جاری شدن (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

از قرآن پدیا
(صفحه‌ای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی جاری شدن== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اسال»، «افاض»، «سکبَ»، «سفک»، «سفح»، «فجر»، «جری». ==مترادفات «جاری شدن» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |اسال |سال (ریش...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۱: خط ۱۱:
|-
|-
|اسال
|اسال
|[[سال (ریشه)|ریشه سال]]
|[[سیل (ریشه)|ریشه سیل]]
|[[سال (واژگان)|مشتقات سال]]
|[[سيل (واژگان)|مشتقات سیل]]
|
|
|-
|-
|افاض
|افاض
|[[فوض (ریشه)|ریشه فوض]]
|[[فیض (ریشه)|ریشه فیض]]
|[[فوض (واژگان)|مشتقات فوض]]
|[[فیض (واژگان)|مشتقات فیض]]
|
|
|-
|-
خط ۴۹: خط ۴۹:


=== «اسال» ===
=== «اسال» ===
سَالَ‏ الشّى‏ءُ يَسِيل‏: آن چيز روان و جارى شد.
أَسَلْتُهُ‏ أنا: جريانش انداختم.
در آيه: گفت: (وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ- 12/ سباء) يعنى مس را برايش ذوب كرديم.
إِسَالَة: در حقيقت حالتى است در مس كه بعد از گداختن و ذوب شدن بدست مى‏آيد.
السَّيْل‏- اصلش مصدر است و سپس براى آب فراوانى است كه به سرعت به سويت مى‏آيد و بارانش به تو نرسيده. واژه- سَيْل- بصورت اسم قرار گرفته. در آيات:
(فَاحْتَمَلَ‏ السَّيْلُ‏ زَبَداً رابِياً- 17/ رعد) (سيلاب كفى فراوان برداشت) و (سَيْلَ‏ الْعَرِمِ‏- 16/ سباء).
السَّيَلَان‏: امتداد آهن و دنباله شمشير و مانند آن از دسته شمشير است كه در قبضه آن و داخل غلاف قرار گرفته است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 285</ref>


=== «افاض» ===
=== «افاض» ===
فَاضَ‏ الماءُ: وقتى است كه آب‏ها روان و ريزان شود، گفت:
تَرى‏ أَعْيُنَهُمْ‏ تَفِيضُ‏ مِنَ الدَّمْعِ‏ (83/ مائدة)
أَفَاضَ‏ إناءَهُ: وقتى است كه ظرفش را پر كند تا اينكه سرريز شود.
أَفَضْتُهُ‏: آب بر او ريختم، در آيه:
أَنْ‏ أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ (50/ اعراف).
و از اين معنى است عبارت:
فَاضَ‏ صدره بالسّرّ: سينه‏اش از راز لبريز شد.
رجلٌ‏ فَيَّاض‏: مرد سخى و بخشنده، و بطور استعاره از اين معنى ميگويند أَفَاضُوا فى الحديث، وقتى كه در سخنى خوض و دقت شود، در آيات:
لَمَسَّكُمْ فِيما أَفَضْتُمْ‏ فِيهِ‏ (14/ نور)هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِيضُونَ‏ فِيهِ‏ (8/ احقاف).
إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ‏ (61/ يونس).
حديثٌ‏ مُسْتَفِيضٌ‏: سخنى پراكنده و منتشر شده.
فَيْض‏: آب زياد، در مثل مى‏گويند:
انّه اعطاه غيضا من فَيْضٍ: اندكى از بسيار به او بخشيد، در آيات:
فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ‏ (198/ بقره).
ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ‏ (199/ بقره).
يعنى با انبوه و فراوانى از آنجا دور شديد كه تشبيهى است به جارى شدن آب زياد.
أَفَاضَ‏ بالقداح: تير را باورد.
أَفَاضَ‏ البعيرُ بجرّته: شتر را از جلو راند و كشيد.
درع‏ مَفَاضَةٌ: زره‏اى كه براى پوشنده‏اش فراخ و بزرگ است، مثل عبارت:
درع مسنونة: زرهى، ريخته‏گرى شده و قالبى و به اندازه، كه از فعل سننت:
آب را ريختم، گرفته شده است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 106-104</ref>


=== «سکبَ» ===
=== «سکبَ» ===
آيه (وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ‏- 31/ واقعه) يعنى آب ريخته شده.
فرس‏ سَكْب‏ الجَرْي: اسب تيزرو و فراخ گام.
سَكَبْتُه‏ فَانْسَكَبَ‏: آن را ريختم و جارى ساختم سپس جارى شد.
دَمْع‏ سَاكِب‏: اشك ريزان به تصوّر اينكه خود اشك ريخته مى‏شود كه بصورت- ساكب- بر وزن اسم فاعل گفته شده، دمع‏ مُنْسَكِب‏ هم درست است (اشك ريخته شده).
ثَوْب‏ سَكْب‏: لباس بسيار نازك و ظريف كه بخاطر ظرافتش، گويى كه همانند آب جارى و روان است. (و هذا امر سكب: اين كار لازمى است.).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 232-231</ref>


=== «سفک» ===
=== «سفک» ===
السَّفْك‏ في الدّم: ريختن خون.
خداى تعالى گويد: (وَ يَسْفِكُ‏ الدِّماءَ- 30/ بقره) واژه سَفْك در معنى مواد آب شده و مذاب و در اشك نيز به كار مى‏رود.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 225</ref>


=== «سفح» ===
=== «سفح» ===
سفح: ريختن. جارى كردن. جارى شدن «سَفَحَ‏ الدَّمَ» يعنى خون ريخت «سَفَحَ‏ الدَّمْعَ‏ سَفْحاً و سُفُوحاً» اشك چشم را روان كرد و اشك روان شد.
لازم و متعدى هر دو آمده است (اقرب).
«لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى‏ طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً ...» انعام: 145. دم مسفوح خون ريخته شده است قيد مسفوح براى آنست كه خون باقى مانده در گوشت پس از رفتن خون متعارف مباح است (مجمع).
مسافحه و سفاح بمعنى زنا است طبرسى گويد: اصل آن از سفح بمعنى ريختن آب است علّت اين تسميه آنست كه زناكار آب خود (منى) را بطور باطل ميريزد. پائين كوه را سفح جبل نامند كه آب كوه در آن ميريزد.
«وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ‏ ...» نساء: 24. يعنى غير از زنانيكه گفته شد ديگران بر شما حلال‏اند كه با اموال خود بخواهيد در حاليكه عفيفيد و زناكار نيستيد.
سفاح جمع سفح نيز آمده است در نهج البلاغه نامه 11 فرموده‏
«فَلْيَكُنْ مُعَسْكَرُكُمْ فِي ... سِفَاحِ الْجِبَالِ».
اردوگاه شما در دامنه‏هاى كوه‏ها باشد.<ref>قاموس قرآن، ج‏3، ص: 271</ref>


=== «فجر» ===
=== «فجر» ===
الفَجْر: شكاف زياد در چيزى، مثل اينكه كسى سدى را باز كند و بشكافد.
افعالش- فَجَرْتُهُ‏، فانْفَجَرَ و فَجَّرْتُهُ‏ فَتَفَجَّرَ- است [آن را باز كردم و شكافتم و از هم باز شد].
در آيات: وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً (12/ قمر)
فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً (33/ كهف).
فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ (91/ اسراء).
تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً (90/ اسراء)
كه- تفجّر- هم خوانده شده، گفت: فَانْفَجَرَتْ‏ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً (60/ بقره)و از اين معنى پگاهان و صبح را هم فجر گفته‏اند زيرا شب را مى‏شكافد و روشن مى‏كند در آيه گفت.
وَ الْفَجْرِ وَ لَيالٍ عَشْرٍ (1/ فجر).
إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً (78/ اسراء)
گفته شده- فجر- دو گونه است.
1- فجر كاذب: كه در افق همچون دم گرگ يا شير است. (به شباهت باريكى و كم پيدائى آن).
2- فجر صادق: كه حكم روزه و نماز به آن تعلق مى‏گيرد، در آيه گفت:
حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ‏ (178/ بقره)
فُجُور: شكستن و پاره نمودن پرده و پوشش ديانت، مى‏گويند:
فَجَرَ فُجُوراً- اسم فاعلش- فَاجِر- است يعنى بدكاره و اهل زشتكارى، جمعش- فُجَّار و فَجَرَة است.
در آيات: كَلَّا إِنَّ كِتابَ‏ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ‏ (7/ مطففين).
إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ‏ (14/ انفطار).
أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (32/ عبس).
بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ‏ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ‏ (5/ قيامة)يعنى: بلكه انسان زندگى و حياتى را مى‏خواهد كه در آن به نابكاريها و فسق و فجور دست يابد و نيز گفته‏اند معنايش اين است كه حيات و زندگى را براى اينكه گناه مرتكب شود مى‏خواهد و باز گفته شده يعنى امروز گناه مى‏كند و مى‏گويد فردا توبه مى‏كنم و توبه نمى‏كند و اين همان فجور است كه‏ عهدى مى‏كند و به آن وفا نمى‏كند.
دروغگو هم- فَاجِر- ناميده شده زيرا دروغ قسمتى از فجور است، مى‏گويند:
نخلع و نترك من‏ يَفْجُرُكَ‏: يعنى ما كسى را كه به تو دروغ مى‏گويد رها و ترك مى‏كنيم و يا اينكه كسى را كه از تو دورى جسته است از حق مى‏رانيم.
ايّامُ‏ الفِجَار: وقايع و هنگامه‏هايى است كه در آنها جنگ‏ها و حوادثى ميان اعراب به سختى انجاميده.
(در حديثى آمده است كه: انّ التجّار يبعثون يوم القيامة فُجَّاراً إلّا من اتّقوا اللّه. - يعنى تجار در قيامت همانند بزهكاران برانگيخته ميشوند مگر كسانى كه متقى هستند) (النهاية 3/ 413).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 19-17</ref>


=== «جری» ===
=== «جری» ===
الجرى، يعنى كه عبور كردن و اصلش مثل سرعت و حركت آب و هر چيزى كه بهمين ترتيب جريان مى‏يابد و مى‏گذرد است صورتهاى فعلش، جرى، يجرى، جرية و جريا و جريانا- است، در آيه (وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي‏) (سخن فرعون به ملّت مصر است كه مى‏گويد آيا آبهاى مصر تحت امر من نيست- 51/ زخرف) و (جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ- 8/ بينه) و (وَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ‏- 36/ روم) و (فِيها عَيْنٌ جارِيَةٌ- 12/ غاشيه) و (إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ- 11/ حاقه) يعنى در آن كشتى كه در دريا عبور مى‏كند و جريان مى‏يابد كه جمعش جوار است و در آيه (الْجَوارِ الْمُنْشَآت‏ 24/ الرّحمن) (وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ‏- 32/ شورى)- للحوصلة جرية- يعنى براى چينه‏دان و معده انسانها جريانى است يا باين اعتبار چنين مى‏گويند كه چون محلّ وصول غذا است كه غذا بآن جا مى‏رسد با اينكه عصاره غذا از آنجا جريان مى‏يابد.
الإجريّا- يعنى عادت و روشى كه وجود انسان بر آن قرار گرفته و جريان دارد.
جرىّ- نماينده و رسولى است كه امرى و كارى را جريان مى‏دهد و أخصّ از واژه‏هاى- و كيل و رسول است،- جريت جريا- اسم فاعلش- جارى- است.
در حديث پيامبر (ص) كه: «لا يستجرينّكم الشّيطان».
كه اگر در معنى اصلى تعبير و تفسير شود يعنى متوجّه باشيد كه شيطان دنباله روى و فرمان بردارى خود را بر شما تحميل نكند كه طاعت او را گردن نهيد و نيز حديث‏ «لا يستجرينّكم الشيطان». يعنى عهده‏دار شيطنت او نشويد، كه همچون او شويد يا رسول و نماينده‏اش باشيد، و اين معنى اشاره به آيه‏اى است كه مى‏فرمايد (فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ‏- 76/ نساء) و (إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ‏- 175/ آل عمران).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 395</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]

نسخهٔ ‏۱۲ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۳۸

مترادفات قرآنی جاری شدن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اسال»، «افاض»، «سکبَ»، «سفک»، «سفح»، «فجر»، «جری».

مترادفات «جاری شدن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
اسال ریشه سیل مشتقات سیل
افاض ریشه فیض مشتقات فیض
سکبَ ریشه سکب مشتقات سکب
سفک ریشه سفک مشتقات سفک
سفح ریشه سفح مشتقات سفح
فجر ریشه فجر مشتقات فجر
جری ریشه جری مشتقات جری

معانی مترادفات قرآنی جاری شدن

«اسال»

سَالَ‏ الشّى‏ءُ يَسِيل‏: آن چيز روان و جارى شد.

أَسَلْتُهُ‏ أنا: جريانش انداختم.

در آيه: گفت: (وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ- 12/ سباء) يعنى مس را برايش ذوب كرديم.

إِسَالَة: در حقيقت حالتى است در مس كه بعد از گداختن و ذوب شدن بدست مى‏آيد.

السَّيْل‏- اصلش مصدر است و سپس براى آب فراوانى است كه به سرعت به سويت مى‏آيد و بارانش به تو نرسيده. واژه- سَيْل- بصورت اسم قرار گرفته. در آيات:

(فَاحْتَمَلَ‏ السَّيْلُ‏ زَبَداً رابِياً- 17/ رعد) (سيلاب كفى فراوان برداشت) و (سَيْلَ‏ الْعَرِمِ‏- 16/ سباء).

السَّيَلَان‏: امتداد آهن و دنباله شمشير و مانند آن از دسته شمشير است كه در قبضه آن و داخل غلاف قرار گرفته است.[۱]

«افاض»

فَاضَ‏ الماءُ: وقتى است كه آب‏ها روان و ريزان شود، گفت:

تَرى‏ أَعْيُنَهُمْ‏ تَفِيضُ‏ مِنَ الدَّمْعِ‏ (83/ مائدة)

أَفَاضَ‏ إناءَهُ: وقتى است كه ظرفش را پر كند تا اينكه سرريز شود.

أَفَضْتُهُ‏: آب بر او ريختم، در آيه:

أَنْ‏ أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ (50/ اعراف).

و از اين معنى است عبارت:

فَاضَ‏ صدره بالسّرّ: سينه‏اش از راز لبريز شد.

رجلٌ‏ فَيَّاض‏: مرد سخى و بخشنده، و بطور استعاره از اين معنى ميگويند أَفَاضُوا فى الحديث، وقتى كه در سخنى خوض و دقت شود، در آيات:

لَمَسَّكُمْ فِيما أَفَضْتُمْ‏ فِيهِ‏ (14/ نور)هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِيضُونَ‏ فِيهِ‏ (8/ احقاف).

إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ‏ (61/ يونس).

حديثٌ‏ مُسْتَفِيضٌ‏: سخنى پراكنده و منتشر شده.

فَيْض‏: آب زياد، در مثل مى‏گويند:

انّه اعطاه غيضا من فَيْضٍ: اندكى از بسيار به او بخشيد، در آيات:

فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ‏ (198/ بقره).

ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ‏ (199/ بقره).

يعنى با انبوه و فراوانى از آنجا دور شديد كه تشبيهى است به جارى شدن آب زياد.

أَفَاضَ‏ بالقداح: تير را باورد.

أَفَاضَ‏ البعيرُ بجرّته: شتر را از جلو راند و كشيد.

درع‏ مَفَاضَةٌ: زره‏اى كه براى پوشنده‏اش فراخ و بزرگ است، مثل عبارت:

درع مسنونة: زرهى، ريخته‏گرى شده و قالبى و به اندازه، كه از فعل سننت:

آب را ريختم، گرفته شده است.[۲]

«سکبَ»

آيه (وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ‏- 31/ واقعه) يعنى آب ريخته شده.

فرس‏ سَكْب‏ الجَرْي: اسب تيزرو و فراخ گام.

سَكَبْتُه‏ فَانْسَكَبَ‏: آن را ريختم و جارى ساختم سپس جارى شد.

دَمْع‏ سَاكِب‏: اشك ريزان به تصوّر اينكه خود اشك ريخته مى‏شود كه بصورت- ساكب- بر وزن اسم فاعل گفته شده، دمع‏ مُنْسَكِب‏ هم درست است (اشك ريخته شده).

ثَوْب‏ سَكْب‏: لباس بسيار نازك و ظريف كه بخاطر ظرافتش، گويى كه همانند آب جارى و روان است. (و هذا امر سكب: اين كار لازمى است.).[۳]

«سفک»

السَّفْك‏ في الدّم: ريختن خون.

خداى تعالى گويد: (وَ يَسْفِكُ‏ الدِّماءَ- 30/ بقره) واژه سَفْك در معنى مواد آب شده و مذاب و در اشك نيز به كار مى‏رود.[۴]

«سفح»

سفح: ريختن. جارى كردن. جارى شدن «سَفَحَ‏ الدَّمَ» يعنى خون ريخت «سَفَحَ‏ الدَّمْعَ‏ سَفْحاً و سُفُوحاً» اشك چشم را روان كرد و اشك روان شد.

لازم و متعدى هر دو آمده است (اقرب).

«لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى‏ طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً ...» انعام: 145. دم مسفوح خون ريخته شده است قيد مسفوح براى آنست كه خون باقى مانده در گوشت پس از رفتن خون متعارف مباح است (مجمع).

مسافحه و سفاح بمعنى زنا است طبرسى گويد: اصل آن از سفح بمعنى ريختن آب است علّت اين تسميه آنست كه زناكار آب خود (منى) را بطور باطل ميريزد. پائين كوه را سفح جبل نامند كه آب كوه در آن ميريزد.

«وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ‏ ...» نساء: 24. يعنى غير از زنانيكه گفته شد ديگران بر شما حلال‏اند كه با اموال خود بخواهيد در حاليكه عفيفيد و زناكار نيستيد.

سفاح جمع سفح نيز آمده است در نهج البلاغه نامه 11 فرموده‏

«فَلْيَكُنْ مُعَسْكَرُكُمْ فِي ... سِفَاحِ الْجِبَالِ».

اردوگاه شما در دامنه‏هاى كوه‏ها باشد.[۵]

«فجر»

الفَجْر: شكاف زياد در چيزى، مثل اينكه كسى سدى را باز كند و بشكافد.

افعالش- فَجَرْتُهُ‏، فانْفَجَرَ و فَجَّرْتُهُ‏ فَتَفَجَّرَ- است [آن را باز كردم و شكافتم و از هم باز شد].

در آيات: وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً (12/ قمر)

فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً (33/ كهف).

فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ (91/ اسراء).

تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً (90/ اسراء)

كه- تفجّر- هم خوانده شده، گفت: فَانْفَجَرَتْ‏ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً (60/ بقره)و از اين معنى پگاهان و صبح را هم فجر گفته‏اند زيرا شب را مى‏شكافد و روشن مى‏كند در آيه گفت.

وَ الْفَجْرِ وَ لَيالٍ عَشْرٍ (1/ فجر).

إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً (78/ اسراء)

گفته شده- فجر- دو گونه است.

1- فجر كاذب: كه در افق همچون دم گرگ يا شير است. (به شباهت باريكى و كم پيدائى آن).

2- فجر صادق: كه حكم روزه و نماز به آن تعلق مى‏گيرد، در آيه گفت:

حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ‏ (178/ بقره)

فُجُور: شكستن و پاره نمودن پرده و پوشش ديانت، مى‏گويند:

فَجَرَ فُجُوراً- اسم فاعلش- فَاجِر- است يعنى بدكاره و اهل زشتكارى، جمعش- فُجَّار و فَجَرَة است.

در آيات: كَلَّا إِنَّ كِتابَ‏ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ‏ (7/ مطففين).

إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ‏ (14/ انفطار).

أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (32/ عبس).

بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ‏ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ‏ (5/ قيامة)يعنى: بلكه انسان زندگى و حياتى را مى‏خواهد كه در آن به نابكاريها و فسق و فجور دست يابد و نيز گفته‏اند معنايش اين است كه حيات و زندگى را براى اينكه گناه مرتكب شود مى‏خواهد و باز گفته شده يعنى امروز گناه مى‏كند و مى‏گويد فردا توبه مى‏كنم و توبه نمى‏كند و اين همان فجور است كه‏ عهدى مى‏كند و به آن وفا نمى‏كند.

دروغگو هم- فَاجِر- ناميده شده زيرا دروغ قسمتى از فجور است، مى‏گويند:

نخلع و نترك من‏ يَفْجُرُكَ‏: يعنى ما كسى را كه به تو دروغ مى‏گويد رها و ترك مى‏كنيم و يا اينكه كسى را كه از تو دورى جسته است از حق مى‏رانيم.

ايّامُ‏ الفِجَار: وقايع و هنگامه‏هايى است كه در آنها جنگ‏ها و حوادثى ميان اعراب به سختى انجاميده.

(در حديثى آمده است كه: انّ التجّار يبعثون يوم القيامة فُجَّاراً إلّا من اتّقوا اللّه. - يعنى تجار در قيامت همانند بزهكاران برانگيخته ميشوند مگر كسانى كه متقى هستند) (النهاية 3/ 413).[۶]

«جری»

الجرى، يعنى كه عبور كردن و اصلش مثل سرعت و حركت آب و هر چيزى كه بهمين ترتيب جريان مى‏يابد و مى‏گذرد است صورتهاى فعلش، جرى، يجرى، جرية و جريا و جريانا- است، در آيه (وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي‏) (سخن فرعون به ملّت مصر است كه مى‏گويد آيا آبهاى مصر تحت امر من نيست- 51/ زخرف) و (جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ- 8/ بينه) و (وَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ‏- 36/ روم) و (فِيها عَيْنٌ جارِيَةٌ- 12/ غاشيه) و (إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ- 11/ حاقه) يعنى در آن كشتى كه در دريا عبور مى‏كند و جريان مى‏يابد كه جمعش جوار است و در آيه (الْجَوارِ الْمُنْشَآت‏ 24/ الرّحمن) (وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ‏- 32/ شورى)- للحوصلة جرية- يعنى براى چينه‏دان و معده انسانها جريانى است يا باين اعتبار چنين مى‏گويند كه چون محلّ وصول غذا است كه غذا بآن جا مى‏رسد با اينكه عصاره غذا از آنجا جريان مى‏يابد.

الإجريّا- يعنى عادت و روشى كه وجود انسان بر آن قرار گرفته و جريان دارد.

جرىّ- نماينده و رسولى است كه امرى و كارى را جريان مى‏دهد و أخصّ از واژه‏هاى- و كيل و رسول است،- جريت جريا- اسم فاعلش- جارى- است.

در حديث پيامبر (ص) كه: «لا يستجرينّكم الشّيطان».

كه اگر در معنى اصلى تعبير و تفسير شود يعنى متوجّه باشيد كه شيطان دنباله روى و فرمان بردارى خود را بر شما تحميل نكند كه طاعت او را گردن نهيد و نيز حديث‏ «لا يستجرينّكم الشيطان». يعنى عهده‏دار شيطنت او نشويد، كه همچون او شويد يا رسول و نماينده‏اش باشيد، و اين معنى اشاره به آيه‏اى است كه مى‏فرمايد (فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ‏- 76/ نساء) و (إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ‏- 175/ آل عمران).[۷]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 285
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 106-104
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 232-231
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 225
  5. قاموس قرآن، ج‏3، ص: 271
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 19-17
  7. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 395