باقی گذاشتن (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی باقی گذاشتن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «ابقی»، «اثبت»، «غادر».

مترادفات «باقی گذاشتن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
ابقی ریشه بقی مشتقات بقی
وَثَمُودَا۟ فَمَآ أَبْقَىٰ
اثبت ریشه ثبت مشتقات ثبت
يَمْحُوا۟ ٱللَّهُ مَا يَشَآءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُۥٓ أُمُّ ٱلْكِتَٰبِ
غادر ریشه غدر مشتقات غدر
وَوُضِعَ ٱلْكِتَٰبُ فَتَرَى ٱلْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَٰوَيْلَتَنَا مَالِ هَٰذَا ٱلْكِتَٰبِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّآ أَحْصَىٰهَا وَوَجَدُوا۟ مَا عَمِلُوا۟ حَاضِرًا وَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا

معانی مترادفات قرآنی باقی گذاشتن

«ابقی»

البقاء، ثبات و استوارى چيزى است بر حال طبيعى و اوليّه‏اش كه ضدّش- فناء- است، فعلش- بَقِيَ‏، يَبْقَى‏، بَقَاءً- و در ماضى آن به جاى- بقى، بقى- نيز گويند و در حديث‏

«بقينا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم».

يعنى منتظر پيامبر مانديم و مدّت زيادى مترصّد و چشم به راهش مانديم.

باقى دو گونه است.

1- باقى بالذّات كه بقايش مدّت ندارد و بى‏زمان است يعنى ابدى و ازلى كه خداى باريتعالى است و فناء در باره او صحيح نيست.

2- باقى و پايدار به غير كه غير از خداوند، همه پديده‏ها چنين هستند و فنا پذيرند، باقى بودن به حكم خدا هم بر گونه است:

اوّل- باقى بودن به شخص و وجود خويش تا زمانى، كه خداوند بخواهد و آنرا فانى كند مانند بقاء كرات آسمانى.

دوّم- موجودى كه ادامه حياتش به غير از شخص خودش بوجود نوع و جنس خويش نيز پيوسته است مانند انسان و حيوان.

و همچنين در آخرت نيز موجوداتى به شخصه باقى هستند مثل بهشتيان كه نه براى مدّتى بلكه براى ابد پايدار و باقى‏اند، چنانكه خداى عزّ و جلّ فرمود (خالِدِينَ فِيها- 57/ نساء).

نوعى ديگر كه حيات و بقائشان به نوع و جنسشان بستگى دارد، چنانكه از پيامبر (ص) روايت شده كه‏

«أنّ أثمار أهل الجنّة يقطفها أهلها و يأكلونها ثمّ تخلف مكانها مثلها».

(ميوه‏هاى بهشتيان را، اهل بهشت مى‏چينند، و مى‏خورند سپس جاى آنها پر مى‏شود).

در باره چيزهائى كه در آخرت دائم و باقى‏اند، خداى فرمايد: (وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى‏- 6/ قصص) و (وَ الْباقِياتُ‏ الصَّالِحاتُ‏- 46/ كهف) يعنى چيزى از اعمال كه ثوابش براى انسانها باقى مى‏ماند، كه آن اعمال به نمازهاى پنجگانه تفسير شده است و گفته‏اند آنها- سبحان اللّه و الحمد للّه هستند، امّا صحيحش اينست هر عبادتى كه به قصد توجّه بخداى تعالى انجام شود- باقيات و صالحات- است و بر اين معنى آيه (بَقِيَّتُ‏ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ‏- 86/ هود) كه پايداريش به وجود حقّ تعالى پيوسته و اضافه شده.

و آيه (فَهَلْ تَرى‏ لَهُمْ مِنْ‏ باقِيَةٍ- 8/ حاقّه) يعنى گروهى باقى و پايدار يا فعل و عملى كه براى ايشان باقى مى‏ماند كه گفته‏اند- باقية- معنايش- بقيّة- است كه از مصادر فعل بقى و يبقى است كه يا فاعل است و يا بر بناى مفعول امّا معنى اوّل يعنى همان باقيه- (گروه باقى) صحيح است.[۱]

«اثبت»

الثَّبَات‏ يعنى پايدارى‏ و ضدّ نابودى و زوال، افعالش- ثبت، يثبت، ثباتا- خداى تعالى گويد: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا- 45/ انفال). رجل‏ ثَبْتٌ‏ و ثَبِيتٌ‏ فى الحرب- در جنگ پايدار، و مقاوم است.

أَثْبَتَ‏ السّهم تير را راست و مستقيم پرتاب كرد.

واژه- ثَابِت‏- در باره موجوداتى كه با چشم يا ديده دل درك مى‏شوند بكار مى‏رود مثلا مى‏گويند، فلان ثابت عندى يعنى او را بخوبى درك مى‏كنم و يا- و نبوّة النّبىّ صلّى اللّه عليه و سلّم ثابتة (نبوّت پيامبر (ص) درك شدنى است).

إِثْبَات‏ و تَثْبِيت‏- گاهى در باره كار و فعل بكار مى‏رود مثلا به چيزى كه از عدم بوجود آمده است گفته مى‏شود- أَثْبَتَ‏ اللّه كذا- و گاهى نيز در باره چيزى كه با حكم و دليل ثابت مى‏شود مانند- أثبت الحكام على فلان كذا و ثَبَّتَهُ‏- (آنرا با دليل عليه او ثابت كرد).

و گاهى نيز در باره قول و سخن چه راست باشد يا دروغ:

سخن راست، مانند- أثبت التّوحيد و صدق النّبوّة- (توحيد و يگانه پرستى و صدق پيامبر را اثبات كرد). و اثبات سخن دروغ، مانند- فلان أثبت مع اللّه إلها آخر- در آيه (لِيُثْبِتُوكَ‏ أَوْ يَقْتُلُوكَ‏- 30/ انفال) يعنى مانع تو مى‏شوند و سرگردانت مى‏كنند. و آيه (يُثَبِّتُ‏ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ‏ الثَّابِتِ‏ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا- 27/ ابراهيم) يعنى خداوند مؤمنين را با دلايل و سخنان قوى در زندگى تقويت و نيرومندشان مى‏سازد.

و آيه (وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً- 66/ نساء) يعنى اگر آنچه را كه اندرز داده مى‏شوند عمل كنند براى تحصيل علم و دانششان بسى استوارتر و نيكوتر است و گفته‏اند: يعنى عمل به آن پند و اندرزها براى اعمال و كردارشان و بهره‏مندى از ثمره كارشان، بسى ثابت‏تر است.

ولى هر گاه به خلاف آنچه كه در باره‏شان گفته شده باشند مشمول آيه ذيل هستند (وَ قَدِمْنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً- 23/ فرقان).

(كه در آن صورت كارها و كردار ناپسندشان را چون گرد و غبارى بپراكنيم) ثبّتته- يعنى نيرومندش كردم، خداى تعالى گويد: (وَ لَوْ لا أَنْ‏ ثَبَّتْناكَ‏- 47/ اسراء) و (فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا- 12/ انفال) و (وَ تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ‏- 265/ بقره) و (وَ ثَبِّتْ‏ أَقْدامَنا- 250/ بقره) (كه در اين چند آيه نيرومندى، و پايدارى پيامبرى (ص) و مؤمنين منظور است).[۲]

«غادر»

الغَدْر: اخلال در چيزى و ترك عهد و پيمان نيز گفته مى‏شود و از اين معنى است واژه‏ غَادِر- جمعش- غَدَرَة- يعنى رونده و ترك كننده. غَدَّار: زياد مكر و غدر كننده.

أَغْدَر و غَدِير: آبى كه سيلابها در گوديها بجا مى‏گذارند و به آنجاها مى‏رسد،جمعش- غُدْر و غُدْرَان‏ است.

اسْتَغْدَرَ الغَدِير: آب در بركه جمع شد.

غَدِيرَة: مويى كه فرو هشته و رها مى‏شود تا بلند شود، جمعش‏ غَدَائِر غَادَرَهُ‏:

تركش كرد، در آيات:

(لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها- 49/ كهف)(فَلَمْ‏ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً- 47/ كهف)

غَدَرَتِ‏ الشّاة: گوسپند عقب ماند.

هى‏ غَدِرَة: او باز مانده است.

غَدِر: سوراخ و شكاف در و ديوار براى نگاه كردن درون آن كه مخصوص ديدن لقاح ستوران است و از اين معنى مى‏گويند:

ما أثبت‏ غَدَرَ هذا الفرس: چه با ثبات است عمل اين اسب و سپس اين معنى و لفظ مثلى شده است براى كسى كه پايدار و با ثبات است، و مى‏گويند: ما أثبت‏ غَدَرَهُ‏: در مردى و جوانمردى چقدر استوار و ثابت است.[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 300-299
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 353-352
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 687-686