خستگی (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی خستگی

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «سئم»، «نصب»، «لغب»، «حسر»، «عیّ»،«اد».

مترادفات «خستگی» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
سئم ریشه سأم مشتقات سأم
لَّا يَسْـَٔمُ ٱلْإِنسَٰنُ مِن دُعَآءِ ٱلْخَيْرِ وَإِن مَّسَّهُ ٱلشَّرُّ فَيَـُٔوسٌ قَنُوطٌ
نصب ریشه نصب مشتقات نصب
فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَىٰهُ ءَاتِنَا غَدَآءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَٰذَا نَصَبًا
لغب ریشه لغب مشتقات لغب
وَلَقَدْ خَلَقْنَا ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَمَا مَسَّنَا مِن لُّغُوبٍ
حسر ریشه حسر مشتقات حسر
ثُمَّ ٱرْجِعِ ٱلْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ ٱلْبَصَرُ خَاسِئًا وَهُوَ حَسِيرٌ
عیّ ریشه عیی ریشه عیی
أَوَلَمْ يَرَوْا۟ أَنَّ ٱللَّهَ ٱلَّذِى خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلْأَرْضَ وَلَمْ يَعْىَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَٰدِرٍ عَلَىٰٓ أَن يُحْۦِىَ ٱلْمَوْتَىٰ بَلَىٰٓ إِنَّهُۥ عَلَىٰ كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ
اد ریشه اود مشتقات اود
ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلْحَىُّ ٱلْقَيُّومُ لَا تَأْخُذُهُۥ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ لَّهُۥ مَا فِى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِى ٱلْأَرْضِ مَن ذَا ٱلَّذِى يَشْفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذْنِهِۦ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَىْءٍ مِّنْ عِلْمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلْأَرْضَ وَلَا يَـُٔودُهُۥ حِفْظُهُمَا وَهُوَ ٱلْعَلِىُّ ٱلْعَظِيمُ

معانی مترادفات قرآنی خستگی

«سئم»

السَّآمَة: ملامت و دلتنگى از چيزى كه مدّتش و زمانش طولانى شده خواه كار باشد و خواه تأثير پذيرى از چيزى يا كارى، آيه: (وَ هُمْ لا يَسْأَمُونَ‏- 38/ فصّلت) (اشاره به كسانى است كه در پيشگاه خداى از تسبيح نمودن پيوسته او، ملول و خسته نمى‏شوند).

و آيه: (لا يَسْأَمُ‏ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ- 49/ فصّلت) (فطرت آدمى طورى است كه از طلب خير خسته و ملول نمى‏شود ولى چون بدى به او رسد نااميد و مأيوس مى‏شود).

شاعر گويد:سئمت تكاليف الحياة و من يعش‏/ثمانين حولا لا أبالك يسأم‏(يعنى: از سختى‏هاى روزگار خسته و ملولم، كسى كه هشتاد سال زندگى مى‏كند خسته مى‏شود).[۱]

«نصب»

نَصْب‏ هر چيز بالاتر و بلندتر قرار دادن آن است، مثل قرار دادن و بلند كردن نيزه يا سنگ و ساختمان‏ نَصِيب‏ هم سنگى است كه بر بالاى چيزى قرار دهند جمع آن- نَصَائِب‏ و نُصُب‏ است، عربها سنگى داشتند كه آنرا پرستش ميكردند و در پايش قربانى مينمودند، در آيه گفت:

كَأَنَّهُمْ إِلى‏ نُصُبٍ يُوفِضُونَ‏- المعارج/ 43 و آيه‏ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ‏- المائده/ 3 كه جمع آنرا أَنْصَاب‏ هم گفته‏اند، در آيه:

وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ‏- المائده/ 90 براى رنج و سختى واژه‏هاى- نُصْب‏ و نَصَب‏- بكار ميرود كه با واژه عذاب‏ مترادف است، چنانكه در بخل و بخل همين طور گفته ميشود. فرمود:

لا يَمَسُّنا فِيها نَصَبٌ‏- الفاطر/ 35 (سخن بهشتيان است كه ميگويند سپاس و شكر خدائى را كه حزن و اندوه از ما دور نمود و او پاداش دهنده شكر و سپاس است).

باب افعال اين فعل مثل- أَنْصَبَنِى‏ كذا- است يعنى مرا به رنج انداخت، شاعر ميگويد:تاوبنى هم مع الليل منصب‏

- (با رسيدن شب غم و اندوهى جانكاه بمن بر- گشت و مرا فرا گرفت)- هم‏ نَاصِب‏- نقطه مقابل- عِيشَةٍ راضِيَةٍ*- است- نصب همان تعب و رنج و سختى است. در آيه گفت: لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً- الكهف/ 62 در مسافرتمان اين چنين رنجى بما رسيد. اسم فاعلش- نَاصِب‏ است. خداى تعالى فرمود: عامِلَةٌ ناصِبَةٌ- الغاشيه/ 3 (در وصف دوزخيان است ميگويد، همه كارشان رنج و مشقت است- نَصِيب‏ حظ و بهره معين و بر آمده.

أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ‏- النساء/ 53 أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ‏- آل عمران/ 23 و فَإِذا فَرَغْتَ‏ فَانْصَبْ‏- نشرح/ 7 يعنى (همين كه فراغت يافتى به نيايش قيام كن هر چند با زحمت، كه بگفته صاحب تبيان هر چند خطاب به پيامبر است اما عموميت دارد). نَاصَبَهُ‏ الحربَ وَ العداوةَ- و نَصَبَ‏ له- هر چند كه در عبارت دوم واژه- حرب ذكر نشده اما هر دو عبارت بمعنى اينست كه- با او جنگ و دشمنى كرد و شر و بدى برايش پيش آورد. أَنْصَب‏ و نَصْبَاء- صفت گوسفندان نر و ماده‏ايست كه شاخها بر آورده‏اند، و در شتران بمعنى فراخى سينه آنها است، نِصَابُ‏ السكين و نَصَبُهُ‏- دسته كارد، و اصل هر چيز را هم‏ نِصَاب‏ آن گويند رجع فلان الى‏ مَنْصَبِهِ‏- او به اصلش بازگشت- تَنَصَّبَ‏ الغبارُ- گرد و خاك برخاست. نَصَبَ‏ السترَ- پرده را بر افراشته مثل‏ نَصْب‏ العلم- پرچم برافراشت، و نيز علامت‏ نَصْب‏ يعنى فتحه در واژه‏هاست كه در غناء يا موسيقى هم نوعى آهنگ است.[۲]

«لغب»

لُغُوب‏ در معنى رنج و ناگوارى است، در مثل ميگويند «أتانا ساغبا لَاغِباً» يعنى در حاليكه گرسنه و خسته بود بسوى ما آمد، در آيه گفت‏ وَ ما مَسَّنا مِنْ‏ لُغُوبٍ‏- ق/ 38)

- سَهْمٌ‏ لَغِبٌ‏- يعنى تيرى كه پرهاى كوتاه و ضعيف است.

- رجل‏ لَغِبٌ‏- مرد ضعيفى كه رنج و سختى او آشكار است.

عربى گفت:- فلان‏ لَغُوبٌ‏ احمق- او ضعيف و نادان است زيرا نامه من به او رسيد و آنرا ناچيز شمرد، يعنى در رأى و خرد ناتوان است، به او گفتند در عبارتى كه گفتى- كتابى فاحتقرها- يعنى نامه را تحقير كرد، كتاب مذكر است چرا ضمير (ها) دارد گفت مگر كتاب همان صحيفه نيست؟!.[۳]

«حسر»

الحَسْر، برهنه كردن و برداشتن پوشش از چيزى كه بر آن قرار گرفته، گفته مى‏شود: حَسَرْتُ‏ عن الزّراع- از آستين و زره برهنه شدم.

حَاسِر- كسى است كه زره‏اى و خودى، بر تن و سر او نيست.

مِحْسَرَة- يعنى جاروب.

فلان كريم‏ المَحْسِر- كنايه از آگاهى و آزمودگى اوست.

ناقة حَسِير- شترى است كه نيرو و گوشت او از بين رفته و ضعيف شده.

نوق‏ حَسْرَى‏- همانگونه شتران ضعيف كه گفته شد.

الحَاسِر- كسى كه همه قوايش از بين رفته كه او را- حاسر و محسور هر دو گويند (هم اسم فاعل و هم اسم مفعول) امّا گفتن- حاسر- به شخص كوفته و خسته و از پا در آمده باين تصوّر است كه قواى بدنيش را از دست داده و امّا ناميدن چنين شخص به- مَحْسُور- باين تصوّر است كه رنج و زحمت، نيرو و توان او را بكلّى از او گرفت.

خداى تعالى گويد: (يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ- 4/ ملك) نمى‏بينى باز بنگر و ديگر باز بنگر ديدگانت خسته مى‏شود و تفاوتى نمى‏بينى و از ديدن باز خواهد ايستاد).

حَسِيرٌ- در آيه گذشته بمعنى حاسر است- يعنى از ديدن باز مى‏ماند يا محسور- يعنى باز مانده شده، كه هر دو صحيح است، خداى تعالى گويد: (فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً- 29/ اسراء).

حَسْرَة- كه مصدر فعل است، غم و اندوه خوردن بر چيزى است كه فوت شده و از دست رفته است و پشيمانى دست مى‏دهد، گوئى آن جهل و نادانى كه او را بر ارتكاب آن عمل فوت شده وادار نموده بود از بين رفته است كه پشيمان شده است و فهميده يا اينكه نيرو و قوايش از فرط غم و اندوه تحليل رفته و يا اينكه مجدّدا آگاهى و هشيارى باو رسيده كه مى‏خواهد جبران از دست رفته كند و آن را دوباره تدارك نمايد. لذا مى‏گويد (تو در آنصورت يعنى در حالت فراخ دستى بسيار و همه چيز از دست دادن براى نفقه خودت هم نكوهيده خواهى بود، پس- (وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً- 29/ شورى) و حسرت زده بنشينى، زيرا- (إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً- 30/ اسراء). خداى تعالى گويد: (لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذلِكَ‏ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ‏- 156/ آل عمران).(وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ‏- 50/ حاقه). (يا حَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ‏- 56/ زمر).(كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ‏ حَسَراتٍ‏ عَلَيْهِمْ‏- 167/ بقره).(يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ- 7/ يس).و در وصف فرشتگان گويد: (لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ‏- 19/ انبياء).

واژه- يَسْتَحْسِرُونَ‏- از اين كه مى‏گوئى- لا يحسرون- بليغ‏تر و رساتر است.[۴]

«عیّ»

الإِعْيَاء: عجز و ناتوانى است كه از راه رفتن زياد به بدن مى‏رسد.

العِيّ‏: عجزى كه از عهده‏دار شدن كار و سخن به انسان دست مى‏دهد، در آيات: (أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ‏- 15/ ق)(وَ لَمْ‏ يَعْيَ‏ بِخَلْقِهِنَ‏- 33/ احقاف) و از اين معنى است عبارت: عَيَ‏ فى منطقه‏ عَيّاً فهو عَيِيٌ‏: از سخن گفتن درست عاجز است.

رجل‏ عَيَايَاء طباقاء: وقتى است كه از كار و سخن درمانده شود.

داء عَيَاء: درد بى درمان كه دوايى ندارد.[۵]

«اد»

سنگينى. «آدَ يَؤُدُ» يعنى سنگينى كرد و در اصل خم شدن از سنگينى است (مفردات) «وَ لا يَؤُدُهُ‏ حِفْظُهُما» بقره: 255 يعنى نگهداشتن آسمانها و زمين، خدا را سنگينى نميكند و او را بزحمت نمياندازد.[۶]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 289
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 344-342
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 140-139
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 488-487
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 681-680
  6. قاموس قرآن، ج‏1، ص: 141