پا (مترادف): تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
(←«رِجل») |
||
خط ۲۴: | خط ۲۴: | ||
=== «رِجل» === | === «رِجل» === | ||
الرَّجُل، يعنى مرد، و ويژه جنس نرينه و مذكر از مردم است. | |||
خداى تعالى گويد: (وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلًا- 9/ انعام). | |||
رَجُلَة: به زنى مىگويند كه در بعضى حالات به مردان شباهت دارد. | |||
شاعر گويد:لَمْ يَنَالُوا حُرْمَةَ الرَّجُلَة. يعنى: (حرمت زن مرد گونه را در نيافتند و به آن نرسيدهاند). | |||
رَجُل بَيِّنُ الرُّجُولة و الرُّجُولِيَّة: مردى كه مردانگى و جوانمرديش روشن است. | |||
در آيات: (وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعى- 20/ قصص) و (قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ- 28/ غافر) به چنين مردى واژه مردانگى و دليرى شايستهتر است. | |||
(منظور همان مرد با شهامت درگاه فرعون است كه به تنهايى از موسى عليه السّلام حمايت كرد.) صفات- الرُّجُوليّة و الجَلَادة: به معنى دليرى و شرافت و مردانگى است. | |||
در آيه: (أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ- 28/ غافر) (آيا جوانمردى كه مىگويد پروردگار من اللّه است مىكشيد). | |||
فلان أَرْجَلُ الرَّجُلَيْنِ: او قويترين آن مردم است. | |||
رِجْل: يعنى پا كه عضو مخصوص بيشتر حيوانات است. | |||
خداى تعالى گويد: (وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ- 6/ مائده). | |||
يعنى: (قسمتى از سرتان را مسح كنيد و پاهايتان را نيز، كه جزئيات آن را فقها و مجتهدين از سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و روايات استنباط كرده و در رسالهها و تفاسير بيان نمودهاند). | |||
از واژه رِجْل- يعنى پا، كلمات زير مشتق مىشود: | |||
رَجِل و رَاجِل: كسى كه با پا و پياده راه مىرود. | |||
رَاجِلٌ بَيِّن الرُّجْلَة: مردى كه مردمى بودن او و خوشرفتاريش آشكار است. | |||
جمع رَاجِل- رَجَّالَة و رَجْل- است، مثل- رَكْب و رَاكِب:- سوارگان و سوار و همچنين مثل رِكَاب- جمع رَاكِب. | |||
رَجُل رَاجِل: مردى كه در راه رفتن قوى است جمعش- رجال- است. | |||
مثل آيه: (فَرِجالًا أَوْ رُكْباناً- 239/ بقره) (اشاره به پيادگان و سوارگانى است كه به حجّ مىروند). | |||
و همچنين- رَجِيل و رَجْلَة و حَرَّة رَجْلاء: زن و مردى كه در سختيها پايدار و ثابت قدمند و با تمام صعوبت و سختى پاى مىفشارند و استوار مىمانند. | |||
أَرْجَل: اسبى كه سفيدى در پايش هست. | |||
رَجُل أَرْجَلُ: مردى بزرگ پاى. | |||
رَجَلْتُ الشّاةَ: گوسفند را با پاى آويختم. | |||
واژه- رِجْل- بطور استعاره در باره ملخهاى زياد و مدّت زمان زندگى انسان بكار مىرود. | |||
كان ذلك على رِجْلِ فلان: تحت سرپرستى و پيمان و حيات او است، مثل: على رأس فلان: يعنى بر سر او و سرپرست اوست. | |||
رِجْلَة: راه سيلابى است، نامگذارى نام سيلاب به- رجلة- مثل نامگذارى- مَذَانِب- است. | |||
(يعنى راههائى كه بعد از هر سيلابى بوجود مىآيد و در دنبال آنست، كه در ذيل واژه- ذنب- آمده است). | |||
رِجْلَة: راه طى شده و رفته، و نيز: | |||
رِجْلَة: خُرفه، يعنى گياهى كه پس از سيلابها در زمينهاى مرطوب آن مىرويد نام عربى آن- بقلة الحمقاء- است (يعنى سبزى نادان كه در زير دست و پا و همه جا سبز مىشود). | |||
ارْتَجَلَ الكلامَ: بدون تدبّر و انديشه سخن گفت. | |||
ارْتَجَلَ الفَرَسُ فى عَدْوِهِ: آن اسب در دويدنش، گاهى راهوار و گاهى آرام رفت. | |||
تَرَجَّلَ الرجلُ: از ستورش پائين آمد و پياده شد. | |||
تَرَجَّلَ فى البئر: وارد چاه شد، كه تشبيهى از پائين آمدن از اسب است. | |||
تَرَجَّلَ النّهارُ: خورشيد از ديوارها افول كرد، گوئى كه پائين رفته است. | |||
رَجَّلَ شَعْرَهُ: مويش را رها كرد و فروهشت، گويى كه مىخواهد آن را تا پايش برساند. | |||
مِرْجَل: ديگ غذا بر اجاق. | |||
أَرْجَلْتُ الفصيلَ: نوزاد را با مادرش روانه كردم، گوئى كه با اين عمل براى او پايى قرار دادم.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 52-50</ref> | |||
=== «قدم» === | === «قدم» === | ||
القَدَمُ: گام و پيش پاى (در همه جانداران) جمعش- أَقْدَامٌ، در آيه: | |||
وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ (11/ انفال) و واژه تَقَدُّم و تأخر به همين اعتبار در نظر گرفته شده. | |||
تَقَدُّم: پيشى داشتن و پيشى جستن، چنانكه قبلا گفتيم چهار وجه دارد ولى- حديث و قَدِيم- يا به اعتبار دو زمان گذشته و حال گفته ميشود و يا به اعتبار شرافت و بزرگوارى مانند- فلان مُتَقَدَّمٌ على فلان- يعنى از او شريفتر است و يا اينكه وجود غير او جز با بودن وجود او درست نيست مثل اينكه مىگويى: | |||
الواحد متقدّم على العدد- يعنى عدد واحد و نخستين عدد بر ساير اعداد پيشتر و جلوتر است مقصود اين استكه اگر بيشتر شدند و بالا رفتن عدد واحد توهم شود اعداد هم بالا ميروند و بيشتر ميشوند. | |||
قِدَمٌ- وجودى است موجود در زمان گذشته و- بقاء- وجودى است موجود در حال و آينده. در وصف خداى وارد شده است كه- يا قديم الإحسان. | |||
ولى- قديم- در وصف خداى تعالى از قرآن در آيهاى و در اخبار صحيحى وارد نشده است اما متكلمين آنرا بكار ميبرند و خداى را با آن وصف مىكنند بيشتر مواردى كه قديم بكار ميرود به اعتبار زمان است مثل: كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ (39/ يس). | |||
در آيه گفت: قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ (2/ يونس). | |||
يعنى مسابقه فضيلت و خير در پيشگاه پروردگارشان دارند و اسم مصدر است. | |||
قَدَّمْتُ كذا: آنرا جلو نهادم و پيش داشتم، در آيات: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ (13/ مجادله) لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ (80/ مائده). قَدَّمْتُ فلاناً أَقْدُمُهُ: وقتى است كه او را جلو بيندازى و پيش دارى، در آيات: يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ (98/ هود) | |||
بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ (95/ بقره). | |||
لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ (1/ حجرات). | |||
در آيه اخير گفته شده معنايش اينستكه از (خدا و رسول) پيشى نگيريد تحقيقش اين استكه در سخن و حكم بر او پيشى نجوئيد بلكه بآنچه كه برايتان ترسيم مىكند و معين مىنمايد عمل كنيد همانطور كه در باره «العباد المكرمون» كه همان فرشتگانند گفته شده: | |||
لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ (27/ انبياء) يعنى در سخن گفتن بر خداى پيشى نمىگيرند. | |||
و در آيه: لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (34/ اعراف) يعنى تأخّر و تقدم يا عقب ماندن و پيش افتادن را نمىخواهند. | |||
و در آيه: وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ (12/ يس) يعنى آنچه را كه عمل كردهاند. | |||
و نيز گفته شده قَدَّمْتُ إليه بكذا: وقتى است كه قبل از موعد مقرر او را به كارش امر كنم و وا دارم، قبل از اينكه مردم يا كار به او زيانى برساند و او را غمگين كند. | |||
قَدَّمْتُ به: قبل از وقت نياز او را آگاه نمودم كه آنرا انجام دهد، و از اين معنى است آيه: | |||
وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ (28/ ق)- (قبلا و در دنيا چنين آيندهاى و عذابى را براى شما بيان كردم). | |||
قُدَّام: در برابر خلف است [يعنى جلو و عقب يا پيشين در برابر پسين و از اول تا آخر] و تصغير آن- قُدَيْدِمَة- است. | |||
ركب فلان مَقَادِيمَةُ: وقتى است كه كسى به روى در افتد. قَادِمَةُ الرّحلِ: جلو زين ستور. | |||
قَادِمَةُ الأطبّاءِ: پيشواى پزشكان. | |||
قَادِمَةُ الجناحِ: طلايهى كرانه لشكر. | |||
مُقَدَّمَةُ الجيشِ: طلايهى سياه. | |||
در تمام اين عبارات واژه قَادِم و مقدمه به اعتبار تقدم و پيش بودن در نظر گرفته ميشود.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 151-148</ref> | |||
==ارجاعات== | ==ارجاعات== | ||
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] | [[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۸ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۰۲
مترادفات قرآنی پا
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «رِجل»، «قدم».
مترادفات «پا» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
رِجل | ریشه رجل | مشتقات رجل | ٱرْكُضْ بِرِجْلِكَ هَٰذَا مُغْتَسَلٌۢ بَارِدٌ وَشَرَابٌ
|
قدم | ریشه قدم | مشتقات قدم | يُعْرَفُ ٱلْمُجْرِمُونَ بِسِيمَٰهُمْ فَيُؤْخَذُ بِٱلنَّوَٰصِى وَٱلْأَقْدَامِ
|
معانی مترادفات قرآنی پا
«رِجل»
الرَّجُل، يعنى مرد، و ويژه جنس نرينه و مذكر از مردم است.
خداى تعالى گويد: (وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلًا- 9/ انعام).
رَجُلَة: به زنى مىگويند كه در بعضى حالات به مردان شباهت دارد.
شاعر گويد:لَمْ يَنَالُوا حُرْمَةَ الرَّجُلَة. يعنى: (حرمت زن مرد گونه را در نيافتند و به آن نرسيدهاند).
رَجُل بَيِّنُ الرُّجُولة و الرُّجُولِيَّة: مردى كه مردانگى و جوانمرديش روشن است.
در آيات: (وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعى- 20/ قصص) و (قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ- 28/ غافر) به چنين مردى واژه مردانگى و دليرى شايستهتر است.
(منظور همان مرد با شهامت درگاه فرعون است كه به تنهايى از موسى عليه السّلام حمايت كرد.) صفات- الرُّجُوليّة و الجَلَادة: به معنى دليرى و شرافت و مردانگى است.
در آيه: (أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ- 28/ غافر) (آيا جوانمردى كه مىگويد پروردگار من اللّه است مىكشيد).
فلان أَرْجَلُ الرَّجُلَيْنِ: او قويترين آن مردم است.
رِجْل: يعنى پا كه عضو مخصوص بيشتر حيوانات است.
خداى تعالى گويد: (وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ- 6/ مائده).
يعنى: (قسمتى از سرتان را مسح كنيد و پاهايتان را نيز، كه جزئيات آن را فقها و مجتهدين از سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و روايات استنباط كرده و در رسالهها و تفاسير بيان نمودهاند).
از واژه رِجْل- يعنى پا، كلمات زير مشتق مىشود:
رَجِل و رَاجِل: كسى كه با پا و پياده راه مىرود.
رَاجِلٌ بَيِّن الرُّجْلَة: مردى كه مردمى بودن او و خوشرفتاريش آشكار است.
جمع رَاجِل- رَجَّالَة و رَجْل- است، مثل- رَكْب و رَاكِب:- سوارگان و سوار و همچنين مثل رِكَاب- جمع رَاكِب.
رَجُل رَاجِل: مردى كه در راه رفتن قوى است جمعش- رجال- است.
مثل آيه: (فَرِجالًا أَوْ رُكْباناً- 239/ بقره) (اشاره به پيادگان و سوارگانى است كه به حجّ مىروند).
و همچنين- رَجِيل و رَجْلَة و حَرَّة رَجْلاء: زن و مردى كه در سختيها پايدار و ثابت قدمند و با تمام صعوبت و سختى پاى مىفشارند و استوار مىمانند.
أَرْجَل: اسبى كه سفيدى در پايش هست.
رَجُل أَرْجَلُ: مردى بزرگ پاى.
رَجَلْتُ الشّاةَ: گوسفند را با پاى آويختم.
واژه- رِجْل- بطور استعاره در باره ملخهاى زياد و مدّت زمان زندگى انسان بكار مىرود.
كان ذلك على رِجْلِ فلان: تحت سرپرستى و پيمان و حيات او است، مثل: على رأس فلان: يعنى بر سر او و سرپرست اوست.
رِجْلَة: راه سيلابى است، نامگذارى نام سيلاب به- رجلة- مثل نامگذارى- مَذَانِب- است.
(يعنى راههائى كه بعد از هر سيلابى بوجود مىآيد و در دنبال آنست، كه در ذيل واژه- ذنب- آمده است).
رِجْلَة: راه طى شده و رفته، و نيز:
رِجْلَة: خُرفه، يعنى گياهى كه پس از سيلابها در زمينهاى مرطوب آن مىرويد نام عربى آن- بقلة الحمقاء- است (يعنى سبزى نادان كه در زير دست و پا و همه جا سبز مىشود).
ارْتَجَلَ الكلامَ: بدون تدبّر و انديشه سخن گفت.
ارْتَجَلَ الفَرَسُ فى عَدْوِهِ: آن اسب در دويدنش، گاهى راهوار و گاهى آرام رفت.
تَرَجَّلَ الرجلُ: از ستورش پائين آمد و پياده شد.
تَرَجَّلَ فى البئر: وارد چاه شد، كه تشبيهى از پائين آمدن از اسب است.
تَرَجَّلَ النّهارُ: خورشيد از ديوارها افول كرد، گوئى كه پائين رفته است.
رَجَّلَ شَعْرَهُ: مويش را رها كرد و فروهشت، گويى كه مىخواهد آن را تا پايش برساند.
مِرْجَل: ديگ غذا بر اجاق.
أَرْجَلْتُ الفصيلَ: نوزاد را با مادرش روانه كردم، گوئى كه با اين عمل براى او پايى قرار دادم.[۱]
«قدم»
القَدَمُ: گام و پيش پاى (در همه جانداران) جمعش- أَقْدَامٌ، در آيه:
وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ (11/ انفال) و واژه تَقَدُّم و تأخر به همين اعتبار در نظر گرفته شده.
تَقَدُّم: پيشى داشتن و پيشى جستن، چنانكه قبلا گفتيم چهار وجه دارد ولى- حديث و قَدِيم- يا به اعتبار دو زمان گذشته و حال گفته ميشود و يا به اعتبار شرافت و بزرگوارى مانند- فلان مُتَقَدَّمٌ على فلان- يعنى از او شريفتر است و يا اينكه وجود غير او جز با بودن وجود او درست نيست مثل اينكه مىگويى:
الواحد متقدّم على العدد- يعنى عدد واحد و نخستين عدد بر ساير اعداد پيشتر و جلوتر است مقصود اين استكه اگر بيشتر شدند و بالا رفتن عدد واحد توهم شود اعداد هم بالا ميروند و بيشتر ميشوند.
قِدَمٌ- وجودى است موجود در زمان گذشته و- بقاء- وجودى است موجود در حال و آينده. در وصف خداى وارد شده است كه- يا قديم الإحسان.
ولى- قديم- در وصف خداى تعالى از قرآن در آيهاى و در اخبار صحيحى وارد نشده است اما متكلمين آنرا بكار ميبرند و خداى را با آن وصف مىكنند بيشتر مواردى كه قديم بكار ميرود به اعتبار زمان است مثل: كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ (39/ يس).
در آيه گفت: قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ (2/ يونس).
يعنى مسابقه فضيلت و خير در پيشگاه پروردگارشان دارند و اسم مصدر است.
قَدَّمْتُ كذا: آنرا جلو نهادم و پيش داشتم، در آيات: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ (13/ مجادله) لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ (80/ مائده). قَدَّمْتُ فلاناً أَقْدُمُهُ: وقتى است كه او را جلو بيندازى و پيش دارى، در آيات: يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ (98/ هود)
بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ (95/ بقره).
لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ (1/ حجرات).
در آيه اخير گفته شده معنايش اينستكه از (خدا و رسول) پيشى نگيريد تحقيقش اين استكه در سخن و حكم بر او پيشى نجوئيد بلكه بآنچه كه برايتان ترسيم مىكند و معين مىنمايد عمل كنيد همانطور كه در باره «العباد المكرمون» كه همان فرشتگانند گفته شده:
لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ (27/ انبياء) يعنى در سخن گفتن بر خداى پيشى نمىگيرند.
و در آيه: لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (34/ اعراف) يعنى تأخّر و تقدم يا عقب ماندن و پيش افتادن را نمىخواهند.
و در آيه: وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ (12/ يس) يعنى آنچه را كه عمل كردهاند.
و نيز گفته شده قَدَّمْتُ إليه بكذا: وقتى است كه قبل از موعد مقرر او را به كارش امر كنم و وا دارم، قبل از اينكه مردم يا كار به او زيانى برساند و او را غمگين كند.
قَدَّمْتُ به: قبل از وقت نياز او را آگاه نمودم كه آنرا انجام دهد، و از اين معنى است آيه:
وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ (28/ ق)- (قبلا و در دنيا چنين آيندهاى و عذابى را براى شما بيان كردم).
قُدَّام: در برابر خلف است [يعنى جلو و عقب يا پيشين در برابر پسين و از اول تا آخر] و تصغير آن- قُدَيْدِمَة- است.
ركب فلان مَقَادِيمَةُ: وقتى است كه كسى به روى در افتد. قَادِمَةُ الرّحلِ: جلو زين ستور.
قَادِمَةُ الأطبّاءِ: پيشواى پزشكان.
قَادِمَةُ الجناحِ: طلايهى كرانه لشكر.
مُقَدَّمَةُ الجيشِ: طلايهى سياه.
در تمام اين عبارات واژه قَادِم و مقدمه به اعتبار تقدم و پيش بودن در نظر گرفته ميشود.[۲]