جام (مترادف)
مترادفات قرآنی جام
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اکواب»، «کأس»، «سقایة»، «صواع».
مترادفات «جام» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
اکواب | ریشه کوب | مشتقات کوب | |
کأس | ریشه کأس | مشتقات کأس | |
سقایة | ریشه سقی | مشتقات سقی | |
صواع | ریشه صوع | مشتقات صوع |
معانی مترادفات قرآنی جام
«اکواب»
الْكُوب- قدح و كاسه بدون دسته و دستگيره- جمعش- اكْوَاب است در آيه گفت:
بِأَكْوابٍ وَ أَبارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ- 18/ واقعه.
كُوبَه- طبلى است كه در بازيها به آن ميكوبند و ميزنند[۱]
«کأس»
در آيه گفت: كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبِيلًا.
كَأْس ظرفى است كه شربت يا نوشيدنى در آن ميريزند (كاسه) كه آن نوشيدنى و ظرف را هم جداگانه- كأس- ناميدند، ميگويند- شربت كأسا- و- كأس طيبة- يعنى شربتى پاك.
در آيه گفت: وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ- واقعة 18) كَاسَتِ الناقةُ تَكوُسُ- آن شتر با سه پا راه ميرود (از يك دست يا يك پا ناقص است).
كيس- تيزهوشى و قريحه سرشار- اكْأَسَ الرجلُ و أَكْيَسَ- آن مرد فرزندان باهوش و با كياستى دارد، مكر و نيرنگ يا خدعه را هم «كَيْسَان» گويند.
يا بتصور اينكه غدر و مكر نوعى زيركى و كياست است كه بكار ميرود يا اينكه- كيسان- نام مردى بوده به حيلهگرى معروف، سپس هر فريبكار و مكارى را- كيسان گفتهاند مثل اينكه- هالكى- نام آهنگرى است كه به فن آهنگرى معروف شده و بعدا هر آهنگر و حدادى را هالكى ناميدند.[۲]
«سقایة»
السَّقْي و السُّقْيَا: آنچه كه مىنوشد به او مىدهد، ولى- إسْقَاء- اينست كه نوشيدنى را در اختيارش بگذارد و او هر طور خواست مصرف كند پس إسقاء- از- سَقْي- رساتر و بليغتر است زيرا- إسقاء- يعنى چيزى كه از آن نوشيده مىشود و مىنوشد در اختيارش قرار دهى چنانكه مىگوئى أَسْقَيْتُه نَهَراً: او را از نهر آب دادم.
خداى تعالى گويد: (وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُورا21/ انسان) و (وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً- 15/ محمّد) و (وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ- 79/ شعراء). و در معنى إسقاء مىگويد: (وَ أَسْقَيْناكُمْ ماءً فُراتاً- 27/ مرسلات) (و آبى گوارا، شما را نوشانيديم و بشما داديم).
و (فَأَسْقَيْناكُمُوهُ- 22/ حجر) (آن را آبشخورتان قرار داديم).
و آيه: (نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِها- 21/ مؤمنون) كه با فتحه و ضمّه حرف اوّل (حرف نون) هر دو هست. نصيب و بهره از آب و نوشيدنى را هم- سقى- گفتهاند.
ولى- سقى- زمينى است كه آبيارى مىشود چون سقى و سقى هر دو مفعولند مثل- نقض- بجاى- منقوض.
اسْتِسْقَاء: آب خواستن و طلب نصيب و سهم، آب خداى تعالى گويد: (وَ إِذِ اسْتَسْقى مُوسى- 60/ بقره).
سِقَاء: مشك و ظرف آب.
أَسْقَيْتُك جِلْداً: پوست و چرمى به تو دادم كه مشك درست كنى.
خداى تعالى گويد: (جَعَلَ السِّقايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ- 70/ يوسف)- سِقَاية- همان- صاع و صُوَاع- يعنى پيمانه ملك بوده بخاطر اينكه با آن آب داده مىشود سقاية و يا بخاطر اينكه با آن وزن و پيمانه مىكردند- صُواع- ناميده شد.[۳]
«صواع»
آيه: (صُواعَ الْمَلِكِ- 72/ يوسف) (ظرف آبخورى، و پيمانهاى است كه آن را صَاع- گويند. مذكّر و مؤنّث در آن يكسان است، خداى تعالى گويد:
(نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ- 72/ يوسف) سپس گفت: (ثُمَّ اسْتَخْرَجَها- 76/ يوسف) كه ضمير (ها) براى صواع مؤنّث آمده است).
وزن كردن هم به همين واژه تعبير مىشود، در سخن پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله كه فرمود: «صاع من برّ او صاع من شعير». (وزنى از گندم يا وزنى از جو- اين حديث مربوط به فطريّه است كه در مآخذ ديگر- او صاع من قمح- هم روايت شده).
گفته شده- صَاع- دل زمين است، شاعر گويد:ذكروا بكفّى لاعب في صاع گفته شده بلكه- صَاع- در اين شعر چوگان است كه در توپ بازى به گوى مىزنند. (يعنى چوب چوگان را كه در دو كف دست چوگان باز است ياد نمودند).
تَصَوَّعَ النّبتُ: گياه گسترده شده.
تَصَوَّعَ الشَّعرُ: موى پراكنده شده.
الكَمِيُ يَصُوعُ أقرانَهُ: پهلوان مرد، رقيبانش را متفرّق كرد.[۴]