سن بلوغ (مترادف)

از قرآن پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۱ ژانویهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۵:۰۷ توسط Shojaei (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مترادفات قرآنی سن بلوغ

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «حَلَمَ»، «اشُدّ».

مترادفات «سن بلوغ» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
حَلَمَ ریشه حلم مشتقات حلم
وَإِذَا بَلَغَ ٱلْأَطْفَٰلُ مِنكُمُ ٱلْحُلُمَ فَلْيَسْتَـْٔذِنُوا۟ كَمَا ٱسْتَـْٔذَنَ ٱلَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمْ ءَايَٰتِهِۦ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ
اشُدّ ریشه شدد مشتقات شدد
وَوَصَّيْنَا ٱلْإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَيْهِ إِحْسَٰنًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُۥ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُۥ وَفِصَٰلُهُۥ ثَلَٰثُونَ شَهْرًا حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُۥ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِىٓ أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ ٱلَّتِىٓ أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَىَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَٰلِحًا تَرْضَىٰهُ وَأَصْلِحْ لِى فِى ذُرِّيَّتِىٓ إِنِّى تُبْتُ إِلَيْكَ وَإِنِّى مِنَ ٱلْمُسْلِمِينَ

معانی مترادفات قرآنی سن بلوغ

«حَلَمَ»

الحِلْم‏ يعنى خود دارى نفس و طبيعت از هيجان و برآشفتگى و خشم، جمعش- أَحْلَام‏- است. خداى تعالى گويد: (أَمْ تَأْمُرُهُمْ‏ أَحْلامُهُمْ‏- 32/ طور) گفته‏اند- أحلام- در اين آيه يعنى عقلهاشان فرمانشان مى‏دهد، معنى حلم در حقيقت علم و خرد نيست ولى آنرا بعقل تفسير كرده‏اند زيرا حلم يكى از اسباب و لوازم عقل است.

فعل اين واژه- حَلُمَ‏ و حَلَّمَهُ‏ العقل و تَحَلَّمَ‏- است (بردبار شد و عقل و خرد او را بردبار و شكيبا كرد).

أَحْلَمَتِ‏ المرأه- آن زن فرزندانى بردبار زائيد.

خداى تعالى گويد: (إِنَّ إِبْراهِيمَ‏ لَحَلِيمٌ‏ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ‏- 75/ هود) يعنى: براستى كه ابراهيم شكيبا و بسيار دعا كننده و پيوسته متوجّه به خدا است.

و آيه (فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ‏- 101/ صافّات): به فرزندى كه در او نيروى پايدارى و شكيبائى يافت مى‏شود مژده‏اش داديم.

و (وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْكُمُ‏ الْحُلُمَ‏- 59/ نور): زمان بلوغ زيرا در آنحال حلم و شكيبائى سزاوار اوست.

حَلَمَ‏ فى نومه‏ يَحْلُمُ‏ حِلْماً و حُلُماً يا حُلْماً و تَحَلَّمَ‏ و احْتَلَمَ‏ و حَلَمْتُ‏ به فى نومى: همه در معنى خواب ديدن است.

خداى تعالى گويد: (قالُوا أَضْغاثُ‏ أَحْلامٍ‏- 44/ يوسف) (گفتند خوابهاى پريشان است).

حَلَمَة- بوزينه بزرگ، زيرا به نظر بردبار و صبور مى‏آيد چون زياد آرام است.

حَلَمَة الثّدى- يعنى پستان بزرگ كه تشبيهى از همان- حلمة- يعنى ميمون با وقار و بزرگ است.

به دليل ناميدن پستان به قراد (ميمون بزرگ) در شعر شاعر كه مى‏گويد:كأنّ قرادى زوره طبعتهما/بطين من الحولان كتّاب أعجمى‏

حَلِمَ‏ الجلدُ- در وقتى بكار مى‏رود كه پوست بدن كنه مى‏زند.

حَلَمْتُ‏ البعير- كنه‏ها را از شتر دور كردم، و مى‏گويند:

حَلَّمْتُ‏ فلانا- با او مدارا كردم تا سكونت و آرامش يابد، اين عبارت از همان معنى ازاله كنه از بدن حيوان، و بهبودى و آرامش دادن به او و رفع ناراحتى و خارش و درد از حيوان، گرفته شده.[۱]

«اشُدّ»

الشَّدّ: محكم بستن.

گفته مى‏شود- شَدَدْتُ‏ الشّى‏ءَ: آن را محكم بستم.

آيات: (وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ‏- 28/ انسان).

(آيه چنين است- نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ‏- ايشان را آفريديم و سرشت و تركيبشان را استوار و محكم ساختيم).

و (فَشُدُّوا الْوَثاقَ‏- 4/ محمّد) يعنى: (بندها محكم كنيد).

الشِّدَّة: در محكم بستن و نيز در باره بدن و قواى نفسانى، و عذاب بكار مى‏رود.

و گفت: (وَ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً- 44/ فاطر) (از حيث نيرو از ايشان سخت‏تر بودند) و آيه: (عَلَّمَهُ‏ شَدِيدُ الْقُوى‏- 5/ نجم) يعنى: جبرئيل عليه السّلام.

و آيات: (غِلاظٌ شِدادٌ- 6/ تحريم) (بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ- 14/ حشر) (فِي الْعَذابِ الشَّدِيدِ- 26/ ق) يعنى هولناك، و سهمگين.

شَدِيد و مُتَشَدِّد: بخيل، در آيه: (وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ- 8/ عاديات) يعنى: (او در نيكى سختگير و بخيل است) پس جايز است كه واژه- شديد- در آيه اخير به معنى مفعول باشد گويى كه سخت و تنگ نظر شده است، چنانكه مى‏گويند- غلّ- از معنى جدا شدن و دور بودن و به اين طريق:

آيه: (وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ، غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ‏- 64/ مائده) يعنى: [يهود گفتند دست خداوند (قدرت او) از كار آفرينش دور و جدا شده و جهان به خود رهاست، دستان و قدرت ايشان از آفرينش- (حقايق جهان) دور و جدا است‏].

و نيز جايز است- شديد- در اينجا بمعنى فاعل باشد، پس- مُتَشَدِّد در معنى بخيل مثل اينستكه كيسه پولش سخت و تنگ شده.

و آيه: (حَتَّى إِذا بَلَغَ‏ أَشُدَّهُ‏ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً- 15/ احقاف) هشدار و آگاهى است بر اينكه انسان همينكه به آن سنين (چهل يا سن كمال) برسد، خوى و اخلاقى كه سرشتش بر آن نهاده شده بعد از آن سن به تدريج و پيوسته از او زايل مى‏شود و اين موضوع را شاعر چه زيبا سروده و هشدار داده است كه:

1-اذا المرء وافى الاربعين و لم يكن‏/له دون ما يهوى حياء و لا ستر

2- فدعه و لا تنفس عليه الّذى مضى‏/و ان جرّ اسباب الحياة له العمر

1- زمانى كه انسان به چهل سالگى رسيد و غير از هوى و هوس و آرزوها عفّت و حيائى نداشت.

2- رهايش كن و بر عمرى كه از او گذشته رشك مبر، هر چند آن عمر متاع دنيا را برايش به آسانى بكشد و همراهش كند).

شَدَّ فلانٌ و اشْتَدَّ: دويد و سرعت گرفت، و جايز است كه از عبارت- شدّ خزامه للعدو- باشد، يعنى: (تنگ اسبش را براى رفتن به سوى دشمن محكم كرد).

چنانكه مى‏گويند: ألقى ثيابه: جامه‏اش را بسوى دشمن افكند، و يا اينكه- شَدَّ فلان- از معنى- اشْتَدَّتِ‏ الرّيحُ: باد بشدّت وزيد، باشد كه در آيه: (اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ‏- 18/ ابراهيم) ذكر شده است.[۲]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 538-536
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 310-308