جمع کردن (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی جمع کردن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «جمع»، «اجتمع»، «حشر»، «ادّخَر»، «خزن»، «وَسَقَ/ أتَّسَقَ»، «کَفَتَ»، «لَمَّ»، «حَصَلَ»، «ثوب».

مترادفات «جمع کردن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
جمع ریشه جمع مشتقات جمع
ٱلَّذِى جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُۥ
اجتمع ریشه جمع مشتقات جمع
قُل لَّئِنِ ٱجْتَمَعَتِ ٱلْإِنسُ وَٱلْجِنُّ عَلَىٰٓ أَن يَأْتُوا۟ بِمِثْلِ هَٰذَا ٱلْقُرْءَانِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِۦ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا
حشر ریشه حشر مشتقات حشر
فَحَشَرَ فَنَادَىٰ
ادّخَر ریشه ذخر مشتقات ذخر
وَرَسُولًا إِلَىٰ بَنِىٓ إِسْرَٰٓءِيلَ أَنِّى قَدْ جِئْتُكُم بِـَٔايَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ أَنِّىٓ أَخْلُقُ لَكُم مِّنَ ٱلطِّينِ كَهَيْـَٔةِ ٱلطَّيْرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًۢا بِإِذْنِ ٱللَّهِ وَأُبْرِئُ ٱلْأَكْمَهَ وَٱلْأَبْرَصَ وَأُحْىِ ٱلْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ ٱللَّهِ وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِى بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِى ذَٰلِكَ لَءَايَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ
خزن ریشه خَزَنَ مشتقات خَزَنَ
تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ ٱلْغَيْظِ كُلَّمَآ أُلْقِىَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَآ أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ
وَسَقَ/ أتَّسَقَ ریشه وسق مشتقات وسق
وَٱلْقَمَرِ إِذَا ٱتَّسَقَ
کَفَتَ ریشه کَفَتَ مشتقات کَفَتَ
أَلَمْ نَجْعَلِ ٱلْأَرْضَ كِفَاتًا
لَمَّ ریشه لمم مشتقات لمم
وَتَأْكُلُونَ ٱلتُّرَاثَ أَكْلًا لَّمًّا
حَصَلَ ریشه حصل مشتقات حصل
وَحُصِّلَ مَا فِى ٱلصُّدُورِ
ثوب ریشه ثوب مشتقات ثوب
وَإِذْ جَعَلْنَا ٱلْبَيْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَأَمْنًا وَٱتَّخِذُوا۟ مِن مَّقَامِ إِبْرَٰهِۦمَ مُصَلًّى وَعَهِدْنَآ إِلَىٰٓ إِبْرَٰهِۦمَ وَإِسْمَٰعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيْتِىَ لِلطَّآئِفِينَ وَٱلْعَٰكِفِينَ وَٱلرُّكَّعِ ٱلسُّجُودِ

معانی مترادفات قرآنی جمع کردن

«جمع/ اجتمع»

جَمْع‏- يعنى نزديك نمودن و پيوستن بعض از چيزى به بعض ديگر آن مى‏گويند:

جَمَعْتُهُ‏ فَاجْتَمَعَ‏- (جمعش كردم و جمع شد) خداى عزّ و جلّ گويد:

وَ جُمِعَ‏ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ- 9/ قيامه).

(آيه مباركه در باره آثار دگرگونى منظومه شمسى در آستانه قيامت است كه خورشيد و ماه بگونه نخستينشان بر مى‏گردند و جمع مى‏شوند چنانكه در آغاز خلقشان فرمود: كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما- 30/ انبياء) و آيات‏ وَ جَمَعَ فَأَوْعى‏- 18/ معارج) و جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ‏- 2/ الهمزه).

(مال و ثروت را جمع كرد و در دفينه‏ها حفظ كرد كه در واقع ملامتى و هشدارى است بر مال اندوزى و زر پرستى) و آيات‏ يَجْمَعُ‏ بَيْنَنا رَبُّنا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنا بِالْحَقِ‏- 26/ سباء) و (لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ‏- 57/ آل عمران) (رسيدن به آمرزش و رحمت حقّ از آنچه گرد آورى مى‏كنيد بهتر است). و آيات (قُلْ لَئِنِ‏ اجْتَمَعَتِ‏ الْإِنْسُ وَ الْجِنُ‏- 88/ اسراء) و فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً- 99/ كهف) و إِنَّ اللَّهَ‏ جامِعُ‏ الْمُنافِقِين‏ 140/ نساء) و وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى‏ أَمْرٍ جامِعٍ‏- 62/ نور) يعنى بر كارى بس بزرگ كه مردم بر آن جمع مى‏شوند، گويى كه همان كار مردم را گرد آورده است.

و آيه‏ ذلِكَ يَوْمٌ‏ مَجْمُوعٌ‏ لَهُ النَّاسُ‏- 103/ هود) يعنى در آن هنگامه جمعشان مى‏كنند مثل: آيات‏ يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ‏ الْجَمْعِ‏- 9/ تغابن) كه بجاى مجموع- واژه‏هاى-جمع، جميع، جماعة- گفته مى‏شود، خداى عزّ و جلّ گويد: وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى‏ الْجَمْعانِ‏- 166/ آل عمران) و وَ إِنْ كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ‏ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ‏- 32/ يس).

جُمَّاع‏- يعنى مردى كه با يكديگر متفاوتند امّا در يكجا جمعند.

شاعر گويد:بجمع غير جمّاع‏ (مردم يكپارچه، كه ناهمگونند ولى جمعند).

باب افعال اين واژه، مثل- أَجْمَعْتُ‏ كذا- بيشتر از ثلاثى مجرّد آن بامور فكرى و نفسانى مربوط مى‏شود، در آيه‏ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ‏- 71/ يونس).

شاعر گويد:هل أغزون يوما و أمرى مجمع‏ (آيا روزى خواهند جنگيد در حالى كه كارم فراهم است).

خداى تعالى گويد: فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ‏- 64/ طه) و هرگاه گفته شود: أَجْمَعَ‏ المسلمون‏ على كذا يعنى آراء و افكارشان بر آن كار يكى است و اتّفاق نظر دارند، نهب‏ مُجْمِعٌ‏- غنيمتى كه با تدبير و انديشه بآن مى‏رسند، و سخن خداى عزّ و جلّ كه مى‏فرمايد: إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ‏- 173/ آل عمران) گفته شده، يعنى آرائشان را در تدبير و انديشه عليه شما جمع كردند و نيز گفته‏اند، يعنى لشكريانشان را عليه شما جمع كردند.

جَمِيع‏، أَجْمَع‏ و أَجْمَعُون‏، براى تأكيد در جمع شدن در كارى بكار مى‏رود امّا-أَجْمَعُون‏- معرفت و شناسايى را توصيف مى‏كند و نصب دادن آن بصورت (حال) صحيح نيست، مثل آيات: فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ‏- 30/ حجر) و وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ‏- 93/ يوسف) (در آيه اوّل- أَجْمَعُونَ‏- وصف و بدل از- كُلُّهُمْ‏- است كه در حالت رفع است و در آيه دوّم نيز- أَجْمَعِينَ‏- وصف و بدل از- بِأَهْلِكُمْ‏- است كه مجرور به حرف (ب) بر سر- اهلكم- و در حال جرّ است).

امّا واژه جميع- منصوب به حال است كه از نظر معنى براى تأكيد بكار مى‏رود، مثل آيات: اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً- 38/ بقره) و فَكِيدُونِي جَمِيعاً- 55/ هود).

ناميدن روز جمعه را، به يوم‏ الجُمُعَة براى گرد آمدن و جمع شدن مردم براى نماز در آن روز است، خداى تعالى گويد: إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ‏- 9/ جمعه).

مسجد الجامع‏- واژه جامع، وصف و صفت مسجد نيست بلكه از نظر كار و زمانى كه جمع كننده مردم براى نماز است آنرا آنطور ناميده‏اند.

قِدْرٌ جِمَاع‏ جَامِع‏- يعنى ديگ بزرگ.

اسْتَجْمَعَ‏ الفرس جريا- آن اسب خود را جمع كرد و بسيار تند و تيز رفت.

معنى جمع شدن هم روشن است يعنى گرد آمدن و فراهم شدن.

ماتت المرأه‏ بِجُمْعٍ‏- وقتى كه زنى در آبستنى مى‏ميرد كه بتصوّر مردن او با فرزندش بجمع گفته مى‏شود.

هى منه‏ بِجُمْعٍ‏- يعنى او دوشيزه است و اين اصطلاح بخاطر جدا نشدن پرده بكارت از اوست يعنى همان حال طبيعيش باقى است و همراه آن است.

ضربه‏ بِجُمْعِ‏ كفّه- انگشتانش را جمع و مشت كرد و باو ضربه زد.

أعطاه من الدّراهم جمع الكفّ- با دو دست پرش باو پول داد.

جَوَامِع‏ (مفرد آن- جَامِعَة) يعنى غل و زنجيرهايى كه پاها و دستها را مى‏بندند و بهم جمع مى‏كند.[۱]

«حشر»

حَشْر برانگيختن و بيرون آوردن گروه و جماعت از جايگاهشان و روانه كردن آنها از آنجا بسوى جنگ و يا نظير آن امور و كارها، روايت شده است كه:

«النّساء لا يُحْشَرْنَ‏».

يعنى: زنان براى جنگ خارج نمى‏شوند (امّا دفاع بر همه واجب است).

واژه حشر در باره انسان و غير انسان بكار مى‏رود مى‏گويند:

حَشَرَتِ‏ السّنة مال بنى فلان- يعنى قحطى و خشكسالى مال آنها را از ميان برد (بيشتر چهار پايانشان كه سرمايه آنهاست هلاك كرد).

واژه حشر جز در باره جماعت و گروه بكار نمى‏رود.

خداى تعالى گويد: (وَ ابْعَثْ فِي الْمَدائِنِ‏ حاشِرِينَ‏- 36/ شعراء) (وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً- 19/ ص).(وَ إِذَا الْوُحُوشُ‏ حُشِرَتْ‏- 5/ تكوير).(لِأَوَّلِ‏ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا- 2/ حشر).(وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ‏- 17/ نمل). و در وصف قيامت گويد: (وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً- 6/ احقاف). (فَسَيَحْشُرُهُمْ‏ إِلَيْهِ جَمِيعاً- 172/ نساء). (وَ حَشَرْناهُمْ‏ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً- 47/ كهف).

و قيامت هم- يوم‏ الحَشْر و يوم البعث- ناميده شده.

رجل‏ حَشْرُ الأذنين- يعنى مرديكه گوشهايش ظريف و تيز است (كنايه از حواس جمعى و شنيدن همه چيز است).[۲]

«ادّخَر»

اصل‏ ادّخار، اذتخار است مى‏گويند: ذَخَرْتُهُ‏ و ادَّخَرْتُهُ‏، در وقتى اين واژه بكار مى‏رود كه چيزى را براى آينده‏ات پس انداز كنى.

از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده است كه:

«كان لا يَدَّخِرُ شيئا لغد» المَذاخِر: امعاء و احشاء درونى انسان كه مركز طعام است- معده و روده‏ها شاعر گويد:فلما سقيناها العكيس تملّأت‏/مَذَاخِرُهَا و امتدّ رَشْحا وريدُها يعنى: همينكه شتر بسته شده را سيراب كرديم معده‏اش پر شد و از رگهايش عرق بدنش ترشّح مى‏كرد الإِذْخِر: گياهى بسيار خوشبو نام فارسى آن- كوم- است.[۳]

«خزن»

الخَزْن‏، نگهداشتن چيزى در گنجينه و خزانه، سپس به هر چيزى كه پنهانى، مثل راز و سرّ حفظ و نگهدارى مى‏شود تعبير مى‏شود.

خداى تعالى گويد:

و وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ‏- 21/ حجر).

وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏- 7/ منافقون).

كه اشاره بقدرت پروردگار تعالى است بر آنچه كه را كه مى‏خواهد ايجاد كند و بيافريند و يا اشاره بحالتى است كه پيامبر (ص) بآن اشاره فرموده كه:

«فرغ ربّكم من خلق الخلق و الرّزق و الأجل».

يعنى: (پروردگارتان ايجاد و آغاز آفريدن و رزق و مدّت حيات آنها را بپايان رسانده است).

و آيه‏ فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ‏ بِخازِنِينَ‏- 22/ حجر) گفته شده، معناى- خازنين- ثابت قدمان در شكر و سپاسگزارى است، يا اشاره به اين آيه است كه مى‏فرمايد: أَ فَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ ...68/ واقعه).خَزَنَةُ- جمع‏ خَازِن‏- است و در آيه‏ وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها- 71/ زمر) در صفت بهشت و دوزخ است.

و آيه‏ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ‏- 31/ هود).

يعنى: بشما نمى‏گويم كه مقدورات و امكاناتى كه مردم را باز دارد، من دارم، زيرا واژه- خزن- يعنى گنجينه كردن كه نوعى از منع و باز داشتن آنها از ديگران است، و گفته‏اند:

خَزائِنُ اللَّهِ‏- يعنى بخشايش گسترده و جهانشمول خداى، و نيز گفته شده معنايش همان امر- كُنْ‏- است يعنى باش و ايجاد شو.

(و لذا پيامبر (ص) مى‏گويد: من چنين قدرتهائى ندارم يعنى به چنان بخشايشى و نه چنان فرمانى).

الخَزْن‏ فى اللّحم- اصلش ذخيره كردن گوشت است كه بطور كنايه بكهنه شدن و متعفّن شدن آن گفته شده پس خزن اللّحم و خنز- در اصل يكى است يعنى آن گوشت بد بو و فاسد شد كه- خزن و خنز- در يك معنى است.[۴]

«وَسَقَ/ أتَّسَقَ»

وَسْق‏ جمع كردن پراكنده‏ها، وَسَقْتُ‏ الشي‏ءَ- آنرا جمع كردم به مقدار معينى از بار شتر كه مى‏توانند حمل كنند وَسْق‏ مى‏گويند كه حدود شصت صاع است‏ (و هر صاع يك رطل و يك سوم رطل يا چهار بار مشت دو دست بسته گندم و يا حبوبات).

أَوْسَقْتُ‏- او را بار زدم- ناقةٌ وَاسِقٌ‏- شتر باربر جمعش- نُوقٌ‏ مَوَاسِيقُ‏- شتران باربر. وَسَّقْتُ‏ الحنطةَ- گندم بار كردم- وَسَقَتِ‏ العينُ الماءَ و ما وَسَقَتْ عيني الماءَ- چشمانم پر آب شد در آيه گفت:

وَ اللَّيْلِ وَ ما وَسَقَ‏- الانشفاق/ 17 شب و تاريكى‏هاى پياپى و زياد آن، و گفته‏اند يعنى سوگند به شب و ستارگان قوى و پراكنده و كوبنده آن، وَسَقْتُ‏ الشي‏ءَ- آنرا جمع كردم، وَسِيقَة گروه شتران مثل- رُفْقة- گروههائى از مردم- اتِّسَاق‏- اجتماع، خداى تعالى فرمود:

وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ‏- الانشقاق/ 18: قرص ماه كامل.[۵]

«کَفَتَ»

الْكَفْت‏: گرفتن و جمع كردن، در آيه گفت:

أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ‏ كِفاتاً أَحْياءً وَ أَمْواتاً (25/ مرسلات) زمين، زندگان و مردگان را در خود جمع مى‏كند و نيز گفته‏اند معنايش اينست كه زمين زندگان را كه انسانها هستند و حيوانات و گياهان و مردگانى كه جمادات زمين هستند و آب و غير از آنرا ضميمه و پيوسته بهم مى‏كند گفته شده. كِفَات‏: پرواز سريع و تند كه حقيقتش قبضه نمودن بال براى پرواز است چنانكه گفت:

أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافَّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ‏ (19/ ملك).

پس قبض در اينجا مثل- كفات- در آنجاست يعنى پرواز سريع و بال به خود ضميمه كردن و گرفتن براى پرواز و نيز- الكفت- راندن با شتاب و سخت است، بكار بردن واژه- گفت- در راندن شتران مثل به كار بردن واژه قبض- در آن است چنانكه مى‏گويند:

قبض الراعى الابل: آن شبان شتران را نيكو هدايت و جمع و راهنمايى كرد.

راعى قبضة: سرپرستى كننده خوب.

كَفَتَ‏ اللّهُ فلاناً إلى نفسه: خداوند او را بسوى خودش خواند، مثل- قَبَضَهُ يعنى او را گرفت، در حديث آمده است كه:

«اكْفِتُوا صبيانكم باللّيل».

[يعنى شب هنگام كودكانتان را نزد خود نگهداريد و حفظ كنيد].[۶]

«لَمَّ»

ميگويند- لَمَمْتُ‏ الشى‏ءَ- يعنى او را جمع كردم و اصلاح نمودم و از همين فعل- لَمَمْتُ‏ يعنى دگرگون و پراكنده‏اش كردم در آيه گفت:

وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلًا لَمًّا- الفجر/ 19) - لمم- به گناه نزديك شدن كه به گناه كوچك تعبير ميشود.

- فلان يفعل كذا لما- يعنى آن كار را كم كم انجام ميدهد. چنانكه در آيه گفت:الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ‏- النجم/ 32).

در اين آيه خداوند براى نيكوكاران لغزش‏هاى كوچك را مى‏بخشد و اين معنى همان است كه ميگوئى- أَلْمَمْتُ‏ بكذا- يعنى پائين آمدم و بدون كار و عمل به او نزديك شدم- زيارته‏ إِلْمَامٌ‏- يعنى كم ديدار است.

يا واژه- لَمْ‏- بصورت حرف در ماضى منفى به كار ميرود (ماضى نقلى) هر چند كه بر سر فعل مضارع در ميآيد و گاهى- الف- استفهام بر سرش در ميآيد- در آيات:

أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً- الشعراء/ 18).

يا أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى‏- الضحى/ 6).

(الف بر سر- لم- استفهام تقريرى است يعنى چنين بوده).

(آيه اول در باره رشد حضرت موسى در فرعونيان است و آيه دوم حمايت خداى از پيامبر در دوران كودكى است).[۷]

«حَصَلَ»

حَصَلَ‏: بدست آورد، تَحْصِيل‏- يعنى بيرون آوردن مغز از پوست، مثل بيرون آوردن طلا از سنگ معدن و جدا كردن گندم از كاه.

خداى تعالى گويد: (وَ حُصِّلَ‏ ما فِي الصُّدُورِ- 10/ عاديات).يعنى: در قيامت آنچه را كه در دلها بود آشكار و جمع مى‏شود همانطور كه مغز از پوست جدا و جمع مى‏شود، يا مانند نتيجه‏اى كه از حساب بدست مى‏آيد و ظاهر مى‏گردد، پنهانى دلها هم همينطور روشن مى‏شود.

و گفته‏اند: حَصِيل‏- يعنى پوشيده‏ها و پنهانيهاى دل كه مانند تلخ دانه‏ها و پوست و شلتوك مخلوط برنج است.

حَصَلَ‏ الفرس- يعنى آن اسب دلش از خوردن درد گرفت.

حَوْصَلَة الطّير- چينه‏دان پرنده.[۸]

«ثوب»

اصل‏ ثَوْب‏، بازگشت چيزى است بحالت اوّليه‏اش، كه قبلا بر آن وضع و حالت قرار داشته يا بازگشت به حالتى و مقصودى كه برايش در نظر گرفته شده در اين معنى اصطلاح، اوّل الفكرة آخر العمل- آغاز انديشه پايان كار است، به همان حالت اشاره دارد.

(يعنى هر كارى نخست در انديشه موجود مى‏شود و سپس به عمل در مى‏آيد و محصول عمل باز به انديشه برمى‏گردد).

ثوب- در معنى بازگشت بحالت و وضع نخستين آن، مثل عبارات:

ثَابَ‏ فلان إلى داره- و ثَابَتْ‏ إلىّ نفسى- يعنى بحال خودم آمدم.

مَثَابَة- آبشخورى است بر دهانه چاه، امّا- ثوب- در معنى بازگشت به فكر نخستين و مقصود اوّليه مثل ناميدن- ثوب- به چرخيدن و گرديدن دوك چرخ ريسى و برگشت آن به همان حالتى كه ابتدا آنرا چرخانده‏ايم.

ثَوَاب‏ العمل- بازگشت به پاداش و جزاء اعمال شايسته است.

جمع‏ ثَوْب‏- يعنى جامه و لباس- أَثْوَاب‏ و ثِيَاب‏- است خداى تعالى گويد:

(ثِيابَكَ فَطَهِّرْ- 4/ مدثّر) كه به پاكيزه كردن جامه و لباس حمل شده و نيز گفته شده- ثياب كنايه از نفس است.

شاعر گويد:ثياب بنى عوف طهارى نقيّة (جانهاى بنى عوف پاك و پاكيزه است) و اين امر يعنى پاكى جانها، همان است كه خداى تعالى آن را ياد آورى نموده است كه: (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ، وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً- 33/ احزاب).

الثّواب‏- چيزى است كه در برابر كارهاى انسان باو باز مى‏گردد، جزاء و پاداش هم- ثواب- ناميده شده بتصوّر اينكه ثواب و جزاء يكى است و او نيز هموست (انّه هو هو) يعنى ثواب و جزاء است مگر نمى‏بينى كه خداوند چگونه جزاء را خود عمل قرار داده و مى‏فرمايد: (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ‏- 7/ زلزال) و نه مى‏گويد جزايش را مى‏بيند بلكه مى‏گويد، همان عمل را مى‏بيند.

واژه ثواب- در كار خير و شرّ هر دو بكار مى‏رود ولى بيشتر بصورت متعارف و معمولى- ثواب- از براى كار خير و نيك است، و بر اين معنى است‏ آيات (ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ‏- 195/ آل عمران) و (فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ- 148/ آل عمران) و همينطور واژه مثوبة- در آيه (هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ‏ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ‏- 60/ مائده) كه كلمه- ثواب- مانند واژه بشارت بطور استعاره در شرّ و بدى بكار رفته است خداى تعالى گويد: (وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ‏- 103/ بقره) (هر گاه ايمان آورند و پرهيزكارى پيشه كنند، پاداششان نزد خداوند است).

إِثَابَة- در باره چيز محبوب و مورد محبّت بكار مى‏رود، آيه (فَأَثابَهُمُ‏ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ- 85/ مائده) چنانكه گفته شد بطور استعاره و در باره مكروه و ناپسند هم گفته مى‏شود (فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍ‏- 153/ آل عمران).

اما- تَثْوِيب‏- در قرآن جز براى مكروه بكار نمى‏رود مانند (هَلْ‏ ثُوِّبَ‏ الْكُفَّارُ؟- 36/ مطفّفين) ولى در آيه (وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً- 125/ بقره) گفته‏اند معنايش مكانى است كه در آنجا پاداش نوشته مى‏شود.

الثَّيِّب‏- زنى كه از همسرش جدا شده و همچون دوشيزگان بدون همسر است، در آيه (ثَيِّباتٍ‏ وَ أَبْكاراً- 5/ تحريم) بكار رفته و پيامبر (ص) فرمود

(الثّيب أحقّ بنفسها).

(زن بدون همسر، در اختيار كردن همسر، خودش سزاوارتر است).

التَّثْوِيب‏- تكرار بانگ و نداست و لذا در مورد اذان كه كلماتش تكرار مى‏شود بكار مى‏رود.

الثَّوْبَاء- رويدادهايى است كه انسان را فرا مى‏گيرد و بخاطر تكرار شدن خاطره‏اش ثوباء ناميده شده.

الثُّبَة- گروه و جماعتيكه در ظاهر پياپى بهم مى‏رسند، خداى تعالى گويد:

(فَانْفِرُوا ثُباتٍ‏ أَوِ انْفِرُوا جَمِيعاً- 71/ نساء)، شاعر گويد:و قد أغدو على ثبة كرام‏ (پگاهان بر گروهى با كرامت وارد شدم).

ثُبَة الحوض- گودى چاله‏اى كه آب در آن جمع مى‏شود.[۹]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 411-409
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 495-494
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 6-5
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 597-596
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 455-454
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 39-38
  7. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 156-153
  8. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 503-502
  9. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 369-367