نزد (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

از قرآن پدیا
(صفحه‌ای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی نزد== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «عند»، «لدی»، «تلقاء»، «حول». ==مترادفات «نزد» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |عند | | | |- |لدی | | | |- |تلقاء |ریشه لقی |[...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱۳: خط ۱۳:
|
|
|
|
|
|{{AFRAME|Surah=16|Ayah=96}}
|-
|-
|لدی
|لدی
|
|
|
|
|
|{{AFRAME|Surah=12|Ayah=25}}
|-
|-
|تلقاء
|تلقاء
|[[لقی (ریشه)|ریشه لقی]]
|[[لقی (ریشه)|ریشه لقی]]
|[[لقی (واژگان)|مشتقات لقی]]
|[[لقی (واژگان)|مشتقات لقی]]
|
|{{AFRAME|Surah=10|Ayah=15}}
|-
|-
|حول
|حول
|[[حول (ریشه)|ریشه حول]]
|[[حول (ریشه)|ریشه حول]]
|[[حول (واژگان)|مشتقات حول]]
|[[حول (واژگان)|مشتقات حول]]
|
|{{AFRAME|Surah=2|Ayah=17}}
|}
|}



نسخهٔ کنونی تا ‏۱۳ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۶:۰۲

مترادفات قرآنی نزد

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «عند»، «لدی»، «تلقاء»، «حول».

مترادفات «نزد» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
عند
مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ ٱللَّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِيَنَّ ٱلَّذِينَ صَبَرُوٓا۟ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا۟ يَعْمَلُونَ
لدی
وَٱسْتَبَقَا ٱلْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُۥ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَا ٱلْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَآءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوٓءًا إِلَّآ أَن يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ
تلقاء ریشه لقی مشتقات لقی
وَإِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ ءَايَاتُنَا بَيِّنَٰتٍ قَالَ ٱلَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَآءَنَا ٱئْتِ بِقُرْءَانٍ غَيْرِ هَٰذَآ أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِىٓ أَنْ أُبَدِّلَهُۥ مِن تِلْقَآئِ نَفْسِىٓ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَىَّ إِنِّىٓ أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّى عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ
حول ریشه حول مشتقات حول
مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ ٱلَّذِى ٱسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّآ أَضَآءَتْ مَا حَوْلَهُۥ ذَهَبَ ٱللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِى ظُلُمَٰتٍ لَّا يُبْصِرُونَ

معانی مترادفات قرآنی نزد

«تلقاء»

لِقَاءْ مقابله و روبرو شدن است كه با هم و تصادفا برخورد كنند كه به هر كدام جداگانه تعبير شده است- فعل اين واژه- لَقِيَهُ‏، يَلْقَاهُ‏، لِقَاءً، او لُقِيّا و لُقْيَة است كه اين معنى در مورد ادراك حسى، يا بوسيله چشم يا عقل اطلاق ميشود. در آيه گفت: لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ‏- آل عمران/ 143).

يعنى (قبل از اينكه مرگ را دريابيد آرزويش را داشتيد) و گفت:

لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً- الكهف/ 62).

در مسافرتمان باين رنج و زحمت رسيديم.

اما مُلَاقَات‏ خداى عزّ و جلّ عبارت از قيامت و بازگشت باوست. در آيه گفت:

وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ‏- البقره/ 223).

و قالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ‏ مُلاقُوا اللَّهِ‏- بقره/ 46

لِقَاءْ مصدر دوم ملاقات است در آيه گفت:

وَ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا- يونس/ 7).

و إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ‏ و فَذُوقُوا بِما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا- الجاثيه/ 34).

يعنى قيامت و بعث و نشور را فراموش كردند.

يَوْمَ‏ التَّلاقِ‏- غافر/ 15).

يعنى روز قيامت، وجه تسميه قيامت به زمان تلاقى و برخورد براى خصوصياتى است كه در آن زمان و هنگام محشر هست.

اول- برخورد و رسيدن كسانى كه قبلا از دنيا رفته‏اند و كسانى كه بعدا آمده‏اند.

دوم- برخورد و ملاقات كروبيان يا اهل آسمانها با اهالى زمين.

سوم- برخورد هر كسى به عملى كه خودش انجام داده و قبل از مردنش پيشاپيش حاصل شده.

گفته ميشود- لَقِىَ‏ فلان خيرا و شرا- يعنى به نيك و بد كردارش رسيد، شاعر گويد:فمن يلق خيرا يحمد النّاس امره‏/كرار نيكوكار را مردم مى‏ستانيد

و ديگرى ميگويد:تَلْقَى‏ السماحة منه و الندى خلقا.

تو اخلاق جوانمردى و بخشش را از او در نهاد و سرشتش در خواهى يافت.

- لَقِيتُهُ‏ بكذا- وقتى است كه او را استقبال كنى، خداى تعالى فرمود:

وَ يُلَقَّوْنَ‏ فِيها تَحِيَّةً وَ سَلاماً- الفرقان/ 75).

و آيه‏ وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً- انسان/ 11).

تلقى هم در معنى- لقى- است در آيه گفت:

وَ تَتَلَقَّاهُمُ‏ الْمَلائِكَةُ- الانبياء/ 103).

و وَ إِنَّكَ‏ لَتُلَقَّى‏ الْقُرْآنَ‏- النمل/ 6).

يعنى (اى پيامبر آيات قرآن از جانب خداى حكيم و عليم بر تو القاء ميشود) إِلْقَاءْ افكندن چيزى است بطوريكه تو آنرا به بينى، سپس اين معنى در مورد انداختن هر چيز بكار رفته است. در آيه گفت: فَكَذلِكَ‏ أَلْقَى‏ السَّامِرِيُ‏- طه/ 87). و قالُوا يا مُوسى‏ إِمَّا أَنْ‏ تُلْقِيَ‏ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ‏ الْمُلْقِينَ‏- الاعراف/ 15).

در مورد انداختن عصاى موسى و سحر ساحران فرعون است ميگويند تو ميافكنى يا ما بيفكنيم. در آيه گفت: قالَ‏ أَلْقُوا- الاعراف/ 116). و قالَ‏ أَلْقِها يا مُوسى‏ فَأَلْقاها- طه/ 19). و باز در همين معنى آيات: فَلْيُلْقِهِ‏ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ‏- طه/ 39). إِذا أُلْقُوا فِيها- الملك/ 7). كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ‏- الملك/ 8). أَلْقَتْ ما فِيها وَ تَخَلَّتْ‏- الانشقاق/ 4). (اين آيه در باره پيش گوئى از آينده زمين در آستانه قيامت است ميگويد زمين هرچه در درون دارد بيرون افكند كه با سوره زلزال مشابه است و همان آيه- وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ‏- است آرامگاها هر چه دارند بيرون افكنند).

در باره سخن و سلام و درود و اظهار محبت نيز- أَلْقَيْتُ‏- يعنى سلام و درود و ستمى و محبتى را به تو رساندم. چنانكه در آيه گفت: تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ- الممتحنه/ 1). فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ‏- النحل/ 86). وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ‏- النحل/ 87). و گفت‏ إِنَّا سَنُلْقِي‏ عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا- المزمل/ 5). كه اين آيه يعنى رسيدن آيات و سخن گرانبار به پيامبر همان با وحى و نبوت است و گفت: أَوْ أَلْقَى‏ السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ- ق/ 37). كه عبارت از گوش فرا دادن به اوست، در آيه مربوط به سجده در آمدن ساحران دربار فرعون در برابر معجزه حضرت موسى عليه السّلام ميگويد: فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً- الاعراف/ 12).

فعل- أَلْقَى‏- بصورت ماضى مجهول هشدارى و آگاهى بر اين امر است كه معجزه موسى عليه السّلام آنها را مجذوب كرد و فرو گرفت و در كارى كه نگزيده و نخواسته بودند افكند و ايمان آوردند.[۱]

«حول»

اصل‏ حَوْل‏- دگرگونى چيزى و جدا شدن از غير اوست و به اعتبار تغيير و دگرگونى، در معنى اين واژه مى‏گويند:

حَالَ‏ الشّي‏ء، يَحُولُ‏، حُئُولًا- آن چيز دگرگون شد.

اسْتَحَالَ‏- آماده تغيير شد و باعتبار معنى دوّم يعنى انفصال و جدا شدن، گفته‏اند:

حَالَ‏ بينى و بينك كذا- آنچنان ميان من و تو جدائى افتاد.

خداى تعالى گويد: (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ‏ يَحُولُ‏ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ‏- 24/ انفال) اشاره بآن چيزى است كه در وصف خداى تعالى گفته شده كه، يقلّب القلوب- به اين معنى كه خداوند در دل انسان چيزى القاء مى‏كند و مى‏رساند كه او را از مرادش بسوى چيزى كه حكمت اقتضاء دارد معطوف مى‏كند و در اين باره گفته‏اند:و در آيه (وَ حِيلَ‏ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُونَ‏- 54/ سبا) يعنى ميان ايشان و آنچه را كه ميل داشتند حائل شد.

و بعضى در آيه (يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ‏- 24/ انفال) كه قبلا ذكر شد، گفته‏اند باين معنى است كه خداوند انسان را به پيرى و فرتوتى از عمر مى‏رساند و بخودش وا مى‏گذارد تا جائيكه بعد از آموختن علم ديگر چيزى نمى‏داند و نمى‏تواند بياموزد.

حَوَّلْتُ‏ الشّي‏ء فَتَحَوَّلَ‏- يعنى آن را تغيير دادم و دگرگون شد كه يا تغيير بالذّات است و يا با حكم و سخن.

أَحَلْتُ‏ على فلان بالدّين- پرداخت قرضم را بعهده او وا گزاردم.

حَوَّلْتُ‏ الكتاب- اينست كه تو مطالب يك كتاب را به كتابى ديگر منتقل كنى بدون اينكه مطالب كتاب اوّل را از بين برده باشى.

لو كان ذا حيلة لتحوّل- يعنى اگر چاره‏اى و راهى داشت دگرگون مى‏شد.

خداى عزّ و جلّ گويد: (لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا- 108/ كهف).

يعنى: (در بهشت جاودانند و انتقال و جابجائى نمى‏خواهند، و نمى‏جويند).

حِوَلًا- در آيه يعنى جابجائى مكانى و تغيير.

الحَوْل‏- يعنى سال، باعتبار اينكه در طلوع كردنها و غروب كردنها خورشيد و حركت آن سال تجريد مى‏گردد و منقلب مى‏شود.

(و اين بهترين معنى است كه براى ناميدن سال به حول از طرف راغب تعبير شده است).

خداى تعالى گويد: (وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَ‏ حَوْلَيْنِ‏ كامِلَيْنِ‏- 233/ بقره).

(مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْراجٍ‏- 240/ بقره) و از اين معنى عبارات:

حَالَتِ‏ السّنة تَحُولُ‏- يعنى سال گرديد و گذشت.

حَالَتِ‏ الدّار- يعنى سالها بر خانه گذشت و قديمى شد.

أَحَالَتْ‏ و أَحْوَلَتْ‏- تغيير ساليانه به آن دست داده، مثل: أعامت و أشهرت- يعنى سال و ماه بر آن گذشت.

أَحَالَ‏ فلان بمكان كذا- يك سال در آنجا اقامت گزيد.

حَالَتِ‏ النّاقة تَحُولُ‏ حِيَالًا- وقتى است كه شتر باردار نمى‏شود و اين وضع بخاطر تغيير عادت اوست.

حَال‏- آن چيزى است كه در انسان و غير انسان از امور و كارهاى متغيّر در نفس و جسم و مال متاع و دستآوردهاى او حاصل مى‏شود و به او اختصاص مى‏يابد.

حَوْل‏- قدرت و نيروئى است كه از اصول سه گانه‏اى كه ذكر كرديم يعنى 1- جان 2- تن 3- مال، بدست مى‏آيد.

و از اين معنى عبارت- لا حول و لا قوّة إلّا باللّه- است (يعنى اساس آفرينش و تمام نيروها كه از آن سه اصل است از خداست).

حَوْل‏ الشّي‏ء- اطراف يا جائى از چيزى كه ممكن است آنچيز بسوى آن گردانده شود و برسد.

خداى عزّ و جلّ گويد: (الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ‏ حَوْلَهُ‏- 7/ غافر).

الحِيلَة و الحُوَيْلَة- يعنى مكر و تزوير در آن چيزى كه در پنهانى دل و خاطر براى رسيدن بحالتى يا چيزى در انسان حاصل مى‏شود و بيشتر در چيزى است كه در اثر خباثت و پليدى بكار مى‏رود، گر چه تحقيقا بايستى در آنچه را كه حكمتى در آن هست بكار رود، از اين جهت در وصف خداى عزّ و جلّ گفته شده:

(وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ‏- 13/ رعد) (يعنى انسان نافرمان و گستاخ.

با احساس ضعف و ناتوانى خويش در برابر پديده‏هاى نيرومند جهان باز هم- يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ‏- با خداى تعالى ستيزه مى‏كنند، در حالى كه خداوند مكرشان را به مقتضاى حكمت بايشان مى‏نماياند و بر مى‏گرداند.هر كه استيزه كند بر رو فتد/آنچنان كو برنخيزد تا ابد

اشاره است به رسيدن او به سويداى دل مردم و پنهانيشان به آنچه كه در آن حكمتى است، بنابراين- محال- بمكر و كيد توصيف شده است امّا نه بصورت ناپسند و مذموم زيرا خداى تعالى از فعل قبيح، پاك و منزّه است.

حِيلَة- از حول است ولى حرف (و) آن بحرف (ى) تبديل شده است چون حرف ما قبلش مكسور است.

و از اين معانى عبارت- رجل‏ حُوَل‏- است يعنى مردى حيله‏گر و سخت گير، و امّا مُحَال‏- چيزى است كه حالت دو متناقض در آن جمع شده باشد كه البتّه اين امر در سخن و لفظ بيان مى‏شود نه در وجود خارجى مثل اينكه گفته شود جسم واحدى در دو مكان با يك حالت در آن واحد وجود دارد.

اسْتَحَالَ‏ الشّي‏ء- يعنى آنچيز ناممكن شد كه آن را مُسْتَحِيل‏ گويند يعنى بصورت محال و ناممكن در آمد.

حِوَلَاء- جفت نوزاد و همان مشيمه يا پوستى است كه از آب سبز رنگ محتواى رحم پر است و با نوزاد از رحم مادر بيرون مى‏آيد.

و لا أفعل كذا ما أرزمت أمّ حائل- حَائِل‏:- بچّه شتر مادّه‏اى است كه نرينه بنظر مى‏آيد ولى بعد از بدنيا آمدن معلوم مى‏شود مادّه است معنى عبارت بالا اين است كه: من آن كار را نمى‏كنم تا وقتى كه مادّه شتر ناله كند و معلوم شود در حال زائيدن است.

(يعنى پس از اطمينان آن را انجام خواهم داد، إرزام- ناله كردن و داد زدن).

سقب- بچّه شتر نر در مقابل مادّه.

واژه‏ حَال‏- در لغت براى صفتى است كه در موصوف بكار مى‏رود و در عرف منطقيّون- حَال‏- يعنى كيفيّتى كه بسرعت زايل مى‏شود مثل حرارت، و سرما و خشكى و رطوبت كه عارضى هستند.[۲]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 153-149
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 568-564