پشت سر (مترادف)

از قرآن پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۳۰ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۰۳ توسط Shojaei (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مترادفات قرآنی پشت سر

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «بعد»، «ادبار»، «خلف»، «وراء».

مترادفات «پشت سر» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
بعد ریشه بعد مشتقات بعد
ثُمَّ بَعَثْنَٰكُم مِّنۢ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ
ادبار ریشه دبر مشتقات دبر
وَمِنَ ٱلَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَإِدْبَٰرَ ٱلنُّجُومِ
خلف ریشه خلف مشتقات خلف
فَجَعَلْنَٰهَا نَكَٰلًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِينَ
وراء ریشه وری مشتقات وری
إِنَّ ٱلَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِن وَرَآءِ ٱلْحُجُرَٰتِ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ

معانی مترادفات قرآنی پشت سر

«بعد»

البُعْد، ضدّ نزديكى، يعنى دورى است، و حدّ معين و محدود ندارد و بر حسب موقعيّت مكان نسبت به كسى كه با آنجا فاصله دارد تعيين مى‏شود اين معنى در امور محسوس و نزديكى و دورى پديده‏هاى مادّى است كه بيشتر بكار مى‏رود. امّا دورى يا نزديكى در امور عقلانى مانند آيه (ضَلُّوا ضَلالًا بَعِيداً- 167/ انبياء).

(تمام اين آيه چنين است- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِيداً، آنانكه كافر شدند مردم را از راه اللّه برگردانند كه تحقيقا از راه حقّ به دورى رسيدند و در ژرفناى عميق گمراهى افتادند).

و آيه (أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ- 34/ فصّلت) گفته‏اند واژه بعيد از بعد و تباعد است. (اين آيه در باره كسانى است كه آيات خدا و آثار او را نه گوش مى‏كنند و نه مى‏خواهند ببينند و لذا قرآن و آياتش نسبت بآنها مثل اين است كه ايشان را از جايى بس دور صدا زنند و بخوانند كه هرگز نه مى‏شنوند و نه صاحب صدا را مى‏بينند تمام آن آيه چنين است- (وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ- 44/ فصّلت).

و آيه (وَ ما هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ- 83/ هود) (آن آثار و نكبات عذاب قوم لوط از ستمگران چندان دور نيست). بَعِدَ- يعنى مرد و هلاك شد.

واژه- بعد- بيشتر در هلاكت و مردن گفته مى‏شود مانند (بَعِدَتْ‏ ثَمُودُ- 95/ هود) (قوم ثمود هلاك شد).

نابغه ذبيانى گويد:«... فى الأدنى و فى البعد»بُعْد- و بَعَد- هر دو گفته شده كه بمعنى دورى و مرگ است.

خداى فرمايد: (فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ‏- 41/ مؤمنون) و (فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ‏- 44/ مؤمنون) يعنى از رحمت حقّ دورند، ستمكاران و غير مؤمنين هلاك مى‏شوند.

و آيه (بَلِ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعِيدِ- 8/ سباء) يعنى آنگونه ضلالت و گمراهى كه بازگشت بهدايت را مشكل مى‏كند تشبيهى است به كسى كه از راه و روش هدايت دور افتاده و گمراه شده است، آنچنان دورى و گمراهى كه ديگر اميدى به بازگشت بسوى هدايت در او نيست.

خداى فرمايد: (وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ- 89/ هود).

يعنى در گمراهى به آنها نزديك مى‏شود و دور نيست همان عذابى كه به آنها رسيده است بشما نيز برسد.بعد: بَعْد در برابر قبل است كه در ذيل واژه- قبل بطور كامل در باره انواع معانى آنها سخن خواهيم گفت إن شاء اللّه تعالى‏[۱]

«ادبار»

دُبُرُ الشّي‏ء- يعنى پشت هر چيز، نقطه مقابلش- قبل- است يعنى پيش و پيشاورى و بطور استعاره بدو عضو مخصوص گفته مى‏شود، مى‏گويند- دُبْر- و- دُبُر- و جمع آن‏ أَدْبَار- است.

خداى تعالى گويد: وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ‏- 16/ انفال) (و كسيكه پشت بدشمن گرداند). يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ‏- 50/ انفال) يعنى: پيش و پشت سرشان. فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ- 15/ انفال) (بدشمن پشت نگردانيد) كه دستور نهى از گريز از دشمنان است. أَدْبارَ السُّجُودِ- 40/ ق) پايان نمازها، كه أدبار النّجوم و إِدْبارَ النُّجُومِ‏- نيز خوانده شده!.پس- إدبار- مصدرى است بصورت ظرف زمان (كه حرف آخرش مفتوح است) مثل: مقدم الحاجّ- يعنى ورود حاجى. خفوق النّجم- پنهان شدن و افول ستاره. و كسيكه- أدبار- را با فتحه حرف اوّل بخواند جمع است و گاهى به اعتبار- دبر- در معنى فعل لازم، فاعل از آن مشتّق مى‏شود و گاهى به اعتبار- دبر- در معنى فعل متعدّى، مفعول از آن مشتقّ مى‏شود.

در وجه اوّل- يعنى فاعل، مثل اينكه مى‏گويند: دَبَرَ فلان و أمس- الدَّابِرُ (ديروز كه گذشت) و آيه‏ وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ- 33/ مدثّر) (كه در اين دو عبارت و آيه اخير معنى فعل لازم دارد كه معنى آن با فاعل آنها يعنى فلان- امس- و اللّيل- تمام مى‏شود، فلانى پشت كرد- ديروز گذشت شب وقتى كه برود).

و باعتبار مفعول چنانكه مى‏گويند: دَبَرَ السّهم الهدف- يعنى تير به پشت هدف افتاد.

دَبَرَ فلان القوم- او پشت سر آن مردم جاى گرفت.

خداى تعالى گويد: أَنَ‏ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ‏- 66/ حجر) (چون صبح كنند، بنيادشان بريده شده است).

فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا- 45/ انعام) (كسانى كه ستم كردند ريشه‏شان بريده شده است).

دَابِر- به كسى كه دنباله و يا عقب مانده است اطلاق مى‏شود يا به اعتبار عقب ماندگى مكانى يا زمانى و يا از جهت مرتبت و ارزش، أَدْبَرَ- يعنى روى گرداند.

ولىّ دبره- پشتش را گرداند و پشت نمود.

در آيات: ثُمَ‏ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ- 23/ مدّثر) (روى بر گرداند و گردن فرازى كرد).

تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى‏- 17/ معارج) (دوزخ هر كه از ايمان روى گرداند و پشت كرده، مى‏خواند).

پيامبر عليه السّلام فرمود: (لا تقاطعوا و لا تَدَابَرُوا و كونوا عباد اللّه إخوانا). يعنى: (از يكديگر نبريد و روى از هم بر نگردانيد بلكه پرستندگان خدا و برادر يكديگر باشيد).

گفته شده- و لا تدابروا- يعنى نبايستى از پشت سر دوستتان او را ببدى نام ببريد (كنايه از غيبت و عيب جوئى نكردن است كه مبادا دوستتان تحقير شود).

اسْتِدْبَار- پايان چيزى را خواستن (عاقبت انديشى).

تَدَابَرَ القوم- به يكديگر پشت كردند و روى از هم گرداندند.

دِبَار- مصدر- دَابَرْتُهُ‏- است يعنى در نبودش با او دشمنى ورزيدم (دبار- مصدر دوّم- مُدَابَرَة- است، مثل- قتال- كه مصدر دوّم مقاتلة است).

التَّدْبِير- انديشيدن و عاقبت بينى در كارها.

خداى تعالى گويد: فَالْمُدَبِّراتِ‏ أَمْراً- 5/ نازعات) يعنى: فرشتگانى كه متصدّى تدبير امورند و نيز، تَدْبِير- آزاد شدن برده پس از مرگ صاحبش است.

إِدْبَار- هلاكت و مرگى كه باعث گسيختگى خويشاوندى است.

دِبَار: قبل از اسلام چهار شنبه را نيز- دبار- مى‏گفتند چون آن روز را شوم مى‏دانستند.

دَبِير- رشته‏اى و طنابى كه در موقع تافتن آن به عقب برده و كشيده مى‏شود نقطه مقابلش- قبيل- است.

قبيل- يعنى جلو بردن ريسمان موقع تاباندن.

رجل مقابل و مُدَابَر- يعنى مرد اصيل و شريف از طرف پدر و مادر و هر دو.

شاة مقابلة مُدَابَرَة- گوسفندى كه جلو و عقب گوشش بريده شده.

دَابِرَةُ الطّائر- انگشت عقب پنجه پرنده.

دَابِرَةُ الحافر- فاصله پنجه و ساق ستور.

دَبُور- بادى كه از نقطه مقابل باد صبا مى‏وزد.

دَبْرَة- كَرْدْ و پشته‏هاى زراعت براى آبيارى، جمعش- دَبَار است.

شاعر گويد:على جرية تعلوا الدّبار غروبها

دَبْر- زنبور عسل و زنبور بى‏عسل و هر گزنده‏اى كه نيشش بر پشتش قرار دارد مفردش- دبرة- است.

و نيز- دَبْر- يعنى مال فراوانى كه پس از مرگ صاحبش باقى مى‏ماند، دبر- در اين معنى تثنيه ندارد و جمع بسته نمى‏شود.

دَبَرَ البعير دَبَراً- كه اسم فاعلش- أَدْبَرُ- و دَبِرٌ- است يعنى به خاطر جراحت پشتش عقب افتاد و تأخير كرد.

دَبْرَة- يعنى إدبار و تيره روزى.[۲]

«خلف»

خَلْف‏ يعنى پشت، نقطه مقابل- قدّام- يعنى پيشاروى و جلو.

خداى تعالى گويد: يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ‏- 255/ بقره) و لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ‏- 11/ رعد).

يعنى: (انسان را فرشتگانيست در حضور و غياب كه او را بامر خدا حفاظت مى‏كنند و نگه مى‏دارد و اين فرمان خداوند است كه آنچه قومى و مردمى دارند تغيير نكند و نگرداند مگر اينكه ايشان متحوّل شوند).

و نيز خداى تعالى گويد: فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً- 92/ يونس).

(خطاب به فرعون است مى‏فرمايد: با زره طلائى مخصوصت از آب بيرونت اندازيم تا براى كسانيكه در غرق شدنت شكّ داشتند كه خدا نبايد بميرد، و همچنين براى آيندگان آيتى و نشانه‏اى باشد).

خَلَف‏- عكس و ضدّ معنى تقدّم و سلف- است و بكسى كه بخاطر كوتاهى و قصور مقام و منزلتش عقب مانده است- خلف- گويند و لذا مى‏گويند خَلْف‏- يعنى زشت و تباه.

و نيز كسى را هم كه نه بخاطر قصور و كوتاهى از مقامش عقب مانده باز خَلْف‏ گفته‏اند.

خداى تعالى گويد: فَخَلَفَ‏ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْف‏169/ اعراف).(اشاره به تبار بنى اسرائيل است كه بعد از قشر اوّل جانشين آنها شدند و تورات را از گذشتگان ميراث بردند امّا دنيا دوستى را شيوه خود كردند).

در اصطلاح مى‏گويند: سكت ألفا و نطق‏ خَلْفا يعنى از هزار سخن سكوت كرد و چيزى ناروا اداء كرد، و دربار هر كسى هم كه كلامش و سخنش تباه و فاسد است يا روحى تبهكار و فاسد دارد بكار مى‏رود. تَخَلَّفَ‏ فلان فلانا- بكسى گفته مى‏شود كه از ديگرى عقب بيفتد، و پشت سر ديگرى بيايد و هر گاه جانشين او بشود مصدرش- خِلَافَة- است با كسره حرف (خ) و خَلَفَ‏ خَلَافَةً با فتحه حرف (خ) يعنى فاسد شد كه اسم فاعلش- خَالِف‏- است يعنى پست و احمق، پستى و زشتى هم به خلف تعبير شده است مثل آيه‏ فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ- 59/ مريم).

خَلَف‏- هم به كسى كه جاى ديگرى قرار مى‏گيرد و راه و روش او را سد مى‏كند اطلاق مى‏شود.

خِلْفَة- يعنى جانشين يكديگر شدن.

خداى تعالى گويد: وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً- 62/ فرقان).

يعنى: (او كسى است كه با ايجاد نظامى در آفرينش از روى حكمت و نظام هستى شب و روز را جانشين يكديگر قرار داد).

در اصطلاح مى‏گويند: أمرهم‏ خِلْفَةٌ- يعنى كارشان پى در پى و منظّم است. شاعر گويد:بها العين و الآرام يمشين خلفة أصابته‏ خِلْفَةٌ- كنايه از درد شكم و شكمروى است (اسهال). خَلَفَ‏ فلان فلانا- بجاى او كارگزار شد چه با او و يا بعد از او باشد.

خداى تعالى گويد: وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِي الْأَرْضِ‏ يَخْلُفُونَ‏- 60/ زخرف).

خِلافَة- يعنى نيابت و جانشينى بجاى ديگرى كه:

1- يا در غياب و نبودن كسى است.

2- يا بخاطر مرگ كسى است كه ديگرى جانشين او مى‏شود.

3- يا بعلّت ناتوانى كسى.

4- و يا بخاطر بزرگى و شرافت است كه ديگرى جانشين او مى‏شود.

و در معنى اخير خداوند اولياء خود را در زمين خلافت و نمايندگى مى‏دهد.

خداى تعالى گويد:

هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ‏ خَلائِفَ‏ فِي الْأَرْضِ‏- 39/ فاطر).

و وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ‏- 165/ انعام).

و وَ يَسْتَخْلِفُ‏ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ‏- 57/ هود).

خَلَائِف‏- جمع‏ خَلِيفَة- است و خُلَفَاء- جمع- خَلِيف‏.

خداى تعالى گويد:

يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ‏- 26/ ص).

و وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ‏- 73/ يونس).

و وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ‏- 69/ اعراف).

اخْتلاف‏ و مُخَالَفَة- باين معنى است كه هر كس راه و روشى غير از راه و روش ديگرى در كار يا سخن بر گزينند.

خِلَاف‏- فراگيرتر و اعمّ از- ضدّ- است زيرا هر دو ضدّى مختلفند و هر دو چيز مختلفى ضدّ نيستند و هر گاه در ميان مردم اختلاف در قول، و سخن باشد در حكم تنازع است و بطور استعاره بجاى- منازعة و مجادلة كه لفظى است- اختلاف- گفته مى‏شود، خداى تعالى گويد:

فَاخْتَلَفَ‏ الْأَحْزابُ‏- 37/ مريم).

و وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ‏- 118/ هود).

و وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ‏- 22/ روم).

و عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ‏- 3/ نباء).

و إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ‏- 8/ ذاريات).

و مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ‏- 13/ نحل).

و وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ‏- 105/ آل عمران).

و فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ‏- 213/ بقره).

و وَ ما كانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا- 19/ يونس).

و وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ‏- 93/ يونس).

و در باره قيامت گويد: وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ، فِيهِ‏ تَخْتَلِفُونَ‏- 96/ نحل).

لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ‏- 39/ نحل).

و وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتابِ‏- 176/ بقره) گفته شده معنايش‏ خلَفَوُا- است مثل واژه‏هاى- كسب و اكتسب است.

و نيز گفته‏اند: باين معنى است كه چيزى را بر خلاف آنچه كه خداى نازل كرده بود بجاى آن قرار دادند.

خداى تعالى گويد: لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ- 42/ انفال).

كه در اين آيه فعل- اختلاف- يا از خلاف است يا از خلف- (يعنى بر عكس عمل كردن يا خلاف وعده كردن).

و آيات‏ وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ‏- 10/ شورى) و فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ‏- 55/ آل عمران).

و إِنَّ فِي‏ اخْتِلافِ‏ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ- 6/ يونس).

يعنى: آمدن شب و روز بجاى يكديگر و پى در پى بودنشان.

خُلْف‏- يعنى مخالفت در وعده و قرار، گفته مى‏شود- وعدنى فاخلفنى- يعنى وعده كرد و وفا نكرد.

و آيات‏ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ‏- 77/ توبه).

و إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ‏ الْمِيعادَ- 9/ آل عمران).

فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي‏- 86/ طه).

و قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا- 87/ طه).

أَخْلَفْتُ‏ فلانا- او را خلافكار يافتم.

إِخْلَاف‏- آب دادن حيوان پى در پى و يكى پس از ديگرى است.

أَخْلَفَ‏ الشّجر- وقتى است كه درخت بعد از برگ ريزان مجدّدا سبز شود.

أَخْلَفَ‏ اللّه عليك- بكسى گفته مى‏شود كه مالش از دستش رفته است يعنى خدا عوضت بدهد.

خَلَفَ‏ اللّه عليك- براى تو از او جانشين قرار دهد.

و آيه لا يلبثون‏ خَلْفَكَ‏- 76/ اسراء) يعنى بعد از تو، كه- خِلافَكَ‏ هم خوانده شده يعنى مخالفت با تو.

و آيه‏ أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ‏- 33/ مائده) يعنى: دست چپ و پاى راست يا پاى چپ و دست راست.

خَلَّفْتُهُ‏- او را پشت سر خود ترك كردم و جا گذاشتم.

در آيه‏ فَرِحَ‏ الْمُخَلَّفُونَ‏ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ‏- 81/ توبه) يعنى مخالفين پيامبر (ص).

و آيات‏ وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا- 118/ توبه) و قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ‏- 16/ فتح).

خَالِف‏- عقب مانده‏اى كه يا بخاطر قصور و سستى و يا نقصان و كمبود از ديگران باز مانده و همچون متخلّف است.

و در آيه‏ فَاقْعُدُوا مَعَ‏ الْخالِفِينَ‏- 83/ توبه) در همان معنى است.

يعنى: (با كسانى كه براى آمدن جنگ كوتاهى كردند و متخلّف شدند همراه باشيد كه آيه بصورت سرزنش بيان شده است).

خالِفَة- ستون نهائى خيمه و چادر كه بطور كنايه به زن نيز گفته مى‏شود چون در كوچ كردن از مسافرين عقب مى‏ماند، جمع آن- خوالف- است در آيه‏ رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ‏- 87/ توبه).

وجدت الحىّ‏ خَلُوفاً- يعنى زنان آن قبيله از مردانشان عقب‏تر ماندند.

خَلْف‏- لبه تيز تبر كه بر خلاف لبه كند آنست و همچنين- خَلْف‏- يعنى دنده‏هاى پشت كه تا زير شكم آمده است.

خِلَاف‏- درختى است كه ظاهرش بر عكس منظره‏اى است كه از آن تصوّر مى‏شود، و يا بخاطر اينكه منظره‏اش غير از حقيقت آن است.

مُخْلِف‏ عامّ- و مخلف عامين- شتران نه (9) ساله كه بعد از آن سنّ ديگر اسمى ندارند و همواره- بازل- خوانده مى‏شوند- عمر (رض) گفته است:

«لو لا الْخِلِّيفَى‏ لأذنت».

يعنى: اگر خلافتم نبود اذان مى‏گفتم و مؤذّن مى‏شدم.

خِلِّيفَى‏- مصدر- خَلَفَ- است.[۳]

«وراء»

وَارَيْتُ‏ كذا- آنرا پوشاندم و پنهان كردم، خداى تعالى فرمود:

قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي‏ سَوْآتِكُمْ‏- الاعراف/ 26 تَوَارَى‏ يعنى آنرا پوشانده فرمود:

حَتَّى‏ تَوارَتْ‏ بِالْحِجابِ‏- الصاد/ 32 روايت شده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله اراده جنگ داشت اخبار جنگ را كه صلاح افشاى آن نبود از ديگران مى‏پوشاند همچنين وقتى كه لازم بود براى ديگران اظهار مى‏كرد.

خليل بن أحمد گفته است- وَرَى‏- يعنى مردمانى كه در هر زمان بر روى زمين زندگى مى‏كنند (مردم هر عصرى) نه گذشتگان و نه آيندگان، مثل اينكه مردم هر عصر زمين را پوشانده‏اند- وَرَاء- بازماندگان هر شخصى (فرزند و غيره) در آيه: وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ‏- هود/ 71 و ارْجِعُوا وَراءَكُمْ‏- الحديد/ 13 و فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ‏- و همچنين به پيشروها و كسانيكه مقدم بر ديگران هستند.

وَ كانَ‏ وَراءَهُمْ‏ مَلِكٌ‏- الكهف/ 79

و أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ- الحشر/ 14 واژه وراء به هر طرف ديوار اطلاق مى‏شود به اعتبار طرف ديگر:

وَراءَ ظُهُورِكُمْ‏- الانعام/ 94 يعنى كسانى كه بعد از خودتان در دنيا گذاشته‏ايد و اين خود سرزنشى است كه چرا با مالى كه داشته‏ايد ثواب خدائى بدست نياورده‏ايد در آيه:

فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ‏- آل عمران/ 187 و اين هم سرزنشى ديگر است كه اى انسان غفلت زده چرا به قرآن عمل نكرديد و در باره آياتش نيانديشيده‏ايد. و آيه:

فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِكَ‏- المعارج/ 31 يعنى كسانى كه بيش از آنچه بيان كرده‏ايم و در شريعت قرار داده‏ايم از تعرض به كسانى كه تعرض بر آنها حرام است و جائز نيست و اما او از حالاتش تعدى كرده و پرده درى نموده است در آيه گفت:

وَ يَكْفُرُونَ بِما وَراءَهُ‏- البقره/ 91 كه معنى بعد از آن را اقتضا دارد.

در باره بيرون آمدن شعله آتش از سنگ آتش زنه يا هر ماده ديگرى كه قابليت اشتعال دارد مى‏گويند- وَرِيَ‏ الزندُ يَرِي‏ وَرْياً- آتش از آن سر زد و جرقه زد اصلش اين است كه آتش از درون آن خارج شد شاعر مى‏گويد:ككمون النار في حجره‏

- مثل آتش درونى در سنگ چخماق و آتش زنه (و امروز باروت و مواد محرقه و سوزان) وَرِيَ يَرِي مثل ولي يلي گفت: أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي‏ تُورُونَ‏- الواقعه/ 71 (اى انسان آيا شما در درون اين مواد حالت احتراق و سوزندگى ايجاد كرده‏ايد!؟).

وَارِي‏ الزندِ- موفق به آتش زدن شد.

كابي الزندِ- آتش خاموش شد، اللحم‏ الوَارِي‏- گوشت فربه و چاق.

وَرَاء- فرزند فرزند (نوه)، ما وَرَاءَكَ‏- فرزندانى كه نيامده.

وَرَاءَكَ‏ أوسع لك- جائى وسيع‏تر بياور كه فرزندانت زياد است.

تَوْرَاة- كتابى است كه از حضرت موسى عليه السّلام مانده است و حرف (ت) بدل از- و- است كه قبلا قانونش گفته شده.[۴]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 290-288
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 658-655
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 632-627
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 447-445