آب و انواع آن (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

از قرآن پدیا
(صفحه‌ای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی آب و انواع آن== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از: «حمیم»، «غسّاق»، «ان/انیة»، «غور»، «معین»، «عذب»، «فرات»، «ملح»، «اجاج» ==مترادفات «آب و انواع آن» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات وا...» ایجاد کرد)
 
 
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۳: خط ۱۳:
|[[حمم (ریشه)|ریشه حمم]]
|[[حمم (ریشه)|ریشه حمم]]
|[[حمم (واژگان)|مشتقات حمم]]
|[[حمم (واژگان)|مشتقات حمم]]
|
|{{AFRAME|Surah=78|Ayah=25}}
|-
|-
|غسّاق
|غسّاق
|[[غسق (ریشه)|ریشه غسق]]
|[[غسق (ریشه)|ریشه غسق]]
|[[غسق (واژگان)|مشتقات غسق]]
|[[غسق (واژگان)|مشتقات غسق]]
|
|{{AFRAME|Surah=78|Ayah=25}}
|-
|-
|انیة
|انیة
|[[انی (ریشه)|ریشه انی]]
|[[انی (ریشه)|ریشه انی]]
|[[انی (واژگان)|مشتقات انی]]
|[[انی (واژگان)|مشتقات انی]]
|
|{{AFRAME|Surah=55|Ayah=44}}
|-
|-
|غور
|غور
|[[غور (ریشه)|ریشه غور]]
|[[غور (ریشه)|ریشه غور]]
|[[غور (واژگان)|مشتقات غور]]
|[[غور (واژگان)|مشتقات غور]]
|
|{{AFRAME|Surah=67|Ayah=30}}
|-
|-
|معین
|معین
|[[معن (ریشه)|ریشه معن]]
|[[معن (ریشه)|ریشه معن]]
|[[معن (واژگان)|مشتقات معن]]
|[[معن (واژگان)|مشتقات معن]]
|
|{{AFRAME|Surah=67|Ayah=30}}
|-
|-
|عذب
|عذب
|[[عذب (شیرین)|ریشه عذب]]
|[[عذب (شیرین)|ریشه عذب]]
|[[عذب (واژگان)|مشتقات عذب]]
|[[عذب (واژگان)|مشتقات عذب]]
|
|{{AFRAME|Surah=25|Ayah=53}}
|-
|-
|فرات
|فرات
|[[فرت (ریشه)|ریشه فرت]]
|[[فرت (ریشه)|ریشه فرت]]
|[[فرت (واژگان)|مشتقات فرت]]
|[[فرت (واژگان)|مشتقات فرت]]
|
|{{AFRAME|Surah=25|Ayah=53}}
|-
|-
|ملح
|ملح
|[[ملح (ریشه)|ریشه ملح]]
|[[ملح (ریشه)|ریشه ملح]]
|[[ملح (واژگان)|مشتقات ملح]]
|[[ملح (واژگان)|مشتقات ملح]]
|
|{{AFRAME|Surah=25|Ayah=53}}
|-
|-
|اجاج
|اجاج
|[[اجج (ریشه)|ریشه اجج]]
|[[اجج (ریشه)|ریشه اجج]]
|[[اجج (واژگان)|مشتقات اجج]]
|[[اجج (واژگان)|مشتقات اجج]]
|
|{{AFRAME|Surah=25|Ayah=53}}
|}
|}


==معانی مترادفات قرآنی آب و انواع آن==
==معانی مترادفات قرآنی آب و انواع آن==


=== «حمیم» ===
===«حمیم»===
الحَمِيم‏: آب داغ و سوزان، خداى تعالى گويد:


=== «غسّاق» ===
(وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً- 15/ محمّد) و (إِلَّا حَمِيماً وَ غَسَّاقاً- 25/ نباء) (غسّاق آب كم و بد بو است).


=== «ان/انیة» ===
و (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ‏- 4/ يونس) (كفّار را جز نوشيدن از آب سوزان نيست).


=== «غور» ===
و (يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ‏- 19/ حجّ).


=== «معین» ===
و (ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْها لَشَوْباً مِنْ حَمِيمٍ‏- 67/ صافّات).


=== «عذب» ===
شوب يعنى آب اندك و آميخته با چيزى يا عصاره و مايع رقيق و كم).


=== «فرات» ===
حَمَّة- آب معدنى گرم و سوزان كه از چشمه برآيد. روايت شده است كه:


=== «ملح» ===
«العالم كالحمّة يأتيها البعداء و يزهد فيها القرباء».


=== «اجاج» ===
يعنى: دانشمند چون آب معدنى است دوران بسراغ مى‏روند و نزديكان از آن بركنارند.
 
حَمِيم‏- خوى و عرق بدن بشباهت همان آب گرم.
 
اسْتَحَمَ‏ الفرس- آن اسب عرق كرد.
 
حَمَّام‏- يا براى اينكه محيطش عرق آور است يا از اينجهت كه آب داغ در آنجاست- حمّام- ناميده شده (نام گرمابه در زبان شيرين فارس براى حمّام وجه نامگذارى مناسبى است، مثل خيزابه يعنى جائيكه دريا موج مى‏زند گرمابه هم جائى كه آب گرم آنجا هست).
 
اسْتَحَمَ‏ فلان- يعنى داخل حمام شد.
 
خداى عزّ و جلّ گويد:
 
(فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَ لا صَدِيقٍ‏ حَمِيمٍ‏- 101/ شعراء).
 
و (وَ لا يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً- 10/ معارج).
 
در اين دو آيه- حَمِيم‏- يعنى دوست خون گرم و مشفق و مهربان گوئى كه از دوستانش بسختى و گرمى حمايت مى‏كند.
 
حَامَّته‏- يعنى نزديكان و خاصّان او.
 
الحامّة و العامّة- خويشان و خاصان، در معنى همان جمله‏اى است كه ما گفتيم، بدليل اينكه به نزديكان مهربان و با محبّت انسان- حزانته هم گفته مى‏شود، يعنى كسانى كه براى غم و اندوه او محزون مى‏شوند و غمخوارى مى‏كنند.
 
احْتَمَ‏ فلان لفلان- يعنى از او حمايت كرد، كه اين واژه از واژه- إهتمّ رساتر است، زيرا در- احتمّ- معنى- احْتِمَام‏- يعنى غمخوارى از دوستى و سبب بيدارى از غم و اندوه وجود دارد.
 
أَحَمَ‏ الشّحم- چربى را آب كرد و مثل آب داغ جوشان شد.
 
خداى عزّ و جلّ گويد: (وَ ظِلٍّ مِنْ‏ يَحْمُومٍ‏- 43/ واقعه)- يحموم بر وزن يفعول از واژه حميم- است.
گفته‏اند: سايه‏اى است از يحموم كه اصلش دود بسيار سياه است، و ناميدن اين دود بسيار ساده به- يحموم- يا از اين جهت است كه حرارتش زياد است چنانكه خداوند در آيه بعد تفسيرش كرده كه (لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ‏- 44/ واقعه) و يا به اين جهت كه تصوّر سياهى و سوختگى چيزى در آن است.
أسود- يا رنگ سياه را هم- يحموم- گويند كه از واژه الحمة، يعنى آتش نيم سوخته و ذغال گرفته شده و در آيه زير بآن معنى اشاره شده است، كه:
 
(لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ‏- 16/ زمر).
 
(سايه‏هائى از آتش در بالا و پائينشان هست).
 
مرگ هم به‏ حِمَام‏- تعبير شده است چنانكه مى‏گويند- حُمَ‏ كذا- يعنى عمرش پايان يافت و درگذشت.
 
تب هم بلحاظ اينكه حرارت زياد در آن هست- حُمَّى‏- ناميده شد، در اين سخن پيامبر (ص) كه:
 
«الحمّى من قيح جهنّم».
 
يعنى: تب از اثرات چركين دوزخ است. و يا اينكه واژه حمّى- يا تب، بخاطر اين است كه عرق گرم يعنى حميم در بدن پديد مى‏آورد يا اينكه در تب و حمّى نشانه‏هاى مرگ وجود دارد چنانكه گفته‏اند الحمّى بريد الموت‏- تب پيك مرگ است و يا:
 
الحمّى باب الموت‏- تب آستانه مرگ است، تب در بدن حيوان- حمام- ناميده شده زيرا گفته‏اند كمتر حيوانى است كه از تب شديد بمرگ نرسد و بهبودى يابد.
 
حَمَّمَ‏ الفرخُ- وقتى است كه پوست جوجه سياه است (پر سياه در آورد).
 
حَمَّمَ‏ وجهه- موى چهره‏اش سياه شد كه هر دو اصطلاح از واژه- حَمَمَة يعنى ذغال نمى‏سوزد گرفته شده و امّا حمحمت الفرس- اسم صوت براى شيهه اسب است كه از ريشه اين واژه نيست.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 540-538</ref>
 
===«غسّاق»===
غَسَقُ‏ اللّيل: شدّت تاريكى شب، در آيه: (إِلى‏ غَسَقِ‏ اللَّيْلِ‏- 78/ اسراء) در آيه: (وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ‏ إِذا وَقَبَ‏- 3/ فلق) كه عبارت از مصيبت و بلايى است كه در شب مى‏رسد كه مثل طارق است (طارق: كسى كه شب سر مى‏رسد و شبيخون مى‏زند).
 
و گفته‏اند- غاسق- قرص ماه است وقتى كه كسوف رخ مى‏دهد و تاريك مى‏شود. غَسَّاق‏: چيزى است كه از پوست دوزخيان قطره قطره مى‏ريزد گفت‏ (إِلَّا حَمِيماً وَ غَسَّاقاً- 25/ نباء).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 697</ref>
 
===«ان/انیة»===
إنْي‏: نزديك شدن. رسيدن‏ «أَ لَمْ‏ يَأْنِ‏ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ» حديد: 16 آيا وقت آن نرسيد كه قلوب مؤمنان خاشع شود «حميم آن» آب جوشانيكه بشدت حرارت رسيده‏ «يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ‏ آنٍ‏» رحمن: 44 «تُسْقى‏ مِنْ عَيْنٍ‏ آنِيَةٍ» غاشيه: 5 از چشمه‏ايكه بشدت حرارت رسيده آب داده شوند. راغب آنرا نزديك شدن وقت گفته ولى ديگران مطلق نزديك شدن گفته‏اند.<ref>قاموس قرآن، ج‏1، ص: 135</ref>
 
===«غور»===
الغَوْر: فرو رفتگى و گودى زمين.
غَارَ الرّجل و أَغَارَ: آن مرد به غيرت آمد و رشك نمود.
 
غَارَتْ‏ عينه‏ غَوْراً و غُئُوراً: چشمش از اشك خشك شد، در آيات:
 
(ماؤُكُمْ غَوْراً- 30/ ملك) يعنى كم شونده و فرو رونده.
 
(أَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً- 41/ كهف) غَار: مغّاره و شكاف كوه: گفت (إِذْ هُما فِي الْغارِ- 40/ توبه) بطور كنايه به بطن و عورت- غَارَيْنِ‏ مى‏گويند.
 
مَغَار: جاى فرو رفته، گفت: (لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ‏ أَوْ مُدَّخَلًا- 57/ توبه) (هر گاه پناهگاه و يا نهان گاه و گريزگاهى مى‏يابيد در حالى كه گستاخى و چموشى مى‏كنند به سوى آنها روى مى‏آورند) غَارَتِ‏ الشّمس‏ غِيَاراً: خورشيد نهان شد، شاعر گويد:هل الدّهر الّا ليلة و نهارها/و الّا طلوع الشّمس ثمّ غيارها
 
غَوَّرَ: به سختى فرود آمد.
 
أَغَارَ على العدوّ إِغَارَةً و غَارَةً: بر دشمن تاخت و تاز آورد، در آيه گفت: (فَالْمُغِيراتِ‏ صُبْحاً- 3/ عاديات) كه عبارت از خيل و ستوران است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 727-726</ref>
 
===«معین»===
ماء مَعِين‏- آب چشمه و گوارا و زلال و جارى- مَعَنَ‏ الماءُ- آب جارى شد و آنرا- معين گويند- اما مجارى آب را- مُعْنَان‏- گويند- أَمْعَنَ‏ الفرسُ- اسب‏ بسرعت دور شد- أَمْعَنَ‏ بحقى- حقم از دستم رفت.
 
فلان‏ مَعَنَ‏ في حاجته- در نيازش و كارش سعى كرد و كوشيد. گفته شده در- ماء مَعِين‏- معين از عين و چشمه گرفته شده و- م- زائد است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 235-234</ref>
 
===«عذب»===
ماءٌ عَذْبٌ‏: آبى پاك و خنك.
 
در آيه گفت: (هذا عَذْبٌ فُراتٌ‏- 53/ فرقان).
 
أَعْذَبَ‏ القومُ: آبشخور و آبشان شيرين و پاكيزه شد.
 
عَذَاب‏: گرسنگى سخت و شديد. عَذَّبَهُ‏ تَعْذِيباً: حبسش را در عذاب زياد كرد، گفت: (لَأُعَذِّبَنَّهُ‏ عَذاباً شَدِيداً- 21/ نمل).
 
(وَ ما كانَ اللَّهُ‏ لِيُعَذِّبَهُمْ‏ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ‏ مُعَذِّبَهُمْ‏ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ‏- 33/ انفال):
 
به عذابى كه آنها را از ريشه براندازد و نابود كند گرفتارشان نمى‏كند يعنى (آنگاه كه تو در ميان ايشان هستى خدا عذابشان نمى‏كند و زمانى هم كه در حال استغفار و طلب آمرزشند عذابشان نمى‏كنند). و آيه: (وَ ما لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ‏ اللَّهُ‏- 34/ انفال) يعنى با شمشير عذابشان نمى‏كند (عذاب دنيائى) و در آيات: (وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ‏- 15/ اسراء) (وَ ما نَحْنُ‏ بِمُعَذَّبِينَ‏- 138/ شعراء) (وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ‏- 9/ صافّات)(وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ‏- 10/ بقره) (وَ أَنَ‏ عَذابِي‏ هُوَ الْعَذابُ‏ الْأَلِيمُ‏- 50/ حجر) در اصل معنى- عذاب- اختلاف شده است، بعضى گفته‏اند معنى آن از عبارتى است كه مى‏گويند: عَذَبَ‏ الرّجلُ: در وقتى كه كسى خور و خواب را ترك كند و او را- عَاذِبٌ‏ و عَذُوبٌ‏- گويند.
 
پس- تَعْذِيب‏- در اصل وادار نمودن انسانى است به اين كه گرسنگى بكشد و بيدار باشد.
 
و نيز گفته شده: اصلش از- عَذْب‏- (شيرينى و گوارائى) است پس‏ عَذَّبْتُهُ‏- گوارايى و شيرينى حياتش را از او دور كردم كه بر وزن- مرّضته و قذّيته: (بيمارش كردم و در چشمش خاشاك ريختم). و نيز گفته شده اصل- تَعْذِيب‏- زياد زدن با سر تازيانه است.
 
بعضى از واژه شناسان گفته‏اند: تعذيب- همان زدن است و يا از عبارت- ماءٌ عَذَبٌ‏- است وقتى كه در آب، خاك و گل و لاى باشد پس‏ عَذَّبْتُهُ‏- به معنى اخير مثل عبارت:
 
كدّرت عيشه و زلّقت حياته- است يعنى زندگيش را تار و حياتش را بى ثبات و لغزان نمودم. عَذَبَةُ السّوطِ و اللّسانِ و الشّجرِ: لبه و تيزى تازيانه و زبان و اطراف شاخه‏هاى درخت.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 571-570</ref>
 
===«فرات»===
الفُرَاتُ‏: آب گوارا، كه در مفرد و جمع هر دو بكار ميرود، در آيات:
 
وَ أَسْقَيْناكُمْ ماءً فُراتاً (27/ مرسلات).
 
هذا عَذْبٌ فُراتٌ‏ (53/ فرقان).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 27</ref>
 
===«ملح»===
مِلْح‏ يا نمك آبى است كه طعمش دگرگون شده منجمد شده است، ميگويند با نمك است در وقتى كه طعم و چيزى تغيير كند. و اگر نمك مايع باشد ميگويند- ما أَمْلَحَ‏- آبى نمكين و شور- ماء مَالِحْ‏- گفته ميشود خدا فرمود:
 
وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ‏- الفرقان/ 53.
 
مَلَّحْتُ‏ القدر- در ديگ نمك ريختم ولى- أَمْلَحْتُهَا- با نمك خرابش كرد.
 
سمك‏ مَلِيح‏- شور ماهى سپس از لفظ ملح يعنى با نمك‏ مَلَاحَة استعاره شده است، رجل‏ مَلِيح‏- مرد بسيار خوشروى.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 242</ref>
 
===«اجاج»===
أَجَ‏ (آتش شدّت گرفت و افروخته شد) خداى فرمايد (هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ‏ أُجاجٌ‏- 53/ فرقان) ملح أجاج يعنى بسيار شور و گرم.
 
(گفته‏اند- أَجَّ، يَؤُجُ‏، أَجِيجاً- شدّت گرفتن است) چنانكه گفته‏اند أجيج النّار شدّت و لهيب آتش و- أَجَّجْتُهَا و قد أَجَّتْ‏- آتش را بر افروختيم سپس افروخته شد.
 
ائْتَجَ‏ النَّهارُ- روز بشدّت گرم شد، يَأْجُوجُ‏ وَ مَأْجُوجُ‏ هم از همين ريشه است كه به زبانه‏هاى آتش افروخته تشبيه شده‏اند، و- المياه المتموّجة- براى آبهاى خروشان و موّاج بكار مى‏رود و- أَجَّ الظَّليم- موقعى است كه شترمرغ به سرعت مى‏دود كه دويدنش به بالا رفتن و زبانه كشيدن دود و شعله آتش تشبيه شده است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 151</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۶ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۲۶

مترادفات قرآنی آب و انواع آن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از: «حمیم»، «غسّاق»، «ان/انیة»، «غور»، «معین»، «عذب»، «فرات»، «ملح»، «اجاج»

مترادفات «آب و انواع آن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
حمیم ریشه حمم مشتقات حمم
إِلَّا حَمِيمًا وَغَسَّاقًا
غسّاق ریشه غسق مشتقات غسق
إِلَّا حَمِيمًا وَغَسَّاقًا
انیة ریشه انی مشتقات انی
يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَبَيْنَ حَمِيمٍ ءَانٍ
غور ریشه غور مشتقات غور
قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَآؤُكُمْ غَوْرًا فَمَن يَأْتِيكُم بِمَآءٍ مَّعِينٍۭ
معین ریشه معن مشتقات معن
قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَآؤُكُمْ غَوْرًا فَمَن يَأْتِيكُم بِمَآءٍ مَّعِينٍۭ
عذب ریشه عذب مشتقات عذب
وَهُوَ ٱلَّذِى مَرَجَ ٱلْبَحْرَيْنِ هَٰذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهَٰذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخًا وَحِجْرًا مَّحْجُورًا
فرات ریشه فرت مشتقات فرت
وَهُوَ ٱلَّذِى مَرَجَ ٱلْبَحْرَيْنِ هَٰذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهَٰذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخًا وَحِجْرًا مَّحْجُورًا
ملح ریشه ملح مشتقات ملح
وَهُوَ ٱلَّذِى مَرَجَ ٱلْبَحْرَيْنِ هَٰذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهَٰذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخًا وَحِجْرًا مَّحْجُورًا
اجاج ریشه اجج مشتقات اجج
وَهُوَ ٱلَّذِى مَرَجَ ٱلْبَحْرَيْنِ هَٰذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهَٰذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخًا وَحِجْرًا مَّحْجُورًا

معانی مترادفات قرآنی آب و انواع آن

«حمیم»

الحَمِيم‏: آب داغ و سوزان، خداى تعالى گويد:

(وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً- 15/ محمّد) و (إِلَّا حَمِيماً وَ غَسَّاقاً- 25/ نباء) (غسّاق آب كم و بد بو است).

و (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ‏- 4/ يونس) (كفّار را جز نوشيدن از آب سوزان نيست).

و (يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ‏- 19/ حجّ).

و (ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْها لَشَوْباً مِنْ حَمِيمٍ‏- 67/ صافّات).

شوب يعنى آب اندك و آميخته با چيزى يا عصاره و مايع رقيق و كم).

حَمَّة- آب معدنى گرم و سوزان كه از چشمه برآيد. روايت شده است كه:

«العالم كالحمّة يأتيها البعداء و يزهد فيها القرباء».

يعنى: دانشمند چون آب معدنى است دوران بسراغ مى‏روند و نزديكان از آن بركنارند.

حَمِيم‏- خوى و عرق بدن بشباهت همان آب گرم.

اسْتَحَمَ‏ الفرس- آن اسب عرق كرد.

حَمَّام‏- يا براى اينكه محيطش عرق آور است يا از اينجهت كه آب داغ در آنجاست- حمّام- ناميده شده (نام گرمابه در زبان شيرين فارس براى حمّام وجه نامگذارى مناسبى است، مثل خيزابه يعنى جائيكه دريا موج مى‏زند گرمابه هم جائى كه آب گرم آنجا هست).

اسْتَحَمَ‏ فلان- يعنى داخل حمام شد.

خداى عزّ و جلّ گويد:

(فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَ لا صَدِيقٍ‏ حَمِيمٍ‏- 101/ شعراء).

و (وَ لا يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً- 10/ معارج).

در اين دو آيه- حَمِيم‏- يعنى دوست خون گرم و مشفق و مهربان گوئى كه از دوستانش بسختى و گرمى حمايت مى‏كند.

حَامَّته‏- يعنى نزديكان و خاصّان او.

الحامّة و العامّة- خويشان و خاصان، در معنى همان جمله‏اى است كه ما گفتيم، بدليل اينكه به نزديكان مهربان و با محبّت انسان- حزانته هم گفته مى‏شود، يعنى كسانى كه براى غم و اندوه او محزون مى‏شوند و غمخوارى مى‏كنند.

احْتَمَ‏ فلان لفلان- يعنى از او حمايت كرد، كه اين واژه از واژه- إهتمّ رساتر است، زيرا در- احتمّ- معنى- احْتِمَام‏- يعنى غمخوارى از دوستى و سبب بيدارى از غم و اندوه وجود دارد.

أَحَمَ‏ الشّحم- چربى را آب كرد و مثل آب داغ جوشان شد.

خداى عزّ و جلّ گويد: (وَ ظِلٍّ مِنْ‏ يَحْمُومٍ‏- 43/ واقعه)- يحموم بر وزن يفعول از واژه حميم- است. گفته‏اند: سايه‏اى است از يحموم كه اصلش دود بسيار سياه است، و ناميدن اين دود بسيار ساده به- يحموم- يا از اين جهت است كه حرارتش زياد است چنانكه خداوند در آيه بعد تفسيرش كرده كه (لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ‏- 44/ واقعه) و يا به اين جهت كه تصوّر سياهى و سوختگى چيزى در آن است. أسود- يا رنگ سياه را هم- يحموم- گويند كه از واژه الحمة، يعنى آتش نيم سوخته و ذغال گرفته شده و در آيه زير بآن معنى اشاره شده است، كه:

(لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ‏- 16/ زمر).

(سايه‏هائى از آتش در بالا و پائينشان هست).

مرگ هم به‏ حِمَام‏- تعبير شده است چنانكه مى‏گويند- حُمَ‏ كذا- يعنى عمرش پايان يافت و درگذشت.

تب هم بلحاظ اينكه حرارت زياد در آن هست- حُمَّى‏- ناميده شد، در اين سخن پيامبر (ص) كه:

«الحمّى من قيح جهنّم».

يعنى: تب از اثرات چركين دوزخ است. و يا اينكه واژه حمّى- يا تب، بخاطر اين است كه عرق گرم يعنى حميم در بدن پديد مى‏آورد يا اينكه در تب و حمّى نشانه‏هاى مرگ وجود دارد چنانكه گفته‏اند الحمّى بريد الموت‏- تب پيك مرگ است و يا:

الحمّى باب الموت‏- تب آستانه مرگ است، تب در بدن حيوان- حمام- ناميده شده زيرا گفته‏اند كمتر حيوانى است كه از تب شديد بمرگ نرسد و بهبودى يابد.

حَمَّمَ‏ الفرخُ- وقتى است كه پوست جوجه سياه است (پر سياه در آورد).

حَمَّمَ‏ وجهه- موى چهره‏اش سياه شد كه هر دو اصطلاح از واژه- حَمَمَة يعنى ذغال نمى‏سوزد گرفته شده و امّا حمحمت الفرس- اسم صوت براى شيهه اسب است كه از ريشه اين واژه نيست.[۱]

«غسّاق»

غَسَقُ‏ اللّيل: شدّت تاريكى شب، در آيه: (إِلى‏ غَسَقِ‏ اللَّيْلِ‏- 78/ اسراء) در آيه: (وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ‏ إِذا وَقَبَ‏- 3/ فلق) كه عبارت از مصيبت و بلايى است كه در شب مى‏رسد كه مثل طارق است (طارق: كسى كه شب سر مى‏رسد و شبيخون مى‏زند).

و گفته‏اند- غاسق- قرص ماه است وقتى كه كسوف رخ مى‏دهد و تاريك مى‏شود. غَسَّاق‏: چيزى است كه از پوست دوزخيان قطره قطره مى‏ريزد گفت‏ (إِلَّا حَمِيماً وَ غَسَّاقاً- 25/ نباء).[۲]

«ان/انیة»

إنْي‏: نزديك شدن. رسيدن‏ «أَ لَمْ‏ يَأْنِ‏ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ» حديد: 16 آيا وقت آن نرسيد كه قلوب مؤمنان خاشع شود «حميم آن» آب جوشانيكه بشدت حرارت رسيده‏ «يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ‏ آنٍ‏» رحمن: 44 «تُسْقى‏ مِنْ عَيْنٍ‏ آنِيَةٍ» غاشيه: 5 از چشمه‏ايكه بشدت حرارت رسيده آب داده شوند. راغب آنرا نزديك شدن وقت گفته ولى ديگران مطلق نزديك شدن گفته‏اند.[۳]

«غور»

الغَوْر: فرو رفتگى و گودى زمين. غَارَ الرّجل و أَغَارَ: آن مرد به غيرت آمد و رشك نمود.

غَارَتْ‏ عينه‏ غَوْراً و غُئُوراً: چشمش از اشك خشك شد، در آيات:

(ماؤُكُمْ غَوْراً- 30/ ملك) يعنى كم شونده و فرو رونده.

(أَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً- 41/ كهف) غَار: مغّاره و شكاف كوه: گفت (إِذْ هُما فِي الْغارِ- 40/ توبه) بطور كنايه به بطن و عورت- غَارَيْنِ‏ مى‏گويند.

مَغَار: جاى فرو رفته، گفت: (لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ‏ أَوْ مُدَّخَلًا- 57/ توبه) (هر گاه پناهگاه و يا نهان گاه و گريزگاهى مى‏يابيد در حالى كه گستاخى و چموشى مى‏كنند به سوى آنها روى مى‏آورند) غَارَتِ‏ الشّمس‏ غِيَاراً: خورشيد نهان شد، شاعر گويد:هل الدّهر الّا ليلة و نهارها/و الّا طلوع الشّمس ثمّ غيارها

غَوَّرَ: به سختى فرود آمد.

أَغَارَ على العدوّ إِغَارَةً و غَارَةً: بر دشمن تاخت و تاز آورد، در آيه گفت: (فَالْمُغِيراتِ‏ صُبْحاً- 3/ عاديات) كه عبارت از خيل و ستوران است.[۴]

«معین»

ماء مَعِين‏- آب چشمه و گوارا و زلال و جارى- مَعَنَ‏ الماءُ- آب جارى شد و آنرا- معين گويند- اما مجارى آب را- مُعْنَان‏- گويند- أَمْعَنَ‏ الفرسُ- اسب‏ بسرعت دور شد- أَمْعَنَ‏ بحقى- حقم از دستم رفت.

فلان‏ مَعَنَ‏ في حاجته- در نيازش و كارش سعى كرد و كوشيد. گفته شده در- ماء مَعِين‏- معين از عين و چشمه گرفته شده و- م- زائد است.[۵]

«عذب»

ماءٌ عَذْبٌ‏: آبى پاك و خنك.

در آيه گفت: (هذا عَذْبٌ فُراتٌ‏- 53/ فرقان).

أَعْذَبَ‏ القومُ: آبشخور و آبشان شيرين و پاكيزه شد.

عَذَاب‏: گرسنگى سخت و شديد. عَذَّبَهُ‏ تَعْذِيباً: حبسش را در عذاب زياد كرد، گفت: (لَأُعَذِّبَنَّهُ‏ عَذاباً شَدِيداً- 21/ نمل).

(وَ ما كانَ اللَّهُ‏ لِيُعَذِّبَهُمْ‏ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ‏ مُعَذِّبَهُمْ‏ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ‏- 33/ انفال):

به عذابى كه آنها را از ريشه براندازد و نابود كند گرفتارشان نمى‏كند يعنى (آنگاه كه تو در ميان ايشان هستى خدا عذابشان نمى‏كند و زمانى هم كه در حال استغفار و طلب آمرزشند عذابشان نمى‏كنند). و آيه: (وَ ما لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ‏ اللَّهُ‏- 34/ انفال) يعنى با شمشير عذابشان نمى‏كند (عذاب دنيائى) و در آيات: (وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ‏- 15/ اسراء) (وَ ما نَحْنُ‏ بِمُعَذَّبِينَ‏- 138/ شعراء) (وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ‏- 9/ صافّات)(وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ‏- 10/ بقره) (وَ أَنَ‏ عَذابِي‏ هُوَ الْعَذابُ‏ الْأَلِيمُ‏- 50/ حجر) در اصل معنى- عذاب- اختلاف شده است، بعضى گفته‏اند معنى آن از عبارتى است كه مى‏گويند: عَذَبَ‏ الرّجلُ: در وقتى كه كسى خور و خواب را ترك كند و او را- عَاذِبٌ‏ و عَذُوبٌ‏- گويند.

پس- تَعْذِيب‏- در اصل وادار نمودن انسانى است به اين كه گرسنگى بكشد و بيدار باشد.

و نيز گفته شده: اصلش از- عَذْب‏- (شيرينى و گوارائى) است پس‏ عَذَّبْتُهُ‏- گوارايى و شيرينى حياتش را از او دور كردم كه بر وزن- مرّضته و قذّيته: (بيمارش كردم و در چشمش خاشاك ريختم). و نيز گفته شده اصل- تَعْذِيب‏- زياد زدن با سر تازيانه است.

بعضى از واژه شناسان گفته‏اند: تعذيب- همان زدن است و يا از عبارت- ماءٌ عَذَبٌ‏- است وقتى كه در آب، خاك و گل و لاى باشد پس‏ عَذَّبْتُهُ‏- به معنى اخير مثل عبارت:

كدّرت عيشه و زلّقت حياته- است يعنى زندگيش را تار و حياتش را بى ثبات و لغزان نمودم. عَذَبَةُ السّوطِ و اللّسانِ و الشّجرِ: لبه و تيزى تازيانه و زبان و اطراف شاخه‏هاى درخت.[۶]

«فرات»

الفُرَاتُ‏: آب گوارا، كه در مفرد و جمع هر دو بكار ميرود، در آيات:

وَ أَسْقَيْناكُمْ ماءً فُراتاً (27/ مرسلات).

هذا عَذْبٌ فُراتٌ‏ (53/ فرقان).[۷]

«ملح»

مِلْح‏ يا نمك آبى است كه طعمش دگرگون شده منجمد شده است، ميگويند با نمك است در وقتى كه طعم و چيزى تغيير كند. و اگر نمك مايع باشد ميگويند- ما أَمْلَحَ‏- آبى نمكين و شور- ماء مَالِحْ‏- گفته ميشود خدا فرمود:

وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ‏- الفرقان/ 53.

مَلَّحْتُ‏ القدر- در ديگ نمك ريختم ولى- أَمْلَحْتُهَا- با نمك خرابش كرد.

سمك‏ مَلِيح‏- شور ماهى سپس از لفظ ملح يعنى با نمك‏ مَلَاحَة استعاره شده است، رجل‏ مَلِيح‏- مرد بسيار خوشروى.[۸]

«اجاج»

أَجَ‏ (آتش شدّت گرفت و افروخته شد) خداى فرمايد (هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ‏ أُجاجٌ‏- 53/ فرقان) ملح أجاج يعنى بسيار شور و گرم.

(گفته‏اند- أَجَّ، يَؤُجُ‏، أَجِيجاً- شدّت گرفتن است) چنانكه گفته‏اند أجيج النّار شدّت و لهيب آتش و- أَجَّجْتُهَا و قد أَجَّتْ‏- آتش را بر افروختيم سپس افروخته شد.

ائْتَجَ‏ النَّهارُ- روز بشدّت گرم شد، يَأْجُوجُ‏ وَ مَأْجُوجُ‏ هم از همين ريشه است كه به زبانه‏هاى آتش افروخته تشبيه شده‏اند، و- المياه المتموّجة- براى آبهاى خروشان و موّاج بكار مى‏رود و- أَجَّ الظَّليم- موقعى است كه شترمرغ به سرعت مى‏دود كه دويدنش به بالا رفتن و زبانه كشيدن دود و شعله آتش تشبيه شده است.[۹]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 540-538
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 697
  3. قاموس قرآن، ج‏1، ص: 135
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 727-726
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 235-234
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 571-570
  7. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 27
  8. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 242
  9. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 151