گمراهی (مترادف)

از قرآن پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۱۲ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۴:۳۰ توسط Shojaei (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مترادفات قرآنی گمراهی

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «ضلَّ»، «غوی»، «تاه».

مترادفات «گمراهی» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
ضلَّ ریشه ضلل مشتقات ضلل
ٱلَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى ٱلْحَيَوٰةِ ٱلدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا
غوی ریشه غوی مشتقات غوی
فَأَكَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْءَٰتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ ٱلْجَنَّةِ وَعَصَىٰٓ ءَادَمُ رَبَّهُۥ فَغَوَىٰ
تاه ریشه تیه مشتقات تیه
قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِى ٱلْأَرْضِ فَلَا تَأْسَ عَلَى ٱلْقَوْمِ ٱلْفَٰسِقِينَ

معانی مترادفات قرآنی گمراهی

«ضلَّ»

الضَّلَال‏: عدول و انحراف از راه مستقيم، نقطه مقابلش هداية- است. خداى تعالى گويد: (فَمَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ‏ ضَلَ‏ فَإِنَّما يَضِلُ‏ عَلَيْها- 108/ يونس).

(پس كسيكه هدايت يافت به سود خويش هدايت مى‏يابد و كسيكه گمراه شد بر زيان خويش گمراه مى‏شود). واژه- ضَلَال‏- براى هر عدول و انحرافى از راه مستقيم خواه عمدى يا سهوى و كم يا زياد گفته مى‏شود. پس صراط مستقيمى كه مورد رضا و خشنودى است جدّا مشكل است.

پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

«استقيموا و لن تحصوا» (در راه راست پايدارى كنيد و استقامت بورزيد و هرگز آن را حساب نكنيد و مشماريد).

بعضى از حكماء گفته‏اند: ما از جهتى در راه صوابيم و از وجوه بسيارى گمراهيم زيرا استقامت و صواب، در حكم شخص تيرانداز است كه به هدف مى‏زند هر تيرى كه به اطراف هدف زده شود همه‏اش گمراهى و جدا از هدف است. و همانطور كه گفتيم از بعضى صالحان و پاكان روايت شده است كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله را در خواب ديد و گفت يارسول اللّه روايت شده است كه گفته‏اى:«شيّبتني سورة هود و أخواتها، فما الّذى شيّبك منها؟ فقال: قوله‏ (فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ).

پس هر گاه ضلال- ترك نمودن طريق مستقيم عمدا يا سهوا كم يا زياد باشد در آن صورت صحيح است كه لفظ (ضلال) از كسيكه خطائى از او سر مى‏زند به كار رود از اين روى به پيامبران و بكفّار نيز نسبت داده شده است هر چند كه ميان اين دو ضلال فاصله دو رو زيادى بوده، مگر نمى‏بينى كه در باره پيامبرش صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

(وَ وَجَدَكَ‏ ضَالًّا فَهَدى‏- 7/ ضحى) يعنى قبلا به آنچه را كه از نبوّت و پيامبرى به تو رسيده است آگاه و راه يافته به آن نبودى.

و اولاد يعقوب به پدرشان گفتند: (إِنَّكَ لَفِي‏ ضَلالِكَ‏ الْقَدِيمِ‏- 95/ يوسف). و باز به ملك مصر گفتند: (إِنَّ أَبانا لَفِي‏ ضَلالٍ‏ مُبِينٍ‏- 8/ يوسف). كه اشاره به شيفتگى و علاقه يعقوب به يوسف و اشتياقش به اوست و همچنين آيه: (قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ‏- 30/ يوسف)و از قول موسى گفت:

(وَ أَنَا مِنَ‏ الضَّالِّينَ‏- 20/ شعراء) كه تنبيهى و هشدارى است، در كار سهو و غفلتى ازسوى موسى.

و آيه: (أَنْ‏ تَضِلَ‏ إِحْداهُما- 282/ بقره) يعنى فراموش مى‏كند. و اين فراموشى از نسيانى است كه موضوعا از طبيعت در نهاد انسان هست‏ ضَلَال‏ از وجهى ديگر سه گونه است:

1- ضلال يا بيراهه بودن در علوم نظرى مثل ضلالت در معرفت خداى و وحدانيّت او و در شناخت پيامبرى و مانند اينها كه در آيه: (وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَ‏ ضَلالًا بَعِيداً- 136/ نساء) به آن معنى اشاره شده است.

2- ضلالى كه در علوم عملى است مثل معرفت احكام شرعى كه همان عبادات است.

3- ضلال بعيد يا انحراف و گمراهى دور از صراط مستقيم و اشاره‏اى است به آنچه كه كفر است مثل آنچه كه در آيه قبل گفته شده كه:

(وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ‏- 136/ نساء) (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِيداً- 167/ نساء).

(بَلِ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذابِ وَ الضَّلالِ‏ الْبَعِيدِ- 8/ سباء)يعنى در عقوبت و گمراهى دور، و بر اين معنى آيات:

(إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ كَبِيرٍ- 9/ الملك) (قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ‏- 77/ مائده)(أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ‏- 10/ سجده)در آيه اخير- ضَلَلْنا- كنايه از مرگ و استحاله و دگرگون شدن بدن است. وآيه: (وَ لَا الضَّالِّينَ‏- 7/ فاتحه) گفته شده مقصود از- ضَالِّينَ‏ نصارى است.

و آيه: (فِي كِتابٍ لا يَضِلُ‏ رَبِّي وَ لا يَنْسى‏- 52/ طه) يعنى از پروردگار دور نمى‏شود و پروردگارم نيز از آن غافل نمى‏شود يعنى وانمى‏گذارد، و فراموش نمى‏كند.

و آيه: (كَيْدَهُمْ فِي‏ تَضْلِيلٍ‏- 2/ فيل) يعنى در باطل و گمراهى خودشان‏ إِضْلَال‏- دو گونه است:

اوّل آنكه سبب آن، ضلال و گم شدن باشد كه خود دو وجه دارد:

1- يا اينكه چيزى از تو دور و گم شود، مثل: اينكه مى‏گويى: أَضْلَلْتُ‏ البعيرَ: شتر را گم كردم. و از من دور شد.

2- و يا اينكه به ضلال و دور شدنش حكم كنى و ضلال در اين دو امر سبب- إضلال- است.

دوّم- اينكه إضلال- سبب- ضلال- و دور شدن شود به اين معنى كه امر باطل براى انسان زينت داده شود تا به گمراهى بيفتد مثل مفهوم آيات:

(لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ‏ يُضِلُّوكَ‏- 113/ نساء) (وَ ما يُضِلُّونَ‏ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ‏- 69/ آل عمران) يعنى كارهايى را دنبال مى‏كنيد كه بوسيله آن كارها ترا گمراه كنند، پس، از كارشان چيزى عايدشان نمى‏شود مگر چيزى كه گمراهى خودشان در آن هست. و از قول شيطان مى‏گويد:

(وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ‏ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ‏- 119/ نساء)و در باره شيطان گفت:

(وَ لَقَدْ أَضَلَ‏ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيراً- 62/ يس)(وَ يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ‏ يُضِلَّهُمْ‏ ضَلالًا بَعِيداً- 60/ نساء) (وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَيُضِلَّكَ‏ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ‏- 26/ ص)العادة طبع ثان: عادت طبيعت دوّم آدمى است، و اين نيرو در انسان فعل الهى است و چون چنين است (كه در غير اينجا ياد شده است ذيل واژه- طبع) هر چيزى كه سبب وقوع فعلى باشد نسبت دادن آن فعل به آن چيز صحيح است، و نيز صحيح است كه ضلال بنده از اين وجه به خدا منسوب شود، پس گفته مى‏شود- أَضَلَ‏ اللَّهُ نه به وجهى است كه نادانها تصوّر مى‏كنند، و چنانكه گفتيم نه تنها إضلال كافر و فاسد و غير از مؤمنين را منسوب به نفس خودشان قرار داده بلكه إضلال مؤمنين را هم از خودش نفى كرد، در آيات زير گفت:

(ما كانَ اللَّهُ‏ لِيُضِلَ‏ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ‏- 115/ توبه) (فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ سَيَهْدِيهِمْ‏- 4/ محمّد) و در مورد كافر و فاسد گفت:

(فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ‏- 8/ محمّد) (وَ ما يُضِلُ‏ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ‏- 26/ بقره) (كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكافِرِينَ‏- 74/ غافر) (وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ‏- 27/ ابراهيم) و بر همين مثال برگرداندن دلهاست كه گفت:

(وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ‏- 110/ انعام) (دلها و ديدگانشان را منقلب مى‏كنيم چنانكه نخستين بار ايمان نياوردند در طغيانشان رهايشان مى‏كنيم كه كور دل بمانند).و همچنين- عبارت- الختم على القلب: مهر بر دل زدن در آيه (خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ‏- 7/ بقره).

و زيادى مرض و بيمارى دل، در آيه: (فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً- 10/ بقره).[۱]

«غوی»

الغَيّ‏: نادانى و جهالتى كه از اعتقاد فاسد حاصل مى‏شود، جهل و نادانى دو گونه است.

1- در وقتى كه انسان هيچگونه اعتقاد چه خوب و چه فاسد نداشته باشد.

2- وقتى كه از چيز فاسدى نوعى عقيده در انسان باشد و اين تعريف دوّم از جهالت و نادانى را- غىّ- گويند.

خداى تعالى گويد: (ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى‏- 2/ نجم)(وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي‏ الغَيِ‏- 102/ اعراف) (فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ‏ غَيًّا- 59/ مريم) در آيه اخير يعنى بزودى عذاب را خواهند ديد، عذاب را در اين آيه از اين جهت- غىّ- ناميده است كه غيّى- سبب عذاب است و بنا بر قاعده ناميدن و تسميه چيزى به سبب آن است مثل اينكه گياه را رطوبت گويند (كه رطوبت سبب رشد گياه مى‏شود). گفته شده معنايش اين است كه بزودى نتيجه و اثر غىّ و عقيده فاسد خود را در مى‏يابند و به آن مى‏رسند:

در آيات: (وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ‏ لِلْغاوِينَ‏- 91/ شعراء) (وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ‏ الْغاوُونَ‏- 224/ شعراء) (إِنَّكَ‏ لَغَوِيٌ‏ مُبِينٌ‏- 18/ قصص) ولى در آيه: (وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ‏ فَغَوى‏- 121/ طه) يعنى نادانى كرد. و گفته شده معنايش- خاب- است يعنى به آنچه كه خواست نرسيد و نوميد شد، مثل سخن اين شاعر كه مى‏گويد:و من يغو لا يعدم على الغىّ لائما و نيز گفته‏اند- غوى- در معنى- فسد عيشه است زندگى او به تباهى و فساد انجاميد، چنانكه مى‏گويند: غوى الفصيل و غوى- مثل هوى و هوى: ديوار فرو ريخت.

و آيه: (إِنْ كانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ‏ يُغْوِيَكُمْ‏- 34/ هود) گفته‏اند معنايش اين است كه بر جهالت و نادانيتان شما را عقوبت مى‏كند و يا اينكه به نادانى و گمراهى‏تان بر شما حكم مى‏نمايد.

آيه: (قالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِينَ‏ أَغْوَيْنا- 63/ قصص) (كسانى كه عذاب و سخن حقّ عليه آنها باشد گويند پروردگارا آنها هستند كه ما را گمراه كردند).

در آيه اخير عبارت (أَغْوَيْناهُمْ كَما غَوَيْنا- 63/ قصص) يعنى به جهالت و گمراهى افكنديمشان همانگونه كه گمراه‏مان كردند و ما به پيشگاه تو از آنها اعلام برائت و بيزارى مى‏نمائيم، ما نهايت كارى را كه انجام داديم و در وسع هر انسانى هست اين است كه نسبت به دوستش انجام مى‏دهد زيرا حقّ انسان اين است كه براى دوستش چيزى را بخواهد كه او براى اين مى‏خواهد.

سپس مى‏گويد ما هر چه داشتيم در راهشان فدا كرديم و آنها را اسوه و الگوى نفس خويش قرار داديم و بر اين معنى است:

آيات:

(فَأَغْوَيْناكُمْ‏- 32/ صافات) (إِنَّا كُنَّا غاوِينَ‏- 32/ صافات) (فَبِما أَغْوَيْتَنِي‏- 16/ اعراف) (لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ‏- 39/ حجر)

و سپاس بيكران خدائى را كه توفيقم داد تا جلد دوّم كتاب مفردات قرآن راغب اصفهانى را كه خدايش رضوان عطا كند، تا آخر حرف (غ) با تحقيق و بررسى در حدود توان به پايان برسانم، و از رحمتش اميد به پايان رساندن جلد سوّم را دارم، تا توشه‏اى براى جهان باقى باشد.[۲]

«تاه»

تَاهَ‏- يَتِيهُ‏- يعنى حيران و سرگردان شد- تاه، يتوه- نيز از همين واژه است در داستان بنى اسرائيل آمده است كه چهل سال در زمين سرگردان بودند.

(يَتِيهُونَ‏ فِي الْأَرْضِ‏- 26/ مائده).

توهّه و تَيَّهَهُ‏- او را سرگردان كرد و دورش افكند.

و وقع فى التّيه و التّوه- در حيرتگاه افتاد.

مفازة تَيْهَاء- بيابانى كه در آنجا بيابانگردانش متحيّر و سرگردانند.[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 465-460
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 732-730
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 350