دروغ (مترادف)

از قرآن پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۵ ژانویهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۵:۵۸ توسط Shojaei (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مترادفات قرآنی دروغ

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «کذب»، «باطل»، «زور»، «افک».

مترادفات «دروغ» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
کذب ریشه کذب مشتقات کذب
وَمِنْ أَهْلِ ٱلْكِتَٰبِ مَنْ إِن تَأْمَنْهُ بِقِنطَارٍ يُؤَدِّهِۦٓ إِلَيْكَ وَمِنْهُم مَّنْ إِن تَأْمَنْهُ بِدِينَارٍ لَّا يُؤَدِّهِۦٓ إِلَيْكَ إِلَّا مَا دُمْتَ عَلَيْهِ قَآئِمًا ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا۟ لَيْسَ عَلَيْنَا فِى ٱلْأُمِّيِّۦنَ سَبِيلٌ وَيَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ
باطل ریشه بطل مشتقات بطل
يَٰٓأَهْلَ ٱلْكِتَٰبِ لِمَ تَلْبِسُونَ ٱلْحَقَّ بِٱلْبَٰطِلِ وَتَكْتُمُونَ ٱلْحَقَّ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ
زور ریشه زور مشتقات زور
وَتَرَى ٱلشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَٰوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ ٱلْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ ٱلشِّمَالِ وَهُمْ فِى فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَٰلِكَ مِنْ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ مَن يَهْدِ ٱللَّهُ فَهُوَ ٱلْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ وَلِيًّا مُّرْشِدًا
افک ریشه افک مشتقات افک
لَّوْلَآ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ ٱلْمُؤْمِنُونَ وَٱلْمُؤْمِنَٰتُ بِأَنفُسِهِمْ خَيْرًا وَقَالُوا۟ هَٰذَآ إِفْكٌ مُّبِينٌ

معانی مترادفات قرآنی دروغ

«کذب»

قبلا از كذب و دروغ با صدق و راستى در واژه- صدق [و همچنين در واژه افك‏] سخن گفتيم به اينكه اين دو واژه هم در گفتن و هم در عمل كردن بكار ميرود، در آيات:

إِنَّما يَفْتَرِي‏ الْكَذِبَ‏ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ‏- 105/ نحل) يعنى كسانى كه بى‏ايمانند بدروغ افترا بديگران ميزنند-وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ‏ لَكاذِبُونَ‏ 1/ منافقون).

در مورد آيه اخير گفتيم كه ناميدن دروغگويان در مورد منافقين مربوط به دروغ و كذبشان در اعتقاد آنهاست نه در سخنشان زيرا در سخن و قولشان- راست مى‏گفتند و آيه: لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ- 2/ واقعه) دروغ نبودن وقوع قيامت به خود فعل نسبت داده شده مثل عبارات:

فعلة صادقة فعلة كاذبة: كردارى درست و كردارى نادرست، آيه:

ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ- 16/ علق)عبارات- رجل‏ كَذَّاب‏، كَذُوب‏، كُذُبْذُبْ‏ و كَيْذُبَان‏- همه براى مبالغه در دروغگويى است.

گفته ميشود- لا مَكْذُوبَة- يعنى لا أكذبك و كذبتك حديثا: سخن دروغى به تو نگفتم و نميگويم.

خداى تعالى گويد: الَّذِينَ‏ كَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏- 90/ توبه) كه با دو مفعول متعدى ميشود مثل- صدق- در آيه: لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِ‏- 27/ فتح)مى‏گويند: كَذَبَهُ‏ كَذِباً و كِذَّاباً و أَكْذَبْتُهُ‏: او را دروغگو يافتم.

كَذَّبْتُهُ‏: به كذب و دروغ نسبتش دادم خواه در آن دروغ گفتن صادق باشد يا كاذب و هر جا در قرآن واژه تكذيب آمده است در مورد تكذيب نمودن سخن راست و صادق است، مثل آيات:

كَذَّبُوا بِآياتِنا 39/ بقره.

رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ‏ 26/ مؤمنون.

بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِ‏ 5/ ق.

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنا 9/ قهر.

كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ 4/ حاقه.

وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ‏ 42/ حج.

وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ‏ 25/ فاطر.

و در آيه گفت: فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ‏ (33/ انعام)كه با تشديد و بدون‏ تشديد حرف (ذ) نيز خوانده شده، معنيش اين است كه تو را دروغگو و كاذب نخواهند يافت و نمى‏توانند در باره تو دروغى را ثابت كنند.

و در آيه: حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا 110/ يوسف يعنى پيامبران خود دانستند، از آنهايى كه براى هدايتشان به سويشان آمده‏اند به دروغ گفتن نسبت داده ميشوند.

پس وزن فعل (كذّبوا) مثل (فسقوا) و (زنّوا) و (خطئوا) است در وقتى كه به يكى از اين معانى نسبت داده شوند [يا به فسق يا به زنا و خطاء] و آن معنى در آيات:

فَقَدْ كُذِّبَتْ‏ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ‏ 4/ فاطر.

فَكَذَّبُوا رُسُلِي‏ (45/ سبأ) آمده است‏ و در آيه: إِنْ كُلٌّ إِلَّا كَذَّبَ‏ الرُّسُلَ‏ (14/ ص) كه (كذبوا) بدون تشديد حرف (ذ) خوانده شده و در معنى عبارتى است كه مى‏گويند: كذبتك حديثا، پس معنى آيه اين است كه مردمان و آنهايى كه پيامبران به سويشان فرستاده‏ بودند گمان ميكردند كه پيامبران اگر به آنها گفته‏اند: در صورتى كه ايمان به آنها نياوريد عذاب بر شما نازل ميشود، دروغ به آنها مى‏گويند جز اين نيست كه اين گمان و سخنان را از جهت مهلت و برخوردارى از طول عمرى كه خداوند به آنها داده است آنطور گمان‏ها داشتند.

در آيه: لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً (35/ نبأ) كِذَّاب همان تكذيب است و معنى آيه اينستكه در بهشت سخنانشان را تكذيب نمى‏كنند كه بعضى سخن بعض ديگر را دروغ بدانند.

نفى نمودن تكذيب از بهشت اقتضاء نفى دروغ گفتن از وقوع آنرا دارد كه (كِذَاباً) بدون تشديد (ذ) يعنى مصدر دوم باب مكاذبة نيز خوانده شده به اين معنى كه بهشتيان مثل دروغ پنداشتن مردم در دنيا در مورد يكديگر، در آنجا سخن يكديگر را دروغ نمى‏پندارند، مى‏گويند:

حمل فلان على فرية و كذب: او به دروغ و افترائى واداشته شد چنانكه در ضد آن حالت عبارت- حمل فلان على صدق- بكار ميرود.

كَذَبَ‏ لَبَنُ الناقة: وقتى است كه گمان شود شير آن شتر مدتى ادامه دارد ولى ادامه نيابد و اينكه ميگويند:«كَذَبَ‏ عَلَيْكَ الْحَجُّ» معنيش اين است كه حج بر تو واجب شده است و بايستى انجام دهى، حقيقتش اينستكه او در حكم غائبى است كه وقت حج را به تأخير انداخته مثل اينكه مى‏گويى:

قد فات الحج فبادر: نزديك است كه «حج» فوت شود آنرا پيش بينداز و اقدام كن.

كَذَبَ‏ عَلَيْكَ الْعَسَلَ: با فتحه (ل) يعنى حتما بايستى به شتاب بروى كه نوعى تشويق و واداشتن به حركت است و- عسل- با ضمه حرف (ل) هم گفته شده و اينجا با هر دو حركت به معنى نوعى دويدن است (دويدن گرگ كه در اشعار شعراء آمده است).

كِذَابَة: جامه‏اى است كه به رنگى آغشته و منقش شده، گويى لباسى است كه نگارين شده و ناميدنش به كذابة از اين جهت است كه حالت و رنگ اصليش به وسيله آن رنگ آميزى و نقش و نگار تكذيب ميشود.[۱]

«باطل»

الباطل‏ نقيض و مقابل حقّ است، يعنى چيزى كه به هنگام بحث و تحقيق حقيقتى و ثباتى ندارد.

خداى تعالى فرمايد: (ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ‏- 62/ حج) باطل بودن و باطل شدن را در گفتار و كردار هر دو بكار مى‏برند.

مى‏گويند- بَطَلَ‏ بُطُولًا، بُطْلًا و بُطْلَاناً، أَبْطَلَهُ‏ غيره- چنانكه در آيه (وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ‏- 118/ اعراف) (كه بطلان و پوچ شدن عمل است) و آيه (لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ‏- 42/ بقره) (اشاره به بطلان فكرى است) و به چيزى هم كه به سود دنيوى و اخروى نرسد و منجرّ نشود- بَطَّال‏ و ذو بِطَالَة گويند (بيهوده و پوچ و بى‏معنى).

بَطُلَ‏ دَمُهُ- در وقتى كه كسى كشته شود و ديه و خونبهائى از آن حاصل نشود، بكار مى‏رود.

بَطَل‏: به شجاع و دلاورى هم كه به پيشباز مرگ مى‏رود- بطل- گويند يعنى خون خود را برايگان مى‏دهد، چنانكه شاعر گويد:فقلت لها لا تنكحيه فإنّه‏/لأوّل بطل أن يلاقى مجمعا (به او گفتم ازدواج و همسرى او را نپذير زيرا او نخستين پهلوانى است كه در آوردگاه به ديدار پهلوانان مى‏رود و كشته مى‏شود).

كه واژه بطل در شعر- جمع بطل و در معنى اسم مفعول است يا باين معنى كه او اوّلين كسى است كه خون همرزمش را بشدّت بر زمين مى‏ريزد، ولى تعبير اوّل يعنى اسم مفعول بودن به صواب نزديكتر است.

بَطَلَ‏ الرّجل‏ بُطُولَةً- پهلوان شد.

بطال: منصوب به بطالت و تنبلى است.

ذهب دمه‏ بُطْلًا- يعنى خونش هدر رفت.

إبطال‏: فاسد كردن يا نابود كردن چيزى است به حقّ يا باطل.

خداى تعالى فرمايد: (لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ‏ الْباطِلَ‏- 8/ انفال)- (تا حقّ ثابت و باطل پوچ و بيهوده شود) و گاهى واژه- باطل- را در سخن كسى كه سخن وى حقيقت ندارد بكار مى‏برند، مانند آيه (وَ لَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآيَةٍ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ‏- 58/ روم). (و اگر آيه‏اى بر ايشان بياورى چون به آن آيه هدايت نشده‏اند و صحّت آنرا در نيافته يا حقيقت رسالت و دين را نشناخته‏اند لذا به باطل داورى مى‏كنند و بيهوده مى‏گويند، كه شما جز باطل نمى‏گوئيد). و آيه (وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ‏- 78/ غافر) يعنى كسانيكه حقّ را باطل مى‏كنند زيانكارند. (اين آيه مكمّل معنى و تفسير آيه قبل است).[۲]

«زور»

الزَّوْر: قسمت بالاى سينه، (جاى بهم پيوستگى استخوانهاى سينه و ميانه آنها).

زُرْتُ‏ فلانا: او را سينه به سينه ملاقات كردم يا- قَصَدْتُ‏ زَوْرَه‏- مثل عبارت:

وَجَهْتُه: با او رو برو شديم (چهره به چهره اصطلاحى است كه در زبان فارسى و برخورد و ديدار حضورى بكار مى‏رود، يعنى رو در روى).

رجل‏ زَائِرٌ و قوم‏ زَوْرٌ: (مردى و قومى زيارت كننده) مثل سافر و سفر.

و هر گاه گفته شود- رجل زَوْر- مصدرى است به صورت صفت مثل ضيف يعنى:مهمان.

و- الزَّوْر- كج روى و عدول از حقّ، لغتى است در واژه زَوْر.

أَزْوَر: كسى كه استخوان سينه‏اش برآمده و كج است (كوژ سينه).

در آيه: (تَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ‏- 17/ كهف) (در باره غار اصحاب كهف است كه مى‏فرمايد چون خورشيد طلوع مى‏كند نورش از غارشان به طرف راست متمايل شود) كه‏ - تَزَّاور- به تخفيف حرف (ز) و تشديد آن هر دو خوانده شده و همينطور تَزْوَرُّ.

ابو الحسن مى‏گويد: تَزْوَرُّ در اينجا معنى ندارد زيرا- ازْوِرَار- يعنى گرفتن و درهم رفتن، مى‏گويند: تَزَاوَرَ عنه و ازْوَرَّ عنه و رجل‏ أَزْوَر و قوم‏ زُوَّر و بئر زَوْرَاء: (از آن برگشت و عدول كرد- مرد كوژ سينه و سينه برآمده- مردى كه زائر را گرامى مى‏دارند چاهى كه كندنش كجكى انجام شده).

دروغ- را هم- زُور- گفته‏اند كه از جهت حقيقت و اصليش منحرف شده است.

(ظُلْماً وَ زُوراً- 4/ فرقان) (از نظر ستمگرى و دروغگويى است)، و همچنين: در آيات (قَوْلَ الزُّورِ- 30/ حج) و (لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ- 72/ فرقان).

بت- هم- زُور- ناميده شده، براى اينكه بت پرستى و بت، دروغين است و انحرافى است از حقّ به سوى باطل و از حقيقت خالى.

چنانكه شاعر گويد:جَاءُوا بزور بينهم و جِئْنَا بالأَمم‏[۳]

«افک»

إفك‏ هر چيزى كه وجهه شايسته و نيكويش كه بحقّ سزاوار آن است تغيير يافته از اينرو هر بادى و نسيمى كه از مسير اصليش عدول كند (مؤتفكة) گويند، خداى تعالى فرمايد:

(وَ الْمُؤْتَفِكاتُ‏ بِالْخاطِئَةِ- 9/ حاقّه) و (الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوى‏- 53/ نجم) كه هر دو آيه اشاره بعذاب قوم لوط است كه با بادهاى ويران كننده عذاب شدند و سخن خداى تعالى (قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى‏ يُؤْفَكُونَ‏- 30/ توبه).

يعنى: در اعتقاد از ايمان و حقّ به باطل، و در سخن از صدق و راستى به دروغ، و در عمل از كار پسنديده به عمل زشت و قبيح روى گرداندند.و آيات (يُؤْفَكُ‏ عَنْهُ مَنْ‏ أُفِكَ‏- 9/ ذاريات) و (أَنَّى يُؤْفَكُونَ‏- 30/ توبه) و (أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا- 22/ احقاف) به معنى عدول كردن و روى برگرداندن از حقّ است، بكار بردن- افك در اين آيات بنابر اعتقاد آنهاست كه باطل را حقّ پنداشته‏اند و مى‏گويند:

«آمده‏اى ما را از خدايانمان روى گردان كنى» چنانكه گفتيم افك در آيه اخير در مورد دروغ بكار برده شده است (إِنَّ الَّذِين‏ جاؤُ بِالْإِفْكِ‏ عُصْبَة مِنْكُمْ‏- 22/ نور) و (لِكُلِ‏ أَفَّاكٍ‏ أَثِيمٍ‏- 7/ جاثيه) و (أَ إِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ‏- 86/ صافات) تقدير معنى صحيح افك در اين آيات اين است كه گوئى مى‏گويند- أ تريدون آلهة من الإفك- يعنى ابراهيم (ع) به عمو و قومش مى‏گويد آيا خدايانى دروغين مى‏خواهيد و مى‏خوانيد كه- إِفْكاً- مفعول‏ تُرِيدُونَ‏ است و- آلِهَةً- بدل از افك است.- رجل‏ مأفوك‏، يعنى مردى كه از حقّ به باطل روى گردانده است، شاعر گويد:فإن تك عن أحسن المرؤة مأفو/كا ففي آخرين قد أفكوا (اگر تو از بهترين جوانمرديها رو گردانى پس در ميان ديگران متّهم، و روى گردانده هستى). أُفِكَ‏، يُؤْفَكُ‏- يعنى عقل و خردش زايل شد و- رجل‏ مأفوك‏ العقل- مردى كه عقلش از دست رفته است.[۴]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 8-3
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 281-280
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 163-162
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 180-178