سنگ (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی سنگ

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «حجر»، «حصب»، «سجیل».

مترادفات «سنگ» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
حجر ریشه حجر مشتقات حجر
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّنۢ بَعْدِ ذَٰلِكَ فَهِىَ كَٱلْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ ٱلْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ ٱلْأَنْهَٰرُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ ٱلْمَآءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ ٱللَّهِ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ
حصب ریشه حصب مشتقات حصب
فَكُلًّا أَخَذْنَا بِذَنۢبِهِۦ فَمِنْهُم مَّنْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِ حَاصِبًا وَمِنْهُم مَّنْ أَخَذَتْهُ ٱلصَّيْحَةُ وَمِنْهُم مَّنْ خَسَفْنَا بِهِ ٱلْأَرْضَ وَمِنْهُم مَّنْ أَغْرَقْنَا وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَٰكِن كَانُوٓا۟ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ
سجیل ریشه سجل مشتقات سجل
فَلَمَّا جَآءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَٰلِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِّن سِجِّيلٍ مَّنضُودٍ

معانی مترادفات قرآنی سنگ

«حجر»

الحَجَر، سنگ يا مادّه سختى كه معروف است، جمعش‏ أَحْجَار و حِجَارَة.

خداى تعالى گويد: (وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ- 24/ بقره) گفته شده، حجارة- در اين آيه، سنگ گوگرد است و بلكه عينا همان سنگ است كه بخاطر عظمت و حالت آن آتش كه با انسان و سنگ افروخته مى‏شود و بر خلاف آتش دنياست، زيرا چنانكه گفته شده آتش دنيا امكان ندارد كه با سنگ مشتعل شود هر چند كه بعد از افروختن در آن مؤثّر باشد و نيز گفته‏اند منظور از سنگ يا حجاره اشاره به كسانى است كه در پذيرش حقّ چون سنگ سخت و حق ناپذير بوده‏اند چنانكه در آيه ذيل وصفشان كرده كه: (فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً- 74/ بقره).

(و اشاره بدلهائى است كه از قساوت سخت‏تر از سنگ‏اند مى‏گويد (ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً- 74/ بقره).

حَجْر و تَحْجِير- يعنى سنگ چينى در اطراف يك مكان، كه مى‏گويند:

حَجَرْتُهُ‏، حَجْراً فهو مَحْجُور- و حَجَّرْتُهُ‏ تَحْجِيراً فهو مُحَجَّر (كه در ثلاثى مجرّد اسم مفعول- محجور- و در ثلاثى مزيدش- محجّر- است).

مكانى را هم كه با سنگ چين احاطه كنند حِجْر گويند كه از همين تعبير حجر الكعبة است، و همچنين خانه‏هاى قوم ثمود هم- حجر- ناميده شده:

خداى تعالى گويد: (كَذَّبَ أَصْحابُ‏ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ‏- 80/ حجر) و از واژه- حجر- بخاطر نتيجه و ما حصل آن معنى- باز داشتن و منع تصوّر مى‏شوند چنانكه عقل و خرد را هم- حِجْر- گفته‏اند زيرا انسان را از خواهش و هوسهاى نفسانى منع مى‏كند و باز مى‏دارد، خداى تعالى گويد:

(هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ- 5/ فجر). ابو العبّاس مبرّد مى‏گويد به اسب مادينه‏

ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 454

بخاطر اينكه بچّه در شكم دارد- حِجْر- گفته‏اند.

و هر ممنوعى بخاطر تحريمش حجر است، در آيات، (وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ- 183/ انعام) و (وَ يَقُولُون‏ حِجْراً مَحْجُوراً- 22/ فرقان).

فاعل در يقولون- كسى است كه با ديدن عذاب مى‏ترسد و هراسناك مى‏شود و مى‏گويد: (حِجْراً مَحْجُوراً- 22/ فرقان) لذا خداوند ياد آورى مى‏كند كه كفّار همينكه ملائكه را مى‏بينند بگمان اينكه سودى براى رهائى از عذاب عايدشان مى‏شود مى‏گويند بهشت از ما منع شده است لذا خداوند مى‏گويد:

(وَ جَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً- 53/ فرقان) يعنى بطورى منع شده‏اند كه راهى بر برداشتن و دفع آن مانع نيست.

فلان فى‏ حِجْر فلان- يعنى او خودش و مالش از اينكه نگذارد ديگران در آن تصرّف كنند در پناه و حمايت فلانى است، جمعش- حُجُور- است، خداى تعالى گويد:

(وَ رَبائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ‏- 23/ نساء) (يعنى دختران همسرتان كه از شوهر ديگرشان هستند و در پناه شمايند).

حجر: پيراهن و همچنين- حجر- اسمى است براى هر محفظه، يا صندوقچه‏اى كه اشياء در آن حفظ مى‏شود.

از واژه‏ حِجْر- اطراف و گردا گرد هر چيزى نيز متصوّر است.

حُجِرَتْ‏ عين الفرس- يعنى حلقه چشم آن اسب نشان شده است.

حُجِّرَ القمر- اطراف ماه هاله زده است.

حَجُّورَة- پرگار و اسباب بازى بچّه‏ها كه با آن روى زمين دايره مى‏كشند.

مَحْجِر العين- نيز در معنى حلقه چشم است.

تَحَجَّر كذا- مثل سنگ سخت شد.

الأَحْجَار- قبيله‏اى از بنو تميم- اين نامگذارى براى اين است كه قومى از آنها نامشان جندل، حجر، صخر، بوده (كه هر سه واژه بمعنى سنگ است، جندل- تخته سنگهاى بزرگ، حجر- سنگ كوچك بنّايى، صخر سنگهاى تيز كوهستانى).[۱]

«حصب»

حصب: سنگريزه انداختن مجمع البيان ذيل آيه 98 انبياء گويد:

اصل حصب بمعنى انداختن است.

اقرب الموارد گويد: اصل آن انداختن سنگريزه است: «حَصَبَهُ‏ حَصْباً: رَمَاهُ بِالْحَصْبَاءِ» سپس در هر انداختن بكار رفته است.

إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ‏ حَصَبُ‏ جَهَنَّمَ‏ انبياء: 98 شما و آنچه جز خدا مى‏پرستيد انداخته شده جهنّم و هيزم آن هستيد. «حَصَب» (مثل اسد) را هيزم و آنچه در آتش انداخته ميشود معنى كرده‏اند. طبرسى گويد مراد آنست كه همچون انداخته شدن سنگريزه، بآتش انداخته ميشوند. اين آيه نظير آيه‏ وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ است كه در (ح ج ر) گذشت و گفتيم كه شامل معبودهاى جاندار نيست.

إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ‏ حاصِباً قمر: 34 حاصب را باد ريگ افشان گفته‏اند. و چهار بار در قرآن‏ مجيد آمده است: عنكبوت 40، قمر 34، ملك 17، اسراء 68.[۲]

«سجیل»

السَّجْل‏: سطل و دلو بزرگ.

سَجَلْتُ‏ الماءَ فَانْسَجَلَ: آب را در در دلو ريختم و پر شد.

أَسْجَلْتُه‏: دلوى يا نصيبى به او دادم و به طور استعاره در معنى بخشش فراوان، به كار مى‏رود.

مُسَاجَلة: با سطل آب دادن كه در مورد مسابقه و جنگ نيز بكار رفته است.

شاعر گويد،مَنْ‏ يُسَاجِلْني‏ يُسَاجِلْ ماجِداً يعنى: (كسى كه با من برابرى و نبرد مى‏كند با شخص بزرگى نبرد نموده است).

السِّجِّيل‏: آميخته‏اى از سنگ و گل و اصل آن چنانكه گفته شده فارسى است كه معرّب شده‏ در آيه (حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ‏- 82/ هود). و سِجِلّ‏: لوحه سنگى و گلى كه بر آن مى‏نوشتند و سپس به هر چيزى كه در آن نوشته شود سجل گفته‏اند.

خداى تعالى گويد: (كَطَيِ‏ السِّجِلِ‏ لِلْكُتُبِ‏- 104/ انبياء). يعنى مثل پيچاندن آن كه براى نگهدارى و حفظ نوشته‏ها، نوشته و كتاب را مى‏پيچد.[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 455-453
  2. قاموس قرآن، ج‏2، ص: 147-146
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 187