دمیدن (مترادف)
مترادفات قرآنی دمیدن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «نفخ»، «نقر»، «نفث»، «اطفأ».
مترادفات «دمیدن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
نفخ | ریشه نفخ | مشتقات نفخ | |
نقر | ریشه نقر | مشتقات نقر | |
نفث | ریشه نفث | مشتقات نفث | |
اطفأ | ریشه طفأ | مشتقات طفأ |
معانی مترادفات قرآنی دمیدن
«نفخ»
دميدن باد در چيزى.يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ- طه/ 102 و وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ - الكهف/ 99 و ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى- الزمر/ 68 دميدن در صور كه آغاز قيامت است و بانگى فراگير در زمين است، مثل آيه: فَإِذا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ- المدثر/ 8 است.
نَفْخُ الروحِ- همان آفرينش روح در آغاز خلقت در جنين است كه بعد از تكامل جسم و جنين رخ ميدهد. آيه:وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي- الصاد/ 72 كه (همان ايجاد روح خدائى و ملكوتى است).
انْتَفَخَ بطنُهُ- معدهاش ورم كرد و بطور استعاره در روشنائى كامل روز بكار ميرود ميگويند- انْتَفَخَ النهارُ-.
نَفْخَةُ الربيعِ- نسيم حيات آفرين باد بهارى كه گياهان را سبز و زنده ميكند، رجلٌ مَنْفُوخٌ- مرد چاق و فربه.[۱]
«نقر»
يعنى كوبيدن چيزى كه به سوراخ شدن ميانجامد- مِنْقَار- آنچه كه سوراخ ميكند مثل- منقار پرندگان، و آهنى كه سنگ آسيا را سوراخ ميكند كه بطور استعاره در مورد بحث و بررسى بكار ميرود و ميگويند- نَقَرْتُ عن الأمر- از آن كار بررسى و تفحص كردم و در مورد غيبت كردن هم بكار ميرود ميگويند نَقَرْتُهُ.
زنى به همسرش گفت «مُرَّ بي على بني نظر، و لا تَمُرَّ بي على بنات نَقَرٍ».يعنى مرا به پسرانى كه بمن مينگرند ببر نه به دخترانى كه غيبتم ميكنند (كنايه از اينكه زيبا هستم).
نُقْرَة- نهر يا چالهاى كه آب سيل در آن باقى ميماند.
نُقْرَةُ القفا- چالى و گودى پشت سر- نَقِير- خط نازك در هسته خرما يا ميوه ديگر كه افراد ضعيف را به آن مثل ميزنند. در آيه فرمود: وَ لا يُظْلَمُونَ نَقِيراً- النساء/ 124 (يعنى كمترين ستمى به آنها نميشود) و همين طور- نقير- چوبى است سوراخ شده و دور افكنده.
- هو كريم النقير- او بخشندهايست كه هر وقت جستجويش كنى او را مىيابى.
نَاقُور- شيپور. فَإِذا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ- المدثر 8 نَقَرْتُ الرجلَ- آن مرد را با فرياد صدا زدم. و نيز بمعنى دعوت كردن و خواندن او با زبان است كه اين دعوت را نَقْرَى گويند[۲]
«نفث»
النَّفْثُ انداختن كمى از آب دهان كه اگر زياد باشد آنرا- تفل گويند.
نَفْثُ الراقي و الساحر- دميدن افسونگر در عقده يا كره، در آيه گفت:مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِي الْعُقَدِ - الفلق/ 4) همين واژه براى گزيدن مار هم بكار ميرود. نُفَاثَةَ سواكٍ- ريزههاى توى دندانها بعد از مسواك كردن.
دمٌ نَفِيثٌ- خليط سينه. در مثل ميگويند- لا بد للمصدور أن يَنْفُثَ
- كسيكه درد سينه دارد بايستى خلط خود را از سينه بيرون بياورد.[۳]
«اطفأ»
طَفِئَتِ النّارُ: آتش خاموش شد. أَطْفَأْتُهَا- آتش را خاموش كردم. أطفأتها:خاموش كردم، در آيات: (يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ - 32/ توبه) (يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ- 8/ صف) فرمان ميان اين دو مورد در دو آيه اخير اين است كه آيه اوّل يعنى قصد خاموش كردن نور خدا را دارند و در آيه دوّم عبارت (لِيُطْفِؤُا- 8/ صف) يعنى قصد كارى مىكنند كه به وسيله آن كار به خاموش كردن نور خدا برسند[۴]