کامل (مترادف)
مترادفات قرآنی کامل
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «کلّ»، «کامل»، «کافة»، «سلم».
مترادفات «کامل» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
کلّ | ریشه کلل | مشتقات کلل | كُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ ٱلْمَوْتِ وَنَبْلُوكُم بِٱلشَّرِّ وَٱلْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ
|
کامل | ریشه کمل | مشتقات کمل | وَٱلْوَٰلِدَٰتُ يُرْضِعْنَ أَوْلَٰدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَن يُتِمَّ ٱلرَّضَاعَةَ وَعَلَى ٱلْمَوْلُودِ لَهُۥ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِٱلْمَعْرُوفِ لَا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَهَا لَا تُضَآرَّ وَٰلِدَةٌۢ بِوَلَدِهَا وَلَا مَوْلُودٌ لَّهُۥ بِوَلَدِهِۦ وَعَلَى ٱلْوَارِثِ مِثْلُ ذَٰلِكَ فَإِنْ أَرَادَا فِصَالًا عَن تَرَاضٍ مِّنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا وَإِنْ أَرَدتُّمْ أَن تَسْتَرْضِعُوٓا۟ أَوْلَٰدَكُمْ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِذَا سَلَّمْتُم مَّآ ءَاتَيْتُم بِٱلْمَعْرُوفِ وَٱتَّقُوا۟ ٱللَّهَ وَٱعْلَمُوٓا۟ أَنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ
|
کافة | ریشه کفی | مشتقات کفی | أَلَيْسَ ٱللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُۥ وَيُخَوِّفُونَكَ بِٱلَّذِينَ مِن دُونِهِۦ وَمَن يُضْلِلِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِنْ هَادٍ
|
سلم | ریشه سلم | مشتقات سلم | ضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلًا رَّجُلًا فِيهِ شُرَكَآءُ مُتَشَٰكِسُونَ وَرَجُلًا سَلَمًا لِّرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلًا ٱلْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ
|
معانی مترادفات قرآنی کامل
«کلّ»
لفظ كُلّ براى پيوستن اجزاء چيزى بيكديگر است كه دو گونه است:
اول- پيوستن به ذات چيزى و حالات مخصوص آن كه افاده معنى تمام شدن دارد مثل آيه:
وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ- 29/ اسراء) يعنى باز كردن و گشودن دست بطور كامل.
شاعر گويد:ليس الفتى كلّ الفتى/الّا الفتى في ادبه [هيچ جوانمردى جوانيش كامل نيست مگر اينكه در ادبش كامل و جوانمرد باشد].
يعنى در فتوت و جوانمردى تام و كامل باشد.
دوم- كل در معنى پيوستن اشخاص و ذوات، كه گاهى واژه كل در اين معنى به اسمهاى جمعى كه با- الف و لام- معرفه هستند نيز اضافه ميشود مثل اينكه مىگوئى: كل القوم- و زمانى به ضمير آن افزوده ميشود مثل آيات.
فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ- 30/ حجر).
لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ- 33/ توبه.
يا اينكه- كل- به اسم نكره مفرد اضافه ميشود، مثل آيات:
وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ- 13/ اسراء).
وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ- 29/ بقره).
و غير از اينها آيات ديگر، و چه بسا از حالت اضافه خالى باشد و آن اسم در تقدير كل باشد مثل آيات:
كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ- 33/ انبياء) كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ- 87/ نمل) وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً- 95/ مريم).
وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ- 79/ انبياء) كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ- 85/ انبياء) وَ كُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ- 39/ فرقان) و آيات فراوان ديگر در قرآن كه آوردن و شمارش آنها بسى زياد است.
در آيات قرآن و همچنين كلام فصحاء واژه كُلّ با- ألف و لام- وارد نشده است و اين چيزى كه در سخن متكلمين و فقها و كسانى كه مانند آنها سخن گفتهاند واژه كل با الف و لام جارى شده است.
كَلَالَة: اسمى است براى آنچه را كه سواى فرزند و پدر از ورثه است ولى ابن عباس گفته است- كلاله- اسمى است براى هر ورثهاى غير از فرزند.
از پيامبر (كه (درود و سلام خدا بر او باد) روايت شده است كه معنى- كلاله- را از او پرسيدند فرمود:
«من مات و ليس له ولد و لا والد».
يعنى كسيكه مىميرد و فرزند و پدرى ندارد كه وارث او شوند كه كلاله را پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اسمى براى ميّت قرار داده و و هر دو سخن صحيح است.
زيرا- كَلَالَة- مصدر و ريشهاى است كه مفهومش وارث و موروث را با هم در بر مىگيرد، ناميدنش با واژه- كلاله- يا باين جهت است كه نسب از جهت پدر و فرزند باو پيوسته نيست يا اينكه عرضى است يعنى از جهت برادر و عمو و يكى از دو طرف منسوب او است و اين معنى از آن جهت است كه انتساب يا منسوب شدن دو گونه است:
اول- با ريشه و اصل خانواده مثل نسبت پدر و پسر.
دوم- انتساب در عرض مثل نسبت برادر و عمو قطرب گفته است «كلاله اسمى است براى وارثان ميت غير از پدر و مادر و برادر او» كه اين تعبير درست نيست.
بعضى از علماء گفتهاند: كلاله اسمى است براى هر وارثى مثل گفته شاعر كه:و المرء يبخل بالحقو/ق و للكلالة ما يسيم كه از معنى- اسام الابل- در وقتى كه شتران را براى چريدن از چراگاه خارج مىكنند گرفته شده، البته شاعر در گمانش چنين قصدى نكرده است، شاعر واژه كلاله را مخصوص اين امر نموده تا انسان در جمع مال زاهدانه عمل كند و حريص نشود زيرا ترك مال و ثروت براي آنها از ترك نمودن اولاد سختتر بوده است و اين امر تنبيهي و هشداري است بر اينكه كسى را كه تو برايش مال بجا گزاردهاى در حكم كلاله هستند و اين معنى مثل عبارتى است كه مىگويى ما تجمعه فهو للعدو: آنچه گردآورى كرده و جمع نمودهاى براى دشمن است.
عرب مىگويد: لم يرث فلان كذا كلالة- (وارث اصلى است نه عرضى).
در مورد كسيكه به چيزى مخصوص ميشود و به او تعلق مىگيرد و حال اينكه محققا از پدر او بوده است شاعر مىگويد: إِكْلِيل: حلقه گل كه چون دور سر و گردن قرار مىگيرد اينطور ناميده شده، گفته ميشود:
كَلَ الرجلُ في مشيته كلالة: در راه رفتنش كند شد، مصدرش- كُلُول و كِلَّة: است.
كَلَ السيفُ عن ضريبته: شمشير از ضربت و زدنش كند شد.
كَلَ اللّسان عن الكلام: زبانش از گفتن كند و سنگين شد.
أَكَلَ فلان: ستور و مركبش از كار افتاد و سنگين شد.
كَلْكَل: سينه و صدر.[۱]
«کامل»
كَمَالُ الشيء: بدست آوردن يا حاصل شدن آنچه را كه عرض و مقصود از چيزى است، پس هر گاه گفته شود.
كَمُلَ- معنيش اينستكه مقصود از آن بدست آمده و حاصل شده است، در آيه گفت:
وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ- 233/ بقره. هشدار و آگاهى است بر اين كه آن عمل يعنى دو سال كامل شير دادن كودك نهايت و كمال مقصودى است كه به صلاح فرزند تعلق مىگيرد.
و آيه: لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ- 25/ نحل «هشدارى است بر اينكه تمام عقوبت و كمال آن در قيامت براى آنها حاصل ميشود. و در آيه:
تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ- 196/ بقره.
گفتهاند جز اين نيست كه اگر آنها را با واژه عشرة يعنى 10 (ده) و صفت (كامل) ذكر كرده نه براي اينستكه بما اعلام كند و آگاهى دهد كه جمع عدد هفت و سه يعنى ده است بلكه براى اينست تا روشن كند و بيان نمايد كه روزه ده روزه روزه كامل كسى است كه بجاى قربانى كردن بر آن قيام مىكند و نيز گفته شده وصف (كامِلَةٌ) در مورد (عَشَرَةٌ) شمول و فراگيرى در كلام است و نيز آگاهى بر فضيلتى است كه عدد ده بصورت مشخص و شاخص در ميان اعداد دارد زيرا (عشرة) يا ده اولين عددى است كه اعداد ديگر را در خود دارد و نخستين حلقهاى است كه اعداد به آنجا منتهى و كامل ميشود و هر چه كه بعد از عدد ده باشد تكرار شدهاى است از اعدادى كه قبل از ده قرار دارد پس عدد ده عدد كاملى است[۲]
«کافة»
الْكِفَايَة: چيزى است كه در آن پر كردن جاى خالى و رسيدن بمقصود در امر و كار باشد.
گفت: وَ كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ- 25/ احزاب) إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ- 95/ حجر) و در آيه: وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً- 79/ نساء) گفته شده معنايش كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً- 79/ نساء) است و حرف (ب) زائده است و گفته شده معنى آن- اكتف باللّه شهيدا- است
كُفْيَة: روزى و معاشى است كه انسان را كفايت مىكند جمعش- كُفَى- است، مىگويند: كَافِيكَ فلان من رجل- مثل عبارت- حسبك من رجل- است يعنى او تو را كفايت مىكند و برايت بس است.[۳]
«سلم»
السَّلَم و السَّلَامة: از بيمارى ظاهرى و باطنى مصون بودن، خداى تعالى گويد:
(بِقَلْبٍ سَلِيمٍ- 89/ شعراء) يعنى: دل و انديشهاى كه از دغل و نادرستى عارى باشد و اين سلامتى باطنى است.
و گفت: (مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيها- 71/ بقره) (سالم است و نشانهاى و عيبى در آن نيست) اين آيه اشاره به سلامتى ظاهرى است. افعالش سَلِمَ، يَسْلَمُ، سَلَامَة و سَلَاماً است.
سَلَّمَه اللَّهُ: (جمله دعائيّه است يعنى خدا در امان و سلامتش دارد).
خداى تعالى گويد: (وَ لكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ- 43/ انفال) (ولى خداى از پاشيدگى در امان و سلامتتان داشت).
و آيه: (ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ- 46/ حجر) يعنى با سلامتى و ايمنى. و همينطور آيه:
(اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا- 48/ هود) (اشاره به وارد شدن حضرت نوح (ع) به خشكى است به او مىگويد، با سلام و بركتهاى ما بر تو و بر امّتهايى كه با تواند به خشكى در آى).
ولى سلامت حقيقى جز در بهشت نيست، زيرا در آنجا بقا هست بدون فنا و نيستى- بى نيازى هست بدون فقر و نيازمندى، عزّت هست بدون ذلّت و خوارى- و صحّت هست بدون بيمارى.
چنانكه خداى تعالى گويد: (لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ- 127/ انعام) يعنى سلامت كامل و مطلق.
و (وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ- 25/ يونس) و (يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ- 16/ مائده) كه جايز است معنى واژه سلام در آيات فوق همگى از سلامت باشد.
گفته شده واژه سلام، اسمى است از اسماء خداى تعالى و همچنين گفته شده در آيات:
(لَهُمْ دارُ السَّلامِ- 127/ انعام) و (السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ- 23/ حشر) چون آفات و عيوبى كه به آفريدهها مىرسد به خداى تعالى نمىرسد با واژه- سلام- توصيف شده است.
و آيات: (سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ- 58/ يس) و (سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ- 24/ رعد) و (سَلامٌ عَلى إِلْياسِينَ- 130/ صافّات) همه اين سلامها از ناحيه مردم با گفتن و زبان و بيان است ولى- سلام- از سوى خداى تعالى با فعل، يعنى اعطاء و بخشايش در آنهايى است كه قبلا گفته شد و هر آنچه كه از سلامتى و نعمت در بهشت هست.
و آيه: (وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً- 63/ فرقان) يعنى ما از شما سلامتى مىخواهيم و اينكه واژه- سَلاماً- منصوب است به خاطر اضمار فعل (خواستن) است.
و نيز گفتهاند معناى- قالُوا سَلاماً- يعنى سخنى و گفتارى راست و درست، و از اين روى- سَلاماً- صفتى است براى مصدر محذوف.
(يعنى- نطلب منكم قولا سليما و سديدا- يا- نطلب سدادا من القول- خداى تعالى گويد: (إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً، قالَ سَلامٌ- 25/ ذاريات).
سلام- دوّم در آيه اخير از اين جهت مرفوع شده است كه حالت رفع در دعا
ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 249 بليغتر و رساتر است، گويى كه او در مورد ادب و آئينى كه مأمور به آن است به روش نيكوترى پاسخ داده كه در آيه: (وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها- 86/ نساء) به آن اشاره شده است و با گفتن سلام آن معنى را قصد نموده (يعنى وقتى شما را تحيّت يا درود و سلام گفتند به وجهى نيكوتر از آن تحيّت گوئيد و پاسخ دهيد) و كسى كه واژه- سلام- را در آيه مورد بحث- سلم- خوانده است براى اين بوده كه- سلام- هرگز در حكم صلح و تسليم نيست، ابراهيم (ع) همينكه آنها را يعنى: (فرشتگان عذاب قوم لوط را) ديد ابتدا بيمى در دل خود احساس كرد همينكه آنها را در حال اظهار صلح و تسليم ديد تصور كرد آنها با او از در صلح درآمده و تسليم او هستند سپس در پاسخشان اظهار- سلم و تسليم- نمود تا گواه بر اين باشد كه از جهت من هم همان چيزى هست كه از سوى شما براى من حاصل شده و فهميده مىشود.
و آيه: (لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً- 26/ واقعه) يعنى: (بهشتيان در آنجا بيهوده نمىشنوند و گناهى نمىبينند جز آنكه آنجا همواره سلامتى و ايمنى است) كه گفته مىشود واژه- سلام- براى آنها (بهشتيان) تنها با گفتن نيست بلكه با كردار و گفتار هر دو هست و بر اين اساس خداى تعالى گويد: (فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ- 91/ واقعه) و (وَ قُلْ سَلام 89/ زخرف). و اين گفتن سلام در ظاهر اينست كه بر ايشان سلام كن ولى در حقيقت تقاضايى از خدا براى سلامت ماندن و ايمن بودن از آنهاست، و آيات:
(سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ- 79/ صافات) و (سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ- 120/ صافات) و (سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ- 109/ صافات) همه اين سلامها بر پيامبران (ع) گواه بر اين امر است كه خداوند ايشان را آن گونه قرار داده كه بر ايشان دعا و ثنا گفته است.و در آيه: (فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ- 61/ نور) يعنى: بعضى از شما بر بعضى ديگرتان بايستى سلام كند.
سَلَام و سِلْم و سَلَم: در معنى صلح و آشتى است.
در آيه: (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً- 94/ نساء) گفتهاند اين آيه در باره كسيكه بعد از اقرارش به اسلام و تقاضايش به صلح كشته شده، نازل شده است. (نه سلام كنندگان ستيزهخوى و كينهتوز).
و آيات: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً- 208/ بقره) و (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ- 61/ انفال) كه للسّلم با فتحه حرف (س) نيز خوانده شده.
و آيات: (وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ- 87/ نحل) و (يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ- 43/ قلم) يعنى در حاليكه متواضع و فرمانبرى دارند. و آيه (وَ رَجُلًا سَالِماً لِرَجُلٍ- 29/ زمر) (و مردى كه تسليم مرد ديگرى است) كه سَلَماً و سِلْماً نيز خوانده شده يعنى در حال صلح، و آشتى است كه هر دو مصدرند و مانند- حَسَن و نَكَد- صفت نيستند. چنانكه مىگويند- سَلِمَ سَلَما و سِلْما و رَبِحَ، رَبَحا و رِبْحا كه هر كدام دو مصدر دارند.
گفتهاند السِّلْم در معنى صلح اسمى است در برابر حرب.
و- الإسْلَام- يعنى دخول در صلح و خير، به اين معنى كه هر يك از آنها طورى در صلح و دوستىاند كه هر كدام مىخواهند درد و رنج و دوستش و معاشرش به او برسد و همچنين اسلام مصدرى است در عبارت، اسلمت الشىء الى فلان وقتى كه چيزى را براى او خارج كنى و از اين معنى واژه- سلم- در خريد و فروش به كار مىرود.
اسلام- در شرع دو گونه است:
اوّل- اسلامى كه مادون ايمان است و همان اقرار به زبان است و با آن اقرار، خون اقرار كننده ريخته نمىشود چه اعتقاد با آن ثابت شود يا نشود (و بديهى است به شرط عدم ارتكاب جرم و گناه).
و در آيه: (قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا، قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا- 14/ حجرات) همان معنى مقصود است.
دوّم- اسلامى كه بالاتر از ايمان است يعنى با اعتراف زبانى اعتقاد به قلب و دل و وفاى به عمل و طاعت و فرمانبردارى براى خداى تعالى در آنچه كه حكم و تقدير نموده است، همراه باشد چنانكه در باره حضرت ابراهيم (ع) يادآورى شده است كه: (إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ- 131/ بقره) و (إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ- 19/ آل عمران) و (تَوَفَّنِي مُسْلِماً- 101/ يوسف) يعنى: مرا از كسانى قرار ده كه براى رضاى تو فرمانبردارند و نيز جايز است كه معنيش اين باشد كه مرا از بندگى و اسارت شيطان در امان نگهدار، آنچنان كه شيطان گفت و استثناء كرد:
(لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ- 40/ حجر) و (إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ- 81/ نحل) يعنى: كسانى كه فرمانبردار و مطيع حقّند و به آن اقرار دارند.
و (يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا- 44/ مائده) يعنى پيامبرانى كه اولى العزم نيستند مطيع و فرمانبردار پيامبران اولى العزمى كه به امر خدا هدايت شدهاند و شريعتهايى آوردهاند شدهاند.
السُّلَّم: يعنى نردبان كه به وسيله آن به مكانهاى مرتفع مىرسند و اميد سلامتى در آن مىرود، سپس اين واژه، اسمى شده است براى هر وسيلهاى كه به چيزى رفيع و بلند برساند، مثل واژه سبب.
خداى تعالى گويد: (أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ- 38/ طور) و (أَوْ سُلَّماً فِي السَّماءِ- 35/ انعام) شاعر گويد:و لو نال اسباب السّماء بسلّم. (هر چند كه با نردبان و وسايل آسمان را بدست آورد) السَّلْم و السَّلَام: درختى است بسيار بزرگ، گويى كه اين نامگذارى بر آن درخت بنا بر اعتقادشان است كه: درخت تناور از آفات، و گزند مصون است. و السِّلَام: جنگ سخت.[۴]