نزاع (مترادف)

از قرآن پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۵ ژانویهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۵:۵۱ توسط Shojaei (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مترادفات قرآنی نزاع

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «شجر»، «تنازع»، «حاجّ»، «جدل»، «مار»، «خصم»، «لدّ»، «تشاکس».

مترادفات «نزاع» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
شجر ریشه شجر مشتقات شجر
فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا۟ فِىٓ أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا۟ تَسْلِيمًا
تنازع ریشه نزع مشتقات نزع
يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓا۟ أَطِيعُوا۟ ٱللَّهَ وَأَطِيعُوا۟ ٱلرَّسُولَ وَأُو۟لِى ٱلْأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَٰزَعْتُمْ فِى شَىْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلْيَوْمِ ٱلْءَاخِرِ ذَٰلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا
حاجّ ریشه حجج مشتقات حجج
أَلَمْ تَرَ إِلَى ٱلَّذِى حَآجَّ إِبْرَٰهِۦمَ فِى رَبِّهِۦٓ أَنْ ءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَٰهِۦمُ رَبِّىَ ٱلَّذِى يُحْىِۦ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا۠ أُحْىِۦ وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَٰهِۦمُ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَأْتِى بِٱلشَّمْسِ مِنَ ٱلْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ ٱلْمَغْرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِى كَفَرَ وَٱللَّهُ لَا يَهْدِى ٱلْقَوْمَ ٱلظَّٰلِمِينَ
جدل ریشه جدل مشتقات جدل
يُجَٰدِلُونَكَ فِى ٱلْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى ٱلْمَوْتِ وَهُمْ يَنظُرُونَ
مار ریشه مری مشتقات مری
أَفَتُمَٰرُونَهُۥ عَلَىٰ مَا يَرَىٰ
خصم ریشه خصم مشتقات خصم
وَهَلْ أَتَىٰكَ نَبَؤُا۟ ٱلْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا۟ ٱلْمِحْرَابَ
لدّ ریشه لدد مشتقات لدد
وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُۥ فِى ٱلْحَيَوٰةِ ٱلدُّنْيَا وَيُشْهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِى قَلْبِهِۦ وَهُوَ أَلَدُّ ٱلْخِصَامِ
تشاکس ریشه شکس مشتقات شکس
ضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلًا رَّجُلًا فِيهِ شُرَكَآءُ مُتَشَٰكِسُونَ وَرَجُلًا سَلَمًا لِّرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلًا ٱلْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ

معانی مترادفات قرآنی نزاع

«شجر»

: الشَّجَر: گياهى است كه ساقه داشته باشد.

شَجَرَة و شَجَرَ- مثل- ثمرة و ثمر.

در آيات: (إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ- 18/ فتح) (أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها- 72/ واقعه) (وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ- 6/ الرّحمن) (مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ‏- 52/ واقعه) (إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ‏- 43/ دخان) (كه هم مؤنّث و هم مذكّر، بكار رفته است.) واد شَجِير: درّه‏اى پر درخت.

هذا الوادى‏ أَشْجَرَ من ذلك: اين درّه از آن ديگرى، سرسبزتر است. الشَّجَار و الْمُشَاجَرَة و التَّشَاجُر: مجادله و نزاع كردن، مثل آيه: (فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ‏- 65/ نساء).

شَجَرَنِي‏ عنه: مرا از آن كار با مجادله بازگرداند.

در حديث:

«فان‏ اشْتَجَرُوا فالسّلطان ولىّ من لا ولىّ له».

يعنى: (هر گاه منازعه كردند پس برترى و تسلّط ياور كسى است كه سرپرستى و ياورى ندارد).

الشِّجَار: چوب هودج و كجاوة (وسيله‏اى دكّه مانند با سايبانى كه بر پشت ستوران مى‏نهادند و در مسافرت، زنان يا كودكان و پيران، و بيماران را در آن مى‏نشاندند، امروز هم در هندوستان مرسوم است).

مِشْجَر: چيزى است كه لباس بر آن مى‏اندازند.

شَجَرَهُ‏ بالرّمح: او را با نيزه زد، بطوريكه نيزه را در بدنش باقى گذارد.[۱]

«تنازع»

نَزْعُ‏ الشي‏ء- يعنى آن را از جايش كشيد و جذب كرد، مثل كشيدن كمان از وسطش. واژه- نزع- يعنى بر كندن و كشيدن كه در اعراض هم بكار ميرود، مثل- نَزْع‏ العداوة و المحبة من القلب- بر كندن دشمنى و دوستى از دل، خداى تعالى گفت:

وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍ‏- الاعراف/ 43 در وصف بهشتيان است، ميگويد: كينه‏ها را از دلهايشان زدوديم و پاك كرديم.


انْتِزَاع‏ هم در معنى بر كندن و جابجائى است، نزع فلان كذا- يعنى آنرا او سلب كرد، مثل آيه: تَنْزِعُ‏ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ- آل عمران/ 26 قدرت را از هر كه بخواهد ميگيرد و سلب ميكند. در آيه:وَ النَّازِعاتِ‏ غَرْقاً- النازعات/ 1 گفته شده همان فرشتگانى هستند كه جان انسانها را ميگيرند و از بدنهاشان جدا مى‏كنند، آيه:إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ- القمر/ 19يا تَنْزِعُ‏ النَّاسَ‏- القمر/ 30 كه همان وزش طوفان شديد و باد عذاب و هلاك كننده است بطوريكه مردم را از جاهاشان بر ميكند و اين از شدت وزيدن بادهاست و يا اينكه جانهاشان را با هلاكتشان از آنها ميگيرد.

تَنَازُع‏ و مُنَازَعَة در اصل بمعنى مجاذبه است يعنى كسى يا چيزى را از جايش‏ و موقعيتش تغيير دهند و بعدا بمعنى خصومت و مجادله تعبير شده است. در آيه گفت:

فَإِنْ‏ تَنازَعْتُمْ‏ فِي شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ‏- النساء/ 59 و فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ‏- طه/ 62 اگر نَزْع‏ با مِن- همراه باشد بمعنى ترك كردن و دست باز داشتن- نُزُوع‏ يعنى اشتياق شديد كه به پيوستن و يگانگى جان با دوست تعبير ميشود.

نَازَعَتْنِى‏ نفسى إلى كذا- دل و جانم به او مشتاق است.

أَنْزَعَ‏ القومُ- شترانشان به جايگاهشان مشتاق شدند.

رجل‏ أَنْزَع‏- مرديكه موى سرش ريخته شده، گوئيكه مويهايش از سرش كنده و جدا شده.

نَزْعَة- قسمت بى‏موى سر، اما در مؤنث- امراة زعراء- گفته ميشود كه‏ نَزْعَاء- زنى كه موى سرش ريخته است.

بئر نَزُوع‏- چاهى كه آبش نزديك و در دسترس است. به شربت و نوشيدنى خوشبو هم- طَيِّبُ‏ الْمَنْزَعَة- گفته ميشود چنانكه در قرآن فرموده است.

خِتامُهُ مِسْكٌ‏- المطففين/ 29 ته مانده نوشيدنيهاى بهشتيان نيز خوشبو است‏[۲]

«حاجّ»

اصل‏ حَجّ‏ قصد زيارت است، شاعر گويد:يَحُجُّون‏ بيت الزّبرقان المعصفر و در عرف شرع واژه حجّ بقصد زيارت خانه خداى تعالى براى برپا داشتن مناسك و اعمال حجّ مخصوص شده است.

حجّ و حجّ- هر دو گفته شده، حَجّ‏- مصدر است يعنى زيارت كردن و حِجّ‏ اسم آن است.

يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ- روز قربانى و عيد اضحى و روز عرفه است، روايت شده كه‏

«العمرة الحجّ الأصغر».

عمره حجّ اصغر است.

حُجَّة- دلالتى است روشن بر اساس راه مستقيم با قصد و هدف مستقيم و چيزيكه بر صحّت و درستى يكى از دو نقيض اقتضاء و حكم مى‏كند.

خداى تعالى گويد: قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ- 149/ انعام) و لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا- 150/ بقره) كه در آيه اخير احتجاج و دليل آوردن ستمگران را عليه مؤمنين مستثنى از حجّت و دليل قرار داده است و اشاره است بر اينكه سخن و حجّت آنها اصولا حجّت نيست چنان كه شاعر در اين معنى مى‏گويد:و لا عيب فيهم غير أنّ سيوفهم‏/بهنّ فلول من قراع الكتائب‏ (عيبى در ايشان نيست جز اينكه شمشيرهاشان از كوبيدن گروه‏هاى جنگى كند است).

و جايز است سخنانى هم كه با آنها احتجاج باطل مى‏شود حجّت ناميده شود در اين آيه كه بآن معنى اشاره مى‏كند (وَ الَّذِينَ‏ يُحَاجُّونَ‏ فِي اللَّه‏ مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجِيبَ لَهُ‏ حُجَّتُهُمْ‏ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ‏- 16/ شورى).

داحضة- سخن باطل و تلاش بيهوده لفظى كه حجّت ناميده شده است.

و آيه (لا حُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ‏- 15/ شورى) يعنى آنقدر سخن آشكار است كه نيازى بحجّت نيست.

مُحَاجَّةُ- اين است كه در خصومت ميان دو نفر يا چند نفر هر كس بخواهد حجّت و راه روشن ديگرى را رد كند، خداى تعالى گويد:

(وَ حاجَّهُ‏ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونِّي فِي اللَّهِ‏- 80/ انعام) و (فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ‏- 61/ آل عمران) و (لِمَ‏ تُحَاجُّونَ‏ فِي إِبْراهِيمَ‏- 65/ آل عمران) و (ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ‏ فِيما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ‏- 66/ آل عمران).

(فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ‏- 66/ آل عمران) و (وَ إِذْ يَتَحاجُّونَ‏ فِي النَّارِ- 47/ غافر).(كه در تمام آيات فوق محاجّة- بدون علم و آگاهى را در چيزى كه نمى‏شناسند و نمى‏دانند مورد ملامت قرار داده) آزمون و بررسى زخم و جراحت سر نيز- حَجّ‏- ناميده شده، شاعر گويد:يحجّ مأمومة فى قعرها لجف‏ (زخم مغز سرش را بررسى كرد و در انتهاى آن پارگى بود).[۳]

«جدل»

الجِدَال‏ يعنى گفتگوى با نزاع و ستيزه و چيرگى بر يكديگر كه اصلش از، جَدَلْتُ‏ الحبل- يعنى ريسمان و طناب را محكم تاباندم است. جَدِيل‏- يعنى طناب موئين تأبيده شده كه از همين واژه است.

جَدَلْتُ‏ البناء- ساختمان را محكم بنا كردم.

درع‏ مَجْدُولَة- زره بافته شده و محكم.

أَجْدَل‏- باز شكارى و قوى پنجه.

مِجْدَل‏- قصر و كاخ استوار بنيان.

واژه- جِدَال‏- كه از لفظ جدل- مشتقّ شده گويى كه دو نفر بر هم پيچيده‏اند و هر يكى ديگرى را با سخن و رأى خود مى‏پيچاند، و نيز گفته‏اند كه اصل در جدال، زمين زدن و كشتى گرفتن است كه يكى ديگرى را بر زمين سخت كه همان- جَدَالَة- است ساقط مى‏كند، خداى تعالى گويد:

(وَ جادِلْهُمْ‏ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ‏- 125/ نحل) و (الَّذِينَ‏ يُجادِلُونَ‏ فِي آياتِ اللَّهِ‏- 35/ غافر) و (وَ إِنْ‏ جادَلُوكَ‏ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ‏- 68/ حجّ) و (قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا- 32/ هود) كه- جدلنا- نيز خوانده شده.

(ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلًا- 58/ زخرف) و (كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْ‏ءٍ جَدَلًا- 54/ كهف) و ( (وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ‏- 13/ رعد) و (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ‏- 3/ حجّ) و ( (لا جِدالَ‏ فِي الْحَجِ‏- 197/ بقره) و (يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا- 32/ هود)[۴]

«مار»

مِرْيَة- دو دل بودن و ترديد داشتن در كارها كه از شك اخص است در چهار آيه زير:

وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ‏- الحج/ 55 و فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِمَّا يَعْبُدُ هؤُلاءِ- هود/ 109.

و فَلا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقائِهِ‏- السجده/ 23.

و أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ‏- فصلت/ 54 امْتِرَاء و مُمُارَاة- يعنى استدلال كردن در چيزى كه دو دلى در آن هست و براى اثبات صحت يا نادرستى آن به دليل متوسل شوند در آيه گفت:

قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ‏ يَمْتَرُونَ‏- مريم/ 34.

و بِما كانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ‏- الحجر/ 63.

و أَ فَتُمارُونَهُ‏ عَلى‏ ما يَرى‏- النجم/ 12 فَلا تُمارِ فِيهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً- الكهف/ 22 اصل- واژه- مراء- از عبارت- مريت- الناقة- گرفته شده يعنى براى شير دوشيدن پستانش را دست ميزنى.[۵]

«خصم»

الْخَصْمُ‏ مصدر است، خَصَمْتُهُ‏ يعنى با او به خصومت و نزاع برخاستم.

فعل آن- خَاصَمْتُهُ‏ و خَصَمْتُهُ‏ و مُخَاصَمَةً و خِصَاماً- است.

خداى تعالى گويد: وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ‏- 204/ بقره) و هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبِينٍ‏- 18/ زخرف) (يعنى دشمنى پنهانى).

سپس بطرف مخاصمت و دعوا خَصْم‏ گفته‏اند كه در جمع و مفرد هر دو بكار مى‏رود و شايد تثنيه آنهم بصورت‏ خَصْمَانِ‏ بكار رود.

اصل- مُخَاصَمَة- اينستكه طرفين دعوا با يكديگر گلاويز شوند، و هر كدام از طرفين گوشه بار و كيسه و متاع ديگرى را بگيرد و بكشد.

روايت شده كه‏ «نسيته فى‏ خُصْم‏ فراشى». يعنى: آنرا در گوشه زير اندازم بجاى گذاشتم و فراموش كردم، جمع- خَصْم‏- خُصُوم‏ و أَخْصَام‏ است.

خداى تعالى گويد: خَصْمانِ‏ اخْتَصَمُوا- 19/ حج) يعنى آن دو گروه كه نزاع كردند و از اين روى، اخْتَصَمُوا- را بصورت جمع بيان كرده فرمود: لا تَخْتَصِمُوا- 28/ ق) و وَ هُمْ فِيها يَخْتَصِمُونَ‏- 26/ شعراء).

خَصِيم‏- كسيكه زياد مخاصمة مى‏كند و در آيه فرمود: فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ‏- 4/ نحل).

خَصِم‏- هم كسى است كه كارش و ويژگيش خصومت است و فرمود: قَوْمٌ‏ خَصِمُونَ‏- 58/ زخرف) (آيه در باره فرعونيان است كه در پرستش فرعون متعصّب بودند و در اثر فسق همواره با پيامبرانى چون حضرت موسى و عيسى (ع) خصومت مى‏ورزيدند كه در آيه قبلش فرمود: كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ‏- 54/ زخرف)-

گوئى كه فسق يعنى با ذلّت و خلافكارى غير خداى پرستيدن است كه نتيجه‏اش خصومت با انبياء و پاكان است).[۶]

«لدّ»

أَلَدّ: دشمنى كه بشدت بخود بالنده و مغرور است، جمعش- لُدّ- است در آيه فرمود:

وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ‏- بقره/ 204) و وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا- مريم/ 98).

تمام آيه 204 بقره چنين است: (بعضى از مردم از گفتار فريبنده خود تو را به شگفت ميآورند كه از راه چرب زبانى و دروغ به متاع دنيا برسند و از ناراستى و نفاق خدا را هم براستى خود گواه ميگيرند و اين گونه انسان بدترين دشمن اسلام است).

اصل- ألد- كسى است كه از برآورده نشدن خواست خويش گردن ميكشد و رخ بر مى‏تابد.

- فلان‏ يَتَلَدَّدُ- او به چپ و راست رو مى‏گرداند. لَدُود- دواء و شربتى كه در يك طرف دهان مينوشند.[۷]

«تشاکس»

الشَّكِس‏: بدخوى و بد اخلاق.

و در آيه: (شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ‏- 29/ زمر) يعنى بخاطر بد اخلاقى همواره در مشاجره و ستيزه‏اند.[۸]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 305
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 310-308
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 452-450
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 386-385
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 220-219
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 607-606
  7. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 129
  8. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 344