لغزش (مترادف)

از قرآن پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۲۷ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۴۳ توسط Shojaei (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مترادفات قرآنی لغزش

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «زلق»، «زلّ»، «دحض»، «هال»، «راود».

مترادفات «لغزش» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
زلق ریشه زلق مشتقات زلق
فَعَسَىٰ رَبِّىٓ أَن يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِّن جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَانًا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ فَتُصْبِحَ صَعِيدًا زَلَقًا
زلّ ریشه زلل مشتقات زلل
وَلَا تَتَّخِذُوٓا۟ أَيْمَٰنَكُمْ دَخَلًۢا بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌۢ بَعْدَ ثُبُوتِهَا وَتَذُوقُوا۟ ٱلسُّوٓءَ بِمَا صَدَدتُّمْ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَكُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ
دحض ریشه دحض مشتقات دحض
وَمَا نُرْسِلُ ٱلْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَيُجَٰدِلُ ٱلَّذِينَ كَفَرُوا۟ بِٱلْبَٰطِلِ لِيُدْحِضُوا۟ بِهِ ٱلْحَقَّ وَٱتَّخَذُوٓا۟ ءَايَٰتِى وَمَآ أُنذِرُوا۟ هُزُوًا
هال ریشه هیل مشتقات هیل
يَوْمَ تَرْجُفُ ٱلْأَرْضُ وَٱلْجِبَالُ وَكَانَتِ ٱلْجِبَالُ كَثِيبًا مَّهِيلًا
راود ریشه رود مشتقات رود
قَالَ هِىَ رَٰوَدَتْنِى عَن نَّفْسِى وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّنْ أَهْلِهَآ إِن كَانَ قَمِيصُهُۥ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ ٱلْكَٰذِبِينَ

معانی مترادفات قرآنی لغزش

«زلق»

الزَّلَق و الزَّلَل در معنى به هم نزديكند، آيه: (صَعِيداً زَلَقاً - 40/ كهف) يعنى زمينى كه گياه در آن نيست (زمين بى گياه) مثل آيه: (فَتَرَكَهُ صَلْداً- 264/ بقره) (زمين سفت و سخت بى گياه) و- مَزْلَق- جاى سنگى و سخت. آيه: (لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِم‏ / قلم) مثل سخن اين شاعر است كه مى‏گويد: نَظَراً يُزِيلُ مواضعَ الأَقْدامِ  ..یعنى: (با نگريستن و نظرى كه قدمگاهها را از جاى خود دور مى‏كند و بر مى‏گرداند).

مى‏گويند- زَلَقَه و أَزْلَقَه فَزَلَقَ: لغزاندش پس لغزيد.

يونس مى‏گويد: واژه الزَّلَق و الإزْلَاق: جز در قرآن شنيده نشده است.

و از أبىّ بن كعب روايت شده است كه آيه: (وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِينَ- 64/ شعراء) را- أَزْلَقْنَا- خوانده است يعنى هلاكشان كرديم.[۱]

«زلّ»

الزَّلَّة: در اصل يعنى بدون قصد و هدف پاى نهادن و گام برداشتن، مى‏گويند:زَلَّتْ رِجْلٌ تَزِلُّ: (گامى و قدمى لغزيد).

و مَزِلَّة: لغزشگاه و نيز گناه بدون قصد و غير عمد كه تشبيهى به لغزيدن پا است.خداى تعالى گويد: (فَإِنْ زَلَلْتُمْ‏- 209/ بقره) و (فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ‏- 36/ بقره).

و- اسْتَزَلَّهُ- وقتى است كه قصد لغزش او را دارد. (يعنى به خطايش افكند) در آيه: (إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ‏- 155/ آل عمران) شيطان آنها را مى‏كشاند تا بلغزند و به خطا بيفتند، زيرا اگر انسان در خطا و گناه كوچك خود را آزاد نگهدارد انجام آنها در نظرش آسان مى‏نمايد و آن گناهان كوچك راهى مى‏شوند براى نفوذ شيطان در نفس و جان.

سخن پيامبر عليه السّلام كه مى‏فرمايد: (مَنْ أُزِلَّتْ إِلَيْهِ نِعْمَةٌ فَلْيَشْكُرْهَا). كسى كه نعمتى به او مى‏رسد بدون اينكه قصدى در رسيدن و بدست آوردن آن نعمت را داشته باشد (بايستى نسبت به همين نعمت ناخواسته هم سپاسگزار باشد) كه تنبيهى و هشدارى است بر اينكه اگر شكر و سپاس در برابر دريافت چنان نعمتى لازم باشد پس در مقابل رسيدن به نعمتهايى كه خود مى‏خواهد و مى‏رسد شكر و سپاس چگونه بايد باشد؟

تَزَلْزُل: اضطراب و نگرانى.

تكرار شدن حرف (ز) و (ل) در اين واژه تكرار معنى لغزيدن و در آن حالت را مى‏دهد (هيجان و اضطراب پياپى).

در آيات: (إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها- 1/ زلزله) و (إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ‏ءٌ عَظِيمٌ‏- 1/ حجّ) و آيه (وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِيداً- 11/ احزاب) يعنى: از رعب و ترس بر خود لرزيدند[۲]

«دحض»

دَحَضَ (پوچ و باطل شد)، خداى تعالى گويد: حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ‏- 6/ شورى).يعنى: (دليلشان در پيشگاه پروردگارشان باطل و زوال پذير است).مى‏گويند: أَدْحَضْتُ فلانا فى حجته فَدَحَضَ- دليل و برهانش را باطل كردم و بيهوده شد.

خداى تعالى گويد: وَ يُجادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَ‏- 56/ كهف)(يعنى: كافران به كژى و دروغ پيكار و مجادله مى‏كنند تا راه باطل خود و ستيزه باطل خود را حقّ جلوه دهند و حقّ را دور كنند).

أَدْحَضْتُ حجّته فَدَحَضَتْ- كه اصلش از عبارت دحض الرّجل يعنى كاويدن و كندن با پا و لغزيدن پاست، گرفته شده و معنى عبارت (يعنى- حجتش را باطل كردم و چنان شد) كه در وصف مناظره و سخن گفتن رو در روى گفته مى‏شود، مثل عبارت:نظرا يزيل مواقع الأقدام- (مناظره‏اى كه پافشاريهاى نظرى، و موقعيّت‏هاى كلامى را سست مى‏كند و از بين مى‏برد).

دَحَضَتِ الشّمس- كه براى دور شدن و افول خورشيد، بطور استعاره گفته مى‏شود از همان معنى است.[۳]

«هال»

هيل: يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلًا مزمل: 14. هيل بمعنى خاك ريختن است «هَالَ عليه التّراب: صبّه» طبرسى فرموده: «هِلْتُ الرمل و أَهِيلُهُ» آنگاه گويند كه پائين خاك را حركت بدهى و بالايش بريزد. كثيب بمعنى تل بزرگ خاك است. يعنى: روزى زمين و كوه‏ها بلرزه در آيد و كوهها همچون تلّ خاك متحرّك شوند در حديث آمده: «كِيلُوا وَ لَا تَهِيلُوا». پيمانه كنيد و نريزيد اين لفظ فقط يكبار در قرآن مجيد آمده است.[۴]

«راود»

الرَّوْد: رفت و آمد با مدارا در طلب چيزى.

مى‏گويند- رَادَ و ارْتَادَ- و همينطور- رَائِد- يعنى جوينده گياه و علوفه.

رَادَ الابلَ فى طلب الكلاء: (شتران را به طلب علوفه فرستاد). و به اعتبار معنى رفق و مدارا در اين واژه مى‏گويند.

رَادَتِ الابلُ فى مشيها تَرُودُ رَوَدَاناً: (شتران به آرامى رفتند) و از اين معنى واژه مرود- ساخته شده يعنى: (ميل سرمه و آهن حلقه‏اى شكل و چرخ آهنين و دلو كه همواره در رفت و آمدند).

أَرْوَدَ، يُرْوِدُ، ارْوَادا: مدارا و مهربانى كرد و از همين معنى واژه رُوَيْد- يعنى آرام، مشتقّ شده، مثل:

رُوَيْدُك الشِّعْرَ يُغِبَّ: (شعرت را مخوان و بگذار بماند تا وقتى كه كم و كاستى آن بر خودت روشن شود) إرادَة- از- راد، يرود- است يعنى وقتى كه كسى در طلب چيزى سعى و كوشش كند- ارادة- در اصل- قدرت و نيروى است كه از شهوت و نياز و آرزو تركيب شده- ارادة اسمى است براى تمايل نفس به چيزى كه حكم و فرمان انجام دادن و يا انجام ندادن در آن چيز باشد و اينكه سزاوار است انجام بشود يا نشود (تا اراده آزاد و خواست نفسانى يكى از آن دو امر را برگزيند) سپس اينگونه اراده، و خواست نفسانى در باره اصل چيزى، گاهى ميل و كشمكش در مبدأ و آغاز آن چيز است و گاهى در نتيجه حكم و دستور آن چيز كه جايز و شايسته است و انجام گيرد يا نگيرد.

اگر واژه- اراده- در خداى تعالى بكار رود مراد حكم و نتيجه و پايان آن است نه تمايل و خواست نفسانى به مبدأ و آغاز چيزى كه او متعالى است از معنى دل بستن و تمايل. هر گاه گفته شود: أَرَادَ اللّهُ بكذا يعنى خداوند در آن حكم كرد كه آنطور هست و آنطور نيست مثل آيه: (إِنْ أَرادَ بِكُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِكُمْ رَحْمَة 17/ احزاب) گاهى منظور از يادآورى اراده، امر است چنانكه مى‏گوئى:أُرِيدُ مِنْكَ: به آن كار امرت مى‏كنم.مثل آيه: (يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ- 185/ بقره) (قسمتى از آيه روزه است كه مى‏فرمايد: اگر مريض و مسافر بوديد روزهاى ديگر روزه بگيريد كه اين امر خداى تعالى امر در سهولت براى شماست نه امر در سختى.

گاهى واژه- اراده- ذكر مى‏شود و مراد قصد و هدف است مثل آيه: (لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً- 83/ قصص).يعنى: (حيات اخروى را براى كسانى قرار مى‏دهيم كه قصد برترى جويى و فساد در زمين نداشته و پايان و فرجام كار از آن پرهيزكار است)، نه مى‏خواهند چنان باشند و نه قصد آن را دارند.

اراده- در انسان بر حسب نيروى حسّى و جبرى و فطرى است همانطور كه بر اساس نيروى اختيارى نيز هست از اين روى در جماد، و حيوان هر دو بكار مى‏رود مثل:آيه: (جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ- 77/ كهف) (ديوارى كه مى‏خواست فرو ريزد و خراب شود) و مى‏گويند- فرسى تريد التّبن: اسبم كاه و علوفه مى‏خواهد.

مُراوَدَة: يا اينكه جدال در امر و فرمان است يعنى تو چيزى را امر مى‏كنى غير از آن چيزى كه ديگرى امر مى‏كند و يا- مراودة- نزاع در خواستن و طلب كردن است يعنى تو چيزى را مى‏خواهى و مى‏طلبى و ديگرى چيز ديگر را.

راودت فلانا عن كذا- در همان دو معنى است مثل آيات: (هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي‏- 26/ يوسف) و (تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ‏ 30/ يوسف) يعنى او را از رأيش برمى‏گرداند.

و بر اين اساس است آيات: (وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ‏- 32/ يوسف) و (سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ‏ - 61/ يوسف) يعنى: (به زودى پدرش را از او بازمى‏گردانيم).[۵]

ارجاعات

  1.                       ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 153
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 150
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 659
  4. قاموس قرآن، ج‏7، ص: 173
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 122-120