زنا (مترادف)
مترادفات قرآنی زنا
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «زنا»، «بغا»، «سافَح»، «فاحشة» .
مترادفات «زنا» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
زنا | ریشه زنی | مشتقات زنی | |
بغا | ریشه بغی | مشتقات بغی | |
سافَح | ریشه سفح | مشتقات سفح | |
فاحشة | ریشه فحش | مشتقات فحش |
معانی مترادفات قرآنی زنا
«زنا»
الزِّنَا: مقاربت نامشروع و بدون عقد شرعى كه لفظش با الف مقصوره است.
(يعنى: همزه ندارد، چنانكه مىگويند: زَنَى، يَزْنِي- و اسم فاعلش- زَانٍ- و جمعش- زُنَاة- مثل قاض و قضاة) ولى اگر ممدود و چهار حرفى باشد بهتر است مصدر دوّم باب مفاعلة يعنى فِعَال باشد مثل زناة كه صفت نسبى آن را- زَنَوِيّ- گويند و عبارت فلان لزِنْية و زَنْية (با كسره و فتحه حرف اوّل است).
خداى تعالى گويد: (الزَّانِي لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزَّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلَّا زانٍ- 3/ نور) و (الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي- 2/ نور).و عبارت- زَنَأَ فِي الجَبَل- با حرف همزه زَنْأً و زُنُؤاً يعنى از كوه بالا رفت.
الزَّنَاء- كسى است كه ادرارش و بولش بند آمده، كه در حديثى از نماز خواندن مردى كه بولش بند آمده باشد نهى شده است.[۱]
«بغا»
البَغْي يعنى اراده كردن و قصد تجاوز نمودن يا در گذشتن از ميانه روى چه عملا تجاوز كند يا نكند، گاهى بغى و تجاوز در كميّت و ارزش مادّى است و گاهى بغى و تجاوز در وصف كيفيّت تعبير و بيان مىشود.
بَغَيْتَ الشّىء و ابْتَغَيْتَ- يعنى تجاوز كردى و بغى نمودى، اين فعل در موقعى بكار مىرود كه تو بيش از اندازه چيزى كه واجب است طلب كنى و بخواهى، خداى عزّ و جل فرمايد: (لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ- 48/ توبه) و گفت (يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ- 47/ توبه).
بغى دو گونه است.
اوّل- بغى پسنديده يعنى در گذشتن از عدل بإحسان و از امور واجب به انجام نوافل و مستحبّات.
دوّم- بغى و تجاوز ناپسند و ناروا يعنى از حقّ به باطل و به شك و شبهه رفتن، چنانكه پيامبر عليه الصّلوه و السّلام فرمايد:
«الحقّ بيّن و الباطل بيّن و بين ذلك أمور مشتبهات و من رتع حول الحمى أوشك أن يقع فيه».
(حقّ و باطل آشكار است و در ميان اين دو امورى از مشتبهات و ترديد برانيگيز هست كسى كه در كنار قرقگاه دور بزند و آنجا را با سرعت بپيمايد افتادنش در آنجا قطعى و نزديك است.
و چون بغى بر دو گونه پسنديده و ناپسند تقسيم مىشود بنابراين: در باره معنى بغى محمود و پسنديده و بغى تجاوز ناپسند، خداى تعالى فرمايد: (إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِ- 42/ شورى) كه عقوبت ستم را به تجاوز و باغى بغير حقّ مخصوص كرده است.
أَبْغَيْتُكَ- يعنى ترا برخواست و مطالبه آن يارى كردم.
بَغَى الجرح- آن جراحت بيش از اندازه عفونى و فاسد شد.
بَغَتِ المرأة بِغَاءً- آن زن، گناه و فجور مرتكب شد زيرا از شأن خويش كه پاكى است تجاوز كرده، خداى عزّ و جلّ فرمايد: (وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً- 33/ نور).
(هر گاه جوانانتان اراده عفّت و پاكى نمودند به بغى و فجور وادارشان نكنيد).
بَغَتِ السّماء: بيش از اندازه نياز باران باريد.
بَغَى: تكبّر ورزيد و اين تعبير بخاطر اين است كه كسى از مقام و منزلت انسانيش به چيزى و حالتى كه شايستهاش نيست تجاوز كند و برسد، و در باره هر امر و كارى هم بكار مىرود مانند آيات زير: (يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِ- 42/ شورى) و (إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى أَنْفُسِكُمْ- 23/ يونس) و (ثُمَ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ- 60/ حجّ) و (إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَيْهِمْ- 76/ قصص) و (فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي- 9/ حجرات) واژه- بغى- در بيشتر مواقع مذموم و ناپسند است، در آيه (غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ- 73/ بقره) يعنى خواستار چيزى كه شايسته خواستن نيست، و تجاوز از چيزى كه در حقّتان نباشد.
حسن گويد: معنى آيه اين است كه- أكل ميته- را براى لذّتش نخوريد يعنى از سد جوع و رفع گرسنگى تجاوز و زياده روى نكنيد.
مجاهد رحمه اللّه مىگويد تفسير آيه اين است كه «غَيْرَ باغٍ على إمام وَ لا عادٍ فى المعصية طريق الحقّ» (بر امام حقّ، باغى و تجاوزگر نباشيد و از طريق حقّ به معصيت بر نگرديد و از حقّ در نگذريد، كه- بغاة در معنى (و هم الخارجون على امام المعصوم كما فى الجمل و صفّين (لسان 14، مجمع البحرين 1). و امّا- ابْتِغَاء- كوشش و اجتهاد در طلب و خواستن است كه اگر چيز نيكى و شايستهاى طلب شود آن خواستن و اجتهاد قابل ستايش و پسنديده است مانند آيه (ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ- 28/ اسراء) و (ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى- 20/ اللّيل). گفتهاند- يَنْبَغى- به معنى شايسته و سزاوار و فعل مطاوعه بغى است، پس زمانى كه مىگويند- ينبغى أن يكون كذا- دو وجه دارد:
اوّل- اينكه از فعل جمله تبعيّت مىكند و عمل و فعل را مشخّص مىنمايد، مانند- النّار ينبغى- در معنى آغاز و شروع چيزى است، مانند- فلان ينبغى أن يعطى لكرمه. و در آيه (وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ- 69/ يس) بر وجه اوّل يعنى او را شعر نياموختيم و او را نسزد و ميسورش نيست، مگر نمىبينيد كه زبانش در مسير و جريان شعر گفتن نيست و شعر بر زبانش جارى نشده است.
و در آيه (وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي- 35/ ص) (اين آيه درخواست حضرت سليمان از خداوند است كه مىگويد- رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي- نخست آمرزش مىطلبد، گويى كه قبل از تقاضاى خود به ناچيز بودن خواستش متوجّه است كه مىگويد، به من ملكى كه پس از من سزاوار أحدى نباشد عطا كن و اين تقاضا را معجزه خويش قرار داده است نه از روى حسادت و رقابت كه بعدا تسخير رياح و تسخير شياطين مىكند).[۲]
«سافَح»
سفح: ريختن. جارى كردن. جارى شدن «سَفَحَ الدَّمَ» يعنى خون ريخت «سَفَحَ الدَّمْعَ سَفْحاً و سُفُوحاً» اشك چشم را روان كرد و اشك روان شد.
لازم و متعدى هر دو آمده است (اقرب).
«لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً ...» انعام: 145. دم مسفوح خون ريخته شده است قيد مسفوح براى آنست كه خون باقى مانده در گوشت پس از رفتن خون متعارف مباح است (مجمع).
مسافحه و سفاح بمعنى زنا است طبرسى گويد: اصل آن از سفح بمعنى ريختن آب است علّت اين تسميه آنست كه زناكار آب خود (منى) را بطور باطل ميريزد. پائين كوه را سفح جبل نامند كه آب كوه در آن ميريزد.
«وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ ...» نساء: 24. يعنى غير از زنانيكه گفته شد ديگران بر شما حلالاند كه با اموال خود بخواهيد در حاليكه عفيفيد و زناكار نيستيد.
سفاح جمع سفح نيز آمده است در نهج البلاغه نامه 11 فرموده
«فَلْيَكُنْ مُعَسْكَرُكُمْ فِي ... سِفَاحِ الْجِبَالِ».
اردوگاه شما در دامنههاى كوهها باشد.[۳]
«فاحشة»
فُحْش، فَحْشَاء و فَاحِشَة: افعال يا گفتارى است كه قباحت و زشتى آنها بسى بزرگ و آشكار است، در آيه گفت: إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ (28 اعراف)در آيات: وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.(90/ نحل)مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ (30/ احزاب) إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ (19/ نور) إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ (33/ اعراف). إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ (19/ نساء) كه كنايه از زناست و همچنين آيه:
وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ (15/ نساء).
فَحُشَ فلانٌ: او بخيل و بد كردار شد و از اين معنى است سخن شاعر كه مىگويد:عقيلة مال الفَاحِشِ المتشدّد
مقصود از- فاحش- در اين شعر دنائت و بخل و پستى است.
مُتَفَحِّش: بيهوده گو[۴]