برگشتن (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

از قرآن پدیا
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۴۴: خط ۴۴:


=== «اقلب/قلّب» ===
=== «اقلب/قلّب» ===
قَلْبُ‏ الشّي‏ءِ: برگرداندن و وارونه نمودن آن چيز از سويى و رويى به سويى و رويى ديگر.
قَلْبُ‏ الثّوبِ: برگرداندن پارچه [و هر چيزى كه پشت و رو ميشود و كاملا مشخص است‏].
قَلْبُ‏ الإنسانِ: برگرداندن انسان، از راه و روشش و انديشه‏اش به راهى و انديشه‏اى ديگر. [دو عبارت فوق تعريف مصدرى قلب است‏] در آيه: وَ إِلَيْهِ‏ تُقْلَبُونَ‏ (21/ عنكبوت) [آنگاه به سوى او برگردانده ميشويد.] انْقِلَاب‏: يعنى برگشتن، در آيات:
انْقَلَبْتُمْ‏ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ‏ يَنْقَلِبْ‏ عَلى‏ عَقِبَيْهِ‏ (144/ آل عمران)
إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ‏ (125/ اعراف).
أَيَ‏ مُنْقَلَبٍ‏ يَنْقَلِبُونَ‏ (227/ شعراء).
وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ‏ (31/ مطففين).
در باره‏ قَلْب‏ انسان گفته‏اند به سبب تغيير و دگرگونى حالاتش چنين ناميده شده و از واژه و مفهوم قلب به آنگونه معانى كه اختصاص به روح و علم و شجاعت و غير اينها دارد تعبير ميشود، در آيه:
وَ بَلَغَتِ‏ الْقُلُوبُ‏ الْحَناجِرَ (10/ احزاب) يعنى ارواح [كه در موقع مرگ و مردن به حنجره‏ها ميرسد.] و آيه: إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى‏ لِمَنْ كانَ لَهُ‏ قَلْبٌ‏ (37/ ق) يعنى كسى كه علم و فهم دارد.
در آيات: وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ‏ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ‏ (25/ انعام).
وَ طُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ‏ (87/ توبه).
و آيه: وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ‏ قُلُوبُكُمْ‏ (10/ انفال) يعنى با يارى نمودن فرشتگان‏ در جنگ به شما دلهاتان به دليرى و شجاعتتان استوار و ثابت ميشود و خوف و بيمتان برطرف ميگردد كه عكس اين هم در باره كفار است كه گفت:
وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ‏ (26/ احزاب) [در دلهاشان رعب و هراس افكند.] و در آيه: ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ‏ وَ قُلُوبِهِنَ‏ (53/ احزاب) يعنى آن كار براى عفت و پاكدامنيتان بهتر و جالب‏تر است.
در آيات: هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي‏ قُلُوبِ‏ الْمُؤْمِنِينَ‏ (4/ فتح).
وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى‏ (14/ حشر) يعنى پراكنده.
و در آيه: وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ (46/ حج) گفته شده عقل يا روح است‏ اما كورى براى عقل صحيح نيست و نيز گفته‏اند بصورت مجاز آمده و مجاز آن مثل مجاز آيه:
تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ (25/ بقره) است يعنى جويها يا انهار جريان نمى‏يابند بلكه آبها هستند كه در نهرها و جويها روانند.
تَقْليبُ‏ الشّي‏ءِ: تغيير و دگرگونى آن چيز از حالتى به حالت ديگر، مثل آيه:
يَوْمَ‏ تُقَلَّبُ‏ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ (66/ احزاب)
تقليب الأمور: تدبير كارها و نظر نمودن در آنها، در آيه: وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ (47/ توبه).
تَقْلِيب‏ اللّه القلوب و البصائر: يعنى برگرداندن از رأى و نظرى به رأى و نظرى ديگر، در آيه:
وَ نُقَلِّبُ‏ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ‏ (110/ انعام).
تَقْلِيبُ‏ اليدِ: عبارتست از يادآورى پشيمانى براى حالتى كه شخص نادم و پشيمان بر آن حالت واقع ميشود.
گفت: فَأَصْبَحَ‏ يُقَلِّبُ‏ كَفَّيْهِ‏ (42/ كهف) يعنى از روى پشيمانى دست خويش بهم ميزند، شاعر گفت:كمغبون يعضّ على يديه‏/تبيّن غبنه بعد البياع‏ [همچون شخص مغبون و زيانديده‏اى كه دستهاى خويش به دندان مى‏گزد تا غبن و زيان خود را پس از خريد و فروش ظاهر كند.] تَقَلُّبٌ‏: تصرف و دست در كارى زدن، در آيات:
وَ تَقَلُّبَكَ‏ فِي السَّاجِدِينَ‏ (219/ شعراء) (خدائى كه قيام براى نماز و توجه و تصرفت را در سجده‏كنندگان مى‏بيند) أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي‏ تَقَلُّبِهِمْ‏ فَما هُمْ بِمُعْجِزِينَ‏ (46/ نحل).
رجلٌ‏ قُلَّبٌ‏: مردى كه زياد حيله مى‏كند و حالات مختلف دارد [حيله‏گر يا چاره‏جوى.] قُلَابٌ‏: بيمارى قلب.
ما به‏ قَلَبَةٌ: او آنگونه بيمارى ندارد كه از شدت آن، حالش دگرگون شود.
قَلِيبٌ‏: چاهى كه متروك مانده. قُلْب‏: دستياره و دستبند زرين و خالص.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 241-236</ref>


=== «صرف» ===
=== «صرف» ===
الصَّرْفُ‏: برگرداندن چيزى از حالتى به حالت ديگر، يا تبديل كردنش به غير از خودش.
صَرَفْتُهُ‏ فَانْصَرَفَ‏: برگرداندمش و برگشت.
در آيات: (ثُمَ‏ صَرَفَكُمْ‏ عَنْهُمْ‏- 152/ آل عمران).
(أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ‏ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ‏- 8/ هود).
(آگاه باشيد روزى كه عذاب بر شما بيايد، گشتن و دور شدن آن ميسر و ممكن نيست).
(ثُمَ‏ انْصَرَفُوا صَرَفَ‏ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ‏- 127/ توبه) (آيه اخير ممكن است درخواستى عليه آنها باشد و يا اينكه اشاره به كارى است كه انجام مى‏دادند و نتيجه‏اش به آنها بازمى‏گردد و آيه (فَما تَسْتَطِيعُونَ‏ صَرْفاً وَ لا نَصْراً- 19/ فرقان).
(روزى كه نه توان دور كردن عذاب از خويشتن دارند و نه قدرت يارى كردن يكديگر را).
يعنى قدرت ندارند كه عذاب را از خودشان برگردانند و يا خودشان را از عذاب دور كنند.
گفته شده معنى آن اين است كه كارى را با تغيير دادن از حالتى به حالت ديگر برگردانند و از اين معنى اصطلاح معروفى است كه مى‏گويند:
لا يقبل منه صَرْفٌ و لا عدلٌ: نه توبه و نه فديه از او پذيرفته نيست.
و آيه: (وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِ‏- 29/ احقاف) يعنى آنها را براى استماع از تو بسويت توجّه داديم.
تَصْرِيف‏- مثل صَرْف است مگر در تكثير و فزونى.
بيشتر چيزى كه در صرف يا برگرداندن چيزى گفته مى‏شود دگرگونى حال از امرى ديگر است.
تَصْرِيفِ الرِّياحِ*: برگرداندن باد از حالتى به حالتى.
و آيه: (وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ‏- 27/ احقاف).
(آيات را گونه گون و آشكارا بيان كرديم شايد از گستاخى و انكار بازگردند) و آيه: (وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ- 113/ طه) از اين واژه است عبارات زير:تَصْرِيفُ‏ الكلامِ: آراستن سخن‏
تَصْرِيفُ‏ الدّراهمِ: صرف كردن پول يا فروختن و مبادله آن.
تَصْرِيفُ‏ النّابِ: صداى دندان، مثل- لَنَا بِهِ‏ صَرِيفٌ‏: دندانش صدا مى‏كند.
الصَّرِيفُ‏ اللّبنُ: شيرى كه سرشيرش جدا شده.
رجلٌ‏ صَيْرَفٌ‏ و صَيْرَفِيٌ‏ و صَرَّافٌ‏: مردى كه پولها را تعويض و مبادله مى‏كند.
عنزٌ صَارِفٌ‏: مادّه بزى كه فحل مى‏طلبد.
الصِّرْفُ‏: رنگ قرمز خالص، و به هر چيز خالص و پالوده‏اى- صرف گفته مى‏شود، گويى كه هر چيز آلوده‏اى از آن دور شده است.
صَرَفَانٌ‏: مس، گويى كه از طلا و نقره شدن برگشته است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 394-392</ref>


=== «ولّی» ===
=== «ولّی» ===
وَلَاء، و تَوَالِي‏ يعنى دوستى و صميميت كه دو معنى از آن‏ها حاصل ميشود و افزون ميگردد تا جائيكه ميان آن معانى چيزى كه از آنها نباشد نيست و اين معنى يعنى دوستى براى نزديكى، مكانى، نسبى، دينى، بخشش و يارى كردن و اعتقاد و ايمان بكار ميرود.
وِلَايَة- با كسره حرف (و) يارى كردن است ولى- وَلَايَة- با فتحه حرف (و) سرپرستى است و نيز گفته شده هر دو واژه حقيقتش همان سرپرستى است كه كارى را بعهده بگيرند.
وَلِيّ‏ و مَوْلَى‏- در آن معنى بكار ميرود كه هر دو در معنى اسم فاعل هستند.
يعنى‏ مُوَالي‏- أما در معنى مفعول- مُوَالَى‏- است.
در مورد شخص با ايمان ميگويند- وَلِيُّ اللّهِ- خدا دوست و اين معنى بنام- مَوْلَاهُ‏- وارد نشده است. ميگويند خداى تعالى وليّ و مولاي مؤمنين است.
در مورد- ولى- آيات زير هست.
اللَّهُ‏ وَلِيُ‏ الَّذِينَ آمَنُوا- البقره/ 257 و إِنَ‏ وَلِيِّيَ‏ اللَّهُ‏- الاعراف/ 196 و وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ‏- آل عمران/ 68 و ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ‏ مَوْلَى‏ الَّذِينَ آمَنُوا- محمد/ 11 اين آيه و چند آيه بعد واژه دوم در باره خدا يعنى- مولى- بكار رفته.
نِعْمَ‏ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصِيرُ- الانفال/ 4 و وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ‏ فَنِعْمَ الْمَوْلى‏- الحج/ 78 خداى‏ فرموده: قُلْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ‏ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ‏- الجمعة/ 6 و وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ‏- التحريم/ 4 و ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ‏ مَوْلاهُمُ‏ الْحَقِ‏- الانعام/ 62 وَالِي‏- در آيه: وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ‏ والٍ‏- الرعد/ 11 بمعنى- ولي است خداوند ولايت ميان مؤمنين و كفار را در آيات بسيارى نهى فرموده از آن جمله:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِياءَ ... تا آنجا كه ميفرمايد وَ مَنْ‏ يَتَوَلَّهُمْ‏ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ‏- المائده/ 51 يعنى اگر آنها را دوست و سرپرست خود كنيد شما هم از آنها دور از اسلام خواهيد بود.
لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ- التوبه/ 23 و وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ- الاعراف/ 3 و ما لَكُمْ مِنْ‏ وَلايَتِهِمْ‏ مِنْ شَيْ‏ءٍ- الانفال/ 72 و يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ- الممتحنه/ 1 و تَرى‏ كَثِيراً مِنْهُمْ‏ يَتَوَلَّوْنَ‏ الَّذِينَ كَفَرُوا- المائده/ 80 تا آنجا كه ميفرمايد وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِيِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ- المائده/ 81 ميان كفّار و شياطين دوستى و موالات در دنيا هست ولى اين دوستى در آخرت را نفى ميكند. در باره دوستى دنيوى آنها ميفرمايد:
ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 491
الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ‏- التوبه/ 67 و إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ‏- الاعراف/ 30 و إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ، فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ‏- الاعراف/ 27 پس همانطوريكه ميانشان دوستى هست شيطان را در دنيا مسلط بر آنها ميسازد ميگويد:
إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ‏ يَتَوَلَّوْنَهُ‏- النحل/ 100 تسلط شيطان بر كافران و غير مؤمنين هست. و دوستى آنها را در آخرت نفى نموده است در اين مورد ميفرمايد:
يَوْمَ لا يُغْنِي‏ مَوْلًى‏ عَنْ مَوْلًى شَيْئاً- الدخان/ 41 و يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ‏- العنكبوت/ 25 و قالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنا- القصص/ 63 خداوندا اينان ما را فريب دادند.
واژه- تَوَلَّى‏- اگر خودش فعل متعدّى باشد معنى ولايت دارد كه از نزديكترين جاها اين معنى حاصل ميشود ميگويند:
وَلَّيْتُ‏ سمعي كذا- وَلَّيْتُ عيني كذا- وَلَّيْتُ وجهي كذا- يعنى گوش و چشم و رويم را به او گرداندم و توجه دادم. خداى تعالى فرمود:
فَلَنُوَلِّيَنَّكَ‏ قِبْلَةً تَرْضاها- البقره/ 144 و فَوَلِ‏ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ‏- البقره/ 144 و وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ‏ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ‏- البقره/ 150
اما اگر تَوَلَّى‏ با حرف- من- متعدى شود چه لفظى بكار رود يا در تقدير باشد و حذف شده باشد بمعنى اعراض و رو گرداندن است و ترك نزديكى به آنجا در مورد اين دو حالت، آيات:
وَ مَنْ‏ يَتَوَلَّهُمْ‏ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ‏- المائده/ 51 و وَ مَنْ‏ يَتَوَلَ‏ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏- المائده/ 56 و فَإِنْ‏ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ‏- آل عمران/ 63 و إِلَّا مَنْ‏ تَوَلَّى‏ وَ كَفَرَ- الغاشيه/ 23 و فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا- آل عمران/ 64 و وَ إِنْ‏ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ‏- محمد/ 38 و فَإِنْ‏ تَوَلَّيْتُمْ‏ فَإِنَّما عَلى‏ رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ‏- التغابن/ 12 و وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ‏ مَوْلاكُمْ‏- الانفال/ 40 و فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ‏- آل عمران/ 82 تَوَلِّي‏- گاهى جسمانى و مادى است و گاهى بمعنى ترك شنيدن و هم آهنگى است فرمود:
وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ‏- الانفال/ 20 يعنى كارى كه افراد با صفت زير ميكنند انجام ندهد و آن اينست كه:
وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً- نوح/ 7 يعنى براى شناخته نشدن يا نشنيدن كلام حق جامه بر سر ميكشيدند پافشارى در بى‏ايمانى و جهالت داشتند و استكبار ميورزيدند (تكبر ميكردند) و سخن آنها را كه ميگويد:
وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ‏- فصلت/ 26 كفار ميگفتند باين قرآن گوش فرا ندهيد و كارهاى بيهوده در ميان سخن آن و شنيدن آن انجام دهيد! شما باين كار نپردازيد و آنرا رسميت ندهيد. وَلَّاهُ‏ دُبُرَهُ- گريخت و فرار كرد (پشت به دشمن كرد) خداى تعالى فرمود:
وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ‏ يُوَلُّوكُمُ‏ الْأَدْبارَ- آل عمران/ 111 و وَ مَنْ‏ يُوَلِّهِمْ‏ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ‏- الانفال/ 16 در آيه‏ فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ‏ وَلِيًّا- مريم/ 5 به من فرزندى ببخش كه از اولياء تو شود.
خِفْتُ‏ الْمَوالِيَ‏ مِنْ وَرائِي‏- مريم/ 5 گفته‏اند- مَوَالِي‏- در اينجا يا عموزاده و يا دوستان است.
وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ‏ وَلِيٌ‏ مِنَ الذُّلِ‏- الاسراء/ 111 زيرا كسانى كه با بندگان خدا ستيزه ندارند اولياء خدا هستند در آيه اخير با عبارت‏ (مِنَ الذُّلِّ) نفى ولي نموده (و از غير خداپرستان زبون) اما دوستى آنها با استيلاى خداى تعالى بر آنها است در آيه:
وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا- الكهف/ 17 كه آنها را هدايت و شاداب ميسازد.
ولى- با سكون حرف (ل) باران بهاريست كه در ربيع الأول ميبارد و زمين را شاداب و سرسبز ميكند. مَوْلَى‏- شش معنى ديگر دارد: 1- آزادكننده برده 2- برده آزاد شده 3- هم پيمان 4- عموزاده 5- همسايه 6- سرپرست.
فلانٌ‏ أَوْلَى‏ بكذا- او سزاوارتر است خداى تعالى فرمود:
النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‏- الاحزاب/ 6 و إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ‏- آل عمران/ 68 و فَاللَّهُ أَوْلى‏ بِهِما- النساء/ 135 و أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ‏- الانفال/ 75 در آيه‏ أَوْلى‏ لَكَ‏ فَأَوْلى‏- القيامه/ 34 گفته شده كه از همين معنى است كه گفتيم و نيز گفته‏اند فعل متعدى است بمعنى نزديكى يا بمعنى بيزارى است.
ميگويند: وَلِيَ‏ الشي‏ءُ الشي‏ءَ- يا- أَوْلَيْتُ‏ الشي‏ءَ شيئاً آخَرَ- يعنى پشت سر هم قرار دادن.
مُوَالاة- ميان دو چيز يعنى پياپى قرار گرفتن و به دنبال هم آمدن.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 494-489</ref>


=== «ردّ» ===
=== «ردّ» ===
الرَّدّ: برگرداندن چيزى يا به ذات خود يا به حالتى از حالاتش مى‏گويند: رَدَدْتُهُ فَارْتَدَّ.
خداى تعالى گويد: (وَ لا يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ‏ - 147/ انعام).
(سختى و صلابتش از گروه مجرمين و تبهكاران برگردانده نمى‏شود) و در معنى- برگرداندن به ذات- در آيه: (وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْه‏ 28/ انعام).
و در آيات: (ثُمَ‏ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ- 6/ اسراء) و (رُدُّوها عَلَيَ‏- 33/ ص) (فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ‏- 13/ قصص) و (يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ‏- 27/ انعام) معنى دوّم- ردّ- يعنى برگرداندن بحالتى‏ از حالات قبلى، مثل آيات:
(يَرُدُّوكُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ‏- 149/ آل عمران) (بر همين حال گذشتشان بازتان مى‏گردانند) و (وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ‏- 107/ يونس).
(اگر خيرت را بخواهد و به خيرت برگرداند هيچ كس بازدارنده فضل او نيست) يعنى: هيچ دور كننده و بازدارنده‏اى براى فضل او از تو نيست و بر اين معنى آيه (عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ- 76/ هود) است و در معنى دوّم واژه- ردّ- يعنى بازگرداندن به حالتى از حالات به سوى خداى تعالى آيه: (وَ لَئِنْ‏ رُدِدْتُ‏ إِلى‏ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَبا36/ كهف).
و آيه (ثُمَ‏ تُرَدُّونَ‏ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ- 94/ توبه) و (ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِ‏- 62/ انعام) پس ردّ- مثل- رجع- يعنى بازگرداندن است در آيه: (ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ‏- 28/ بقره).
كسانى از علماء در باره- ردّ- در آيه اخير دو سخن گفته‏اند:
اوّل- برگرداندن آنها يعنى مردمان بطورى كه در آيه: (مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ‏- 55/ طه) اشاره شده است: (شما را از زمين آفريديم و در آن بازتان مى‏گردانيم).
دوّم- بازگرداندنشان به جايى كه در آيه: (وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى‏- 55/ طه) به‏ آن اشاره شده است (يعنى به زندگى اخروى و جاودانه ابدى) اين نظرى است در باره آن دو حالتى كه در آن لفظ ردّ بطور عموم وجود دارد و داخل است.
خداى تعالى گويد: (فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْواهِهِمْ‏- 9/ ابراهيم).
يعنى: از شدّت خشم و غيظ انگشتان خويش گزيدند و نيز گفته شده يعنى قصد سكوت كردند و با دست به دهان خويش اشاره نمودند، و همچنين گفته‏اند دستان خويش در دهان انبياء برگرداندند و ساكتشان كردند، بكار بردن واژه- ردّ- در اين مورد آگاهى و تنبيهى است بر اينكه چندين بار آن كار را انجام دادند.
و آيه: (لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً- 109/ بقره) يعنى پس از اينكه از كفر دورى كرده‏ايد دوباره شما را به آن حالت بازگردانند، و بر اين معنى است آيه:
(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ‏ يَرُدُّوكُمْ‏ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ‏- 100/ آل عمران).
(اى از بت‏ها گسستگان و به اللّه پيوستگان اگر گروهى از اهل كتاب را اطاعت كنيد شما را بعد از ايمانتان به كفر برمى‏گردانند).
ارْتِدَاد و رِدَّة: بازگشتن به راهى است كه از آنجا آمده است، ولى- رِدَّه- ويژه برگشتن به كفر است و- ارتداد- هم در اين معنى و هم در غير اين معنى بكار مى‏رود، آيات: (إِنَّ الَّذِينَ‏ ارْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ‏- 25/ محمّد) و (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ‏- 54/ مائده) كه در معنى برگشتن از اسلام به كفر است و همچنين آيه: (وَ مَنْ‏ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ- 217/ بقره) خداى تعالى گويد: (فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً- 64/ كهف) و (إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى‏- 25/ كهف) و (نُرَدُّ عَلى‏ أَعْقابِنا- 71/ انعام) و آيه (وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِكُمْ‏- 21/ مائده).
يعنى: زمانى كه كارى را تحقيق كرديد و خير و نيكى آن را شناختيد ديگر از آن بازنگرديد.
و آيه: (فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى‏ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً- 96/ يوسف) يعنى: بينائيش به او بازگشت و بينا شد. رددت الحكم فى كذا إلى فلان: حكم و كار را به او واگذار كردم. خداى تعالى گويد: (وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى‏ أُولِي الْأَمْرِ- 83/ نساء).
(فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ‏ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُول‏59/ نساء) گفته مى‏شود- رادّه فى كلامه: يعنى او را در سخنش باز گرداند. در خبر گفته‏ شده كه: «البيّعان يترادّان» يعنى: هر يك از متعاملين هر چه گرفته‏اند مى‏توانند به يكديگر برگردانند.
ردّة الإبل: رفت و برگشت شتران بسوى آبشخور.
اردّت النّاقة: نيز در همام معنى است.
استردّ المتاع: متاع را خواست كه برگرداند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 63-59</ref>


=== «لَفَتَ» ===
=== «لَفَتَ» ===
ميگويند- لَفَتَهُ‏ عن كذا- يعنى او را از آن كار منصرف كرد خداى‏ تعالى گويد قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا آمدى كه ما را بر گردانى- الْتَفَتَ‏ فلان- وقتى است كه كسى با چهره‏اش و صورتش از كسى يا چيزى رو گرداند- امرأةٌ لَفُوت‏- زنى كه از همسرش رو گرداند به فرزندش يا غير از او توجه كند. لفيتة:.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 145-144</ref>


=== «افک» ===
=== «افک» ===
إفك‏ هر چيزى كه وجهه شايسته و نيكويش كه بحقّ سزاوار آن است تغيير يافته از اينرو هر بادى و نسيمى كه از مسير اصليش عدول كند (مؤتفكة) گويند، خداى تعالى فرمايد:
(وَ الْمُؤْتَفِكاتُ‏ بِالْخاطِئَةِ- 9/ حاقّه) و (الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوى‏- 53/ نجم) كه هر دو آيه اشاره بعذاب قوم لوط است كه با بادهاى ويران كننده عذاب شدند و سخن خداى تعالى (قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى‏ يُؤْفَكُونَ‏- 30/ توبه).
يعنى: در اعتقاد از ايمان و حقّ به باطل، و در سخن از صدق و راستى به دروغ، و در عمل از كار پسنديده به عمل زشت و قبيح روى گرداندند.
و آيات (يُؤْفَكُ‏ عَنْهُ مَنْ‏ أُفِكَ‏- 9/ ذاريات) و (أَنَّى يُؤْفَكُونَ‏- 30/ توبه) و (أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا- 22/ احقاف) به معنى عدول كردن و روى برگرداندن از حقّ است، بكار بردن- افك در اين آيات بنابر اعتقاد آنهاست كه باطل را حقّ پنداشته‏اند و مى‏گويند:
«آمده‏اى ما را از خدايانمان روى گردان كنى» چنانكه گفتيم افك در آيه اخير در مورد دروغ بكار برده شده است (إِنَّ الَّذِين‏ جاؤُ بِالْإِفْكِ‏ عُصْبَة مِنْكُمْ‏- 22/ نور) و (لِكُلِ‏ أَفَّاكٍ‏ أَثِيمٍ‏- 7/ جاثيه) و (أَ إِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ‏- 86/ صافات) تقدير معنى صحيح افك در اين آيات اين است كه گوئى مى‏گويند- أ تريدون آلهة من الإفك- يعنى ابراهيم (ع) به عمو و قومش مى‏گويد آيا خدايانى دروغين مى‏خواهيد و مى‏خوانيد كه- إِفْكاً- مفعول‏ تُرِيدُونَ‏ است و- آلِهَةً- بدل از افك است.- رجل‏ مأفوك‏، يعنى مردى كه از حقّ به باطل روى گردانده است، شاعر گويد:فإن تك عن أحسن المرؤة مأفو/كا ففي آخرين قد أفكوا (اگر تو از بهترين جوانمرديها رو گردانى پس در ميان ديگران متّهم، و روى گردانده هستى). أُفِكَ‏، يُؤْفَكُ‏- يعنى عقل و خردش زايل شد و- رجل‏ مأفوك‏ العقل- مردى كه عقلش از دست رفته است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 180-178</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۶ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۶:۳۶

مترادفات قرآنی برگشتن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اقلب/قلّب»، «صرف»، «ولّی»، «ردّ»، «لَفَتَ»، «افک».

مترادفات «برگشتن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
اقلب ریشه قلب مشتقات قلب
وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ ٱلْيَمِينِ وَذَاتَ ٱلشِّمَالِ وَكَلْبُهُم بَٰسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِٱلْوَصِيدِ لَوِ ٱطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا
صرف ریشه صرف مشتقات صرف
وَإِذَا صُرِفَتْ أَبْصَٰرُهُمْ تِلْقَآءَ أَصْحَٰبِ ٱلنَّارِ قَالُوا۟ رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا مَعَ ٱلْقَوْمِ ٱلظَّٰلِمِينَ
ولّی ریشه ولی مشتقات ولی
قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِى ٱلسَّمَآءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَىٰهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ ٱلْمَسْجِدِ ٱلْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّوا۟ وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُۥ وَإِنَّ ٱلَّذِينَ أُوتُوا۟ ٱلْكِتَٰبَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ ٱلْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ
ردّ ریشه ردد مشتفات ردد
وَلَمَّا فَتَحُوا۟ مَتَٰعَهُمْ وَجَدُوا۟ بِضَٰعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُوا۟ يَٰٓأَبَانَا مَا نَبْغِى هَٰذِهِۦ بِضَٰعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَنَمِيرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذَٰلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ
لَفَتَ ریشه لفت مشتقات لفت
قَالُوٓا۟ أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ ءَابَآءَنَا وَتَكُونَ لَكُمَا ٱلْكِبْرِيَآءُ فِى ٱلْأَرْضِ وَمَا نَحْنُ لَكُمَا بِمُؤْمِنِينَ
افک ریشه افک مشتقات افک
قَالُوٓا۟ أَجِئْتَنَا لِتَأْفِكَنَا عَنْ ءَالِهَتِنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن كُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ

معانی مترادفات قرآنی برگشتن

«اقلب/قلّب»

قَلْبُ‏ الشّي‏ءِ: برگرداندن و وارونه نمودن آن چيز از سويى و رويى به سويى و رويى ديگر.

قَلْبُ‏ الثّوبِ: برگرداندن پارچه [و هر چيزى كه پشت و رو ميشود و كاملا مشخص است‏].

قَلْبُ‏ الإنسانِ: برگرداندن انسان، از راه و روشش و انديشه‏اش به راهى و انديشه‏اى ديگر. [دو عبارت فوق تعريف مصدرى قلب است‏] در آيه: وَ إِلَيْهِ‏ تُقْلَبُونَ‏ (21/ عنكبوت) [آنگاه به سوى او برگردانده ميشويد.] انْقِلَاب‏: يعنى برگشتن، در آيات:

انْقَلَبْتُمْ‏ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ‏ يَنْقَلِبْ‏ عَلى‏ عَقِبَيْهِ‏ (144/ آل عمران)

إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ‏ (125/ اعراف).

أَيَ‏ مُنْقَلَبٍ‏ يَنْقَلِبُونَ‏ (227/ شعراء).

وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ‏ (31/ مطففين).

در باره‏ قَلْب‏ انسان گفته‏اند به سبب تغيير و دگرگونى حالاتش چنين ناميده شده و از واژه و مفهوم قلب به آنگونه معانى كه اختصاص به روح و علم و شجاعت و غير اينها دارد تعبير ميشود، در آيه:

وَ بَلَغَتِ‏ الْقُلُوبُ‏ الْحَناجِرَ (10/ احزاب) يعنى ارواح [كه در موقع مرگ و مردن به حنجره‏ها ميرسد.] و آيه: إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى‏ لِمَنْ كانَ لَهُ‏ قَلْبٌ‏ (37/ ق) يعنى كسى كه علم و فهم دارد.

در آيات: وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ‏ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ‏ (25/ انعام).

وَ طُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ‏ (87/ توبه).

و آيه: وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ‏ قُلُوبُكُمْ‏ (10/ انفال) يعنى با يارى نمودن فرشتگان‏ در جنگ به شما دلهاتان به دليرى و شجاعتتان استوار و ثابت ميشود و خوف و بيمتان برطرف ميگردد كه عكس اين هم در باره كفار است كه گفت:

وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ‏ (26/ احزاب) [در دلهاشان رعب و هراس افكند.] و در آيه: ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ‏ وَ قُلُوبِهِنَ‏ (53/ احزاب) يعنى آن كار براى عفت و پاكدامنيتان بهتر و جالب‏تر است.

در آيات: هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي‏ قُلُوبِ‏ الْمُؤْمِنِينَ‏ (4/ فتح).

وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى‏ (14/ حشر) يعنى پراكنده.

و در آيه: وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ (46/ حج) گفته شده عقل يا روح است‏ اما كورى براى عقل صحيح نيست و نيز گفته‏اند بصورت مجاز آمده و مجاز آن مثل مجاز آيه:

تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ (25/ بقره) است يعنى جويها يا انهار جريان نمى‏يابند بلكه آبها هستند كه در نهرها و جويها روانند.

تَقْليبُ‏ الشّي‏ءِ: تغيير و دگرگونى آن چيز از حالتى به حالت ديگر، مثل آيه:

يَوْمَ‏ تُقَلَّبُ‏ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ (66/ احزاب)

تقليب الأمور: تدبير كارها و نظر نمودن در آنها، در آيه: وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ (47/ توبه).

تَقْلِيب‏ اللّه القلوب و البصائر: يعنى برگرداندن از رأى و نظرى به رأى و نظرى ديگر، در آيه:

وَ نُقَلِّبُ‏ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ‏ (110/ انعام).

تَقْلِيبُ‏ اليدِ: عبارتست از يادآورى پشيمانى براى حالتى كه شخص نادم و پشيمان بر آن حالت واقع ميشود.

گفت: فَأَصْبَحَ‏ يُقَلِّبُ‏ كَفَّيْهِ‏ (42/ كهف) يعنى از روى پشيمانى دست خويش بهم ميزند، شاعر گفت:كمغبون يعضّ على يديه‏/تبيّن غبنه بعد البياع‏ [همچون شخص مغبون و زيانديده‏اى كه دستهاى خويش به دندان مى‏گزد تا غبن و زيان خود را پس از خريد و فروش ظاهر كند.] تَقَلُّبٌ‏: تصرف و دست در كارى زدن، در آيات:

وَ تَقَلُّبَكَ‏ فِي السَّاجِدِينَ‏ (219/ شعراء) (خدائى كه قيام براى نماز و توجه و تصرفت را در سجده‏كنندگان مى‏بيند) أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي‏ تَقَلُّبِهِمْ‏ فَما هُمْ بِمُعْجِزِينَ‏ (46/ نحل).

رجلٌ‏ قُلَّبٌ‏: مردى كه زياد حيله مى‏كند و حالات مختلف دارد [حيله‏گر يا چاره‏جوى.] قُلَابٌ‏: بيمارى قلب.

ما به‏ قَلَبَةٌ: او آنگونه بيمارى ندارد كه از شدت آن، حالش دگرگون شود.

قَلِيبٌ‏: چاهى كه متروك مانده. قُلْب‏: دستياره و دستبند زرين و خالص.[۱]

«صرف»

الصَّرْفُ‏: برگرداندن چيزى از حالتى به حالت ديگر، يا تبديل كردنش به غير از خودش.

صَرَفْتُهُ‏ فَانْصَرَفَ‏: برگرداندمش و برگشت.

در آيات: (ثُمَ‏ صَرَفَكُمْ‏ عَنْهُمْ‏- 152/ آل عمران).

(أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ‏ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ‏- 8/ هود).

(آگاه باشيد روزى كه عذاب بر شما بيايد، گشتن و دور شدن آن ميسر و ممكن نيست).

(ثُمَ‏ انْصَرَفُوا صَرَفَ‏ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ‏- 127/ توبه) (آيه اخير ممكن است درخواستى عليه آنها باشد و يا اينكه اشاره به كارى است كه انجام مى‏دادند و نتيجه‏اش به آنها بازمى‏گردد و آيه (فَما تَسْتَطِيعُونَ‏ صَرْفاً وَ لا نَصْراً- 19/ فرقان).

(روزى كه نه توان دور كردن عذاب از خويشتن دارند و نه قدرت يارى كردن يكديگر را).

يعنى قدرت ندارند كه عذاب را از خودشان برگردانند و يا خودشان را از عذاب دور كنند.

گفته شده معنى آن اين است كه كارى را با تغيير دادن از حالتى به حالت ديگر برگردانند و از اين معنى اصطلاح معروفى است كه مى‏گويند:

لا يقبل منه صَرْفٌ و لا عدلٌ: نه توبه و نه فديه از او پذيرفته نيست.

و آيه: (وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِ‏- 29/ احقاف) يعنى آنها را براى استماع از تو بسويت توجّه داديم.

تَصْرِيف‏- مثل صَرْف است مگر در تكثير و فزونى.

بيشتر چيزى كه در صرف يا برگرداندن چيزى گفته مى‏شود دگرگونى حال از امرى ديگر است.

تَصْرِيفِ الرِّياحِ*: برگرداندن باد از حالتى به حالتى.

و آيه: (وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ‏- 27/ احقاف).

(آيات را گونه گون و آشكارا بيان كرديم شايد از گستاخى و انكار بازگردند) و آيه: (وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ- 113/ طه) از اين واژه است عبارات زير:تَصْرِيفُ‏ الكلامِ: آراستن سخن‏

تَصْرِيفُ‏ الدّراهمِ: صرف كردن پول يا فروختن و مبادله آن.

تَصْرِيفُ‏ النّابِ: صداى دندان، مثل- لَنَا بِهِ‏ صَرِيفٌ‏: دندانش صدا مى‏كند.

الصَّرِيفُ‏ اللّبنُ: شيرى كه سرشيرش جدا شده.

رجلٌ‏ صَيْرَفٌ‏ و صَيْرَفِيٌ‏ و صَرَّافٌ‏: مردى كه پولها را تعويض و مبادله مى‏كند.

عنزٌ صَارِفٌ‏: مادّه بزى كه فحل مى‏طلبد.

الصِّرْفُ‏: رنگ قرمز خالص، و به هر چيز خالص و پالوده‏اى- صرف گفته مى‏شود، گويى كه هر چيز آلوده‏اى از آن دور شده است.

صَرَفَانٌ‏: مس، گويى كه از طلا و نقره شدن برگشته است.[۲]

«ولّی»

وَلَاء، و تَوَالِي‏ يعنى دوستى و صميميت كه دو معنى از آن‏ها حاصل ميشود و افزون ميگردد تا جائيكه ميان آن معانى چيزى كه از آنها نباشد نيست و اين معنى يعنى دوستى براى نزديكى، مكانى، نسبى، دينى، بخشش و يارى كردن و اعتقاد و ايمان بكار ميرود.

وِلَايَة- با كسره حرف (و) يارى كردن است ولى- وَلَايَة- با فتحه حرف (و) سرپرستى است و نيز گفته شده هر دو واژه حقيقتش همان سرپرستى است كه كارى را بعهده بگيرند.

وَلِيّ‏ و مَوْلَى‏- در آن معنى بكار ميرود كه هر دو در معنى اسم فاعل هستند.

يعنى‏ مُوَالي‏- أما در معنى مفعول- مُوَالَى‏- است.

در مورد شخص با ايمان ميگويند- وَلِيُّ اللّهِ- خدا دوست و اين معنى بنام- مَوْلَاهُ‏- وارد نشده است. ميگويند خداى تعالى وليّ و مولاي مؤمنين است.

در مورد- ولى- آيات زير هست.

اللَّهُ‏ وَلِيُ‏ الَّذِينَ آمَنُوا- البقره/ 257 و إِنَ‏ وَلِيِّيَ‏ اللَّهُ‏- الاعراف/ 196 و وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ‏- آل عمران/ 68 و ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ‏ مَوْلَى‏ الَّذِينَ آمَنُوا- محمد/ 11 اين آيه و چند آيه بعد واژه دوم در باره خدا يعنى- مولى- بكار رفته.

نِعْمَ‏ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصِيرُ- الانفال/ 4 و وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ‏ فَنِعْمَ الْمَوْلى‏- الحج/ 78 خداى‏ فرموده: قُلْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ‏ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ‏- الجمعة/ 6 و وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ‏- التحريم/ 4 و ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ‏ مَوْلاهُمُ‏ الْحَقِ‏- الانعام/ 62 وَالِي‏- در آيه: وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ‏ والٍ‏- الرعد/ 11 بمعنى- ولي است خداوند ولايت ميان مؤمنين و كفار را در آيات بسيارى نهى فرموده از آن جمله:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِياءَ ... تا آنجا كه ميفرمايد وَ مَنْ‏ يَتَوَلَّهُمْ‏ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ‏- المائده/ 51 يعنى اگر آنها را دوست و سرپرست خود كنيد شما هم از آنها دور از اسلام خواهيد بود.

لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ- التوبه/ 23 و وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ- الاعراف/ 3 و ما لَكُمْ مِنْ‏ وَلايَتِهِمْ‏ مِنْ شَيْ‏ءٍ- الانفال/ 72 و يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ- الممتحنه/ 1 و تَرى‏ كَثِيراً مِنْهُمْ‏ يَتَوَلَّوْنَ‏ الَّذِينَ كَفَرُوا- المائده/ 80 تا آنجا كه ميفرمايد وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِيِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ- المائده/ 81 ميان كفّار و شياطين دوستى و موالات در دنيا هست ولى اين دوستى در آخرت را نفى ميكند. در باره دوستى دنيوى آنها ميفرمايد:

ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 491

الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ‏- التوبه/ 67 و إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ‏- الاعراف/ 30 و إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ، فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ‏- الاعراف/ 27 پس همانطوريكه ميانشان دوستى هست شيطان را در دنيا مسلط بر آنها ميسازد ميگويد:

إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ‏ يَتَوَلَّوْنَهُ‏- النحل/ 100 تسلط شيطان بر كافران و غير مؤمنين هست. و دوستى آنها را در آخرت نفى نموده است در اين مورد ميفرمايد:

يَوْمَ لا يُغْنِي‏ مَوْلًى‏ عَنْ مَوْلًى شَيْئاً- الدخان/ 41 و يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ‏- العنكبوت/ 25 و قالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنا- القصص/ 63 خداوندا اينان ما را فريب دادند.

واژه- تَوَلَّى‏- اگر خودش فعل متعدّى باشد معنى ولايت دارد كه از نزديكترين جاها اين معنى حاصل ميشود ميگويند:

وَلَّيْتُ‏ سمعي كذا- وَلَّيْتُ عيني كذا- وَلَّيْتُ وجهي كذا- يعنى گوش و چشم و رويم را به او گرداندم و توجه دادم. خداى تعالى فرمود:

فَلَنُوَلِّيَنَّكَ‏ قِبْلَةً تَرْضاها- البقره/ 144 و فَوَلِ‏ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ‏- البقره/ 144 و وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ‏ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ‏- البقره/ 150

اما اگر تَوَلَّى‏ با حرف- من- متعدى شود چه لفظى بكار رود يا در تقدير باشد و حذف شده باشد بمعنى اعراض و رو گرداندن است و ترك نزديكى به آنجا در مورد اين دو حالت، آيات:

وَ مَنْ‏ يَتَوَلَّهُمْ‏ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ‏- المائده/ 51 و وَ مَنْ‏ يَتَوَلَ‏ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏- المائده/ 56 و فَإِنْ‏ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ‏- آل عمران/ 63 و إِلَّا مَنْ‏ تَوَلَّى‏ وَ كَفَرَ- الغاشيه/ 23 و فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا- آل عمران/ 64 و وَ إِنْ‏ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ‏- محمد/ 38 و فَإِنْ‏ تَوَلَّيْتُمْ‏ فَإِنَّما عَلى‏ رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ‏- التغابن/ 12 و وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ‏ مَوْلاكُمْ‏- الانفال/ 40 و فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ‏- آل عمران/ 82 تَوَلِّي‏- گاهى جسمانى و مادى است و گاهى بمعنى ترك شنيدن و هم آهنگى است فرمود:

وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ‏- الانفال/ 20 يعنى كارى كه افراد با صفت زير ميكنند انجام ندهد و آن اينست كه:

وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً- نوح/ 7 يعنى براى شناخته نشدن يا نشنيدن كلام حق جامه بر سر ميكشيدند پافشارى در بى‏ايمانى و جهالت داشتند و استكبار ميورزيدند (تكبر ميكردند) و سخن آنها را كه ميگويد:

وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ‏- فصلت/ 26 كفار ميگفتند باين قرآن گوش فرا ندهيد و كارهاى بيهوده در ميان سخن آن و شنيدن آن انجام دهيد! شما باين كار نپردازيد و آنرا رسميت ندهيد. وَلَّاهُ‏ دُبُرَهُ- گريخت و فرار كرد (پشت به دشمن كرد) خداى تعالى فرمود:

وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ‏ يُوَلُّوكُمُ‏ الْأَدْبارَ- آل عمران/ 111 و وَ مَنْ‏ يُوَلِّهِمْ‏ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ‏- الانفال/ 16 در آيه‏ فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ‏ وَلِيًّا- مريم/ 5 به من فرزندى ببخش كه از اولياء تو شود.

خِفْتُ‏ الْمَوالِيَ‏ مِنْ وَرائِي‏- مريم/ 5 گفته‏اند- مَوَالِي‏- در اينجا يا عموزاده و يا دوستان است.

وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ‏ وَلِيٌ‏ مِنَ الذُّلِ‏- الاسراء/ 111 زيرا كسانى كه با بندگان خدا ستيزه ندارند اولياء خدا هستند در آيه اخير با عبارت‏ (مِنَ الذُّلِّ) نفى ولي نموده (و از غير خداپرستان زبون) اما دوستى آنها با استيلاى خداى تعالى بر آنها است در آيه:

وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا- الكهف/ 17 كه آنها را هدايت و شاداب ميسازد.

ولى- با سكون حرف (ل) باران بهاريست كه در ربيع الأول ميبارد و زمين را شاداب و سرسبز ميكند. مَوْلَى‏- شش معنى ديگر دارد: 1- آزادكننده برده 2- برده آزاد شده 3- هم پيمان 4- عموزاده 5- همسايه 6- سرپرست.

فلانٌ‏ أَوْلَى‏ بكذا- او سزاوارتر است خداى تعالى فرمود:

النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‏- الاحزاب/ 6 و إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ‏- آل عمران/ 68 و فَاللَّهُ أَوْلى‏ بِهِما- النساء/ 135 و أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ‏- الانفال/ 75 در آيه‏ أَوْلى‏ لَكَ‏ فَأَوْلى‏- القيامه/ 34 گفته شده كه از همين معنى است كه گفتيم و نيز گفته‏اند فعل متعدى است بمعنى نزديكى يا بمعنى بيزارى است.

ميگويند: وَلِيَ‏ الشي‏ءُ الشي‏ءَ- يا- أَوْلَيْتُ‏ الشي‏ءَ شيئاً آخَرَ- يعنى پشت سر هم قرار دادن.

مُوَالاة- ميان دو چيز يعنى پياپى قرار گرفتن و به دنبال هم آمدن.[۳]

«ردّ»

الرَّدّ: برگرداندن چيزى يا به ذات خود يا به حالتى از حالاتش مى‏گويند: رَدَدْتُهُ فَارْتَدَّ.

خداى تعالى گويد: (وَ لا يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ‏ - 147/ انعام).

(سختى و صلابتش از گروه مجرمين و تبهكاران برگردانده نمى‏شود) و در معنى- برگرداندن به ذات- در آيه: (وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْه‏ 28/ انعام).

و در آيات: (ثُمَ‏ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ- 6/ اسراء) و (رُدُّوها عَلَيَ‏- 33/ ص) (فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ‏- 13/ قصص) و (يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ‏- 27/ انعام) معنى دوّم- ردّ- يعنى برگرداندن بحالتى‏ از حالات قبلى، مثل آيات:

(يَرُدُّوكُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ‏- 149/ آل عمران) (بر همين حال گذشتشان بازتان مى‏گردانند) و (وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ‏- 107/ يونس).

(اگر خيرت را بخواهد و به خيرت برگرداند هيچ كس بازدارنده فضل او نيست) يعنى: هيچ دور كننده و بازدارنده‏اى براى فضل او از تو نيست و بر اين معنى آيه (عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ- 76/ هود) است و در معنى دوّم واژه- ردّ- يعنى بازگرداندن به حالتى از حالات به سوى خداى تعالى آيه: (وَ لَئِنْ‏ رُدِدْتُ‏ إِلى‏ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَبا36/ كهف).

و آيه (ثُمَ‏ تُرَدُّونَ‏ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ- 94/ توبه) و (ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِ‏- 62/ انعام) پس ردّ- مثل- رجع- يعنى بازگرداندن است در آيه: (ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ‏- 28/ بقره).

كسانى از علماء در باره- ردّ- در آيه اخير دو سخن گفته‏اند:

اوّل- برگرداندن آنها يعنى مردمان بطورى كه در آيه: (مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ‏- 55/ طه) اشاره شده است: (شما را از زمين آفريديم و در آن بازتان مى‏گردانيم).

دوّم- بازگرداندنشان به جايى كه در آيه: (وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى‏- 55/ طه) به‏ آن اشاره شده است (يعنى به زندگى اخروى و جاودانه ابدى) اين نظرى است در باره آن دو حالتى كه در آن لفظ ردّ بطور عموم وجود دارد و داخل است.

خداى تعالى گويد: (فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْواهِهِمْ‏- 9/ ابراهيم).

يعنى: از شدّت خشم و غيظ انگشتان خويش گزيدند و نيز گفته شده يعنى قصد سكوت كردند و با دست به دهان خويش اشاره نمودند، و همچنين گفته‏اند دستان خويش در دهان انبياء برگرداندند و ساكتشان كردند، بكار بردن واژه- ردّ- در اين مورد آگاهى و تنبيهى است بر اينكه چندين بار آن كار را انجام دادند.

و آيه: (لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً- 109/ بقره) يعنى پس از اينكه از كفر دورى كرده‏ايد دوباره شما را به آن حالت بازگردانند، و بر اين معنى است آيه:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ‏ يَرُدُّوكُمْ‏ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ‏- 100/ آل عمران).

(اى از بت‏ها گسستگان و به اللّه پيوستگان اگر گروهى از اهل كتاب را اطاعت كنيد شما را بعد از ايمانتان به كفر برمى‏گردانند).

ارْتِدَاد و رِدَّة: بازگشتن به راهى است كه از آنجا آمده است، ولى- رِدَّه- ويژه برگشتن به كفر است و- ارتداد- هم در اين معنى و هم در غير اين معنى بكار مى‏رود، آيات: (إِنَّ الَّذِينَ‏ ارْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ‏- 25/ محمّد) و (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ‏- 54/ مائده) كه در معنى برگشتن از اسلام به كفر است و همچنين آيه: (وَ مَنْ‏ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ- 217/ بقره) خداى تعالى گويد: (فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً- 64/ كهف) و (إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى‏- 25/ كهف) و (نُرَدُّ عَلى‏ أَعْقابِنا- 71/ انعام) و آيه (وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِكُمْ‏- 21/ مائده).

يعنى: زمانى كه كارى را تحقيق كرديد و خير و نيكى آن را شناختيد ديگر از آن بازنگرديد.

و آيه: (فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى‏ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً- 96/ يوسف) يعنى: بينائيش به او بازگشت و بينا شد. رددت الحكم فى كذا إلى فلان: حكم و كار را به او واگذار كردم. خداى تعالى گويد: (وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى‏ أُولِي الْأَمْرِ- 83/ نساء).

(فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ‏ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُول‏59/ نساء) گفته مى‏شود- رادّه فى كلامه: يعنى او را در سخنش باز گرداند. در خبر گفته‏ شده كه: «البيّعان يترادّان» يعنى: هر يك از متعاملين هر چه گرفته‏اند مى‏توانند به يكديگر برگردانند.

ردّة الإبل: رفت و برگشت شتران بسوى آبشخور.

اردّت النّاقة: نيز در همام معنى است.

استردّ المتاع: متاع را خواست كه برگرداند.[۴]

«لَفَتَ»

ميگويند- لَفَتَهُ‏ عن كذا- يعنى او را از آن كار منصرف كرد خداى‏ تعالى گويد قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا آمدى كه ما را بر گردانى- الْتَفَتَ‏ فلان- وقتى است كه كسى با چهره‏اش و صورتش از كسى يا چيزى رو گرداند- امرأةٌ لَفُوت‏- زنى كه از همسرش رو گرداند به فرزندش يا غير از او توجه كند. لفيتة:.[۵]

«افک»

إفك‏ هر چيزى كه وجهه شايسته و نيكويش كه بحقّ سزاوار آن است تغيير يافته از اينرو هر بادى و نسيمى كه از مسير اصليش عدول كند (مؤتفكة) گويند، خداى تعالى فرمايد:

(وَ الْمُؤْتَفِكاتُ‏ بِالْخاطِئَةِ- 9/ حاقّه) و (الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوى‏- 53/ نجم) كه هر دو آيه اشاره بعذاب قوم لوط است كه با بادهاى ويران كننده عذاب شدند و سخن خداى تعالى (قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى‏ يُؤْفَكُونَ‏- 30/ توبه).

يعنى: در اعتقاد از ايمان و حقّ به باطل، و در سخن از صدق و راستى به دروغ، و در عمل از كار پسنديده به عمل زشت و قبيح روى گرداندند.

و آيات (يُؤْفَكُ‏ عَنْهُ مَنْ‏ أُفِكَ‏- 9/ ذاريات) و (أَنَّى يُؤْفَكُونَ‏- 30/ توبه) و (أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا- 22/ احقاف) به معنى عدول كردن و روى برگرداندن از حقّ است، بكار بردن- افك در اين آيات بنابر اعتقاد آنهاست كه باطل را حقّ پنداشته‏اند و مى‏گويند:

«آمده‏اى ما را از خدايانمان روى گردان كنى» چنانكه گفتيم افك در آيه اخير در مورد دروغ بكار برده شده است (إِنَّ الَّذِين‏ جاؤُ بِالْإِفْكِ‏ عُصْبَة مِنْكُمْ‏- 22/ نور) و (لِكُلِ‏ أَفَّاكٍ‏ أَثِيمٍ‏- 7/ جاثيه) و (أَ إِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ‏- 86/ صافات) تقدير معنى صحيح افك در اين آيات اين است كه گوئى مى‏گويند- أ تريدون آلهة من الإفك- يعنى ابراهيم (ع) به عمو و قومش مى‏گويد آيا خدايانى دروغين مى‏خواهيد و مى‏خوانيد كه- إِفْكاً- مفعول‏ تُرِيدُونَ‏ است و- آلِهَةً- بدل از افك است.- رجل‏ مأفوك‏، يعنى مردى كه از حقّ به باطل روى گردانده است، شاعر گويد:فإن تك عن أحسن المرؤة مأفو/كا ففي آخرين قد أفكوا (اگر تو از بهترين جوانمرديها رو گردانى پس در ميان ديگران متّهم، و روى گردانده هستى). أُفِكَ‏، يُؤْفَكُ‏- يعنى عقل و خردش زايل شد و- رجل‏ مأفوك‏ العقل- مردى كه عقلش از دست رفته است.[۶]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 241-236
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 394-392
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 494-489
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 63-59
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 145-144
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 180-178