متراکم (مترادف)
مترادفات قرآنی متراکم
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «طبق»، «رکم»، «تراکب»، «نضید»، «کِسَف».
مترادفات «متراکم» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
طبق | ریشه طبق | مشتقات طبق | لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَن طَبَقٍ
|
رکم | ریشه رکم | مشتقات رکم | أَلَمْ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ يُزْجِى سَحَابًا ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُۥ ثُمَّ يَجْعَلُهُۥ رُكَامًا فَتَرَى ٱلْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَٰلِهِۦ وَيُنَزِّلُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِنۢ بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِۦ مَن يَشَآءُ وَيَصْرِفُهُۥ عَن مَّن يَشَآءُ يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِۦ يَذْهَبُ بِٱلْأَبْصَٰرِ
|
تراکب | ریشه رکب | مشتقات رکب | وَهُوَ ٱلَّذِىٓ أَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءً فَأَخْرَجْنَا بِهِۦ نَبَاتَ كُلِّ شَىْءٍ فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِرًا نُّخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُّتَرَاكِبًا وَمِنَ ٱلنَّخْلِ مِن طَلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ وَجَنَّٰتٍ مِّنْ أَعْنَابٍ وَٱلزَّيْتُونَ وَٱلرُّمَّانَ مُشْتَبِهًا وَغَيْرَ مُتَشَٰبِهٍ ٱنظُرُوٓا۟ إِلَىٰ ثَمَرِهِۦٓ إِذَآ أَثْمَرَ وَيَنْعِهِۦٓ إِنَّ فِى ذَٰلِكُمْ لَءَايَٰتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ
|
نضید | ریشه نضد | مشتقات نضد | وَٱلنَّخْلَ بَاسِقَٰتٍ لَّهَا طَلْعٌ نَّضِيدٌ
|
کِسَف | ریشه کسف | مشتقات کسف | ٱللَّهُ ٱلَّذِى يُرْسِلُ ٱلرِّيَٰحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَيَبْسُطُهُۥ فِى ٱلسَّمَآءِ كَيْفَ يَشَآءُ وَيَجْعَلُهُۥ كِسَفًا فَتَرَى ٱلْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَٰلِهِۦ فَإِذَآ أَصَابَ بِهِۦ مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِۦٓ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ
|
معانی مترادفات قرآنی متراکم
«طبق»
المُطَابَقَة: از اسمهايى است كه در نزديك نمودن يا برابرى روى چيزى كه باندازه اوست قرار دهى و از اين معنى است عبارت:
طَابَقْتُ النّعلَ- يعنى نعل را چسباندم و كوبيدم، شاعر گويد:إذا لَاوَذَ الظِّلَّ القصيرَ بخفّه/و كان طِبَاقَ الخُفِّ او قَلَّ زائدا (وقتى پنجههاى كوچك شتر با سمش پوشيده مىشود با قرار گرفتن سم و دست و پايش بجاى يكديگر زيادتر مىدود).
سپس واژه طِبَاق- گاهى در چيزى كه بر ديگرى مُنْطَبِق است بكار مىرود و گاهى در برابر با چيز ديگر، مثل ساير چيزهايى كه براى دو معنى وضع شدهاند و سپس در يك معنى غير از معنى ديگر بكار مىروند، مثل واژههاى- كأس و راوية- يعنى كاسه و ظرف آب و مانند اينها (كه هر كدام به ضرورت بجاى ديگرى بكار مىروند).
در آيه: (الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً- 3/ ملك) يعنى بعضى بالاى بعض ديگر قرار دارد.
و آيه: (لَتَرْكَبُنَ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ- 19/ انشقاق) يعنى از منزلى به منزلى ديگر بالا مىرود، و اين اشارهاى است بحالت انسان در ترقّى و در حالات مختلف در دنيا، مثل اشارهاى كه در آيه: (خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ- 11/ فاطر) شده است.
و همچنين اشارهاى به حالات مختلف در آخرت ارزنده شدن و برانگيخته شدن و برخاستن براى (حساب) و عبور از صراط تا زمان معيّن در سراى دنيا و سراى آخرت است.
هم في أُمِ طَبَقٍ: به گروهى كه با يكديگر هماهنگى و موافقت دارند گفته مىشود.
النّاس طَبَقَاتٌ: مردم گونه گونند.
طَابَقْتُهُ على كذا: بر آن امر مطابقتش دادم. تَطَابَقُوا: هماهنگى كردند. أَطْبَقُوا عليه: بر آن امر اجتماع كردند، و از اين معنى است عبارت: جواب يُطَابِقُ السّؤالَ: پاسخى كه با پرسش مطابقت مىكند.
المُطَابَقَة في المشي: مثل راه رفتن، كسى كه بر پايش غل و زنجير است و دو پايش تطابق دارد.
طَبَقٌ: چيزى است كه ميوههايى در آن قرار مىدهند و بر سر مىنهند و همچنين به هر كدام از مهرههاى پشت (ستون فقرات) هم- طَبَق، گويند چون روى هم قرار گرفتهاند.
طَبَّقْتُهُ بالسّيف: به اعتبار نعل زدن است يعنى او را با شمشير زدم.
طِبْقُ اللّيلِ و النّهارِ: ساعات پياپى شب و روز.
أَطْبَقْتُ عليه البابَ: درب را برويش بستم.
رجلٌ عياياء طَبَاقَاء: مرد گنگى كه سخن گفتن بر او سخت و ناگوار است كه در معنى عبارت أطبقت الباب است.
فحل طَبَاقَاء: شترى كه از جهيدن بر ناقة عاجز است.
وَافَقَ شِنٌ طَبَقَةَ: دو قبيله شن و طبقه، با هم توافق كردند، بِنْتُ الطَّبَقِ بمصيبت تعبير شده (زيرا فراگير است و عدّهاى را در بر مىگيرد). (النّهايه- 3/ 115).[۱]
«رکم»
سَحَاب مَرْكُوم: ابرهاى متراكم و انبوه.
الرُّكَام: آنچه كه بر روى هم انباشته باشد.
خداى تعالى گويد: (ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكاماً- 43/ نور).ريگها و سربازان هم كه در يك جا انبوه و جمعند با واژه- ركام توصيف مىشوند.
مُرْتَكَم الطّريق: راه و جاده اصلى كه خاك و گلش در اثر عبور و مرور كوبيده شده (جاده شوسه يا شسته).[۲]
«تراکب»
الرُّكُوب: در اصل يعنى سوار شدن انسان بر پشت حيوان كه در سوار شدن بر كشتى هم بكار مىرود.
(و در عرف امروز سوار شدن در ماشين و فضا پيما همين واژه است و- رُكَّاب:
مسافرين).
رَاكِب: در عرف سخن ويژه كسى است كه بر بارگى و پشت ستور مىنشيند جمع آن- رَكْب، رُكْبَان و رُكُوب- است.
خداى تعالى گويد: (وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوها وَ زِينَةً- 8/ نحل) و (فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ- 65/ عنكبوت) و آيه: (الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ- 42/ انفال) (و سواران كاروان دور از شما بودند) و (فَرِجالًا أَوْ رُكْبانا 239/ بقره).
أَرْكَبَ المُهْر: هنگام سوارى اسب جوان نزديك شد. (وقت سواريش رسيد).
مُرَكَّب: مخصوص كسى است كه اسب ديگرى را سوار مىشود و نيز كسى كه در سوارى ناتوان است و خوب سوارى نمىداند.
مُتَرَاكِب: رويهم سوار شده و انباشته شده.
خداى تعالى گويد: (فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً- 99/ انعام) (قسمتى از آيه 99/ انعام است و اشاره به يكى از پديدههاى حياتبخش اللّه است كه مىفرمايد: اوست كه از آسمانها باران فرو ريزاند و در اثر ريزش باران همه روئيدنىها را از زمين خارج مىكنيم، از جمله خوشه گندم است كه دانههايش به طور منظّم بر روى هم قرار دارد).
رُكْبَة: زانو.
رَكَبْتُهُ: به زانويش زدم مثل- فَأَدْتُهُ و رَأَسْتُهُ و همچنين رَكَبْتُهُ يعنى با زانويم به او زدم مثل يَدَيْتُهُ و عِنْتُهُ يعنى با دستم و چشمم.
رَكْب- به طور كنايه به جاى مطيّة و قعيدة- بكار مىرود يعنى نشيمنگاه يا بُنِ رانِ مرد و زن كه بر پشت مركب قرار مىگيرد.[۳]
«نضید»
ميگويند نَضَدْتُ المتاعَ- جنسها را روى هم انباشتم، پس آنها را مَنْضُود و نَضِيد گويند نَضَد- تختى كه متاع و جنس روى آن قرار دهند، آيات:
طَلْحٍ مَنْضُودٍ- الواقعه/ 29 و طَلْعٌ نَضِيدٌ- ق/ 10 از همين معنى استعاره شدن يعنى ميوههاى خرما كه متراكم بر خوشهها قرار دارد.
نَضَد- ابرهاى متراكم- أَنْضَادُ القومِ- گروه مردم- نَضَدُ الرجلِ- عموها و دائىهاى انسان كه او را يارى ميرسانند.[۴]
«کِسَف»
كُسُوف الشمس و القمر: پوشيده شدن ماه و خورشيد به خاطر رويدادى كُسُوف الوجه و الحال: يعنى پوشيده شدن چهره و حالت كه تشبيهى است به همان كسوف خورشيد و گفتهاند: كَاسِفُ الْوَجْهِ و كَاسِفُ الْحَالِ- يعنى ترشروى و بدحال.
كِسْفَة: پارهاى از ابرها و پنبه و مانند اينها، يعنى اجسامى كه در ذراتش خلل و فاصله باشد جمعش- كِسَف است، در آيات:وَ يَجْعَلُهُ كِسَفاً (48/ روم) فَأَسْقِطْ عَلَيْنا كِسَفاً مِنَ السَّماءِ (187/ شعراء) أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً (92/ اسراء) يا كِسْفاً- با سكون حرف (س)، پس- كِسَف جمع كِسْفَة است: مثل- سدرة و سدر- و آيه: وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ (44/ طور)
ابو زيد انصارى ميگويد: كَسَفْتُ الثوب اكسفه كِسْفاً: وقتى است كه جامه و پارچه را پاره كنى.
و نيز گفته شده: كسفت عرقوب الابل: عرقوب شتر را پى كردم، بعضى گفتهاند- كسحت- است يعنى عرقوب يا پشت پايش را پاك كردم نه چيز ديگر.[۵]