راه رفتن (مترادف)
مترادفات قرآنی راه رفتن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «دار»، «طاف»، «حار»، «تقلّبَ»، «نکص»، «انصرف»، «ولّی»، «ارتد»، «ادبر».
مترادفات «راه رفتن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
دار | ریشه دور | مشتقات دور | أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذَا جَآءَ ٱلْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَٱلَّذِى يُغْشَىٰ عَلَيْهِ مِنَ ٱلْمَوْتِ فَإِذَا ذَهَبَ ٱلْخَوْفُ سَلَقُوكُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَى ٱلْخَيْرِ أُو۟لَٰٓئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا۟ فَأَحْبَطَ ٱللَّهُ أَعْمَٰلَهُمْ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرًا
|
طاف | ریشه طوف | مشتقات طوف | يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَٰنٌ مُّخَلَّدُونَ
|
حار | ریشه حور | مشتقات حور | إِنَّهُۥ ظَنَّ أَن لَّن يَحُورَ
|
تقلّبَ | ریشه قلب | مشتقات قلب | قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِى ٱلسَّمَآءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَىٰهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ ٱلْمَسْجِدِ ٱلْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّوا۟ وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُۥ وَإِنَّ ٱلَّذِينَ أُوتُوا۟ ٱلْكِتَٰبَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ ٱلْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ
|
نکص | ریشه نکص | مشتقات نکص | قَدْ كَانَتْ ءَايَٰتِى تُتْلَىٰ عَلَيْكُمْ فَكُنتُمْ عَلَىٰٓ أَعْقَٰبِكُمْ تَنكِصُونَ
|
انصرف | ریشه صرف | مشتقات صرف | وَإِذَا مَآ أُنزِلَتْ سُورَةٌ نَّظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ هَلْ يَرَىٰكُم مِّنْ أَحَدٍ ثُمَّ ٱنصَرَفُوا۟ صَرَفَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُم بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَفْقَهُونَ
|
ولّی | ریشه ولی | مشتقات ولی | وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَءَاهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَآنٌّ وَلَّىٰ مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَٰمُوسَىٰ لَا تَخَفْ إِنِّى لَا يَخَافُ لَدَىَّ ٱلْمُرْسَلُونَ
|
ارتد | ریشه ردد | مشتقات ردد | قَالَ ذَٰلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَٱرْتَدَّا عَلَىٰٓ ءَاثَارِهِمَا قَصَصًا
|
ادبر | ریشه دبر | مشتقات دبر | ثُمَّ أَدْبَرَ وَٱسْتَكْبَرَ
|
معانی مترادفات قرآنی راه رفتن
«دار»
الدَّار يعنى جاى فرود آمدن و سكنى گزيدن باعتبار اينكه اطرافش و دورش با ديوار احاطه شده آنرا- دَار و- دَارَة- گفتهاند جمع آن- دِيَار- است.
شهر و بيابان و ناحيه هم- دَار- ناميده شده و- دنيا- همچنان كه هست و (مىگردد) دَار- ناميده شده-.
الدّار الدّنيا و الدّار الآخرة- اشاره به دو اقامتگاه و زيستگاه در آفرينش يعنى حيات و قيام در دنيا و آخرت است كه آنها را دار دنيا و دار آخرت يعنى خانه دنيا و خانه آخرت گويند.
خداى تعالى گويد: لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ- 127/ انعام) يعنى بهشت.
دوزخ هم دَارُ البوار- ناميده شده.
خداى تعالى گويد: قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ- 94/ بقره) و أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ- 243/ بقره).
و وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا- 246/ بقره).
و سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ- 145/ اعراف).
يعنى دوزخ و جهنّم. ما بها دَيَّار- هيچكس در خانه نيست، و هيچ ساكنى.
ديّار- بر وزن- فيعال- است، كه اگر بر وزن- فعّال- باشد دوّار يعنى (گردنده) است مثل قوّال و جوّاز (پر حرف و پر تحرّك).
دَائِرَة- هم عبارتست از خط محيطى.
فعلش- دَار- يَدُورُ، دَوَرَاناً- است سپس در باره محادثة، و گفتگوى جمعى بطور استعاره بكار مىرود (كه سخن در ميانشان دور مىزند).
الدَّوَّارِيُ- روزگارى كه بر انسان احاطه دارد زيرا بر انسان محيط است.
شاعر گويد:و الدّهر بالإنسان دوّارىّ (روزگار بر انسان گردنده و محيط است).
دَوْرَة و دَائِرَة- در چيزهاى ناپسند و مكروه بكار مىرود.
دولة- در مورد چيزهائى پسنديده و دوست داشتنى است.
نَخْشى أَنْ تُصِيبَنا دائِرَةٌ- 52/ مائده) (بيم داريم كه مكروهى و ناپسندى بما برسد). الدَّوَّار- بتى است كه در اطرافش طواف مىكردند. الدَّاريُ- با حرف (ياء) نسبت، منسوب به- الدّار- اسمى است مخصوص- عطّار- يا عطر فروش مثل يافتن رويگر، و صيقل كار به آهنگر.
پيامبر (ص) فرموده است:
«مثل الجليس الصّالح كمثل الدّارى».
دَارِيٌ: كسى است كه ملازم خانه و خانه نشين است.
خداى تعالى گويد: وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ- 98/ توبه).
و عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ- 98/ توبه).
يعنى بديها و سختيها بر آنها احاطه دارد مثل دائره و محيطى كه محتواى خود را بر مىگيرد كه به هيچ روى راهى براى گريز و رهائيشان نيست.
و آيه إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِيرُونَها بَيْنَكُمْ- 282/ بقره).
يعنى: داد و ستدى كه بدون تأخير وقت دست بدست متاع را مبادله مىكنند (اشاره به معاملات نقدى است كه مدّتدار نيست و حضورا مىخرند و مىفروشند).[۱]
«طاف»
الطَّوْفُ: راه رفتن به اطراف و دور چيزى است، و از اين معنى واژه- طَائِف-است در باره كسى كه براى حفاظت خانهها، آنها را گشت مىزند.
فعلش- طَافَ بِهِ يَطُوفُ- است، در آيات:
(يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ- 17/ واقعه) (فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما- 158/ بقره) (هر كس حجّ و زيارت كعبه كند يا حجّ عمره مىگذارد باكى بر او نيست و رواست كه صفا و مروة را نيز با دور زدن انجام دهد) و از اين واژه بصورت استعاره عبارت است: الطَّائِفُ من الجنّ: گروهى از پريان گردنده.
الطَّائِف من الخيال: پندار و خيال محيط بر وجود.
الطَّائِف من الحادثة: رويداد فراگير، و غير از اينهاست.
در آيه گفت: (إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ- 201/ اعراف) طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ- در آيه همان وسوسههاى شيطانى است كه بر انسان احاطه مىكند و مىخواهد او را در دام بيندازد كه- طيف- نيز خوانده شده و همان خيال چيزى و صورتى است كه در خواب يا بيدارى بر انسان ظاهر مىشود و از اين جهت خيال را- طيف- گفتهاند.
در آيه گفت: (فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ- 19/ قلم) كنايه و تعريضى است از مصيبتى كه به آنها رسيده و آيه: (أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ- 125/ بقره) يعنى براى آنها كه قصد كعبه كرده و آنها را طواف مىكنند. واژه طوّافون- در آيه: (طَوَّافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ- 58/ نور) عبارت از خدمتگزاران است، پيامبر عليه السّلام در باره گربه فرموده است. «انّها من الطَّوَّافِينَ عليكم و الطَّوَّافَاتِ» يعنى: گربه از حيواناتى است كه گشت مىزند و در اطرافتان مىگردد. الطَّائِفَة من النّاس: گروهى از مردم.
الطَّائِفَة من الشّيء: مقدارى از آن چيز.
و در آيه: (فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ- 122/ توبه) بعضى گفتهاند اين دستور نخست بر گروهى و طايفهاى از مكانى واقع مىشود و سپس افزون شده و بيشتر افراد را در بر مىگيرد.
و بر اين معنى است: (وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ- 9/ حجرات) (إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ- 122/ آل عمران) كه اگر از واژه- طائفة- اراده مفهوم جمع شود مفردش- طائف- است و اگر مقصود از آن واحد باشد بطور كنايه واحد است و صحيح است كه لفظش جمع باشد و نيز صحيح است مثل واژههاى راوية (شتر آبكش) و علامة و مانند آنها باشد كه صورتا مفرد و در معنى جمعند.
طُوفَان: هر حادثهاى است كه بر انسان محيط شود و فراگيرد و بر اين معنى آيه:
(فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ- 133/ اعراف) است.
لفظ طوفان- در عرف آبى است كه از زيادى به نهايت مىرسد و چون حادثهاى كه به قوم نوح رسيد از آب بود، خداى تعالى گفت: (فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ- 14/ عنكبوت) پس لفظ طوفان به سيلان و خيزش فراگير آب اطلاق شده است.
طَائِفُ القوسِ: خانه كمان و قبضه آن.
طَوْف: پليدى و غائط.[۲]
«حار»
الحَوْر يعنى تردد يا از نظر فكر و انديشه و يا با لذّات.
خداى عزّ و جلّ گويد: (إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ- 14/ انشقاق) يعنى او پنداشت كه بعد از مرگ برانگيخته و مبعوث نخواهد شد. و هرگز به حيات باز نمىگردد و اين معنى مثل مفهوم آيه (زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَ- 7/ تغابن).
(كفّار پندارند كه هرگز پس از مرگ مبعوث نمىشوند بگو چرا سوگند به پروردگارم كه بطور قطع برانگيخته خواهيد شد).
حَارَ الماء فى الغدير- آب در آبگير و حوض داخل و خارج شد.
حَارَ فى أمره- در كارش متحيّر و سرگردان شد، و از اين معنى واژه محور- است.
مِحْوَر- يعنى چوبى كه چرخ چاه بر آن قرار دارد و مىچرخد، و از اين نظر گفته شده:
سير السّوانى أبدا لا ينقطع (يعنى سير و سفر شتر آبكش يا اسب طاحونه هرگز بانتهاء نمىرسد).
محارة الأذن- بن ظاهر و خارج گوش كه تشبيهى است به:
مَحَارَة الماء- يعنى راه ورود و خروج آب و هوا كه از راه دهان و گوش با صداى نفس رفت و آمد دارد.
القوم فى حَوَار- آن مردم در حال نقصان و رفت و آمدند.
نعوذ باللّه من الحَوْر بعد الكور- از نقصان و دو دلى بعد شروع كار بخداى پناه مىبريم يعنى از كم شدن حال و نيروى كار بعد از فزونى و آمادگى، مىگويند:
حَارَ بعد ما كان- يعنى بعد از ثابت بودن حيران شد.
مُحَاوَرَة و حِوَار- ردّ و بدل شدن سخن يا جواب دادن و پاسخ دادن و پاسخ شنيدن است، و از اين معنى است مصدر تَحَاوُر.
خداى تعالى گويد: (وَ اللَّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما- 1/ مجادله) و عبارت:
كلّمته فما رجع إلى حَوَار أو حَوِير أو مَحْوَرَة- با او سخن گفتم پاسخ و جواب سخن را نداد. (برنگرداند).
خداى تعالى گويد: (حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ- 72/ الرّحمن) و (حُورٌ عِينٌ- 22/ واقعه)- حُور- جمع- حَوْرَاء و أَحْوَر است.
الحَوْر- يعنى كم بودن سپيدى چشم نسبت بسياهى آن (سياه چشم).
أَحْوَرَت عينه- براى توجيه نهايت زيبائى و خوبى چشم بكار مىرود.
حَوَّرْتُ الشّيء- آن چيز را سپيد و گرد مدّور كردم و از اين جهت نان را- الحُوَّار- گويند.
حَوَارِيُّون: ياران حضرت عيسى بودند كه گفته شده گازر يا شكارچى بودند.
قيل: كانوا قصّارين و قيل كانوا صيّادين.
بعضى از علماء گفتهاند: علّت ناميدن آنها به (حواريّون) براى اين است كه حواريون با رسانيدن فوائد دين و علم به نفوس و جانهاى مردم آنها را پاك و تطهير مىنمودند و اين همان عمل تطهير است كه در آيه (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً- 33/ احزاب) بآن اشاره شده است.
و همچنين گفتهاند: كه بصورت تشبيه و تمثيل آنها را- قصّارين- يعنى پاك كنندگان جامهها- ناميدهاند و از معنى- قصّار- به جامه شوى تصوّر مىشود كه قصّار به حقايق كار زيركانه متداول ميان مردم شناخت ويژهاى ندارد و در باره صفت و كار صيّاد بودن نيز نسبت به حواريون از اين جهت است كه نفوس و جانهاى مردم را از حيرت و سرگردانى به سوى حقّ راهنمائى مىكردند.
پيامبر (ص) فرمود: «الزّبير ابن عمّتى و حوارىّ». و نيز فرمود: «لكلّ نبىّ حوارىّ و حوارىّ الزّبير».
كه منظور تشبيهى بيارى كردن آنهاست كه به- حوار- تشبيه شده است، چنانكه گفت:
(مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ، قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ- 52/ آل عمران).[۳]
«تقلّبَ»
قَلْبُ الشّيءِ: برگرداندن و وارونه نمودن آن چيز از سويى و رويى به سويى و رويى ديگر.
قَلْبُ الثّوبِ: برگرداندن پارچه [و هر چيزى كه پشت و رو ميشود و كاملا مشخص است].
قَلْبُ الإنسانِ: برگرداندن انسان، از راه و روشش و انديشهاش به راهى و انديشهاى ديگر. [دو عبارت فوق تعريف مصدرى قلب است] در آيه: وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ (21/ عنكبوت) [آنگاه به سوى او برگردانده ميشويد.] انْقِلَاب: يعنى برگشتن، در آيات:
انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ (144/ آل عمران)
إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ (125/ اعراف).
أَيَ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ (227/ شعراء).
وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ (31/ مطففين).
در باره قَلْب انسان گفتهاند به سبب تغيير و دگرگونى حالاتش چنين ناميده شده و از واژه و مفهوم قلب به آنگونه معانى كه اختصاص به روح و علم و شجاعت و غير اينها دارد تعبير ميشود، در آيه:
وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ (10/ احزاب) يعنى ارواح [كه در موقع مرگ و مردن به حنجرهها ميرسد.] و آيه: إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ (37/ ق) يعنى كسى كه علم و فهم دارد.
در آيات: وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ (25/ انعام).
وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ (87/ توبه).
و آيه: وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ (10/ انفال) يعنى با يارى نمودن فرشتگان در جنگ به شما دلهاتان به دليرى و شجاعتتان استوار و ثابت ميشود و خوف و بيمتان برطرف ميگردد كه عكس اين هم در باره كفار است كه گفت:
وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ (26/ احزاب) [در دلهاشان رعب و هراس افكند.] و در آيه: ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَ (53/ احزاب) يعنى آن كار براى عفت و پاكدامنيتان بهتر و جالبتر است.
در آيات: هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ (4/ فتح).
وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى (14/ حشر) يعنى پراكنده.
و در آيه: وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ (46/ حج) گفته شده عقل يا روح است اما كورى براى عقل صحيح نيست و نيز گفتهاند بصورت مجاز آمده و مجاز آن مثل مجاز آيه:
تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ (25/ بقره) است يعنى جويها يا انهار جريان نمىيابند بلكه آبها هستند كه در نهرها و جويها روانند.
تَقْليبُ الشّيءِ: تغيير و دگرگونى آن چيز از حالتى به حالت ديگر، مثل آيه:
يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ (66/ احزاب)
تقليب الأمور: تدبير كارها و نظر نمودن در آنها، در آيه: وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ (47/ توبه).
تَقْلِيب اللّه القلوب و البصائر: يعنى برگرداندن از رأى و نظرى به رأى و نظرى ديگر، در آيه:
وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ (110/ انعام).
تَقْلِيبُ اليدِ: عبارتست از يادآورى پشيمانى براى حالتى كه شخص نادم و پشيمان بر آن حالت واقع ميشود.
گفت: فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ (42/ كهف) يعنى از روى پشيمانى دست خويش بهم ميزند، شاعر گفت:كمغبون يعضّ على يديه/تبيّن غبنه بعد البياع [همچون شخص مغبون و زيانديدهاى كه دستهاى خويش به دندان مىگزد تا غبن و زيان خود را پس از خريد و فروش ظاهر كند.] تَقَلُّبٌ: تصرف و دست در كارى زدن، در آيات:
وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ (219/ شعراء) (خدائى كه قيام براى نماز و توجه و تصرفت را در سجدهكنندگان مىبيند) أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ فَما هُمْ بِمُعْجِزِينَ (46/ نحل).
رجلٌ قُلَّبٌ: مردى كه زياد حيله مىكند و حالات مختلف دارد [حيلهگر يا چارهجوى.] قُلَابٌ: بيمارى قلب.
ما به قَلَبَةٌ: او آنگونه بيمارى ندارد كه از شدت آن، حالش دگرگون شود.
قَلِيبٌ: چاهى كه متروك مانده. قُلْب: دستياره و دستبند زرين و خالص.[۴]
«نکص»
نُكُوص يعنى سر سنگينى كردن و رو گرداندن از انجام كار در آيه فرمود:
نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ- الانفال/ 48 رو گردان شد و به عقب بازگشت.[۵]
«انصرف»
الصَّرْفُ: برگرداندن چيزى از حالتى به حالت ديگر، يا تبديل كردنش به غير از خودش.
صَرَفْتُهُ فَانْصَرَفَ: برگرداندمش و برگشت.
در آيات: (ثُمَ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ- 152/ آل عمران).
(أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ- 8/ هود).
(آگاه باشيد روزى كه عذاب بر شما بيايد، گشتن و دور شدن آن ميسر و ممكن نيست).
(ثُمَ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ- 127/ توبه) (آيه اخير ممكن است درخواستى عليه آنها باشد و يا اينكه اشاره به كارى است كه انجام مىدادند و نتيجهاش به آنها بازمىگردد و آيه (فَما تَسْتَطِيعُونَ صَرْفاً وَ لا نَصْراً- 19/ فرقان).
(روزى كه نه توان دور كردن عذاب از خويشتن دارند و نه قدرت يارى كردن يكديگر را).
يعنى قدرت ندارند كه عذاب را از خودشان برگردانند و يا خودشان را از عذاب دور كنند.
گفته شده معنى آن اين است كه كارى را با تغيير دادن از حالتى به حالت ديگر برگردانند و از اين معنى اصطلاح معروفى است كه مىگويند:
لا يقبل منه صَرْفٌ و لا عدلٌ: نه توبه و نه فديه از او پذيرفته نيست.
و آيه: (وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِ- 29/ احقاف) يعنى آنها را براى استماع از تو بسويت توجّه داديم.
تَصْرِيف- مثل صَرْف است مگر در تكثير و فزونى.
بيشتر چيزى كه در صرف يا برگرداندن چيزى گفته مىشود دگرگونى حال از امرى ديگر است.
تَصْرِيفِ الرِّياحِ*: برگرداندن باد از حالتى به حالتى.
و آيه: (وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ- 27/ احقاف).
(آيات را گونه گون و آشكارا بيان كرديم شايد از گستاخى و انكار بازگردند) و آيه: (وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ- 113/ طه) از اين واژه است عبارات زير:تَصْرِيفُ الكلامِ: آراستن سخن
تَصْرِيفُ الدّراهمِ: صرف كردن پول يا فروختن و مبادله آن.
تَصْرِيفُ النّابِ: صداى دندان، مثل- لَنَا بِهِ صَرِيفٌ: دندانش صدا مىكند.
الصَّرِيفُ اللّبنُ: شيرى كه سرشيرش جدا شده.
رجلٌ صَيْرَفٌ و صَيْرَفِيٌ و صَرَّافٌ: مردى كه پولها را تعويض و مبادله مىكند.
عنزٌ صَارِفٌ: مادّه بزى كه فحل مىطلبد.
الصِّرْفُ: رنگ قرمز خالص، و به هر چيز خالص و پالودهاى- صرف گفته مىشود، گويى كه هر چيز آلودهاى از آن دور شده است.
صَرَفَانٌ: مس، گويى كه از طلا و نقره شدن برگشته است.[۶]
«ولّی»
وَلَاء، و تَوَالِي يعنى دوستى و صميميت كه دو معنى از آنها حاصل ميشود و افزون ميگردد تا جائيكه ميان آن معانى چيزى كه از آنها نباشد نيست و اين معنى يعنى دوستى براى نزديكى، مكانى، نسبى، دينى، بخشش و يارى كردن و اعتقاد و ايمان بكار ميرود.
وِلَايَة- با كسره حرف (و) يارى كردن است ولى- وَلَايَة- با فتحه حرف (و) سرپرستى است و نيز گفته شده هر دو واژه حقيقتش همان سرپرستى است كه كارى را بعهده بگيرند.
وَلِيّ و مَوْلَى- در آن معنى بكار ميرود كه هر دو در معنى اسم فاعل هستند.
يعنى مُوَالي- أما در معنى مفعول- مُوَالَى- است.
در مورد شخص با ايمان ميگويند- وَلِيُّ اللّهِ- خدا دوست و اين معنى بنام- مَوْلَاهُ- وارد نشده است. ميگويند خداى تعالى وليّ و مولاي مؤمنين است.
در مورد- ولى- آيات زير هست.
اللَّهُ وَلِيُ الَّذِينَ آمَنُوا- البقره/ 257 و إِنَ وَلِيِّيَ اللَّهُ- الاعراف/ 196 و وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ- آل عمران/ 68 و ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا- محمد/ 11 اين آيه و چند آيه بعد واژه دوم در باره خدا يعنى- مولى- بكار رفته.
نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ- الانفال/ 4 و وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى- الحج/ 78 خداى فرموده: قُلْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ- الجمعة/ 6 و وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ- التحريم/ 4 و ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِ- الانعام/ 62 وَالِي- در آيه: وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ- الرعد/ 11 بمعنى- ولي است خداوند ولايت ميان مؤمنين و كفار را در آيات بسيارى نهى فرموده از آن جمله:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ ... تا آنجا كه ميفرمايد وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ- المائده/ 51 يعنى اگر آنها را دوست و سرپرست خود كنيد شما هم از آنها دور از اسلام خواهيد بود.
لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ- التوبه/ 23 و وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ- الاعراف/ 3 و ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ- الانفال/ 72 و يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ- الممتحنه/ 1 و تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا- المائده/ 80 تا آنجا كه ميفرمايد وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِيِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ- المائده/ 81 ميان كفّار و شياطين دوستى و موالات در دنيا هست ولى اين دوستى در آخرت را نفى ميكند. در باره دوستى دنيوى آنها ميفرمايد:
ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 491
الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ- التوبه/ 67 و إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ- الاعراف/ 30 و إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ، فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ- الاعراف/ 27 پس همانطوريكه ميانشان دوستى هست شيطان را در دنيا مسلط بر آنها ميسازد ميگويد:
إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ- النحل/ 100 تسلط شيطان بر كافران و غير مؤمنين هست. و دوستى آنها را در آخرت نفى نموده است در اين مورد ميفرمايد:
يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً- الدخان/ 41 و يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ- العنكبوت/ 25 و قالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنا- القصص/ 63 خداوندا اينان ما را فريب دادند.
واژه- تَوَلَّى- اگر خودش فعل متعدّى باشد معنى ولايت دارد كه از نزديكترين جاها اين معنى حاصل ميشود ميگويند:
وَلَّيْتُ سمعي كذا- وَلَّيْتُ عيني كذا- وَلَّيْتُ وجهي كذا- يعنى گوش و چشم و رويم را به او گرداندم و توجه دادم. خداى تعالى فرمود:
فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها- البقره/ 144 و فَوَلِ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ- البقره/ 144 و وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ- البقره/ 150
اما اگر تَوَلَّى با حرف- من- متعدى شود چه لفظى بكار رود يا در تقدير باشد و حذف شده باشد بمعنى اعراض و رو گرداندن است و ترك نزديكى به آنجا در مورد اين دو حالت، آيات:
وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ- المائده/ 51 و وَ مَنْ يَتَوَلَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ- المائده/ 56 و فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ- آل عمران/ 63 و إِلَّا مَنْ تَوَلَّى وَ كَفَرَ- الغاشيه/ 23 و فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا- آل عمران/ 64 و وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ- محمد/ 38 و فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ- التغابن/ 12 و وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاكُمْ- الانفال/ 40 و فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ- آل عمران/ 82 تَوَلِّي- گاهى جسمانى و مادى است و گاهى بمعنى ترك شنيدن و هم آهنگى است فرمود:
وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ- الانفال/ 20 يعنى كارى كه افراد با صفت زير ميكنند انجام ندهد و آن اينست كه:
وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً- نوح/ 7 يعنى براى شناخته نشدن يا نشنيدن كلام حق جامه بر سر ميكشيدند پافشارى در بىايمانى و جهالت داشتند و استكبار ميورزيدند (تكبر ميكردند) و سخن آنها را كه ميگويد:
وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ- فصلت/ 26 كفار ميگفتند باين قرآن گوش فرا ندهيد و كارهاى بيهوده در ميان سخن آن و شنيدن آن انجام دهيد! شما باين كار نپردازيد و آنرا رسميت ندهيد. وَلَّاهُ دُبُرَهُ- گريخت و فرار كرد (پشت به دشمن كرد) خداى تعالى فرمود:
وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبارَ- آل عمران/ 111 و وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ- الانفال/ 16 در آيه فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا- مريم/ 5 به من فرزندى ببخش كه از اولياء تو شود.
خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي- مريم/ 5 گفتهاند- مَوَالِي- در اينجا يا عموزاده و يا دوستان است.
وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌ مِنَ الذُّلِ- الاسراء/ 111 زيرا كسانى كه با بندگان خدا ستيزه ندارند اولياء خدا هستند در آيه اخير با عبارت (مِنَ الذُّلِّ) نفى ولي نموده (و از غير خداپرستان زبون) اما دوستى آنها با استيلاى خداى تعالى بر آنها است در آيه:
وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا- الكهف/ 17 كه آنها را هدايت و شاداب ميسازد.
ولى- با سكون حرف (ل) باران بهاريست كه در ربيع الأول ميبارد و زمين را شاداب و سرسبز ميكند. مَوْلَى- شش معنى ديگر دارد: 1- آزادكننده برده 2- برده آزاد شده 3- هم پيمان 4- عموزاده 5- همسايه 6- سرپرست.
فلانٌ أَوْلَى بكذا- او سزاوارتر است خداى تعالى فرمود:
النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ- الاحزاب/ 6 و إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ- آل عمران/ 68 و فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما- النساء/ 135 و أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ- الانفال/ 75 در آيه أَوْلى لَكَ فَأَوْلى- القيامه/ 34 گفته شده كه از همين معنى است كه گفتيم و نيز گفتهاند فعل متعدى است بمعنى نزديكى يا بمعنى بيزارى است.
ميگويند: وَلِيَ الشيءُ الشيءَ- يا- أَوْلَيْتُ الشيءَ شيئاً آخَرَ- يعنى پشت سر هم قرار دادن.
مُوَالاة- ميان دو چيز يعنى پياپى قرار گرفتن و به دنبال هم آمدن.[۷]
«ارتد»
الرَّدّ: برگرداندن چيزى يا به ذات خود يا به حالتى از حالاتش مىگويند: رَدَدْتُهُ فَارْتَدَّ.
خداى تعالى گويد: (وَ لا يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ
- 147/ انعام).
(سختى و صلابتش از گروه مجرمين و تبهكاران برگردانده نمىشود) و در معنى- برگرداندن به ذات- در آيه: (وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْه 28/ انعام).
و در آيات: (ثُمَ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ- 6/ اسراء) و (رُدُّوها عَلَيَ- 33/ ص) (فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ- 13/ قصص) و (يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ- 27/ انعام) معنى دوّم- ردّ- يعنى برگرداندن بحالتى از حالات قبلى، مثل آيات:
(يَرُدُّوكُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ- 149/ آل عمران) (بر همين حال گذشتشان بازتان مىگردانند) و (وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ- 107/ يونس).
(اگر خيرت را بخواهد و به خيرت برگرداند هيچ كس بازدارنده فضل او نيست) يعنى: هيچ دور كننده و بازدارندهاى براى فضل او از تو نيست و بر اين معنى آيه (عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ- 76/ هود) است و در معنى دوّم واژه- ردّ- يعنى بازگرداندن به حالتى از حالات به سوى خداى تعالى آيه: (وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَبا36/ كهف).
و آيه (ثُمَ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ- 94/ توبه) و (ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِ- 62/ انعام) پس ردّ- مثل- رجع- يعنى بازگرداندن است در آيه: (ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ- 28/ بقره).
كسانى از علماء در باره- ردّ- در آيه اخير دو سخن گفتهاند:
اوّل- برگرداندن آنها يعنى مردمان بطورى كه در آيه: (مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ- 55/ طه) اشاره شده است: (شما را از زمين آفريديم و در آن بازتان مىگردانيم).
دوّم- بازگرداندنشان به جايى كه در آيه: (وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى- 55/ طه) به آن اشاره شده است (يعنى به زندگى اخروى و جاودانه ابدى) اين نظرى است در باره آن دو حالتى كه در آن لفظ ردّ بطور عموم وجود دارد و داخل است.
خداى تعالى گويد: (فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْواهِهِمْ- 9/ ابراهيم).
يعنى: از شدّت خشم و غيظ انگشتان خويش گزيدند و نيز گفته شده يعنى قصد سكوت كردند و با دست به دهان خويش اشاره نمودند، و همچنين گفتهاند دستان خويش در دهان انبياء برگرداندند و ساكتشان كردند، بكار بردن واژه- ردّ- در اين مورد آگاهى و تنبيهى است بر اينكه چندين بار آن كار را انجام دادند.
و آيه: (لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً- 109/ بقره) يعنى پس از اينكه از كفر دورى كردهايد دوباره شما را به آن حالت بازگردانند، و بر اين معنى است آيه:
(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ- 100/ آل عمران).
(اى از بتها گسستگان و به اللّه پيوستگان اگر گروهى از اهل كتاب را اطاعت كنيد شما را بعد از ايمانتان به كفر برمىگردانند).
ارْتِدَاد و رِدَّة: بازگشتن به راهى است كه از آنجا آمده است، ولى- رِدَّه- ويژه برگشتن به كفر است و- ارتداد- هم در اين معنى و هم در غير اين معنى بكار مىرود، آيات: (إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ- 25/ محمّد) و (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ- 54/ مائده) كه در معنى برگشتن از اسلام به كفر است و همچنين آيه: (وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ- 217/ بقره) خداى تعالى گويد: (فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً- 64/ كهف) و (إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى- 25/ كهف) و (نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا- 71/ انعام) و آيه (وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ- 21/ مائده).
يعنى: زمانى كه كارى را تحقيق كرديد و خير و نيكى آن را شناختيد ديگر از آن بازنگرديد.
و آيه: (فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً- 96/ يوسف) يعنى: بينائيش به او بازگشت و بينا شد. رددت الحكم فى كذا إلى فلان: حكم و كار را به او واگذار كردم. خداى تعالى گويد: (وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ- 83/ نساء).
(فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُول59/ نساء) گفته مىشود- رادّه فى كلامه: يعنى او را در سخنش باز گرداند. در خبر گفته شده كه: «البيّعان يترادّان» يعنى: هر يك از متعاملين هر چه گرفتهاند مىتوانند به يكديگر برگردانند.
ردّة الإبل: رفت و برگشت شتران بسوى آبشخور.
اردّت النّاقة: نيز در همام معنى است.
استردّ المتاع: متاع را خواست كه برگرداند.[۸]
«ادبر»
دُبُرُ الشّيء- يعنى پشت هر چيز، نقطه مقابلش- قبل- است يعنى پيش و پيشاورى و بطور استعاره بدو عضو مخصوص گفته مىشود، مىگويند- دُبْر- و- دُبُر- و جمع آن أَدْبَار- است.
خداى تعالى گويد:
وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ- 16/ انفال) (و كسيكه پشت بدشمن گرداند).
يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ- 50/ انفال) يعنى: پيش و پشت سرشان.
فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ- 15/ انفال) (بدشمن پشت نگردانيد) كه دستور نهى از گريز از دشمنان است.
أَدْبارَ السُّجُودِ- 40/ ق) پايان نمازها، كه أدبار النّجوم و إِدْبارَ النُّجُومِ- نيز خوانده شده!.
پس- إدبار- مصدرى است بصورت ظرف زمان (كه حرف آخرش مفتوح است) مثل:
مقدم الحاجّ- يعنى ورود حاجى.
خفوق النّجم- پنهان شدن و افول ستاره.
و كسيكه- أدبار- را با فتحه حرف اوّل بخواند جمع است و گاهى به اعتبار- دبر- در معنى فعل لازم، فاعل از آن مشتّق مىشود و گاهى به اعتبار- دبر- در معنى فعل متعدّى، مفعول از آن مشتقّ مىشود.
در وجه اوّل- يعنى فاعل، مثل اينكه مىگويند: دَبَرَ فلان و أمس- الدَّابِرُ (ديروز كه گذشت) و آيه وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ- 33/ مدثّر) (كه در اين دو عبارت و آيه اخير معنى فعل لازم دارد كه معنى آن با فاعل آنها يعنى فلان- امس- و اللّيل- تمام مىشود، فلانى پشت كرد- ديروز گذشت شب وقتى كه برود).
و باعتبار مفعول چنانكه مىگويند:
دَبَرَ السّهم الهدف- يعنى تير به پشت هدف افتاد.
دَبَرَ فلان القوم- او پشت سر آن مردم جاى گرفت.
خداى تعالى گويد: أَنَ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ- 66/ حجر) (چون صبح كنند، بنيادشان بريده شده است).
فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا- 45/ انعام) (كسانى كه ستم كردند ريشهشان بريده شده است).
دَابِر- به كسى كه دنباله و يا عقب مانده است اطلاق مىشود يا به اعتبار عقب ماندگى مكانى يا زمانى و يا از جهت مرتبت و ارزش، أَدْبَرَ- يعنى روى گرداند.
ولىّ دبره- پشتش را گرداند و پشت نمود.
در آيات: ثُمَ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ- 23/ مدّثر) (روى بر گرداند و گردن فرازى كرد).
تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى- 17/ معارج) (دوزخ هر كه از ايمان روى گرداند و پشت كرده، مىخواند).
پيامبر عليه السّلام فرمود: (لا تقاطعوا و لا تَدَابَرُوا و كونوا عباد اللّه إخوانا).
يعنى: (از يكديگر نبريد و روى از هم بر نگردانيد بلكه پرستندگان خدا و برادر يكديگر باشيد).
گفته شده- و لا تدابروا- يعنى نبايستى از پشت سر دوستتان او را ببدى نام ببريد (كنايه از غيبت و عيب جوئى نكردن است كه مبادا دوستتان تحقير شود).
اسْتِدْبَار- پايان چيزى را خواستن (عاقبت انديشى).
تَدَابَرَ القوم- به يكديگر پشت كردند و روى از هم گرداندند.
دِبَار- مصدر- دَابَرْتُهُ- است يعنى در نبودش با او دشمنى ورزيدم (دبار- مصدر دوّم- مُدَابَرَة- است، مثل- قتال- كه مصدر دوّم مقاتلة است).
التَّدْبِير- انديشيدن و عاقبت بينى در كارها.
خداى تعالى گويد: فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً- 5/ نازعات) يعنى: فرشتگانى كه متصدّى تدبير امورند و نيز، تَدْبِير- آزاد شدن برده پس از مرگ صاحبش است.
إِدْبَار- هلاكت و مرگى كه باعث گسيختگى خويشاوندى است.
دِبَار: قبل از اسلام چهار شنبه را نيز- دبار- مىگفتند چون آن روز را شوم مىدانستند.
دَبِير- رشتهاى و طنابى كه در موقع تافتن آن به عقب برده و كشيده مىشود نقطه مقابلش- قبيل- است.
قبيل- يعنى جلو بردن ريسمان موقع تاباندن.
رجل مقابل و مُدَابَر- يعنى مرد اصيل و شريف از طرف پدر و مادر و هر دو.
شاة مقابلة مُدَابَرَة- گوسفندى كه جلو و عقب گوشش بريده شده.
دَابِرَةُ الطّائر- انگشت عقب پنجه پرنده.
دَابِرَةُ الحافر- فاصله پنجه و ساق ستور.
دَبُور- بادى كه از نقطه مقابل باد صبا مىوزد.
دَبْرَة- كَرْدْ و پشتههاى زراعت براى آبيارى، جمعش- دَبَار است.
شاعر گويد:على جرية تعلوا الدّبار غروبها
دَبْر- زنبور عسل و زنبور بىعسل و هر گزندهاى كه نيشش بر پشتش قرار دارد مفردش- دبرة- است.
و نيز- دَبْر- يعنى مال فراوانى كه پس از مرگ صاحبش باقى مىماند، دبر- در اين معنى تثنيه ندارد و جمع بسته نمىشود.
دَبَرَ البعير دَبَراً- كه اسم فاعلش- أَدْبَرُ- و دَبِرٌ- است يعنى به خاطر جراحت پشتش عقب افتاد و تأخير كرد.
دَبْرَة- يعنى إدبار و تيره روزى.[۹]
ارجاعات
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 696-694
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 518-515
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 559-556
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 241-236
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 398
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 394-392
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 494-489
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 63-59
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 658-655