تعبیر رویا (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی تعبیر رویا

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «عبر»، «اوّل»، «افتی».

مترادفات «تعبیر رویا» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
عبر ریشه عبر مشتقات عبر
وَدَخَلَ مَعَهُ ٱلسِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّىٓ أَرَىٰنِىٓ أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ ٱلْءَاخَرُ إِنِّىٓ أَرَىٰنِىٓ أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِى خُبْزًا تَأْكُلُ ٱلطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِۦٓ إِنَّا نَرَىٰكَ مِنَ ٱلْمُحْسِنِينَ
اوّل ریشه اول مشتقات اول
وَدَخَلَ مَعَهُ ٱلسِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّىٓ أَرَىٰنِىٓ أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ ٱلْءَاخَرُ إِنِّىٓ أَرَىٰنِىٓ أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِى خُبْزًا تَأْكُلُ ٱلطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِۦٓ إِنَّا نَرَىٰكَ مِنَ ٱلْمُحْسِنِينَ
افتی ریشه فتو مشتقات فتو
وَقَالَ ٱلْمَلِكُ إِنِّىٓ أَرَىٰ سَبْعَ بَقَرَٰتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنۢبُلَٰتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَٰتٍ يَٰٓأَيُّهَا ٱلْمَلَأُ أَفْتُونِى فِى رُءْيَٰىَ إِن كُنتُمْ لِلرُّءْيَا تَعْبُرُونَ

معانی مترادفات قرآنی تعبیر رویا

«عبر»

اصل واژه- عَبْر- گذشتن و رفتن از حالى به حالى است، امّا كلمه- عُبُور- مخصوص گذشتن از آب است يا با شناورى، در كشتى يا بر پل و يا بر مركب سوارى.

و از اين واژه عبارت- عَبَرَ النّهرَ است يعنى كرانه و ساحل جوى، آنجائيكه يا از آن‏ مى‏گذرند يا بسويش مى‏روند. عَبَرَ العينُ: براى اشك ريختن از چشم است و همچنين- عَبْرَة مثل- دمعة بمعنى اشك كه از آن مشتقّ شده است.

عَابِرُ سبيلٍ: خداى تعالى گويد: (إِلَّا عابِرِي‏ سَبِيلٍ‏- 43/ نساء) (مربوط به كسانى است كه غسل نكرده‏اند و بناچار از مسجدى كه دو درب دارد مى‏گذرند و عبور مى‏كنند كه اين حالت استثناء شده است و غير از اين استثناء كسانى نبايستى در مسجد توقّف كنند و داخل شوند).

ناقةٌ عُبْرُ أسفارٍ: مادينه شترى كه همواره در سفر است و قوى است.

عَبَرَ القومُ: وقتى است كه قومى از دنيا بروند گويى كه از پل دنيا گذشتند عِبَارَة: مخصوص كلام و سخنى است كه هوا را از زبان گوينده به گوش شنونده عبور مى‏دهد و مى‏رساند.

اعْتِبَار و عِبْرَة: حالتى است كه انسان را از معرفت و شناخت چيزى كه ديده شده به چيزى كه در گذشته رخ داده و ديده نشده مى‏رساند. در آيات گفت: (إِنَّ فِي ذلِكَ‏ لَعِبْرَةً- 13/ آل عمران) (فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ- 2/ حشر) واژه- تَعْبِير- هم مخصوص تعبير خواب است (توجيه نمودن خوابها) كه از ظاهر خواب به باطن آن مى‏رود. مثل آيه:

(إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ‏- 43/ يوسف) يعنى: (اگر تعبير خواب مى‏دانيد و مى‏توانيد) كه اخصّ از واژه تأويل- است زيرا- تأويل- در باره خواب و غير خواب گفته مى‏شود.

الشّعرى‏ العَبُورُ: ستاره‏اى كه بعد از ستاره جوزا طلوع مى‏كند و چون جزء سيّارات و عبور كننده‏هاست اينطور ناميده شده.

عَبْرِىّ‏: گياهى كه بر گذرگاه نهر و كنار جوى مى‏رويد (و غالبا به سدر يا كنّار و عنّاب و خرما بن گفته مى‏شود). شطٌّ مُعْبَرٌ: نهرى كه چنان گياهانى در ساحلش دارد.[۱]

«اوّل»

آلَ‏ اللّبن‏ يَئُولُ‏- يعنى شير زياد جوشيد و كم شد چنانكه به هر چيز ناقص نيز مى‏گويند كم شده و برگشته است.

واژه‏ التّأويل‏ از- أول- است يعنى رجوع و بازگشت به اصل و- المَأْوِل‏- مكان و جاى بازگشت است، تأويل:- ردّ كردن چيزى به سوى غايت و مقصودى است كه اراده شده چه از راه علم و چه از راه عمل.

تأويل از راه و طريق علم مانند آيه (وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ‏- 7/ آل عمران) امّا باز گرداندن عملى تأويل به سوى مقصود و مراد، مانند سخن اين شاعر كه مى‏گويد:و للنّوى قبل يوم البين تأويل‏ (براى دورى و هجران قبل از روز جدايى مقصودى و تأويلى هست).

سخن خداى تعالى (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ‏- 53/ اعراف) يعنى انتظار تأويل آيات را دارند روزى كه بيان و مقصود نهايى، و عملى آن آيات مى‏آيد.

و آيه (ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَن‏ تَأْوِيلًا- 59/ نساء) گفته شده- أحسن، از نظر معنى، كه سر انجام نيكوتر و ترجمه و تفسير آن است.

و نيز گفته‏اند- أحسن تأويل- نيكوترين ثواب و پاداش در آخرت.

الأَوْل‏- يعنى سياست و روشى اصلاح طلبانه كه رعايت مآل و پايان آن بشود (سياستى دور انديشانه) أول لنا و أيل علينا- (يعنى سياستى خوش فرجام داشتيم و بر ما هم، چنان سياستى انجام شد).

أَوَّل‏: خليل بن احمد مى‏گويد ريشه‏اش (همزه- واو- لام) است اوّل مانند فعّل است و بعضى گفته‏اند: اصلش (دو واو و لام) است بر وزن أفعل (أوول) امّا نظر خليل صحيح‏تر و فصيح‏تر است بخاطر كمى حرف (و) كه حرف عين الفعلش يكى است- بنابر نظر خليل، واژه- اوّل- از- آل، يئول- و اصلش- آول- است كه حرف مدّ در آن ادغام شده، و در حقيقت واژه- أوّل- صفت است و مؤنّثش- اولى- مثل- أخرى است.

أَوَّل‏- كلمه‏اى است كه بر پايه آن ساير اعداد مرتّب مى‏شوند و بر چند وجه بكار رفته است:

1- به معنى زمان پيشين و جلوتر مثل اينكه مى‏گويى اوّل خلافت عبد الملك كه از منصور جلوتر و پيشتر است.

2- در معنى رياستى كه ديگران از آن پيروى مى‏كنند مثل اينكه مى‏گوئى اول امير و سپس وزير.

3- بمعنى وضعيّت مكانى و نسبيّت مانند بيان موقعيّت كسى كه از عراق خارج مى‏شود و مى‏گويد اوّل قادسيّة و سپس- فيد، امّا كسى كه از مكّه بسوى عراق مى‏آيد مى‏گويد اوّل- فيد و سپس قادسيّه‏

4- معنى چهارم- واژه اوّل- مسائل اوّليه صنعت و ساختمان است كه‏ مى‏گويند اوّل پايه‏ها و سپس بن و ساختمان. اگر در باره صفات خداى تعالى واژه- اول- بكار رود معنايش اينست كه چيزى در عالم وجود بر اللّه پيشى نگرفته است، و بر اساس همين معنى، سخن گوينده‏اى است كه مى‏گويد:

«خداى تعالى كسى است كه نياز به غير ندارد» كسى كه در باره خدا مى‏گويد او بنفسه مستغنى و بى‏نياز است، در آيات (وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ‏- 163/ انعام) و آيه (وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ‏- 143/ اعراف) معنايش اينست كه من نخستين كس در اسلام و ايمان هستم كه مورد تبعيّت و پيروى قرار مى‏گيريم چنانكه خداوند فرمايد: (وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ‏- 41/ بقره) يعنى از كسانى نباشيد كه در كفر و شرك مورد پيروى قرار گيرند.

واژه- أوّل- از نظر دستور زبان عرب بصورت ظرف زمان بكار مى‏رود كه در آن صورت- مبنى بر ضمّه است، يعنى أوّل- مانند عبارت- جئتك أوّل- و گاهى- أوّل- بمعنى قديم است، مانند عبارت- جئتك أوّلا، و آخرا- يعنى قديم و جديد، امّا در اين آيه (أَوْلى‏ لَكَ فَأَوْلى‏- 34/ قيامة) كلمه تهديد و بيم دهنده‏اى است به كسى كه به هلاكت نزديك است و به دور شدن از هلاكت وادار مى‏شود يا اينكه كسى را كه با ذلت و خوارى از هلاكت نجات يافته است مورد خطاب قرار مى‏دهند تا دوباره به چنين سرنوشتى مبتلا نشود.

بيشتر آياتى كه واژه- اولى- يا- أوّل- در آنها تكرار شده است براى اين است كه گوئى تشويقى و ترغيبى است بر انديشيدن در باره نتيجه كارى كه به انسان مى‏رسد و بايستى از آن خود دارى كند.[۲]

«افتی»

فَتَى‏ نوجوانى و طراوت جوانى، مونثش- فَتَاة- مصدرش- فَتَاء- است كه به برده زن و مرد با اين لفظ بطور كنايه گفته ميشود، در آيه گفت:

تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ‏ (30/ يوسف).

فَتِيّ‏: از شتران، مثل- فَتَى- به معنى جوان از مردم است.

جمع- فَتَى- فِتْيَة و فِتْيَان‏- است و جمع- فَتَاة- فَتَيَات‏.

در آيه: مِنْ‏ فَتَياتِكُمُ‏ الْمُؤْمِناتِ‏ (25/ نساء) يعنى بردگان زن مؤمنه‏ و باز گفت: وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ (33/ نور) و آيه: قالَ‏ لِفِتْيانِهِ‏ (62/ يوسف) يعنى به خدمتگزارانش، در آيات:

إِذْ أَوَى‏ الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ‏ (10/ كهف) إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ‏ (13/ كهف)

فُتْيَا: همان- فَتْوَى‏- است يعنى پاسخ دادن به مشكلات احكام.

اسْتَفْتَيْتُهُ‏ فَأَفْتَانِي‏ بكذا: از او فتوى خواستم و پاسخم داد.

در آيات: وَ يَسْتَفْتُونَكَ‏ فِي النِّساءِ قُلِ اللَّهُ‏ يُفْتِيكُمْ‏ فِيهِنَ‏ (127/ نساء) فَاسْتَفْتِهِمْ‏ (11/ صافات).

أَفْتُونِي‏ فِي أَمْرِي‏ (32/ نمل)[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 544-543
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 226-223
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 15-14