پا (مترادف)

از قرآن پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۱۸ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۰۲ توسط Shojaei (بحث | مشارکت‌ها) (←‏«رِجل»)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مترادفات قرآنی پا

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «رِجل»، «قدم».

مترادفات «پا» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
رِجل ریشه رجل مشتقات رجل
ٱرْكُضْ بِرِجْلِكَ هَٰذَا مُغْتَسَلٌۢ بَارِدٌ وَشَرَابٌ
قدم ریشه قدم مشتقات قدم
يُعْرَفُ ٱلْمُجْرِمُونَ بِسِيمَٰهُمْ فَيُؤْخَذُ بِٱلنَّوَٰصِى وَٱلْأَقْدَامِ

معانی مترادفات قرآنی پا

«رِجل»

الرَّجُل‏، يعنى مرد، و ويژه جنس نرينه و مذكر از مردم است.

خداى تعالى گويد: (وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ‏ رَجُلًا- 9/ انعام).

رَجُلَة: به زنى مى‏گويند كه در بعضى حالات به مردان شباهت دارد.

شاعر گويد:لَمْ يَنَالُوا حُرْمَةَ الرَّجُلَة. يعنى: (حرمت زن مرد گونه را در نيافتند و به آن نرسيده‏اند).

رَجُل بَيِّنُ‏ الرُّجُولة و الرُّجُولِيَّة: مردى كه مردانگى و جوانمرديش روشن است.

در آيات: (وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ‏ يَسْعى‏- 20/ قصص) و (قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ‏- 28/ غافر) به چنين مردى واژه مردانگى و دليرى شايسته‏تر است.

(منظور همان مرد با شهامت درگاه فرعون است كه به تنهايى از موسى عليه السّلام حمايت كرد.) صفات- الرُّجُوليّة و الجَلَادة: به معنى دليرى و شرافت و مردانگى است.

در آيه: (أَ تَقْتُلُونَ‏ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ‏- 28/ غافر) (آيا جوانمردى كه مى‏گويد پروردگار من اللّه است مى‏كشيد).

فلان‏ أَرْجَلُ‏ الرَّجُلَيْنِ‏: او قويترين آن مردم است.

رِجْل‏: يعنى پا كه عضو مخصوص بيشتر حيوانات است.

خداى تعالى گويد: (وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ‏- 6/ مائده).

يعنى: (قسمتى از سرتان را مسح كنيد و پاهايتان را نيز، كه جزئيات آن را فقها و مجتهدين از سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و روايات استنباط كرده و در رساله‏ها و تفاسير بيان نموده‏اند).

از واژه رِجْل- يعنى پا، كلمات زير مشتق مى‏شود:

رَجِل‏ و رَاجِل‏: كسى كه با پا و پياده راه مى‏رود.

رَاجِلٌ بَيِّن‏ الرُّجْلَة: مردى كه مردمى بودن او و خوشرفتاريش آشكار است.

جمع رَاجِل- رَجَّالَة و رَجْل‏- است، مثل- رَكْب و رَاكِب:- سوارگان و سوار و همچنين مثل رِكَاب- جمع رَاكِب.

رَجُل رَاجِل: مردى كه در راه رفتن قوى است جمعش- رجال- است.

مثل آيه: (فَرِجالًا أَوْ رُكْباناً- 239/ بقره) (اشاره به پيادگان و سوارگانى است كه به حجّ مى‏روند).

و همچنين- رَجِيل‏ و رَجْلَة و حَرَّة رَجْلاء: زن و مردى كه در سختيها پايدار و ثابت قدمند و با تمام صعوبت و سختى پاى مى‏فشارند و استوار مى‏مانند.

أَرْجَل‏: اسبى كه سفيدى در پايش هست.

رَجُل أَرْجَلُ: مردى بزرگ پاى.

رَجَلْتُ‏ الشّاةَ: گوسفند را با پاى آويختم.

واژه- رِجْل- بطور استعاره در باره ملخ‏هاى زياد و مدّت زمان زندگى انسان بكار مى‏رود.

كان ذلك على رِجْلِ فلان: تحت سرپرستى و پيمان و حيات او است، مثل: على رأس فلان: يعنى بر سر او و سرپرست اوست.

رِجْلَة: راه سيلابى است، نامگذارى نام سيلاب به- رجلة- مثل نامگذارى- مَذَانِب- است.

(يعنى راههائى كه بعد از هر سيلابى بوجود مى‏آيد و در دنبال آنست، كه در ذيل واژه- ذنب- آمده است).

رِجْلَة: راه طى شده و رفته، و نيز:

رِجْلَة: خُرفه، يعنى گياهى كه پس از سيلابها در زمين‏هاى مرطوب آن مى‏رويد نام عربى آن- بقلة الحمقاء- است (يعنى سبزى نادان كه در زير دست و پا و همه جا سبز مى‏شود).

ارْتَجَلَ‏ الكلامَ: بدون تدبّر و انديشه سخن گفت.

ارْتَجَلَ‏ الفَرَسُ فى عَدْوِهِ: آن اسب در دويدنش، گاهى راهوار و گاهى آرام رفت.

تَرَجَّلَ‏ الرجلُ: از ستورش پائين آمد و پياده شد.

تَرَجَّلَ فى البئر: وارد چاه شد، كه تشبيهى از پائين آمدن از اسب است.

تَرَجَّلَ النّهارُ: خورشيد از ديوارها افول كرد، گوئى كه پائين رفته است.

رَجَّلَ‏ شَعْرَهُ: مويش را رها كرد و فروهشت، گويى كه مى‏خواهد آن را تا پايش برساند.

مِرْجَل‏: ديگ غذا بر اجاق.

أَرْجَلْتُ‏ الفصيلَ: نوزاد را با مادرش روانه كردم، گوئى كه با اين عمل براى او پايى قرار دادم.[۱]

«قدم»

القَدَمُ‏: گام و پيش پاى (در همه جانداران) جمعش- أَقْدَامٌ‏، در آيه:

وَ يُثَبِّتَ بِهِ‏ الْأَقْدامَ‏ (11/ انفال) و واژه تَقَدُّم و تأخر به همين اعتبار در نظر گرفته شده.

تَقَدُّم‏: پيشى داشتن و پيشى جستن، چنانكه قبلا گفتيم چهار وجه دارد ولى- حديث و قَدِيم‏- يا به اعتبار دو زمان گذشته و حال گفته ميشود و يا به اعتبار شرافت و بزرگوارى مانند- فلان‏ مُتَقَدَّمٌ‏ على فلان- يعنى از او شريف‏تر است و يا اينكه وجود غير او جز با بودن وجود او درست نيست مثل اينكه مى‏گويى:

الواحد متقدّم على العدد- يعنى عدد واحد و نخستين عدد بر ساير اعداد پيشتر و جلوتر است مقصود اين استكه اگر بيشتر شدند و بالا رفتن عدد واحد توهم شود اعداد هم بالا ميروند و بيشتر ميشوند.

قِدَمٌ‏- وجودى است موجود در زمان گذشته و- بقاء- وجودى است موجود در حال و آينده. در وصف خداى وارد شده است كه- يا قديم الإحسان.

ولى- قديم- در وصف خداى تعالى از قرآن در آيه‏اى و در اخبار صحيحى وارد نشده است اما متكلمين آنرا بكار ميبرند و خداى را با آن وصف مى‏كنند بيشتر مواردى كه قديم بكار ميرود به اعتبار زمان است مثل: كَالْعُرْجُونِ‏ الْقَدِيمِ‏ (39/ يس).

در آيه گفت: قَدَمَ‏ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ‏ (2/ يونس).

يعنى مسابقه فضيلت و خير در پيشگاه پروردگارشان دارند و اسم مصدر است.

قَدَّمْتُ‏ كذا: آنرا جلو نهادم و پيش داشتم، در آيات: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ‏ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ‏ (13/ مجادله) لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ‏ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ‏ (80/ مائده). قَدَّمْتُ‏ فلاناً أَقْدُمُهُ‏: وقتى است كه او را جلو بيندازى و پيش دارى، در آيات: يَقْدُمُ‏ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ (98/ هود)

بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ‏ (95/ بقره).

لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏ (1/ حجرات).

در آيه اخير گفته شده معنايش اينستكه از (خدا و رسول) پيشى نگيريد تحقيقش اين استكه در سخن و حكم بر او پيشى نجوئيد بلكه بآنچه كه برايتان ترسيم مى‏كند و معين مى‏نمايد عمل كنيد همانطور كه در باره «العباد المكرمون» كه همان فرشتگانند گفته شده:

لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ‏ (27/ انبياء) يعنى در سخن گفتن بر خداى پيشى نمى‏گيرند.

و در آيه: لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ‏ (34/ اعراف) يعنى تأخّر و تقدم يا عقب ماندن و پيش افتادن را نمى‏خواهند.

و در آيه: وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ‏ (12/ يس) يعنى آنچه را كه عمل كرده‏اند.

و نيز گفته شده‏ قَدَّمْتُ‏ إليه بكذا: وقتى است كه قبل از موعد مقرر او را به كارش امر كنم و وا دارم، قبل از اينكه مردم يا كار به او زيانى برساند و او را غمگين كند.

قَدَّمْتُ‏ به: قبل از وقت نياز او را آگاه نمودم كه آنرا انجام دهد، و از اين معنى است آيه:

وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ (28/ ق)- (قبلا و در دنيا چنين آينده‏اى و عذابى را براى شما بيان كردم).

قُدَّام‏: در برابر خلف است [يعنى جلو و عقب يا پيشين در برابر پسين و از اول تا آخر] و تصغير آن- قُدَيْدِمَة- است.

ركب فلان‏ مَقَادِيمَةُ: وقتى است كه كسى به روى در افتد. قَادِمَةُ الرّحلِ: جلو زين ستور.

قَادِمَةُ الأطبّاءِ: پيشواى پزشكان.

قَادِمَةُ الجناحِ: طلايه‏ى كرانه لشكر.

مُقَدَّمَةُ الجيشِ: طلايه‏ى سياه.

در تمام اين عبارات واژه‏ قَادِم‏ و مقدمه به اعتبار تقدم و پيش بودن در نظر گرفته ميشود.[۲]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 52-50
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 151-148