لغزش (مترادف)
مترادفات قرآنی لغزش
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «زلق»، «زلّ»، «دحض»، «هال»، «راود».
مترادفات «لغزش» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
زلق | ریشه زلق | مشتقات زلق | |
زلّ | ریشه زلل | مشتقات زلل | |
دحض | ریشه دحض | مشتقات دحض | |
هال | ریشه هیل | مشتقات هیل | |
راود | ریشه رود | مشتقات رود |
معانی مترادفات قرآنی لغزش
«زلق»
الزَّلَق و الزَّلَل در معنى به هم نزديكند، آيه: (صَعِيداً زَلَقاً - 40/ كهف) يعنى زمينى كه گياه در آن نيست (زمين بى گياه) مثل آيه: (فَتَرَكَهُ صَلْداً- 264/ بقره) (زمين سفت و سخت بى گياه) و- مَزْلَق- جاى سنگى و سخت. آيه: (لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِم / قلم) مثل سخن اين شاعر است كه مىگويد: نَظَراً يُزِيلُ مواضعَ الأَقْدامِ ..یعنى: (با نگريستن و نظرى كه قدمگاهها را از جاى خود دور مىكند و بر مىگرداند).
مىگويند- زَلَقَه و أَزْلَقَه فَزَلَقَ: لغزاندش پس لغزيد.
يونس مىگويد: واژه الزَّلَق و الإزْلَاق: جز در قرآن شنيده نشده است.
و از أبىّ بن كعب روايت شده است كه آيه: (وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِينَ- 64/ شعراء) را- أَزْلَقْنَا- خوانده است يعنى هلاكشان كرديم.[۱]
«زلّ»
الزَّلَّة: در اصل يعنى بدون قصد و هدف پاى نهادن و گام برداشتن، مىگويند:زَلَّتْ رِجْلٌ تَزِلُّ: (گامى و قدمى لغزيد).
و مَزِلَّة: لغزشگاه و نيز گناه بدون قصد و غير عمد كه تشبيهى به لغزيدن پا است.خداى تعالى گويد: (فَإِنْ زَلَلْتُمْ- 209/ بقره) و (فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ- 36/ بقره).
و- اسْتَزَلَّهُ- وقتى است كه قصد لغزش او را دارد. (يعنى به خطايش افكند) در آيه: (إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ- 155/ آل عمران) شيطان آنها را مىكشاند تا بلغزند و به خطا بيفتند، زيرا اگر انسان در خطا و گناه كوچك خود را آزاد نگهدارد انجام آنها در نظرش آسان مىنمايد و آن گناهان كوچك راهى مىشوند براى نفوذ شيطان در نفس و جان.
سخن پيامبر عليه السّلام كه مىفرمايد: (مَنْ أُزِلَّتْ إِلَيْهِ نِعْمَةٌ فَلْيَشْكُرْهَا). كسى كه نعمتى به او مىرسد بدون اينكه قصدى در رسيدن و بدست آوردن آن نعمت را داشته باشد (بايستى نسبت به همين نعمت ناخواسته هم سپاسگزار باشد) كه تنبيهى و هشدارى است بر اينكه اگر شكر و سپاس در برابر دريافت چنان نعمتى لازم باشد پس در مقابل رسيدن به نعمتهايى كه خود مىخواهد و مىرسد شكر و سپاس چگونه بايد باشد؟
تَزَلْزُل: اضطراب و نگرانى.
تكرار شدن حرف (ز) و (ل) در اين واژه تكرار معنى لغزيدن و در آن حالت را مىدهد (هيجان و اضطراب پياپى).
در آيات: (إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها- 1/ زلزله) و (إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ- 1/ حجّ) و آيه (وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِيداً- 11/ احزاب) يعنى: از رعب و ترس بر خود لرزيدند[۲]
«دحض»
دَحَضَ (پوچ و باطل شد)، خداى تعالى گويد: حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ- 6/ شورى).يعنى: (دليلشان در پيشگاه پروردگارشان باطل و زوال پذير است).مىگويند: أَدْحَضْتُ فلانا فى حجته فَدَحَضَ- دليل و برهانش را باطل كردم و بيهوده شد.
خداى تعالى گويد: وَ يُجادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَ- 56/ كهف)(يعنى: كافران به كژى و دروغ پيكار و مجادله مىكنند تا راه باطل خود و ستيزه باطل خود را حقّ جلوه دهند و حقّ را دور كنند).
أَدْحَضْتُ حجّته فَدَحَضَتْ- كه اصلش از عبارت دحض الرّجل يعنى كاويدن و كندن با پا و لغزيدن پاست، گرفته شده و معنى عبارت (يعنى- حجتش را باطل كردم و چنان شد) كه در وصف مناظره و سخن گفتن رو در روى گفته مىشود، مثل عبارت:نظرا يزيل مواقع الأقدام- (مناظرهاى كه پافشاريهاى نظرى، و موقعيّتهاى كلامى را سست مىكند و از بين مىبرد).
دَحَضَتِ الشّمس- كه براى دور شدن و افول خورشيد، بطور استعاره گفته مىشود از همان معنى است.[۳]
«هال»
هيل: يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلًا مزمل: 14. هيل بمعنى خاك ريختن است «هَالَ عليه التّراب: صبّه» طبرسى فرموده: «هِلْتُ الرمل و أَهِيلُهُ» آنگاه گويند كه پائين خاك را حركت بدهى و بالايش بريزد. كثيب بمعنى تل بزرگ خاك است. يعنى: روزى زمين و كوهها بلرزه در آيد و كوهها همچون تلّ خاك متحرّك شوند در حديث آمده: «كِيلُوا وَ لَا تَهِيلُوا». پيمانه كنيد و نريزيد اين لفظ فقط يكبار در قرآن مجيد آمده است.[۴]
«راود»
الرَّوْد: رفت و آمد با مدارا در طلب چيزى.
مىگويند- رَادَ و ارْتَادَ- و همينطور- رَائِد- يعنى جوينده گياه و علوفه.
رَادَ الابلَ فى طلب الكلاء: (شتران را به طلب علوفه فرستاد). و به اعتبار معنى رفق و مدارا در اين واژه مىگويند.
رَادَتِ الابلُ فى مشيها تَرُودُ رَوَدَاناً: (شتران به آرامى رفتند) و از اين معنى واژه مرود- ساخته شده يعنى: (ميل سرمه و آهن حلقهاى شكل و چرخ آهنين و دلو كه همواره در رفت و آمدند).
أَرْوَدَ، يُرْوِدُ، ارْوَادا: مدارا و مهربانى كرد و از همين معنى واژه رُوَيْد- يعنى آرام، مشتقّ شده، مثل:
رُوَيْدُك الشِّعْرَ يُغِبَّ: (شعرت را مخوان و بگذار بماند تا وقتى كه كم و كاستى آن بر خودت روشن شود) إرادَة- از- راد، يرود- است يعنى وقتى كه كسى در طلب چيزى سعى و كوشش كند- ارادة- در اصل- قدرت و نيروى است كه از شهوت و نياز و آرزو تركيب شده- ارادة اسمى است براى تمايل نفس به چيزى كه حكم و فرمان انجام دادن و يا انجام ندادن در آن چيز باشد و اينكه سزاوار است انجام بشود يا نشود (تا اراده آزاد و خواست نفسانى يكى از آن دو امر را برگزيند) سپس اينگونه اراده، و خواست نفسانى در باره اصل چيزى، گاهى ميل و كشمكش در مبدأ و آغاز آن چيز است و گاهى در نتيجه حكم و دستور آن چيز كه جايز و شايسته است و انجام گيرد يا نگيرد.
اگر واژه- اراده- در خداى تعالى بكار رود مراد حكم و نتيجه و پايان آن است نه تمايل و خواست نفسانى به مبدأ و آغاز چيزى كه او متعالى است از معنى دل بستن و تمايل. هر گاه گفته شود: أَرَادَ اللّهُ بكذا يعنى خداوند در آن حكم كرد كه آنطور هست و آنطور نيست مثل آيه: (إِنْ أَرادَ بِكُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِكُمْ رَحْمَة 17/ احزاب) گاهى منظور از يادآورى اراده، امر است چنانكه مىگوئى:أُرِيدُ مِنْكَ: به آن كار امرت مىكنم.مثل آيه: (يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ- 185/ بقره) (قسمتى از آيه روزه است كه مىفرمايد: اگر مريض و مسافر بوديد روزهاى ديگر روزه بگيريد كه اين امر خداى تعالى امر در سهولت براى شماست نه امر در سختى.
گاهى واژه- اراده- ذكر مىشود و مراد قصد و هدف است مثل آيه: (لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً- 83/ قصص).يعنى: (حيات اخروى را براى كسانى قرار مىدهيم كه قصد برترى جويى و فساد در زمين نداشته و پايان و فرجام كار از آن پرهيزكار است)، نه مىخواهند چنان باشند و نه قصد آن را دارند.
اراده- در انسان بر حسب نيروى حسّى و جبرى و فطرى است همانطور كه بر اساس نيروى اختيارى نيز هست از اين روى در جماد، و حيوان هر دو بكار مىرود مثل:آيه: (جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ- 77/ كهف) (ديوارى كه مىخواست فرو ريزد و خراب شود) و مىگويند- فرسى تريد التّبن: اسبم كاه و علوفه مىخواهد.
مُراوَدَة: يا اينكه جدال در امر و فرمان است يعنى تو چيزى را امر مىكنى غير از آن چيزى كه ديگرى امر مىكند و يا- مراودة- نزاع در خواستن و طلب كردن است يعنى تو چيزى را مىخواهى و مىطلبى و ديگرى چيز ديگر را.
راودت فلانا عن كذا- در همان دو معنى است مثل آيات: (هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي- 26/ يوسف) و (تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ 30/ يوسف) يعنى او را از رأيش برمىگرداند.
و بر اين اساس است آيات: (وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ- 32/ يوسف) و (سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ - 61/ يوسف) يعنى: (به زودى پدرش را از او بازمىگردانيم).[۵]