مو و پشم (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

از قرآن پدیا
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (Shojaei صفحهٔ مو (مترادف) را به مو و پشم (مترادف) منتقل کرد)
(بدون تفاوت)

نسخهٔ ‏۲۷ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۳۹

مترادفات قرآنی مو

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «شعر»، «وَبر»،«صوف».

مترادفات «مو» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
شعر ریشه شعر مشتقات شعر
وَٱللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنۢ بُيُوتِكُمْ سَكَنًا وَجَعَلَ لَكُم مِّن جُلُودِ ٱلْأَنْعَٰمِ بُيُوتًا تَسْتَخِفُّونَهَا يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَيَوْمَ إِقَامَتِكُمْ وَمِنْ أَصْوَافِهَا وَأَوْبَارِهَا وَأَشْعَارِهَآ أَثَٰثًا وَمَتَٰعًا إِلَىٰ حِينٍ
وَبر ریشه وبر مشتقات وبر
وَٱللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنۢ بُيُوتِكُمْ سَكَنًا وَجَعَلَ لَكُم مِّن جُلُودِ ٱلْأَنْعَٰمِ بُيُوتًا تَسْتَخِفُّونَهَا يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَيَوْمَ إِقَامَتِكُمْ وَمِنْ أَصْوَافِهَا وَأَوْبَارِهَا وَأَشْعَارِهَآ أَثَٰثًا وَمَتَٰعًا إِلَىٰ حِينٍ
صوف ریشه صوف مشتقات صوف
وَٱللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنۢ بُيُوتِكُمْ سَكَنًا وَجَعَلَ لَكُم مِّن جُلُودِ ٱلْأَنْعَٰمِ بُيُوتًا تَسْتَخِفُّونَهَا يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَيَوْمَ إِقَامَتِكُمْ وَمِنْ أَصْوَافِهَا وَأَوْبَارِهَا وَأَشْعَارِهَآ أَثَٰثًا وَمَتَٰعًا إِلَىٰ حِينٍ

معانی مترادفات قرآنی مو

«شعر»

الشَّعْر: يعنى موى، كه معروف است، جمعش- أَشْعَار.

در آيه: (وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها- 80/ نحل) (از پشم‏ها و كرك‏ها و موى‏ها براى شما و براى مدّتى پوشش‏ها و كالاهاى زندگى قرار داد.) شَعَرْتُ‏: به مويى رسيديم كه از اين معنى- شعرت كذا- استعاره شده است يعنى آنطور علم و دانش فرا گرفتم كه در دقّت مثل بموى رسيدن است. شاعر- هم به خاطر دقّت شناخت و تيزهوشى، آنچنان ناميده شده. پس- شِعْر- در اصل اسمى است براى علم و دانش دقيق، چنانكه در سخنان مى‏گويند: ليت شعرى: اى كاش دقيقا مى‏دانستم.

و در تعارفات معمولى واژه‏ شِعْر نامى است براى هر سخن موزون و با قافيه‏اى، و نيز- شاعر- كسى است كه به آن صنعت اختصاص يافته باشد، و سخن خداى تعالى در آيه زير كه حكايتى است از سخن كفّار: (بَلِ افْتَراهُ، بَلْ هُوَ شاعِرٌ- 5/ انبياء) (لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ‏- 36/ صافات) (شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِه‏ 30/ طور) بيشتر مفسّرين آيه اخير را به اين معنى حمل كرده‏اند، كه كفّار تهمتش مى‏زدند كه شعر منظوم و با قافيه‏اى آورده است تا جائيكه آنچه را كه در قرآن از هر لفظى كه شبيه موزون است تأويل به شعر كردند از آن قبيل آيات: (وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ‏- 63/ سباء) (تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ‏- 1/ مسد) ولى بعضى از پژوهشگران و دانش يافتگان، گفته‏اند در آنچه را كه تهمت مى‏زدند آن مقصود و تعبير فوق را قصد نكرده‏اند بلكه اين است كه ظاهر كلام قرآن بر اسلوب شعرى نيست.

انّه ليس على أساليب الشّعر و اين معنى حتّى بر عامّه مردم از عجم و عرب كه فصيح هم نيستند پوشيده‏ نيست چه رسد از نظر بلغاء و ادباء عرب، آنها پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به دروغ گفتن نسبت مى‏دادند شعر هم به دروغ تعبير شده است و شاعر به دروغگويى، تا جائيكه قرآن در وصف عموم شعراء مى‏گويد:

(وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ‏- 24/ شعراء) تا آخر سوره.

و از آنجائيكه شعر جايگاه دروغگويى است، گفته شده «أحسن الشّعر أكذبه» بهترين شعر دروغين‏ترين آنهاست.

بعضى از حكماء گفته‏اند:

«لم ير متديّن صادق اللّهجة مغلقا فى شعره» يعنى: هيچ متديّن راستگويى و صادق اللّهجه‏اى ديده نشده است كه در شعرش سر آمد باشد.

مَشاعِر: حواس و مدركات، در آيه (وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ‏- 55/ زمر) (و شما با حواسّ درست درك نمى‏كنيد و درست در نمى‏يابيد).هر چند در بسيارى از آياتى كه در آنها عبارت- لا يَشْعُرُونَ*، و لا يَعْقِلُونَ*- آمده است گفته‏اند آن معنى جايز نشده است زيرا بسيارى از چيزهايى كه محسوس نمى‏باشند، معقول مى‏باشد.

مَشاعِرُ الَحَجّ: نشانه‏هاى آشكار حجّ است كه شناختن آنها براى حواس آشكار و روشن است، مفردش- مَشْعَر- است.

شَعَائِرُ الحجّ: مفردش- شَعِيرَة، در آيات: (ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ‏- 32/ حجّ) و (عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ‏- 198/ بقره).

و در آيه: (لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّه‏2/ مائده) يعنى آنچه كه به خانه خدا اهداء مى‏شود حلال مى‏شماريد. وجه تسميه آنها به شعائر از اين جهت است كه با علامت‏ها نشان مى‏شوند يعنى دانسته مى‏شوند كه با كارد يا وسيله آهنى كه مى‏شناسند، خونشان ريخته مى‏شود.

شِعَار: لباس و جامه‏اى كه روى پوست بدن قرار مى‏گيرد و با موهاى بدن تماس دارد و نيز شِعَار چيزى است كه در جنگها بوسيله آنها جنگجويان خود رامى‏شناسانند يعنى اعلام مى‏دارند.

أَشْعَرَ الحبّ: محبّت و دوستى او را پوشاند و فرا گرفت، مثل- البسه- يعنى لباسش پوشاند.

أَشْعَر: بلند موى و فروهشته موى و نيز موهائى كه در اطراف سم اسبان مى‏رويد.

داهيه‏ شَعْرَاء: مصيبت و بلاى بدى كه از مردم يا از گزندگان، و حيوانات به انسان مى‏رسد، مثل اينكه مى‏گويند- داهيه وبراء- كه در همان معنى است يعنى بد آوردن.

شَعْرَاء: مگس‏ها و پشه‏هائى كه در موهاى سگان يافت مى‏شود.

شَعِير: جو.

شِعْرَى‏: ستاره‏اى است و تخصيصش در آيه: (وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى‏- 49/ نجم) است، چون آن ستاره معبود قومى بود. (معنى آيه اين است كه خداوند، پروردگار شعرى است و شعرى خود موجود و مخلوقى است).[۱]

«وَبر»

وَبَر يعنى پشم نرم يا كورك كه معروفست جمعش- أَوْبَار- فرمود: وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها- النحل/ 80 سُكَّانُ‏ الوَبَرِ- كسانى كه از پشم نرم و موى خانه دارند، بناتُ‏ أَوْبَرَ- نوزادانى كه از انسان يا حيوان و شتران هستند و بدنشان از كورك يا موى نرم پوشيده است.

وَبَّرَتِ‏ الأرنبُ- خرگوش كوركى و پوشيده از كورك- وَبَّرَ الرجلُ في منزله- او در خانه‏اش ساكن شد كه تشبيه بهمان است يعنى پوست انداخت و اقامت گزيد. مثل- تبلد بمكان كذا- در آن مكان پا بر جا و ثابت شده همانند نمد و فرشى كه در يك جا پهن ميكنند- وَبَار- سرزمين قوم عاد.[۲]

«صوف»

خداى تعالى گويد: (وَ مِنْ‏ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلى‏ حِينٍ‏- 180/ نحل). (از پشم‏ها و كركها و مويهاى حيوانات براى مدّتى پوشاك و وسايل زندگى تهيّه مى‏كنيد).

أخذ بِصُوفَةِ قفاه: موى پشت سرش را گرفت.

كبشٌ‏ صَافٍ‏ و أَصْوَفُ‏ و صَائِفٌ‏: گوسفند و قوچ پر پشم.

الصُّوفَة: گروهى كه در كعبه خدمت مى‏كنند، گفته شده همچون موى و پشمى كه به پوست متّصل و در آميخته است آنها نيز با كعبه در آميخته، و پيوسته در خدمت كعبه هستند لذا- صُوفَة- ناميده شدند.

صُوفَان‏: گياهى كه مثل انجير كال پرز دارد.

در باره- صُوفِيّ‏- گفته شده منسوب به جامه پشمينى است كه در بردارد و يا منسوب به- صُوفَة- يعنى همانها كه در كعبه خدمت مى‏كنند، و بخاطر اشتغالشان به عبادت در كعبه صوفي ناميده شدند و يا منسوب به صُوفَان يعنى همان گياه كالى كه پرز دارد زيرا- صوفى‏ها- در خوراكشان ميانه روى دارند و به كم بسنده مى‏كنند همانطور كه گياه و انجير كال كه پرز دارد كمتر در غذا مورد نياز است.[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 332-328
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 415-414
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 435-434