جاری شدن (مترادف)
مترادفات قرآنی جاری شدن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اسال»، «افاض»، «سکبَ»، «سفک»، «سفح»، «فجر»، «جری».
مترادفات «جاری شدن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
اسال | ریشه سیل | مشتقات سیل | |
افاض | ریشه فیض | مشتقات فیض | |
سکبَ | ریشه سکب | مشتقات سکب | |
سفک | ریشه سفک | مشتقات سفک | |
سفح | ریشه سفح | مشتقات سفح | |
فجر | ریشه فجر | مشتقات فجر | |
جری | ریشه جری | مشتقات جری |
معانی مترادفات قرآنی جاری شدن
«اسال»
سَالَ الشّىءُ يَسِيل: آن چيز روان و جارى شد.
أَسَلْتُهُ أنا: جريانش انداختم.
در آيه: گفت: (وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ- 12/ سباء) يعنى مس را برايش ذوب كرديم.
إِسَالَة: در حقيقت حالتى است در مس كه بعد از گداختن و ذوب شدن بدست مىآيد.
السَّيْل- اصلش مصدر است و سپس براى آب فراوانى است كه به سرعت به سويت مىآيد و بارانش به تو نرسيده. واژه- سَيْل- بصورت اسم قرار گرفته. در آيات:
(فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً- 17/ رعد) (سيلاب كفى فراوان برداشت) و (سَيْلَ الْعَرِمِ- 16/ سباء).
السَّيَلَان: امتداد آهن و دنباله شمشير و مانند آن از دسته شمشير است كه در قبضه آن و داخل غلاف قرار گرفته است.[۱]
«افاض»
فَاضَ الماءُ: وقتى است كه آبها روان و ريزان شود، گفت:
تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ (83/ مائدة)
أَفَاضَ إناءَهُ: وقتى است كه ظرفش را پر كند تا اينكه سرريز شود.
أَفَضْتُهُ: آب بر او ريختم، در آيه:
أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ (50/ اعراف).
و از اين معنى است عبارت:
فَاضَ صدره بالسّرّ: سينهاش از راز لبريز شد.
رجلٌ فَيَّاض: مرد سخى و بخشنده، و بطور استعاره از اين معنى ميگويند أَفَاضُوا فى الحديث، وقتى كه در سخنى خوض و دقت شود، در آيات:
لَمَسَّكُمْ فِيما أَفَضْتُمْ فِيهِ (14/ نور)هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِيضُونَ فِيهِ (8/ احقاف).
إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ (61/ يونس).
حديثٌ مُسْتَفِيضٌ: سخنى پراكنده و منتشر شده.
فَيْض: آب زياد، در مثل مىگويند:
انّه اعطاه غيضا من فَيْضٍ: اندكى از بسيار به او بخشيد، در آيات:
فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ (198/ بقره).
ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ (199/ بقره).
يعنى با انبوه و فراوانى از آنجا دور شديد كه تشبيهى است به جارى شدن آب زياد.
أَفَاضَ بالقداح: تير را باورد.
أَفَاضَ البعيرُ بجرّته: شتر را از جلو راند و كشيد.
درع مَفَاضَةٌ: زرهاى كه براى پوشندهاش فراخ و بزرگ است، مثل عبارت:
درع مسنونة: زرهى، ريختهگرى شده و قالبى و به اندازه، كه از فعل سننت:
آب را ريختم، گرفته شده است.[۲]
«سکبَ»
آيه (وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ- 31/ واقعه) يعنى آب ريخته شده.
فرس سَكْب الجَرْي: اسب تيزرو و فراخ گام.
سَكَبْتُه فَانْسَكَبَ: آن را ريختم و جارى ساختم سپس جارى شد.
دَمْع سَاكِب: اشك ريزان به تصوّر اينكه خود اشك ريخته مىشود كه بصورت- ساكب- بر وزن اسم فاعل گفته شده، دمع مُنْسَكِب هم درست است (اشك ريخته شده).
ثَوْب سَكْب: لباس بسيار نازك و ظريف كه بخاطر ظرافتش، گويى كه همانند آب جارى و روان است. (و هذا امر سكب: اين كار لازمى است.).[۳]
«سفک»
السَّفْك في الدّم: ريختن خون.
خداى تعالى گويد: (وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ- 30/ بقره) واژه سَفْك در معنى مواد آب شده و مذاب و در اشك نيز به كار مىرود.[۴]
«سفح»
سفح: ريختن. جارى كردن. جارى شدن «سَفَحَ الدَّمَ» يعنى خون ريخت «سَفَحَ الدَّمْعَ سَفْحاً و سُفُوحاً» اشك چشم را روان كرد و اشك روان شد.
لازم و متعدى هر دو آمده است (اقرب).
«لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً ...» انعام: 145. دم مسفوح خون ريخته شده است قيد مسفوح براى آنست كه خون باقى مانده در گوشت پس از رفتن خون متعارف مباح است (مجمع).
مسافحه و سفاح بمعنى زنا است طبرسى گويد: اصل آن از سفح بمعنى ريختن آب است علّت اين تسميه آنست كه زناكار آب خود (منى) را بطور باطل ميريزد. پائين كوه را سفح جبل نامند كه آب كوه در آن ميريزد.
«وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ ...» نساء: 24. يعنى غير از زنانيكه گفته شد ديگران بر شما حلالاند كه با اموال خود بخواهيد در حاليكه عفيفيد و زناكار نيستيد.
سفاح جمع سفح نيز آمده است در نهج البلاغه نامه 11 فرموده
«فَلْيَكُنْ مُعَسْكَرُكُمْ فِي ... سِفَاحِ الْجِبَالِ».
اردوگاه شما در دامنههاى كوهها باشد.[۵]
«فجر»
الفَجْر: شكاف زياد در چيزى، مثل اينكه كسى سدى را باز كند و بشكافد.
افعالش- فَجَرْتُهُ، فانْفَجَرَ و فَجَّرْتُهُ فَتَفَجَّرَ- است [آن را باز كردم و شكافتم و از هم باز شد].
در آيات: وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً (12/ قمر)
فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً (33/ كهف).
فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ (91/ اسراء).
تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً (90/ اسراء)
كه- تفجّر- هم خوانده شده، گفت: فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً (60/ بقره)و از اين معنى پگاهان و صبح را هم فجر گفتهاند زيرا شب را مىشكافد و روشن مىكند در آيه گفت.
وَ الْفَجْرِ وَ لَيالٍ عَشْرٍ (1/ فجر).
إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً (78/ اسراء)
گفته شده- فجر- دو گونه است.
1- فجر كاذب: كه در افق همچون دم گرگ يا شير است. (به شباهت باريكى و كم پيدائى آن).
2- فجر صادق: كه حكم روزه و نماز به آن تعلق مىگيرد، در آيه گفت:
حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ (178/ بقره)
فُجُور: شكستن و پاره نمودن پرده و پوشش ديانت، مىگويند:
فَجَرَ فُجُوراً- اسم فاعلش- فَاجِر- است يعنى بدكاره و اهل زشتكارى، جمعش- فُجَّار و فَجَرَة است.
در آيات: كَلَّا إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ (7/ مطففين).
إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ (14/ انفطار).
أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (32/ عبس).
بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ (5/ قيامة)يعنى: بلكه انسان زندگى و حياتى را مىخواهد كه در آن به نابكاريها و فسق و فجور دست يابد و نيز گفتهاند معنايش اين است كه حيات و زندگى را براى اينكه گناه مرتكب شود مىخواهد و باز گفته شده يعنى امروز گناه مىكند و مىگويد فردا توبه مىكنم و توبه نمىكند و اين همان فجور است كه عهدى مىكند و به آن وفا نمىكند.
دروغگو هم- فَاجِر- ناميده شده زيرا دروغ قسمتى از فجور است، مىگويند:
نخلع و نترك من يَفْجُرُكَ: يعنى ما كسى را كه به تو دروغ مىگويد رها و ترك مىكنيم و يا اينكه كسى را كه از تو دورى جسته است از حق مىرانيم.
ايّامُ الفِجَار: وقايع و هنگامههايى است كه در آنها جنگها و حوادثى ميان اعراب به سختى انجاميده.
(در حديثى آمده است كه: انّ التجّار يبعثون يوم القيامة فُجَّاراً إلّا من اتّقوا اللّه. - يعنى تجار در قيامت همانند بزهكاران برانگيخته ميشوند مگر كسانى كه متقى هستند) (النهاية 3/ 413).[۶]
«جری»
الجرى، يعنى كه عبور كردن و اصلش مثل سرعت و حركت آب و هر چيزى كه بهمين ترتيب جريان مىيابد و مىگذرد است صورتهاى فعلش، جرى، يجرى، جرية و جريا و جريانا- است، در آيه (وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي) (سخن فرعون به ملّت مصر است كه مىگويد آيا آبهاى مصر تحت امر من نيست- 51/ زخرف) و (جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ- 8/ بينه) و (وَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ- 36/ روم) و (فِيها عَيْنٌ جارِيَةٌ- 12/ غاشيه) و (إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ- 11/ حاقه) يعنى در آن كشتى كه در دريا عبور مىكند و جريان مىيابد كه جمعش جوار است و در آيه (الْجَوارِ الْمُنْشَآت 24/ الرّحمن) (وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ- 32/ شورى)- للحوصلة جرية- يعنى براى چينهدان و معده انسانها جريانى است يا باين اعتبار چنين مىگويند كه چون محلّ وصول غذا است كه غذا بآن جا مىرسد با اينكه عصاره غذا از آنجا جريان مىيابد.
الإجريّا- يعنى عادت و روشى كه وجود انسان بر آن قرار گرفته و جريان دارد.
جرىّ- نماينده و رسولى است كه امرى و كارى را جريان مىدهد و أخصّ از واژههاى- و كيل و رسول است،- جريت جريا- اسم فاعلش- جارى- است.
در حديث پيامبر (ص) كه: «لا يستجرينّكم الشّيطان».
كه اگر در معنى اصلى تعبير و تفسير شود يعنى متوجّه باشيد كه شيطان دنباله روى و فرمان بردارى خود را بر شما تحميل نكند كه طاعت او را گردن نهيد و نيز حديث «لا يستجرينّكم الشيطان». يعنى عهدهدار شيطنت او نشويد، كه همچون او شويد يا رسول و نمايندهاش باشيد، و اين معنى اشاره به آيهاى است كه مىفرمايد (فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ- 76/ نساء) و (إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ- 175/ آل عمران).[۷]
ارجاعات
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 285
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 106-104
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 232-231
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 225
- ↑ قاموس قرآن، ج3، ص: 271
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 19-17
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 395