سلامتی یافتن (مترادف)

از قرآن پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۳ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۲۸ توسط Shojaei (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مترادفات قرآنی سلامتی یافتن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «شفی»، «ابرء»، «افاق».

مترادفات «سلامتی یافتن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
شفی ریشه شفی مشتقات شفی
وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ
ابرء ریشه برء مشتقات برء
وَرَسُولًا إِلَىٰ بَنِىٓ إِسْرَٰٓءِيلَ أَنِّى قَدْ جِئْتُكُم بِـَٔايَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ أَنِّىٓ أَخْلُقُ لَكُم مِّنَ ٱلطِّينِ كَهَيْـَٔةِ ٱلطَّيْرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًۢا بِإِذْنِ ٱللَّهِ وَأُبْرِئُ ٱلْأَكْمَهَ وَٱلْأَبْرَصَ وَأُحْىِ ٱلْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ ٱللَّهِ وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِى بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِى ذَٰلِكَ لَءَايَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ
افاق ریشه فوق مشتقات فوق
وَلَمَّا جَآءَ مُوسَىٰ لِمِيقَٰتِنَا وَكَلَّمَهُۥ رَبُّهُۥ قَالَ رَبِّ أَرِنِىٓ أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَىٰنِى وَلَٰكِنِ ٱنظُرْ إِلَى ٱلْجَبَلِ فَإِنِ ٱسْتَقَرَّ مَكَانَهُۥ فَسَوْفَ تَرَىٰنِى فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُۥ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُۥ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا فَلَمَّآ أَفَاقَ قَالَ سُبْحَٰنَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلْمُؤْمِنِينَ

معانی مترادفات قرآنی سلامتی یافتن

«شفی»

شَفَا البئرِ و غيرها: دهانه چاه و لبه هر چيز.

و براى نزديك شدن به هلاكت، به اين واژه مثل مى‏زنند در آيه:

(عَلى‏ شَفا جُرُف‏ 109/ توبه) و آيه: (عَلى‏ شَفا حُفْرَة103/ آل عمران) أَشْفَى‏ فلان على الهلاك: در آستانه مرگ رسيد، و بطور استعاره از اين معنى عبارت:

ما بقى من كذا الّا شَفًى‏: اندكى از آن مثل دهانه چاه، چيز ديگرى نمانده. تثنيه اين واژه- شفا و شَفَوَانِ‏- است جمعش- أَشْفَاءٌ- يعنى دهانه‏ها.

الشِّفَاءُ من المرض: رسيدن و آمدن بهبودى و سلامتى است، و بعدا واژه- شِفَاء- اسمى براى بهبودى يافتن، شده است.

در توصيف عسل مى‏گويد: (فِيهِ‏ شِفاءٌ لِلنَّاسِ‏- 69/ نحل) و آيات: (هُدىً وَ شِفاءٌ- 44/ فصّلت) و (وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ- 57/ يونس) (اشاره به محتواى قرآن است كه داروى شفابخش بيماريهاى دل و روان انسانهاست). و (وَ يَشْفِ‏ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِين‏14/ توبه).[۱]

«ابرء»

اصل‏ بُرْء و بَرَاء و تَبَرِّي‏- ناراحت شدن از چيزى است كه مجاورت، و هميارى با آن ناپسند و مكروه و گلوگير است، و لذا مى‏گويند:

بَرَأْتُ‏ من المرض- بَرَأْتُ‏ من فلان- تَبَرَّأْتُ‏ و أَبْرَأْتُهُ‏ من كذا و بَرَأْتُهُ‏ و- رجل‏ بَرِي‏ء و- قوم‏ بُرَآء و بَرِيئُون‏.

كه در آيات زير افعال مختلف آن در معنى بيزارى و إنزجار و تنفّر بكار رفته است، خداى عزّ و جلّ فرمايد: (بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏- 1/ توبه) و (أَنَّ اللَّهَ بَرِي‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ‏- 3/ توبه) و (أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِي‏ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ‏- 41/ يونس)، (إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ‏- 4/ ممتحنه) و (وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِي‏ بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ‏- 26/ زخرف) و (فَبَرَّأَهُ‏ اللَّهُ مِمَّا قالُوا- 69/ احزاب) و (إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا- 166/ بقره) كه تماما در معنى بيزارى است و البارى‏- در معنى ايجاد كننده، در وصف پروردگار بكار مى‏رود و خاصّ اوست مانند آيات (الْبارِئُ‏ الْمُصَوِّرُ- 24/ حشر) و (فَتُوبُوا إِلى‏ بارِئِكُمْ‏- 54/ بقره).

بريّه‏ يعنى آفريده و مخلوق، گفته‏اند اصل واژه- بريّه- همزه است كه حذف‏ شده است مانند- بريت العود: چوب را تراشيدم، ناميده شدن مخلوق به- بريّه- براى اين است كه اصلش- مبريّه- يعنى اسم مفعول از- برى- است كه به معنى خاك است، چنانكه خداى فرمايد (خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ‏- 20/ روم) و (أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ- 7/ بينه) و (شَرُّ الْبَرِيَّةِ- 6/ بينه).[۲]

«افاق»

فَوْق‏ يعنى بالا، اين واژه در مكان و زمان و جسم و عدد و مقام و منزلت بكار ميرود كه بر چند قسم است:

اول- به اعتبار علو و برترى، مثل آيات:

وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ‏ الطُّورَ (63/ بقره).

مِنْ‏ فَوْقِهِمْ‏ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ (16/ زمر).

جَعَلَ فِيها رَواسِيَ مِنْ‏ فَوْقِها (10/ فصلت).

نقطه مقابل فوق واژه تحت است، در آيه:

قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى‏ أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ‏ (65/ انعام)

دوم- واژه فوق به اعتبار بالا و پائين رفتن‏ ، مثل آيه:

إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ‏ (10/ احزاب).

سوم- بكار رفتن واژه فوق در معنى بيشتر، در آيه:

فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ‏ اثْنَتَيْنِ‏ (11/ نساء).

چهارم- در بزرگى و كوچكى، در آيه:

مَثَلًا ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها (26/ بقره) گفته‏اند اشاره‏ (فَما فَوْقَها) به عنكبوتى است كه در آيه (41/ عنكبوت) ذكر شده و نيز معنايش اين است كه- ما فوقها فى الصغر- يعنى در كوچكى از آن بالاتر است و كسى كه مى‏گويد منظور، ما دون آن است اين معنى را قصد نموده يعنى كوچكتر از آن است، كه به معنى- دون- يعنى پائين بكار ميرود و آنرا در زمره- اضداد- آورده و در كتابش تصنيف كرده است و اين معنى توهّم و پندارى است از سوى او. (مقصود راغب ابو عبيده است در كتاب مجاز القرآن).

پنجم- فوق به اعتبار برترى و فضيلت دنيايى، مثل آيه:

وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ‏ فَوْقَ‏ بَعْضٍ دَرَجاتٍ‏ (32/ زخرف).

و يا برترى و فضيلت اخروى، مانند آيات:

وَ الَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ (212/ بقره) فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا (55/ آل عمران).

ششم- فوق به اعتبار قهر و چيرگى و تسلط، مثل آيه:

وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ‏ (18/ انعام).

و همچنين از سخن فرعون كه گفت: إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ‏ (127/ اعراف) و از واژه- فوق- عبارت‏ فَاقَ‏ فلانٌ غيره‏ يَفُوقُ‏- ساخته شده وقتى كه بر او برترى يابد و اين معنى از واژه فوقى است كه در مورد فضيلت بكار ميرود (معنى پنجم).

از واژه فوق عبارت- فُوقُ‏ السّهمِ و سهمٌ‏ أَفْوَقُ‏- مشتق شده يعنى نيزه و تيرى كه سر آن شكسته شده.

إِفَاقَة: به هوش آمدن و بازگشتن فهم بعد از بيهوشى و سكر است يا بعد از ديوانگى و نيز به معنى قوت و نيرو بعد از بيمارى است.

الإِفَاقَة فى الحلب: بازگشتن شير به پستان و هر ريزشى بعد از رجوع و بازگشتن را هم- فِيقَةٌ- گويند.

فُوَاق‏: فاصله زمانى ميان دو دفعه دوشيدن شير [فاصله دوشيدن در صبحگاه و شامگاه‏]، در آيه:

ما لَها مِنْ‏ فَواقٍ‏ (15/ ص)

يعنى از راحتى و آسايشى كه به او باز گردد.

و گفته شده يعنى- ما لها من رجوع الى الدّنيا: ديگر بازگشتى به دنيا براى او نيست.

ابو عبيده مى‏گويد: و كسى كه‏ مِنْ فَواقٍ‏ (15/ ص) را با ضمه حرف (ف) بخواند- از- فواق الناقة- يعنى مدت ميان دو دوشيدن است.

و نيز گفته شده- فُوَاق‏ و فَوَاق‏ (با ضمه و فتحه حرف ف) هر دو به يك معنى است مثل جمام و جمام [يعنى 1- آسايش، 2- سرريزى اضافه بر ظرف و پيمانه 3- سوارى اسب و ستور].

اسْتَفِقْ‏ ناقتَكَ: شترت را رها كن و بگذار تا شير در پستانش جمع شود.

فَوِّقْ‏ فصيلَكَ: نوزادت را ساعت به ساعت بنوشان.

ظلّ‏ يَتَفَوَّقُ‏ المخضَ: نوبت به نوبت نوزاد را شير ميدهد، شاعر گويد:حتى اذا فِيقَةٌ فى ضرعها اجتمعت.[تا زمانى كه در پستانش كم كم و پى در پى شير جمع شود].[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 338-337
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 265-264
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 109-106