بلند بالا (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی بلند بالا

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «علا»، «بَسَقَ»، «شَمَخَ».

مترادفات «بلند بالا» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
علا ریشه علو مشتقات علو
وَرَفَعْنَٰهُ مَكَانًا عَلِيًّا
بَسَقَ ریشه بسق مشتقات بسق
وَٱلنَّخْلَ بَاسِقَٰتٍ لَّهَا طَلْعٌ نَّضِيدٌ
شَمَخَ ریشه شمخ مشتقات شمخ
وَجَعَلْنَا فِيهَا رَوَٰسِىَ شَٰمِخَٰتٍ وَأَسْقَيْنَٰكُم مَّآءً فُرَاتًا

معانی مترادفات قرآنی بلند بالا

«علا»

العُلْو: بالا، نقطه مقابل و ضدّ واژه- سفل- است. عُلْوِىّ‏ و سُفْليّ: صفتى منسوب به آنهاست (بالايى و پائينى يا زبرين و زيرين). عُلُوّ: بر افراشتگى و بلند شدن.

عَلَا، يَعْلُو، عُلْوًا: اسمش عال- است (يعنى برآمده).

عَلِيَ‏، يَعْلَى‏ عَلًا: اسمش‏ عَلِيّ‏- است. (على- يكى از اسماء حسناى خداى تعالى است و نيز به معنى شريف و بلند مرتبه و سخت است). عَلِيَ: با فتحه حرف (ى) بيشتر در باره اجسام و مكانهاست در آيه گفت: (عالِيَهُمْ‏ ثِيابُ سُندُسٍ‏- 21/ انسان).

و نيز گفته شده- عَلَا- در مذّمت و ستايش هر دو گفته مى‏شود، امّا عَلِيَ‏ جز در چيزى كه ستوده و پسنديده است گفته نمى‏شود.

در آيات: (إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ‏- 4/ قصص) (لَعالٍ‏ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ‏- 83/ يونس) (فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً عالِينَ‏- 46/ مؤمنون) و از ابليس گفت: (أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ‏ الْعالِينَ‏- 75/ ص)و در آيات: (لا يُرِيدُونَ‏ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ‏- 83/ قصص)(وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ‏- 91/ مؤمنون) (لَتَعْلُنَ‏ عُلُوًّا كَبِيراً- 4/ اسراء) (وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا- 14/ نمل) (آيات فوق از واژه- عَلَا- يَعْلُو است و با صفات استكبار و ظلم مترادف و بصورت مذمّت ياد شده است). و أمّا عَلِيّ‏- همان بلند مرتبه و رفيع القدر است از- عَليَ، يَعْلَى‏ و هر گاه خداى تعالى با اين واژه توصيف شود، مثل آيات:

(هُوَ الْعَلِيُ‏ الْكَبِيرُ- 62/ حجّ)(إِنَّ اللَّهَ كانَ‏ عَلِيًّا كَبِيراً- 34/ نساء) معنايش اين است كه خداوند برتر از آن است كه توصيف وصف كنندگان بلكه علم عارفين به او محيط شود و او را فرا گيرد.

و بنابر اين گفته مى‏شود- تعالى، مثل آيه: (تَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ‏- 63/ نمل) در اين آيه تخصيص لفظ- تفاعل يعنى تعالى در مورد خداوند براى مبالغه آن مفهوم، از او است نه بر روش تكليف آن طورى كه از بشر وجود پيدا مى‏كند. خداى عزّ و جل گويد:

(تَعالى‏ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً- 43/ اسراء). واژه- علوّ- در اين آيه مصدر- تعالى نيست مثل واژه- نَباتاً- كه در آيه: (أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً- 17/ نوح) آمده است زيرا- نَباتاً- در اينجا مصدر است و همچنين تبتيل- در آيه (وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلًا- 8/ مزمّل) مصدر است.

أَعْلَى‏: شريف‏تر و برتر، گفت: (أَنَا رَبُّكُمُ‏ الْأَعْلى‏- 24/ نازعات).

اسْتِعْلَاء: طلب علوّ و بزرگى مذموم و ناپسند، گاهى- استعلاء در معنى- عَلَاء- يعنى رفعت و شكوهمندى است، در آيه گفت: (وَ قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ‏ اسْتَعْلى‏- 64/ طه) كه احتمال هر دو در آن است‏ و امّا در آيه: (سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى‏- 1/ اعلى) خداوند برتر از اين است كه چيزى با او مقايسه شود و يا اينكه به اعتبار و نظر داشتن به غير خدا، خداى منظور شود. و آيه: (وَ السَّماواتِ‏ الْعُلى‏- 4/ طه) كه جمع مؤنّث أعلى است و معنى آن اشرف و افضل است يعنى برتر و شريف‏تر به نسبت اين عالم، چنانكه گفت: (أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها- 27/ نازعات)

و در آيه: (لَفِي‏ عِلِّيِّينَ‏- 18/ مطفّفين) گفته شده- علّيّين- اسم شريف‏ترين باغات بهشتى است چنانكه- سجّين- نام بدترين آتشهاى عذاب است. و نيز گفته‏اند شايد در حقيقت- علّيّين- نام بهشتيان باشد كه اين معنى در زبان عربى نزديكتر است زيرا- علّيّين- به صورت جمعى است (جمع سالم) كه ويژه انسانها و ناطقين است مفردش عليّ- مثل بطّيخ (كدو و خيار و خربزه و مانند آنهاست).

و معناى آيه: (لَفِي عِلِّيِّينَ‏- 18/ مطفّفين) اين است كه ابرار و نيكان در زمره آنها هستند مثل مفهوم آيه: (فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ‏ ...- 69/ نساء) و به اعتبار علوّ و بلندى براى مكان مرتفع و مشرف و براى شرف و بزرگى معنوى- عَلْيَاء- گفته مى‏شود.

عُلَيَّة- تصغير- عَالِيَة- است كه در سخن معمولى اسمى است براى اشكوبه و اتاق در طبقات بالا.

تَعَالَى‏ النّهارُ: روز بالا آمد. عَالِيَة: سر نيزه بدون نيزه، جمعش‏ عَوَالٍ‏. عَالِيَةُ المدينةِ:

آستانه و بلندى شهر مدينه.

بُعِثَ إلى أهل‏ العَوَالِي‏: به سوى مردمان حومه حجاز فرستاده شد.

عُلْوِيّ‏: منسوب به- عالية- است كه به حومه حجاز منسوب است.[۱]

«بَسَقَ»

خداى عزّ و جل فرمايد: (وَ النَّخْلَ‏ باسِقاتٍ‏ لَها طَلْعٌ نَضِيدٌ- 80/ ق) باسقات يعنى درختان خرماى بلند و طويل.

باسق‏: نخل بالنده و بلند كه ارتفاعش زياد است.

بَسَقَ‏ فلان على أصحابه: او بر دوستانش و يارانش برترى يافت.

بسق و بصق- اصلشان- بزق- است (يعنى آب دهان انداختن، روشن شدن، بذر پاشاندن بر زمين).

بَسَقَتِ‏ النّاقة- شيرش كم شد، تشبيهى است به آب دهان و كمى آن كه گويى شترى شيرده نيست.[۲]

«شَمَخَ»

آيه: (رَواسِيَ‏ شامِخاتٍ‏- 27/ مرسلات) يعنى كوههاى سربرافراشته و بلند.

شَمَخ‏ بأنفه: عبارت از تكبّر و گردنفرازيست.[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 644-641
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 268-267
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 348-347