مجبور کردن (مترادف)

از قرآن پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۱۷ فوریهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۲:۲۱ توسط Shojaei (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مترادفات قرآنی مجبور کردن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اکره»، «جبر»، «قهر»، «سخّر»، «رهق».

مترادفات «مجبور کردن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
اکره ریشه کره مشتقات کره
لَآ إِكْرَاهَ فِى ٱلدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ ٱلرُّشْدُ مِنَ ٱلْغَىِّ فَمَن يَكْفُرْ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤْمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسْتَمْسَكَ بِٱلْعُرْوَةِ ٱلْوُثْقَىٰ لَا ٱنفِصَامَ لَهَا وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ
جبر ریشه جبر مشتقات جبر
ٱلَّذِينَ يُجَٰدِلُونَ فِىٓ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَٰنٍ أَتَىٰهُمْ كَبُرَ مَقْتًا عِندَ ٱللَّهِ وَعِندَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ كَذَٰلِكَ يَطْبَعُ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ
قهر ریشه قهر مشتقات قهر
فَأَمَّا ٱلْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ
سخّر ریشه سخر مشتقات سخر
وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلشَّمْسَ وَٱلْقَمَرَ دَآئِبَيْنِ وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلَّيْلَ وَٱلنَّهَارَ
رهق ریشه رهق مشتقات رهق
خَٰشِعَةً أَبْصَٰرُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَقَدْ كَانُوا۟ يُدْعَوْنَ إِلَى ٱلسُّجُودِ وَهُمْ سَٰلِمُونَ

معانی مترادفات قرآنی مجبور کردن

«اکره»

گفته شده- كره و كره- يكى است مثل- ضعف و ضعف- و نيز گفته‏اند كره‏- سختى و مشقتى است كه از خارج وجود انسان بانسان ميرسد و با اكراه بر او تحميل ميشود ولى‏ كره‏- آن سختى و رنجى است كه از ذات انسان به او ميرسد و او آنرا زشت ميداند و از آن اكراه دارد كه بر دو گونه است:

اول- آنچه را كه از روى طبع مكروه ميشود.

دوم- آنچه كه از جهت عقل يا شرع زشت و مكروه شمرده ميشود.

از اين روى صحيح است كه انسان در مورد يك چيز بگويد: من آنرا مى‏خواهم ولى از آن اكراه دارم، به اين معنى كه از جهت طبع و سرشت آنرا مى‏خواهم و اراده مى‏كنم ولى از ناحيه عقل يا شرع زشت و مكروهش ميدارم يا از جهت عقل و شرع مى‏خواهم و از ناحيه طبع و سرشت بدش مى‏دانم و گفت:

كتب عليكم القتال و هو كره لكم‏- 216/ بقره) يعنى از روى طبع كشتن را بد مى‏دانيد، سپس آنرا در آيه ديگر بيان كرد و گفت: و عسى أن تكرهوا شيئا و هو خير لكم‏- 216/ بقره) يعنى تا انسان حال و كيفيت چيزى را نداند بر او واجب نميشود كه اكراه يا محبت خود را در مورد آن چيز در نظر بگيرد و معتبر بداند. كرهت: در دو معنى كراهتى كه از خارج به انسان تحميل ميشود يا از ناحيه طبع و عقل و شرع زشت است در باره هر دو بكار ميرود يعنى در (كره و كره) ولي استعمال و بكار بردن آن در معنى- كره- بيشتر است، خداى تعالى گفت:

و لو كره الكافرون‏- 32/ توبه).

و لو كره المشركون‏- 33/ توبه).

و إن فريقا من المؤمنين لكارهون‏- 5/ انفال).

أ يحب أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميتا فكرهتموه‏- 12/ حجرات).

آيه اخيرا آگاهى و هشدارى است بر اينكه خوردن گوشت برادر چيزى است كه نفس آدمى بر زشت شمردن و كراهت آن سرشته شد هر چند كه انسان آنرا بخواهد و قصد كند (يعنى غيبت كردن) و گفت:

لا يحل لكم أن ترثوا النساء كرها- 19/ نساء) كه- كرها- هم خوانده شده.

إكراه‏: در واداشتن انسان به چيزى است كه آنرا زشت ميداند، در آيه: (و لا تكرهوا فتياتكم على البغاء- 33/ نور) كه نهى از واداشتن جوانان به چيزى است كه هم كره است و هم كره [يعنى هم با سرشتشان و عقل و شرع مغايرت دارد و هم مشقتى است كه به آنها تحميل ميشود] و گفت: لا إكراه في الدين‏ 256/ بقره) در مورد اين آيه نظراتى هست:

اول- تحقيقا گفته شده كه آن عمل يعنى اكراه نداشتن در دين در آغاز اسلام بوده بطوريكه اسلام بر انسانى عرضه ميشده تا مى‏پذيرفت و اجابت ميكرد و گر نه ترك و رها ميشد.

دوم- آيه در مورد اهل كتاب بوده كه هر گاه مى‏خواستند جزيه بپردازند و ملتزم شرايط آن ميشدند آنها را به حال خود ميگذاشتند.

سوم- معنى- لا إكراه في الدين‏- اينستكه اگر كسى بر قبول دين باطلى مجبور ميشد و به آن اعتراف ميكرد و داخل ميشد حكمى براى آن نبوده چنانكه گفت:

(إلا من أكره و قلبه مطمئن بالإيمان‏- 106/ نحل) (يعنى هر كس به زبان و با اجبار بخدا كافر شود ولى دلش به ايمان ثابت باشد از شمول كفر خارج است.

چهارم- لا إكراه‏ في الدين‏- يعنى در آخرت به آنچه را كه انسان در دنيا از طاعات با اكراه و از روى بى‏ميلى انجام داده توجه نميشود و به حساب نمى‏آيد زيرا خداى تعالى سرائر و انگيزه‏ها را معتبر ميشمرد و جز اخلاص را خشنود نميدارد و لذا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«الاعمال بالنيات».

و نيز فرمود:

«أخلص يكفك القليل من العمل» پنجم- معناى- لا إكراه‏ في الدين‏ اينست كه در حقيقت تكاليفى كه خداوند براى آنها معين كرده انسان در آنها او را بر كارى مكروه وادار نمى‏شود بلكه رسيدن به بهشت و پذيرش نعمت‏هاى ابدى و جاودانه است كه انسانها بر آنها وادار و تحميل ميشوند و لذا پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: «عجب ربكم من قوم يقارون الى الجنة بالسلاسل».

[پروردگارتان از مردمى كه با زنجيرها بسوى بهشت راه مى‏يابند و كشانده‏ ميشوند در عجب است‏].

ششم- دين در آيه فوق همان جزاء است، معنيش اينستكه خداوند بر پاداش و جزاء دادن ناخشنود نمى‏شود بلكه آنگونه كه مى‏خواهد به كسى كه سزاوار پاداش اخروى است آنطور كه ميخواهد عمل مى‏كند آيه: (أ فغير دين الله يبغون‏- 83/ آل عمران) تا آنجا كه مى‏گويد: طوعا و كرها- 83/ آل عمران) كه گفته شده معنايش اينست:

1- كسانى كه در آسمانها هستند بدون اكراه تسليم هستند و كسانى كه در زمينند (كرها) يعنى حجت و دليل كه آنها را به پذيرش و تسليم به حق واداشته است، مثل اينكه مى‏گوئى:

الدلالة اكرهتنى على القول بهذه المسألة: دلالت و راهنمايى درست مرا بر بيان اين مسأله واداشته است كه اين سخن از- كره- به معنى ناپسند و مذموم آن نيست.

2- معناى‏ (طوعا و كرها- 83/ آل عمران) اين است كه ايمان آورندگان طوعا تسليم شدند و كفر پيشگان با اكراه تسليم مى‏شوند زيرا قدرت ندارند كه از آنچه را كه خداوند براى آنها مى‏خواهد و عليه آنها حكم مى‏كند خوددارى مى‏كنند.

3- از «قتادة» نقل شده مؤمنان با ميل و رغبت و طوعا تسليم حق ميشوند ولى كفار به هنگام مرگ جبرا حق را مى‏پذيرند و تسليم ميشوند چنانكه گفت:

فلم يك ينفعهم إيمانهم ... 85/ غافر)

4- مقصود از- كره‏- در آن آيه كسى است كه با او جنگ ميشود و مجبور ميشود به اين كه ايمان بياورد.

5- نظر پنجم از ابو العاليه و مجاهد است كه گفته‏اند: مقصود اينستكه همه به آفريده شدنشان از سوى خداوند اقرار دارند هر چند كه در پرستش به خداوند شرك مى‏ورزند، مثل آيه:

و لئن سألتهم من خلقهم ليقولن الله‏- 87/ زخرف).

(اگر از ايشان بپرسى چه كسى آنها را آفريده است ميگويند الله).

6- نظر ديگر از ابن عباس است كه مى‏گويد: طوعا و كرها- 83/ آل عمران) يعنى همه با حالاتى كه از وجود آنها خبر مى‏دهد تسليم شده‏اند هر چند كه بعضى از ايشان با گفتار كفر بورزند و آن همان اسلام است كه در جهان اوليه (عالم ذر) آنجا گفت: أ لست بربكم، قالوا بلى‏- 172/ اعراف) و اين همان دلائل عقلى آنها است كه بر آن سرشته شده‏اند و اقتضاء مى‏كند كه تسليم شوند و به اين معنى آيه:

و ظلالهم بالغدو و الآصال‏- 15/ رعد) اشاره دارد

7- نظر هفتم از بعض صوفيه است مى‏گويند: كسى كه با رغبت و ميل تسليم حق ميشود همان كسى است كه پاداش دهنده و عقوبت كننده را مى‏نگرد نه پاداش و عقاب را، پس به او تسليم ميشود و كسيكه با اكراه تسليم مى‏شود همان كسى است كه پاداش و عقوبت را مى‏بيند پس با بيم و اميد يا رغبت و ترس تسليم حق ميشود و مانند اين آيه و كلام خداست كه گفت:

و لله يسجد من في السماوات و الأرض طوعا و كرها 15/ رعد).[۱]

«جبر»

اصل‏ جبر، اصلاح كردن با زور و قهر است.

جبرته‏ فانجبر و اجتبر- كه از فعل جبر باب انفعال يعنى انجبار- در معنى مطاوعه بكار رفته است مثل- جبرته‏ فجبر، شاعر هم گويد:قصد جبر الدين الإله فجبر (دين را خداى به صلاح آورد، سپس كامل شد). در مصراع فوق واژه فجبر، مطاوعه- است و اين نظر بيشتر لغت شناسان است اما عده‏اى ايشان گفته‏اند- فجبر در شعر بالا در معنى انفعال يا انجبار نيست بلكه تكرار همان فعل- جبر- است كه بار اول براى آغاز اصلاح دين است و تكرارش در بار دوم براى اتمام آن است گويى كه خداوند نخست اراده اصلاح دين يعنى عدم پرستش مردم از نارواها و بت‏ها را نموده و سپس آنرا براى صلاح بشر به اتمام رسانده است و اين معنى بدان دليل است كه فعل- گاهى براى كسى كه به كار شروع كرده و آن را آغاز نموده بكار مى‏رود و گاهى براى كسى كه از آن كار فارغ مى‏شود و آنرا به انجام مى‏رساند. تجبر- يا براى تصور معنى كوشش و جد و جهد بسيار است و يا براى تصور معنى رنج و زحمت مثل سخن اين شاعر كه مى‏گويد:تجبر بعد الأكل فهو غيص‏

(پس از خوردن، به زحمت افتاد و غذا در گلويش گير كرد).

واژه جبر- گاهى فقط در معنى- اصلاح- تنها بكار مى‏رود مانند سخن امير المؤمنين (ع)

(يا جابر كل كسير يا مسهل كل عسير).

(اى اصلاح كننده هر شكسته‏اى واى آسان كننده هر مشكلى).

نان را هم كه رفع گرسنگى و اصلاح حال مى‏كند- جابر بن حبة- گويند:

(كنيه نان- ابو جابر- است كه ابن سيده آنرا معرفه مى‏داند) و زمانى هم واژه جبر فقط در قهر و زور است مانند سخن پيامبر (ص) كه فرمود:

(لا جبر و لا تفويض).

جبر- در حساب و رياضى براى پيوستن چيزى به منظور كامل كردن، و يا اصلاح به چيز ناقص ديگرى است، تسلط و قدرت و سلطان را هم‏ جبر و زور گفته‏اند، مثل سخن اين شاعر:و أنعم صباحا أيها الجبر (صبح بخير اى قدرتمند) اين وجه تسميه، يعنى واژه جبر در معنى فوق يا براى اين است كه مردم را با زور و فشار به قبول اراده خويش وامى‏دارد و يا اينكه ناميدن جبر براى اصلاح كارهاى مردم است كه جمع آن در اين معنى‏ جبابرة- است.

إجبار- در اصل واداشتن كسى است بر اينكه بكارى مجبور شود، و اين معنى با اكراه و بى‏ميلى محض همراه است.

أجبرته‏ على كذا- مثل- أكرهته- است يعنى او را مجبور كردم و سپس در باره كسانى كه ادعا مى‏كنند: خداوند بندگان را بر گناه مجبور مى‏كند، و متكلمين آنها را- مجبرة- و پيشينيان آنها را- جبرية و جبرية- مى‏شناسند بكار رفته است.

جبار- در باره انسان، صفتى است براى كسى كه نقايص خود را اصلاح مى‏كند با اين ادعاء كه منزلت و مقام او عالى است و نقص و كمبود شايسته او نيست و اين صفت بصورت ذم و سرزنش گفته مى‏شود مثل اين سخن خداى تعالى كه (و خاب كل جبار عنيد- 15/ ابراهيم) و (و لم يجعلني جبارا شقيا- 32/ مريم) و (إن فيها قوما جبارين‏- 22/ مائده) و (كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار- 35/ غافر) يعنى متكبر و خود بزرگ بين، كه حق و ايمان را نمى‏پذيرد، و نيز به كسى هم كه به ديگرى زور بگويد جبار گويند مثل اين آيه (و ما أنت عليهم بجبار- 45/ ق) (تو اى پيامبر بر ايشان زور گو نيستى) در باره تصور زور و قهر با علو و برترى بر ديگران نيز- جبار- بكار رفته است مانند نحلة جبارة- و- ناقة جبارة- يعنى درخت تناور و شتر گردن‏فراز، در خبرى روايت شده كه‏

: (ضرس الكافر فى النار مثل أحد و كثافة جلده أربعون ذراعا بذراع الجبار).

(ستبرى و سختى كافر در آتش به بزرگى كوهى است و وسعت و گسترش عذابش به طول 40 ذراع از ذراع جباران و قدرتمند است).

ابن قتيبه گفته است- ذراع الجبار- منسوب به سنجش طول ذراع ملك است كه آنرا ذراع الشاة- نيز گفته‏اند.

و اما در وصف خداى تعالى، آيه (العزيز الجبار المتكبر- 23/ حشر)- است كه گفته‏اند ناميدن خداوند به صفت جبار- از معنى جبرت الفقير- است زيرا خداوند حال مردم را با بخشيدن نعمت‏هايش به صلاح مى‏آورد، و التيام مى‏بخشد و نيز گفته‏اند جبار بودن خداوند از اينجهت است كه آنها را بر آنچه مى‏خواهد وامى‏دارد و مقهور مى‏سازد. اما بعضى از لغت شناسان معنى اخير را از نظر لفظى رد كرده‏اند، و گفته‏اند از أفعلت، فعال ساخته نمى‏شود- پس جبار از فعل اجبرت ساخته نمى‏شود از مصدر اجبار صيغه جبار- نمى‏شود تا معنى قهر و اجبار و زور داشته باشد و پاسخ داده شده كه جبار از معنى لفظ- جبر- در روايتى كه از پيامبر (ص) روايت شده كه: «لا جبر و لا تفويض» گرفته شده نه از لفظ و مصدر- اجبار. گروهى از معتزله هم از جهت معنى آن را انكار و رد كرده‏اند و گفته‏اند خداوند تعالى متعالى است از اينكه معنى- اجبار- يعنى قهر و زور از آن آيه فهميده شود، اين موضوع قابل انكار نيست كه خداى تعالى از نظر اقتضاى حكمت الهى مردم را بر چيزهائى اجبار كرده است كه گزيرى و گريزى از آنها ندارند نه بآن صورت كه گمراهان و جهال و نادان مى‏پندارند، مثل اكراه ايشان بر مرض و مرگ و بعث، اينها را هر كدام مقهور صناعتى علمى و كلامى ساخته كه در آن بمعارضه و ستيز با ديگران برمى‏خيزد و با روشى اخلاقى و عملى كه در پيش مى‏گيرد و او را مجبور شده‏اى در شكل انتخاب شده‏اى قرار داده است و اينان بر دو دسته‏اند:

1- يا كسى است كه با روش خويش در معارضه و تعارض با ديگران خشنود است و نمى‏خواهد آنرا تغيير دهد. 2- و يا كسيكه ناخشنود است ولى با وجود ناروا دانستن عقيده و روش خويش باز خود را بزحمت مى‏اندازد گويى كه چاره و راه ديگرى نيافته است و در باره آنان خداى تعالى فرموده: (فتقطعوا أمرهم بينهم زبرا كل حزب بما لديهم فرحون‏53/ مؤمنون) (خويشتن گروه گروه كرده و كار دين خود را نيز به تفرقه كشانده‏اند هر گروهى بآنچه پيش ايشان است و معتقدند شادند). و (نحن قسمنا بينهم معيشتهم في الحياة الدنيا- 32/ زخرف).

و بر اين منوال و حد، خداوند با واژه قاهر توصيف شده است و قهر و چيرگى و غلبه او جز بر مقتضاى حكمت نيست از امير المؤمنين (ع) روايت شده است كه گفته است:

(يا بارى المسموكات و جبار القلوب على فطرتهاشقيها و سعيدها).

(اى آفريننده و نظام بخش آسمانها و سرشت آفرين دلها و موجودات چه نيك بخت و چه نگون بخت، پس خداوند دلها را از جهت معرفت، و شناسايى بر فطرتشان به اصلاح در آورده و آفريده است). اين بود پاره‏اى از معانى و مفاهيمى كه در كلى و عموم موضوع مورد بحث كه ذكر شده داخل است. جبروت‏ بر وزن فعلوت- از تكبر و قدرت و گردنكشى است.

استجبرت‏ حاله- متعهد هستم كه به اصلاحش بپردازم.

أصابته مصيبة لا يجتبرها- مصيبتى به او رسيد كه از بزرگى آن راهى براى خلاصى و اصلاحش نداشت.

اجتبار- از اصلاح و- جبر العظم- يعنى اصلاح و شكسته بندى استخوان، مشتق شده است.

جبيرة- پارچه‏اى است كه استخوان شكسته را با آن مى‏بندند.

جبارة- يعنى تخته شكسته بندى روى استخوان كه جمعش، جبائر است و نيز جبارة- را- دملوج- يعنى بازوبند ناميده‏اند به خاطر شباهتى كه به تخته شكسته‏بندى دارد و بر بازو مى‏بندند.

جبار- سنگ سفيد و براق.[۲]

«قهر»

القهر: غلبه و چيرگى و رام كردن با هم (غلبه و رام كردن) و براى هر يك از اين معانى جداگانه هم بكار ميرود.

در آيات: و هو القاهر فوق عباده‏ (18/ انعام).

هو الواحد القهار (16/ رعد).

فوقهم‏ قاهرون‏ (127/ اعراف).

فأما اليتيم فلا تقهر (9/ ضحى) يعنى يتيم را خوار مكن.

أقهره‏: كسى كه بر او چيره شود و رامش كند مقهورش كرد.

قهقرى‏: به عقب برگشتن و وارونه راه رفتن (راه رفتن خرچنگى)[۳]

«سخّر»

التسخير: حركت دادن و رانده قهرى به سوى هدفى معين، خداى تعالى گويد:

(و سخر لكم ما في السماوات و ما في الأرض‏- 13 جاثيه) و (و سخر لكم الشمس و القمر دائبين‏- 33/ ابراهيم) و (و سخر لكم الليل و النهار- 33/ ابراهيم و (و سخر لكم الفلك‏- 32/ ابراهيم) مثل آيات: (سخرناها لكم لعلكم تشكرون‏- 36/ حج) و (سبحان الذي سخر لنا هذا- 13/ زخرف) مسخر: آماده كننده براى كار و تقدير كننده.

سخري‏: كسى است كه قهرا به كارى واداشته مى‏شود و با داشتن اراده رام و تسخير است.

در آيه: (ليتخذ بعضهم بعضا سخريا- 32/ زخرف).

سخرت‏ منه و استسخرته‏ للهزء: او را به استهزاء و سخريه گرفتم.

خداى تعالى گويد: (إن‏ تسخروا منا فإنا نسخر منكم كما تسخرون فسوف تعلمون‏- 38/ هود).

(سخن حضرت نوح (ع) به قوم سبكسر و بى ايمان خويش است كه در موقع ساختن كشتى در خشكى نابخردانه استهزايش مى‏كردند پاسخشان مى‏دهد به زودى خواهيد دانست و ما نيز شما را در آن روز استهزاء مى‏كنيم).

و آيه: (بل عجبت و يسخرون‏- 12/ صافات) گفته مى‏شود:

سخرة: استهزاء كننده.

سخرة: استهزاء شده.

سخرية و سخرية: استهزاء كردن.

در آيه: (فاتخذتموهم سخريا- 110/ مؤمنون) آنها را مسخر كرديد و به استهزاء گرفتيد، كه- سخريا- با كسره حرف (س) نيز خوانده شده، و به دو صورت توجيه شده است:

اول- بر معنى تسخير، يعنى بيگارى و قهرا به سوى هدفى راندن و به كارى تحميل كردن.

دوم- بر معنى سخرية: استهزاء كردن، خداى تعالى گويد: (و قالوا ما لنا لا نرى رجالا كنا نعدهم من الأشرار أتخذناهم سخريا- 62/ ص) (سخن ملالت بار و رنج آور دوزخيان است كه مى‏گويند چرا مردانى را كه در دنيا آنها را شرير و بد به حساب مى‏آوريم و قهرا به كارشان مى‏گرفتيم، در دوزخ نيستند) اين معنى به وجه اول برمى‏گردد و دلالت بر وجه دوم يعنى تمسخر و استهزاء، آيه سوره بعدى است كه مى‏گويد: (و كنتم منهم تضحكون‏- 110/ مؤمنون).

يعنى: (اينان كه امروز در بهشتند و رستگارند كسانى هستند كه شما در دنيا به آنها مى‏خنديديد).[۴]

«رهق»

رهقه‏ الأمر: او را با قهر و خشم فرا گرفت و پوشاند.

فعلش- رهقته‏ و أرهقته‏ است مثل- ردفته و أردفته و بعثته و ابتعثته در آيه: (و ترهقهم‏ ذلة- 27/ يونس) يعنى خوارى و زبونى آنها را فرا گرفت.

و آيه: (سأرهقه‏ صعودا- 17/ مدثر) (بزودى او را به سختى فراگيريم).

أرهقت‏ الصلاة: نماز را به تأخير انداختم به طورى كه وقت نماز ديگر فرا رسيد.[۵]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 21-15
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 378-373
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 257-256
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 198-196
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 113