ویراستار
۸٬۲۷۱
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
==مترادفات قرآنی سکونت== | ==مترادفات قرآنی سکونت== | ||
سكونت به معناى اقامت كردن، مسكن گزيدن، توطّن و ... است. در اين مدخل از واژه های «سَکَنَ»، «تبوّأ»(بوء)، «ثوی»، «بدا»(بدو)، «حَضَرَ»، «خَلَدَ»، «عاشر»، «غنی» استفاده شده است. | سكونت به معناى اقامت كردن، مسكن گزيدن، توطّن و ... است. در اين مدخل از واژه های «سَکَنَ»، «تبوّأ»(بوء)، «ثوی»، «بدا»(بدو)، «حَضَرَ»، «خَلَدَ»، «عاشر»، «غنی» استفاده شده است. | ||
== معانی واژگان == | |||
=== سَکَنَ === | |||
السُّكُون: ايستادن و ثابت شدن چيزى بعد از حركت است و در ساكن شدن و منزل گزيدن نيز بكار مى رود- مثل- سَكَنَ فلانٌ مكانَ كذا: يعنى: منزل گزيد. | |||
مَسْكَن:اسم مكان است، يعنى جاى سكونت، جمعش- مَسَاكِن- است. خداى تعالى گويد: (لا يُرى إِلَّا مَساكِنُهُمْ- 25/ احقاف) (اشاره به آثار و باقيماندههاى ديار گذشتگان است). و (وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ- 13/ انعام) (هر چه در شب و روز آرام و قرار گرفته از اوست و او شنوا و داناست). و آيه: (لِتَسْكُنُوا فِيهِ- 67/ يونس) در معنى اوّل مىگويند- سَكَنْتُه و در معنى دوّم مىگويند- أَسْكَنْتُه: سكنايش دادم. مثل آيه: (رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي- 37/ ابراهيم) و (أَسْكِنُوهُنَ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ- 6/ طلاق) (زمانى كه همسرانتان را طلاق داديد در آنجا كه خود سكونت داريد بقدر توانتان آنها را نيز سكونت دهيد و زبانشان نرسانيد كه بخواهيد بر آنها سخت گيريد). و آيه (وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ- 18/ مؤمنون) آگاهى و تنبيهى است از اينكه او بر ايجادش و قدرت بر فنايش تواناست. | |||
السَّكَن: آرامش يافتن و هر چيزى كه موجب آرامش است، خداى تعالى گويد: (وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَناً- 80/ نحل) و (إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ- 103/ توبه) و (وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً- 96/ انعام). | |||
و نيز- سكن- در معنى آتشى است كه بوسيله آن آرامش مىيابند و گرم مىشوند و در اطرافش استراحت مىكنند. | |||
سُكْنَى: خانه و جايى است كه در آنجا بدون اجرت و كرايه، سكونت مىيابند. | |||
السَّكْن: ساكنين خانه، مثل سَفْر: مسافرين. و گفته شده جمع سَاكِن- سُكَّان- است و معنى سُكَّان السَّفِينة براى اينست كه كشتى را از حركت باز مىدارد و آرام مىكند. | |||
سِكِّين: يعنى چاقو، چون حركت حيوان را از بين مىبرد و آن را بى تحرّك و ساكن مىكند، چنين ناميده شده، خداى تعالى گويد: (أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ- 4/ فتح) گفته شده: واژه سَكِينَة در اين آيه، فرشته اى است كه دلهاى مؤمنين را تسكين مىدهد و ايمنيشان مىدهد، چنانكه از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده است «انّ السّكينة لتنطق على لسان عمر!». | |||
و نيز گفته شده واژه- سَكِينَة- در آيه فوق همان عقل است (و در روايت همان سكون- نهايه 2/ 386) و- له سكينة- وقتى است كه كسى از تمايل به شهوات باز ايستد و آرام گيرد و بر اين معنى آيه: (وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ- 28/ رعد) دلالت دارد، و گفتهاند- السَّكِينَة و السَّكَن- در معنى يكى است، و آن از بين رفتن رعب و ترس است و بر اين معنى است آيه: (أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ- 248/ بقره) آنطورى كه ذكر شده است در ميان تابوت چيزى بوده مثل سَرِ گربه ولى من آن را سخن صحيح نمىبينم[[سکونت (مترادف)#%20ftn1|[1]]]. | |||
مِسْكِين: كسى است كه هيچ چيز نداشته باشد و از واژه- فقر- رساتر و بليغتر است و در آيه: (أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ- 79/ كهف) علت- مساكين- ناميدن صاحبان كشتى يا بعد از بين رفتن كشتىشان بوده و با به خاطر اينكه كشتى آنها در كنار مسكنتشان قابل توجّه نبوده و به حساب نمى آمده. و آيه: (وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ- 61/ بقره).كه در ميان يكى از دو سخن و دو معنى سخن صحيح تر اين است كه حرف (م) در مسكنه زايد است<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن با تفسير لغوى و ادبى قرآن، ج2، ص: 234-235</ref> | |||
=== تبوّأ (بوء) === | |||
أَباءَ- إِباءَةً [بوأ] الشيءَ و بالشيءِ اليه و عليه: آن چيز را برگردانيد،- القاتلَ بِالقَتِيل: قاتل را كشت و قصاص كرد،- بِالْمَكَان: در آن جاى اقامت گزيد،- هُ مَنْزِلًا و فِى الْمَنْزِل: او را در آن منزل اقامت داد،- مِنه: از وى گريخت. | |||
بَاءَ- يَبُوءُ [بوأ] اليه: بسوى او برگشت،- هُ و بِهِ: او را برگردانيد،- بِالْحَقِّ اوْ بِالذَّنْبِ: به حقيقت يا به گناه اقرار كرد،- بِالْخَيبَةِ وَ الْفَشَل: ناكام و نااميد شد،- بَوَاءً فُلانٌ بِفُلانٍ: فلانى به خون فلانى كشته و قصاص شد. فعل امر اين فعل (بُؤْ) مىباشد و تعبير «بُؤْ بِهِ» بمعناى باش تا به خون او قصاص شوى مىباشد. | |||
'''الباءَة- [بوأ]: خانه، محيطزيست.''' | |||
البُوَاء- [بوأ] (ح): مار بزرگ (اژدها) كه از تيرهى (الأَصَلِيّات) است- اين واژه لاتين است- | |||
البَوَاء- [بوأ]: برابر، مساوى؛ «دَمٌ بَوَاءُ دَمٍ»:خونى در برابر خون. | |||
بَوَّأَ- تَبْوِيئاً و تَبْوِئَةً [بوأ] الرمحَ نحوَه: نيزه را به سوى او راست و استوار كرد،- هُ وَ لَهُ مَنْزِلًا: براى او خانه اى آماده كرد و او را سكونت داد، الْمَكَانَ: به آن مكان درآمد. | |||
'''البِيئَة- ج بِيئَات [بوأ]: محيط؛ «الْإِنْسَانُ ابْنُ بِيئَتِهِ»: انسان فرزند محيط خود است؛ «الْبيئَةُ الاجْتِمَاعِيَّةُ»: محيط اجتماعى، جامعه مردم، حالت؛ «إنَّهُ حَسَنُ الْبِيئَةٍ»: او در حال خوشى است.''' | |||
تَبَاوَأَ- تَبَاوُؤاً [بوأ] الشيئان: آن دو چيز با هم برابر شدند. | |||
'''تَبَوَّا- تَبوُّؤاً [بوأ] المكانَ و بهِ: در آن جاى اقامت كرد'''،- الشيءَ: آن چيز را تسليم گرفت؛ «تَبَوّأ العَرْشَ»: بر تخت نشست؛ «تَبَوَّأَ الحُكْمَ»: زمام امور مملكت را بدست گرفت.<ref>فرهنگ ابجدى الفبايى عربى فارسى: ترجمه كامل المنجد الابجدى، متن، ص: 4</ref> | |||
=== ثوی === | |||
الثَّوَاء، اقامت گزيدن طولانى و پايدار ماندن در جايى كه فعلش: ثَوَى، يَثْوِي، ثَوَاءً- است، خداى عزّ و جلّ گويد: (وَ ما كُنْتَ ثاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ- 45/ قصص) و (أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ- 60/ زمر) و (وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ- 12/ محمّد) و (النَّارُ مَثْواكُمْ- 128/ انعام) (كه در آيات فوق مثوى همان جايگاه است) گفته مى شود: من أمّ مثواك- كنايه از اين است كه چه كسى مهمانت شد روى سخن با ميزبان است. | |||
الثَّوِيَّة آغل گوسفندان در كوهستان و بيابان.(و خداى به صواب و درستى سخن آگاهتر است). | |||
=== بدا(بدو) === | |||
بَدَا الشّيء، بَدْواً و بَدَاءً، كاملا روشن و آشكار شد، خداى فرمايد: (وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ- 47/ زمر) و (وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا- 48/ زمر) و (فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما- 121/ طه) (كه هر سه آيه فوق در همان معنى ظهور كامل و به خوبى آشكار شدن است). | |||
بَدْو- به معنى روستانشينى در مقابل- حضر: شهر نشينى، است، آيه (وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ- 100/ يوسف) يعنى باديه و بيابان و هر جائيكه در سفر از دور پيدا مىشود و مقصد است. | |||
به ساكن باديه هم- باد- گويند، مانند آيه (سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ[[سکونت (مترادف)#%20ftn1|[1]]]- 25/ حجّ) و آيه (لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِي الْأَعْرابِ- 20/ احزاب) (كه- باد و بادون- در هر دو آيه اشاره به ساكنين روستاهاست).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن با تفسير لغوى و ادبى قرآن، ج1، ص: 249-250</ref> | |||
=== حَضَرَ === | |||
الحَضَر- شهر نشينى، نقطه مقابل البدو- يعنى روستا نشينى است. | |||
حِضَارَة و حَضَارَة- سكونت در شهر است مانند: (بداوة- و بداوة- يعنى سكونت و زندگى در روستا و بيابان، سپس واژه حضر- بصورت اسم براى شهادت دادن و حاضر شدن در مكانى يا گواهى دادن انسانى يا چيزى ديگر قرار داده شده و بكار رفته، در آيات (كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ- 180/ بقره). | |||
(وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ- 8/ نساء). | |||
(وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَ[[سکونت (مترادف)#%20ftn1|[1]]]. 128/ نساء). | |||
(عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ- 14/ تكوير). | |||
(وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ- 98/ مؤمنون). | |||
آيه اخير بصورت كنايه است يعنى بخدا پناه مىبرم كه شياطين و پريان بر من حاضر و گواه شوند. شخص ديوانه و كسى را كه مرگش سر رسيده بطور كنايه مُحْتَضَر- گويند، و بر اين معنى تنبّه مىدهد سخن خداى عزّ و جلّ كه: (وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ- 16/ ق). | |||
و آيه (يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ- 158/ انعام). | |||
و آيه (ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً- 30/ آل عمران). | |||
يعنى كارهاى گواهى شده و ديده شدهاى كه در حكم حاضر بودن در حضور اوست. | |||
و نيز آيات (وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ- 163/ اعراف). | |||
يعنى: نزديك دريا (از شهرى كه بر ساحل دريا بود از ايشان پرسش كن كه آن شهر چطور شد). | |||
(تِجارَةً حاضِرَةً- 282/ بقره) تجارت و داد و ستد نقدى. | |||
خداى تعالى گويد: | |||
(وَ إِنْ كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ- 32/ يس). | |||
(فِي الْعَذابِ مُحْضَرُونَ- 16/ روم). | |||
(شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ- 28/ قمر). | |||
يعنى: يارانش آن را حاضر مىكنند. | |||
الحُضْر- نهيب زدن به اسب است كه در آنحال كه با بلند كردن دستان اسب، آن را با سرعت مىدواند. | |||
أَحْضَرَ الفرس- اسب دستها را بلند كرد و بسرعت دويد. | |||
اسْتَحْضَرْتُهُ- اسب را دوانيدم. | |||
حَاضَرْتُهُ مُحَاضَرَةً و حِضَاراً- از روياروئى با او به استدلال و محاجّه پرداختم تا هر يك دلايلمان را حاضر كنيم و بنمايانيم و يا از معنى واژه الحضر: دوانيدن اسب، گرفته شده چنانكه مىگوئى اسب را دوانيدم (پس محاضرة يعنى طرف مقابل را ناچار بحركت فكرى و سخن گفتن تعبير شده است. | |||
مَحْضَر- مصدر فعل- حَضَرْتُ است يعنى حاضر شدن، و همچنين اسم مكان يعنى جاى حضور يافتن.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن با تفسير لغوى و ادبى قرآن، ج1، ص: 506-507</ref> | |||
=== خَلَدَ === | |||
الْخُلُود يعنى دور بودن چيزى از برخورد به فساد و باقى ماندن آن چيز بر حالتى كه قبلا بر آن حالت بوده است- اعراب چيزى را كه فساد و تباهى در آن راه ندارد و بآن نمىرسد با واژه خلود توصيف مىكنند مثل ناميدن: أثافى- يعنى سه پايه ديگ و ديگدان كه بخاطر مقاوم بودن و نه بخاطر دوام و بقاء آنها را- خَوَالِد- يعنى پايدارها ناميده اند. | |||
فعلش- خَلَدَ يَخْلُدُ خُلُوداً- است يعنى پايدار و جاودانه شد. خداى تعالى گويد: لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ- 129/ شعراء) و خَلْد- يعنى جزئى از انسان كه همواره بر حالت ثابت خودش باقى مىماند و تا انسان زنده است مثل ساير اجزايش تحليل نمىرود. (شخصيّت فطرى انسانى). | |||
مُخَلَّد- كسى است كه مدّت زيادى باقى مىماند. | |||
رجل مُخَلَّد- بكسى گفته مىشود كه زود پير نمىشود و پيرى از او بتأخير مىافتند. | |||
دابّة مُخَلَّدَة- حيوانى است كه دندانهاى ثناياى او نمىافتد تا دندانهاى رباعيش در آيد. | |||
سپس واژه- مخلّدة- بطور استعاره در معنى هميشه باقى، و پايدار و جاودانه بكار رفته است. | |||
الْخُلُودُ في الجنّة- يعنى باقى بودن اشياء بر حالتى كه بودهاند بدون اينكه فسادى بر آنها عارض شود.خداى تعالى گويد: أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ- 82/ بقره). و أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ- 39/ بقره). و وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها- 93/ نساء). و يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ- 17/ واقعه). | |||
گفته شده- مُخَلَّدُونَ- يعنى بحالت خويش باقيند بطوريكه حالات گوناگون آنها را فرا نمىگيرد و تغيير حالت نمىدهند و يا اينكه مُخَلَّدُونَ از واژه- خلدة- است (خَلَدَة- يعنى گوشواره و دستياره زرّين، پس مُخَلَّدُونَ يعنى با گوشواره و دستياره مزّين و پيراسته هستند، خلدة نوعى از گوشواره است). | |||
إِخْلَادُ الشّيئ- باقى گذاردن و ثابت كردن چيزى بطوريكه حكم هميشگى بودن و بقاء دائمى بر آن بشود و بر اين معنى سخن خداى سبحان است كه: | |||
وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ- 176/ اعراف). يعنى: او بزمين دل بست و متّكى شد بگمان اينكه در زمين جاودان خواهد بود.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن با تفسير لغوى و ادبى قرآن، ج1، ص: 623-624</ref> | |||
=== عاشر === | |||
=== غنی === | |||
الغِنَى، در گونه ها و اقسامى مختلف بكار مىرود: | |||
اوّل- در معنى بىنيازى مطلق و اين نيست مگر براى خداى تعالى و همانست كه در آيات زير بيان شده است: | |||
(إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِيُ الْحَمِيدُ- 64/ حجّ) (أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُ الْحَمِيدُ- 15/ فاطر) دوّم- كم نيازى و احتياجات كم و اندك و همانست كه در آيه: (وَ وَجَدَكَ عائِلًا فَأَغْنى- 8/ ضحى) اشاره شده است و اين همان غنايى است كه در سخن پيامبر (ص) يادآورى شده است كه فرمود: «الغنى، غنى النّفس». | |||
(بىنيازى واقعى، عزّت نفس و بىنيازى روحى و نفسانى است) سوّم- غنى- در معنى زيادى دستآوردهها بر حسب گونه گونى مردم، مثل آيات: (وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ- 6/ نساء) (الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَ هُمْ أَغْنِياءُ- 93/ توبه) (لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ- 181/ آل عمران)[[سکونت (مترادف)#%20ftn1|[1]]] اين مطلب، يعنى مفهوم آيه اخير را وقتى كه آيه: (مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً- 245/ بقره) نازل شد گفتند (يعنى خدا از ما قرض مىخواهد؟ و اين مطلب نهايت كوتاه بينى چنان كسان را مىرساند كه يارى و وام دادن به مستضعفين را بحساب قرض و وام دادن به ذات خدا تلقّى كردند). و آيه: (يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ- 273/ بقره) داراى عزّت نفس و بى نيازى معنوى هستند بطوريكه شخص نادان آنها را اغنياء مىپندارد زيرا در آنها پارسائى و خوددارى از حرام و لطف و مهربانى مىبينند. | |||
و بر اين معنى است سخن پيامبر عليه السّلام به «معاذ بن جبل» كه فرمود: «خذ من اغنيائهم و ردّ فى فقرائهم». (از اغنياء و بىنيازانشان بگير و به نيازمندانشان رد كن). و اين معنى همانست كه شاعر گويد: قد يكثر المال و الانسان مفتقر (مال فراوان مىشود ولى انسان نيازمند) غَنَيْتُ بكذا غِنْيَاناً و غِنَاءً و اسْتَغْنَيْتُ و تَغَنَّيْتُ و تَغَانَيْتُ: صور افعال اين فعل است، يعنى از آن بى نياز شدم و به آن بسنده كردم، خداى تعالى گويد: (وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ- 6/ تغابن) (وَ اللَّهُ غَنِيٌ حَمِيدٌ- 16/ تغابن) (اغنانِي بكذا و أَغْنَى عنه كذا: وقتى است كه او را كفايت كند. در آيات: (ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ- 28/ حاقّه) (ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ- 2/ مسد) (لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً- 10/ آل عمران) (ما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يُمَتَّعُونَ- 207/ شعراء) (لا تُغْنِ عَنِّي شَفاعَتُهُمْ- 23/ يس) (وَ لا يُغْنِي مِنَ اللَّهَبِ- 31/ مرسلات) الغَانِيَة: زنى كه در برابر شوهرش از زينت و آرايش بىنياز است يا بخاطر زيبائيش مستغنى از زيور و زينت است. | |||
غَنَى فى مكان كذا: وقتى است كه كسى ماندنش در جايى طولانى شود و از غير آن مكان بى نياز باشد در آيه: (كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا- 92/ 1/ اعراف) مَغْنِيّ: براى اسم مكان و مصدر هر دو هست. | |||
غَنَّى، أُغْنِيَةً و غِنَاءً: آواز خواند، گفته شده- تَغَنَّى به معنى استغنى- است و حديث پيامبر عليه السّلام كه فرمود: «من لم يَتَغَنَ- بالقرآن»<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن با تفسير لغوى و ادبى قرآن، ج2، صص717-721</ref> | |||
==مترادفها== | ==مترادفها== | ||