جدا کردن (مترادف): تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی جدا کردن== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «فَرَقَ»، «فَتَقَ»، «عَزَلَ»، «جَنَبَ»، «مازَ»، «زَیَّلَ». ==مترادفات «جدا کردن» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |فَرَقَ...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
==مترادفات قرآنی جدا کردن== | ==مترادفات قرآنی جدا کردن== | ||
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «فَرَقَ»، «فَتَقَ»، | مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «فَرَقَ»، «فَتَقَ»، «عَزَلَ/اعتزل»، «جَنَبَ»، «مازَ»، «زَیَّلَ»، «خلا»، «خلص»، «فصل»، «انتَبَذَ»، «تجافی». | ||
==مترادفات «جدا کردن» در قرآن== | ==مترادفات «جدا کردن» در قرآن== | ||
خط ۱۳: | خط ۱۳: | ||
|[[فرق (ریشه)|ریشه فرق]] | |[[فرق (ریشه)|ریشه فرق]] | ||
|[[فرق (واژگان)|مشتقات فرق]] | |[[فرق (واژگان)|مشتقات فرق]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=2|Ayah=50}} | ||
|- | |- | ||
|فَتَقَ | |فَتَقَ | ||
|[[فتق (ریشه)|ریشه فتق]] | |[[فتق (ریشه)|ریشه فتق]] | ||
|[[فتق (واژگان)|مشتقات فتق]] | |[[فتق (واژگان)|مشتقات فتق]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=21|Ayah=30}} | ||
|- | |- | ||
|عَزَلَ | |عَزَلَ/اعتزل | ||
|[[عزل (ریشه)|ریشه عزل]] | |[[عزل (ریشه)|ریشه عزل]] | ||
|[[عزل (واژگان)|مشتقات عزل]] | |[[عزل (واژگان)|مشتقات عزل]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=33|Ayah=51}} | ||
|- | |- | ||
|جَنَبَ | |جَنَبَ | ||
|[[جنب (ریشه)|ریشه جنب]] | |[[جنب (ریشه)|ریشه جنب]] | ||
|[[جنب (واژگان)|مشتقات جنب]] | |[[جنب (واژگان)|مشتقات جنب]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=14|Ayah=35}} | ||
|- | |- | ||
|مازَ | |مازَ | ||
|[[میز (ریشه)|ریشه میز]] | |[[میز (ریشه)|ریشه میز]] | ||
|[[میز (واژگان)|مشتقات میز]] | |[[میز (واژگان)|مشتقات میز]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=8|Ayah=37}} | ||
|- | |- | ||
|زَیَّلَ | |زَیَّلَ | ||
|[[زیل (ریشه)|ریشه زیل]] | |[[زیل (ریشه)|ریشه زیل]] | ||
|[[زیل (واژگان)|مشتقات زیل]] | |[[زیل (واژگان)|مشتقات زیل]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=10|Ayah=28}} | ||
|- | |||
|خلا | |||
|[[خلو (ریشه)|ریشه خلو]] | |||
|[[خلو (واژگان)|مشتقات خلو]] | |||
|{{AFRAME|Surah=2|Ayah=14}} | |||
|- | |||
|خلص | |||
|[[خلص(ریشه)|ریشه خلص]] | |||
|[[خلص (واژگان)|مشتقات خلص]] | |||
|{{AFRAME|Surah=12|Ayah=80}} | |||
|- | |||
|فصل | |||
|[[فصل (ریشه)|ریشه فصل]] | |||
|[[فصل (واژگان)|مشتقات فصل]] | |||
|{{AFRAME|Surah=2|Ayah=249}} | |||
|- | |||
|انتَبَذَ | |||
|[[نبذ (ریشه)|ریشه نبذ]] | |||
|[[نبذ (واژگان)|مشتقات نبذ]] | |||
|{{AFRAME|Surah=19|Ayah=16}} | |||
|- | |||
|تجافی | |||
|[[جفو (ریشه)|ریشه جفو]] | |||
|[[جفو (واژگان)|مشتقات جفو]] | |||
|{{AFRAME|Surah=32|Ayah=16}} | |||
|} | |} | ||
خط ۱۰۵: | خط ۱۳۰: | ||
جملٌ فَتِيق: شترى كه بسيار چاق و فربه شده، فعلش- فَتَقَ، فَتْقاً- است<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 8-7</ref> | جملٌ فَتِيق: شترى كه بسيار چاق و فربه شده، فعلش- فَتَقَ، فَتْقاً- است<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 8-7</ref> | ||
=== | === «عَزَلَ/اعتزل» === | ||
اعْتِزَال: دور كردن چيزى و دور شدن از چيزى است (متعدّى و لازم) چه از نظر عمل يا بيزارى فكرى يا روحى يا غير اينها چه با بدن و جسم يا با قلب و دل. | اعْتِزَال: دور كردن چيزى و دور شدن از چيزى است (متعدّى و لازم) چه از نظر عمل يا بيزارى فكرى يا روحى يا غير اينها چه با بدن و جسم يا با قلب و دل. | ||
خط ۱۸۷: | خط ۲۱۲: | ||
صحيح نيست كه گفته شود، ما زال زيد إلّا منطلقا چنان كه مىگويند ما كان زيد إلّا منطلقا زيرا زَالَ حكم نفى را دارد و نقطه مقابل ثبات است و حروف (ما) و (لا) نيز در حكم منفى است. پس در- ما زال- نفى در نفى يا جمع دو منفى حكم اثبات و مثبت را دارد. بنابراين: ما زال در معنى- كان- و در معنى اثبات عمل مىكند، همان طور كه گفته نمىشود كان زيد الا منطلقا. عبارت- ما زال زيد الّا منطلقا- هم درست نيست و گفته نمىشود.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 167-166</ref> | صحيح نيست كه گفته شود، ما زال زيد إلّا منطلقا چنان كه مىگويند ما كان زيد إلّا منطلقا زيرا زَالَ حكم نفى را دارد و نقطه مقابل ثبات است و حروف (ما) و (لا) نيز در حكم منفى است. پس در- ما زال- نفى در نفى يا جمع دو منفى حكم اثبات و مثبت را دارد. بنابراين: ما زال در معنى- كان- و در معنى اثبات عمل مىكند، همان طور كه گفته نمىشود كان زيد الا منطلقا. عبارت- ما زال زيد الّا منطلقا- هم درست نيست و گفته نمىشود.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 167-166</ref> | ||
=== «خلا» === | |||
الْخَلَاءُ- مكانى كه هيچ پناهگاه و ساختمان و بنايى در آنجا نباشد. | |||
خُلُوّ- يعنى خالى، كه در زمان و مكان هر دو بكار مىرود ولى آنچه را كه در اين واژه تصوّر مىشود زمانى است كه مىگذرد ولى لغت شناسان عبارت: | |||
خَلَا الزّمان را در معنى وقت گذشت و سپرى شد تفسير كردهاند. | |||
خداى تعالى گويد: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ- 144/ آل عمران). | |||
و وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلات6/ رعد).تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ- 134/ بقره). | |||
و قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ- 137/ آل عمران). | |||
و إِلَّا خَلا فِيها نَذِيرٌ- 24/ فاطر). | |||
و مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ- 34/ نور). | |||
و وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ- 119/ آل عمران). | |||
آيه اخير مىگويد: زمانى كه دشمنانتان خلوت مىكنند از خشم بر شما انگشتان خويش مىگزند. | |||
و آيه يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ- 9/ يوسف) يعنى دوستى و محبّت پدرتان و توجّه و روى آوردنش بشما برايتان حاصل مىشود. | |||
خَلَا الإنسان- يعنى خالى و تهى شده. | |||
خَلَا فلان بفلان- با او خلوت كرد. | |||
خَلا إِلَيْهِ- در خلوت بسويش رفت. | |||
خداى تعالى گويد: وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ- 14/ بقره). | |||
خَلَّيْتُ فلانا- او را در پنهانى و خلوت ترك كردم، سپس بهر ترك كردنى- تخلية- گفته مىشود. | |||
در آيه فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ- 5/ توبه) راهشان را خلوت و ترك كنيد). | |||
ناقة- شترى كه شيرش دوشيده شده. | |||
امرأة- خَلِيَّة- زن بىهمسر و از شوهر دور شده. | |||
خَلِيَّة- كشتى بدون كشتىبان و رها شده. | |||
خلى- كسيكه از غم و اندوه فارغ و خالى است مثل- مطلّقة، يعنى رها شده. | |||
شاعر گويد:مطلّقة طورا و طورا تراجع (زنى كه گاهى رها و گاهى رجوع مىشود). | |||
خَلَاء- گياهيكه در جائى مانده تا خشك شود. | |||
خَلَيْتُ الدّابّة- موى حيوان را چيدم. | |||
سيف يَخْتَلِي- بصورت استعاره يعنى شمشيرى كه هميشه مىبرد و به هر چيزى مىخورد ريز ريز مىكند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 638-636</ref> | |||
=== «خلص» === | |||
الْخَالِص، مثل- صافى يعنى پاك و پالوده، جز اينكه، در جسم خالص يا هر چيزى خالصى، آثار آميختگى با چيزى كه قبلا در آن بوده پيوسته وجود دارد ولى در معنى صافى گفتهاند از مشوب بودن با چيز ديگرى بكلّى پاك است و اثر آميختگى در آن نيست. | |||
فعل آن، خَلَّصْتُهُ فَخَلَصَ- است، شاعر گويد:بىغش بودن خمر رد شدن از دهان بند و پارچه صافى است. | |||
خداى تعالى گويد: وَ قالُوا ما فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا- 139/ انعام). | |||
واژههاى. خَالِص و خَالِصَة- مثل وزن- داهية و راوية يعنى: (مصيبت بزرگ و توشهدان) است. | |||
خداى تعالى گويد: فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا- 80/ يوسف). | |||
يعنى از غير خويش منفرد و جدا بودند و كفّاره گرفتند. | |||
و در آيات وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ- 139/ بقره). | |||
و إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ- 24/ يوسف). | |||
پس در آيه اخير اخلاص و پاك دلى مسلمين پاكى اعتقاد آنها از عقايد باطله است، يعنى آنچه را كه يهود از تشبيه و نصارى از تثليث مىگفتند، و مىخواندند (يهود خدا را بچيزى همانند كردند و نصارى خدا را سه دانستند) و مسلمين از اينگونه عقايد باطله تبرى و بيزارى جستند. | |||
خداى تعالى گويد: مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ- 29/ اعراف) و لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ- 37/ مائده) و آيه أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ- 146/ نساء) كه اشاره بهمان معنى است كه گفته شد. | |||
و آيه إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا- 51/ مريم). | |||
پس حقيقت معنى- إخلاص در پرستش، تبرى و دورى از هر چيزى غير خداى تعالى است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 625-624</ref> | |||
=== «فصل» === | |||
الفَصْلُ: جدا شدن و آشكار شدن يكى از دو چيز از ديگرى است تا اينكه ميانشان شكاف و فاصله ايجاد شود و از اين معنى واژه- مَفَاصِلُ- است مفردش- مَفْصِلٌ. | |||
فَصَلْتُ الشاةَ: مفاصل گوسفند را قطع كردم. | |||
فَصَلَ القومُ عن مكان كذا: آن مردم از آن مكان جدا و دور شدند. | |||
انْفَصَلُوا: جدا شدند. | |||
در آيه: وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ (94/ يوسف)معنى جدا شدن در واژه فصل در كارها و گفتارها هر دو بكار ميرود مثل آيه: إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ (40/ دخان)و آيه: هذا يَوْمُ الْفَصْلِ (21/ صافات) يعنى روزى كه حق از باطل تبيين و روشن ميشود و با حكم و داورى ميان مردم فيصله ميشود و بر اين معنى است، در آيات: | |||
يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ (17/ حج).وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلِينَ (57/ انعام). | |||
فَصْلُ الخطابِ: سخن يا نوشتهاى است كه در آن، حكم و قضيهاى قطعيت پيدا مىكند. | |||
حكمٌ فَيْصَلٌ و لسانٌ مِفْصَلٌ: حكم شفاهى و زبانى كه هر چيزى را فيصله ميدهد، در آيه: | |||
كُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلًا (12/ اسراء) | |||
و آيه: الر، كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ (1/ هود) اشاره به اين آيه است كه مىگويد: تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً (89/ نحل)فَصِيلَةُ الرّجلِ: قوم خويشان مرد كه از او جدايند، در آيه: فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ (13/ معارج)(خويشانى كه او را پناه ميدادند). | |||
فِصَالٌ: جدا كردن كودك و بريدن او از شير خوردن است، در آيات:فَإِنْ أَرادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما (233/ بقره). | |||
فِصالُهُ فِي عامَيْنِ (13/ لقمان). | |||
و از اين معنى واژه فصيل- است كه مخصوص جدا نمودن نوزاد شتر از شير مادر او است | |||
المُفَصَّلُ من القرآن هفت سوره اخير قرآن براى اينكه ميان قصص و سورههاى كوتاه قرار دارند. | |||
فَوَاصِل: اواخر آيات قرآن، فَوَاصِلُ القلادةِ: مرواريدهاى ريز كه ميان رشته و بند جدا جدا قرار دارند. | |||
و نيز گفته شده- فَصِيل- ديوار و حائلى است غير از ديوار بلند شهر، در حديث آمده است كه: | |||
«من انفق نفقة فَاصِلَةً فله من الأجر كذا». | |||
يعنى بخشش و نفقه جداكننده. | |||
پس: كسى كه نفقهاى انفاق مىكند ميان كفر و ايمان جدائى مىاندازد [ايمان را تأييد و كفر را تضعيف مىنمايد و چنين كسى در خور پاداش است].<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 65-63</ref> | |||
=== «انتَبَذَ» === | |||
نَبْذ دور افكندن چيزى كه مورد توجّه نيست، مثل دور افكندن كفش كهنه- نَبَذْتُهُ نَبْذَ النَّعْلِ الْخَلِقِ- مثل كفش كهنه دورش انداختم. در آيه گفت: | |||
لَيُنْبَذَنَ فِي الْحُطَمَةِ همزه/ 4 و فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ يعنى براى بىتوجهى به پيمان خداى آنرا پشت سر نهادند و توجه نكردند. | |||
و نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ- البقره/ 100 كه در باره گروهى از همان بنى اسرائيل در آيه قبل است كه اينان هم بى توجه بودند و به همان خداى زياد توجه نكردند. و گفت: | |||
فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِ- القصص/ 40 در مورد غرق شدن فرعون و لشكريان او در درياست. | |||
و فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ- الصافات/ 145 و لَنُبِذَ بِالْعَراءِ- القلم/ 49 يونس عليه السّلام را به صحرائى افكنديم. اما آيه: فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ- الانفال/ 58 يعنى با آنها مسالمت و صلح كن، بكار بردن نبذ بجاى صلح در اينجا مثل واژه- القاء- يعنى افكندن است چنانكه در اين آيه گفت: | |||
فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكاذِبُونَ- النحل/ 86 به اينها بگو كه دروغگو هستند. | |||
و وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ- النساء/ 90 يعنى در آن روز تمام كفار و مشركين تسليم امر خدا ميشوند و معبودانشان همگى از نظرشان محو شود. | |||
پس در آيه قبل كه ميگويد با آنها بتساوى مسالمت كن تنبيهى و هشدارى است بر اينكه پيمانى با تأكيد بسته نشود بلكه حقشان در اينست كه طرحى از روى مدارا با ايشان مطرح شود و متقابلا مراعات كنند و دو جانبه طرح شود در حدود معاهده آنها. | |||
انْتَبَذَ فلان- مثل كسيكه در ميان مردم كمتر باو توجه ميشود عزلت گزيد گفت: فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا- مريم/ 22 مريم به عيسى عليه السّلام باردار شد و در جائى دور و خلوت عزلت گزيد، قَعَدَ نَبْذَةً و نُبْذَةً- جائى در گوشه و كنار- صبى مَنْبُوذ و نَبِيذ- مثل لقيط و ملقوط- كودك گم شده، امّا بصورت اسم مفعول يعنى منبوذ، كسى او را دور افكنده و ديگرى او را مىيابد. نَبِيذ- خرما و كشمشى كه در ظرف آبى مياندازند و سپس نبيذ نام نوشيدنى مخصوصى شده است<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 278-277</ref> | |||
=== «تجافی» === | |||
كنار شدن. دور شدن در قاموس هست «جَفَا جَفَاءً وَ تَجَافَى: لَمْ يَلْزَمْ مَكَانَهُ» در اقرب الموارد تصريح ميكند كه اصل آن واوى است. لذا در عنوان «جفو» آورديم با آنكه مصدرش جفاء است. | |||
تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً ... | |||
سجده: 16 آيه در تعريف اهل ايمان است يعنى پهلوهايشان از خوابگاهها دورى كند و پروردگارشان را با بيم و اميد ميخوانند (و براى عبادت و مناجات خدا از خواب و خوابيدن دور ميشوند) اللهمّ اجعلنا منهم اين صيغه و اين مادّه بيشتر از يكبار در كلام اللّه نيامده است.<ref>قاموس قرآن، ج2، ص: 40</ref> | |||
==ارجاعات== | ==ارجاعات== | ||
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] | [[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۰۱
مترادفات قرآنی جدا کردن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «فَرَقَ»، «فَتَقَ»، «عَزَلَ/اعتزل»، «جَنَبَ»، «مازَ»، «زَیَّلَ»، «خلا»، «خلص»، «فصل»، «انتَبَذَ»، «تجافی».
مترادفات «جدا کردن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
فَرَقَ | ریشه فرق | مشتقات فرق | وَإِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ ٱلْبَحْرَ فَأَنجَيْنَٰكُمْ وَأَغْرَقْنَآ ءَالَ فِرْعَوْنَ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ
|
فَتَقَ | ریشه فتق | مشتقات فتق | أَوَلَمْ يَرَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓا۟ أَنَّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَٰهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ ٱلْمَآءِ كُلَّ شَىْءٍ حَىٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ
|
عَزَلَ/اعتزل | ریشه عزل | مشتقات عزل | تُرْجِى مَن تَشَآءُ مِنْهُنَّ وَتُـْٔوِىٓ إِلَيْكَ مَن تَشَآءُ وَمَنِ ٱبْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكَ ذَٰلِكَ أَدْنَىٰٓ أَن تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ وَلَا يَحْزَنَّ وَيَرْضَيْنَ بِمَآ ءَاتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ وَٱللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِى قُلُوبِكُمْ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَلِيمًا
|
جَنَبَ | ریشه جنب | مشتقات جنب | وَإِذْ قَالَ إِبْرَٰهِيمُ رَبِّ ٱجْعَلْ هَٰذَا ٱلْبَلَدَ ءَامِنًا وَٱجْنُبْنِى وَبَنِىَّ أَن نَّعْبُدَ ٱلْأَصْنَامَ
|
مازَ | ریشه میز | مشتقات میز | لِيَمِيزَ ٱللَّهُ ٱلْخَبِيثَ مِنَ ٱلطَّيِّبِ وَيَجْعَلَ ٱلْخَبِيثَ بَعْضَهُۥ عَلَىٰ بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُۥ جَمِيعًا فَيَجْعَلَهُۥ فِى جَهَنَّمَ أُو۟لَٰٓئِكَ هُمُ ٱلْخَٰسِرُونَ
|
زَیَّلَ | ریشه زیل | مشتقات زیل | وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا۟ مَكَانَكُمْ أَنتُمْ وَشُرَكَآؤُكُمْ فَزَيَّلْنَا بَيْنَهُمْ وَقَالَ شُرَكَآؤُهُم مَّا كُنتُمْ إِيَّانَا تَعْبُدُونَ
|
خلا | ریشه خلو | مشتقات خلو | وَإِذَا لَقُوا۟ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ قَالُوٓا۟ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوْا۟ إِلَىٰ شَيَٰطِينِهِمْ قَالُوٓا۟ إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِءُونَ
|
خلص | ریشه خلص | مشتقات خلص | فَلَمَّا ٱسْتَيْـَٔسُوا۟ مِنْهُ خَلَصُوا۟ نَجِيًّا قَالَ كَبِيرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُوٓا۟ أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُم مَّوْثِقًا مِّنَ ٱللَّهِ وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطتُمْ فِى يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ ٱلْأَرْضَ حَتَّىٰ يَأْذَنَ لِىٓ أَبِىٓ أَوْ يَحْكُمَ ٱللَّهُ لِى وَهُوَ خَيْرُ ٱلْحَٰكِمِينَ
|
فصل | ریشه فصل | مشتقات فصل | فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِٱلْجُنُودِ قَالَ إِنَّ ٱللَّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّى وَمَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُۥ مِنِّىٓ إِلَّا مَنِ ٱغْتَرَفَ غُرْفَةًۢ بِيَدِهِۦ فَشَرِبُوا۟ مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِّنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُۥ هُوَ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ مَعَهُۥ قَالُوا۟ لَا طَاقَةَ لَنَا ٱلْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦ قَالَ ٱلَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَٰقُوا۟ ٱللَّهِ كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةًۢ بِإِذْنِ ٱللَّهِ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ
|
انتَبَذَ | ریشه نبذ | مشتقات نبذ | وَٱذْكُرْ فِى ٱلْكِتَٰبِ مَرْيَمَ إِذِ ٱنتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَانًا شَرْقِيًّا
|
تجافی | ریشه جفو | مشتقات جفو | تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمْ عَنِ ٱلْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا وَمِمَّا رَزَقْنَٰهُمْ يُنفِقُونَ
|
معانی مترادفات قرآنی جدا کردن
«فَرَقَ»
الفَرْق: جدايى و فاصله كه با معنى فلق نزديك است ولى- فلق- به اعتبار شكافتگى است و فرق به اعتبار جدايى، در آيه گفت:
وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ (50/ بقره)فِرْق: قطعه و تكهاى جدا شده، و از اين معنى است واژه- فِرْقَة- در مورد جمعيت و گروهى كه از ديگر مردمان جدا و بريده شدهاند.
در مورد آشكار شدن سپيده دم و صبح گفته ميشود: فَرَقُ الصبحِ و فلق الصبح.
در آيه: فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ (63/ شعراء)فَرِيق. جماعتى جدا و پراكنده از ديگران در آيات زير: وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ (78/ آل عمران). فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ (87/ بقره). فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ (7/ شورى)إِنَّهُ كانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبادِي (109/ مؤمنون) أَيُ الْفَرِيقَيْنِ (73/ مريم). تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ (85/ بقره). وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَ (146/ بقره).
فَرَقْتُ بين الشيئين: ميان آن دو چيز جدايى افكندم خواه اين فاصله و جدايى طورى باشد كه با چشم ديده و حس شود و يا اينكه با بصيرت و فكر فهميده شود كه در هر دو حال- فرقت- گفته ميشود. در آيات: فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ (25/ مائده). فَالْفارِقاتِ فَرْقاً (4/ مرسلات). يعنى فرشتگانى كه بر حسب امر و فرمان خداوند و حكمت او اشياء را از يكديگر جدا مىكنند، و بر اين معنى است.
آيه: فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ (4/ دخان). در باره عمر (رض) براى اينكه ميان حق و باطل جدا كننده بود- فاروق- گفته شده. و آيه: وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ (106/ اسراء). يعنى در قرآن احكام را بيان كرديم و تفصيلش داديم.
گفتهاند- فَرَقْناهُ- در آيه، يعنى قسمت قسمت و به تفريق آن را نازل كرديم و فرو فرستاديم.
تَفْرِيق- اصلش براى تكثير و زيادتى است و در مورد پراكندگى سخن و كارى كه فراهم آمده و از هم گسيخته ميشود بكار ميرود مثل آيات:يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ (102/ بقره). فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ (94/ طه). لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ (285/ بقره). لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ (136/ بقره). جايز است كه تفريق در دو آيه اخير به احد نسبت داده شود در حاليكه لفظ احد در نفى افاده جمع دارد.
آيه: إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ (159/ انعام) فَارَقُوا- هم خوانده شده.
فِرَاق و مُفَارَقَة: بيشتر در باره جدايى افراد و اجسام است، در آيات: هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ (78/ كهف). ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ (28/ قيامة). يعنى اين حالت بر او غلبه داشت كه در موقع مرگ، جدا شدنش از دنيا قطعى است.
و آيه: وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ (150/ نساء) يعنى ايمان به خدا را آشكار مىكنند و به پيامبرانى كه خداوند ايمان به آنها را هم امر كرده، كفر مىورزند.
و آيه: وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ (152/ نساء) يعنى به تمام پيامبران خدا ايمان آوردند و فرقى قائل نشدند
فُرْقَان: از- فَرْق- رساتر است زيرا- فُرْقَان- براى جدايى ميان حق و باطل بكار ميرود و تقديرش مثل تقدير عبارت- رجل قنعان- است كه در حكم و داورى به او اكتفا و بسنده ميشود.
در مورد- فُرْقَان- گفته شده كه اسم است نه مصدر ولى واژه- فَرْق- در اين مورد و در غير اين مورد بكار ميرود.
در آيه: يَوْمَ الْفُرْقانِ (41/ انفال) يعنى روزى است كه در آن روز ميان حق و باطل رميان دليل و شك و شبهه فرق گزارده ميشود
در آيه: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً (29/ انفال). يعنى براى شما توفيقى و نورى بر دلهاتان قرار ميدهد كه به وسيله آن نور و توفيق ميان حق و باطل فرق گزارده شود، پس فرقان در اينجا مثل ايجاد كردن آرامش و رحمت در غير است [كه خداوند آنرا بر دلها ايجاد مىكند و الهام مىبخشد] و تمام آن نور و توفيق و آرامش و رحمت از واژه فرقان فهميده ميشود.
در آيه: وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ (41/ انفال) گفته شده مراد از «يَوْمَ الْفُرْقانِ» روز بدر است زيرا روز بدر نخستين روزى بود كه ميان حق و باطل در آن روز جدايى حاصل شد.
و نيز «فُرْقَان» كلام خداى تعالى است براى جدا نمودنش ميان حق و باطل در اعتقاد راست و دروغ و سخن شايسته و ناشايسته در كردار و اعمال.
اين واژه در باره «قرآن» و «تورات» و «انجيل» هر سه آمده است در آيات: وَ إِذْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ الْفُرْقانَ (53/ بقره). وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ (48/ انبياء). وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ (48/ انبياء). تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ (1/ فرقان). شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ (185/ بقره).
فَرَقٌ: دور شدن دل از بيم و خوف است، بكار بردن واژه- فرق- در اين معنى مثل بكار بردن واژههاى- صدع و شقّ- است [يعنى شكستن و دو تكّه كردن]، در آيه:
وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ (65/ توبه) يعنى (گروهى و مردمى ترسنده و بيمناكند).
مىگويند: رجلٌ فَرُوقٌ و فَرُوقَةٌ- و همچنين- امراة فَرُوقٌ و فَرُوقَةٌ- يعنى مرد و زن ترسنده و زارى كننده و از اين معنى در باره شترى كه از درد زهدان، با ناله راه ميرود، فَارِق و فَارِقَة- گفته شده و به شباهت اين معنى به پاره ابر جدا از ابرهاى ديگرى نيز- فَارِق- گفته شده.
الأَفْرَقُ من الديك: خروسى كه پوپش دو تكه و دو قسمت است.
الأَفْرَقُ من الخيل: ستورى كه يك رانش بالاتر از ديگرى است.
فَرِيقَة: خرمايى كه با شير پخته ميشود.
فَرُوقَة: پيه و چربى قسمت چپ و راست پشت بدن.[۱]
«فَتَقَ»
الفَتْقُ: جدا شدن دو چيز بهم پيوسته، كه نقطه مقابل- رتق- است، در آيه گفت: أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما (30 انبياء)فَتْق و فَتِيق: سپيده دم و پگاهان.
أَفْتَقَ القمرُ: ماه از پس ابر صبحگاهى ظاهر شد.
نصلٌ فَتِيق الشّفرتين: پيكانى با نوك تيز دو شاخه، گويى كه يكى از ديگرى برآمده است.
جملٌ فَتِيق: شترى كه بسيار چاق و فربه شده، فعلش- فَتَقَ، فَتْقاً- است[۲]
«عَزَلَ/اعتزل»
اعْتِزَال: دور كردن چيزى و دور شدن از چيزى است (متعدّى و لازم) چه از نظر عمل يا بيزارى فكرى يا روحى يا غير اينها چه با بدن و جسم يا با قلب و دل.
مىگويند: عَزَلْتُهُ و اعْتَزَلْتُهُ و تَعَزَّلْتُهُ فَاعْتَزَلَ: دورش كردم سپس دور شد.
در آيات: (وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ- 16/ كهف)(فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ- 90/ نساء)(وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ- 48/ مريم)(فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ- 222/ بقره) شاعر گويد:يا بنت عاتكة الّتي أتعزّل و در آيه: (إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ- 212/ شعراء) يعنى بعد از آنكه مىتوانستند وامكان داشتند كه به حقّ گوش فرا دهند از آن محروم شدند أَعْزَل: كسى كه نيزه و سلاح همراهش نيست و نيز حيوان كج دم، و ابرهاى خشك و بى آب.
سماك الأَعْزَل: ستارهاى كه تصوّر شده است نقطه مقابل- سماك الرّامح- است كه پنداشتهاند ستارهاى با- سماك الرّامح- بصورت نيزه هست.[۳]
«جَنَبَ»
اصل جَنْب عضوى از بدن (پهلو) و جمع آن- جُنُوب- است، خداى تعالى گويد: (فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ- 35/ توبه). (پيشانيها و پهلوهاشان را با همان زر و سيم اندوخته و مورد پرستش دنيائيشان داغ مىكنند).
و آيه (تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ- 16/ سجده). (شب هنگام براى عبادت، پهلوها را از استراحت دور مىكنند و برمىخيزند).
در آيه (قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ- 191/ آل عمران) واژه جنوب بطور استعاره چنانكه عادت اعراب است در باره ساير اعضاء استعاره شده است و مثل- يمين و شمال بكار رفته است.
چنانكه شاعر گويد:من عن يمينى مرّة و أمامى (گاهى از جانب راستم و گاهى پيشارويم).
جَنْبُ الحائط و جانبه- يعنى كنار ديوار و سوى او.
و آيه (وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْب36/ نساء) يعنى با همسفر و نزديك. و آيه (يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ- 56/ زمر) يعنى افسوس بر من و بر زيانبارى من كه از خدا و امر او و حدودى كه براى ما معيّن فرمود دورى كردم. سار جَنِيبَهُ، جَنِيبَتَهُ، جَنَابَيْهِ و جَنَابِيَتَهُ- يعنى به سويش.
جَنَبْتُهُ- به پهلويش زدم مثل- كبدته و فأدته- به كبد و دلش زدم و نيز مربوط به بيمارى دل و كبد است يعنى (ذات الجنب- پهلو درد).
جُنِبَ- از درد پهلو شكايت كرد مثل- كبد و فئد- از درد كبد و دل شكايت كرد.
از اسم مصدر- الجَنْب- به دو صورت فعل ساخته شده: اوّل- در معنى- به طرف او رفتن به جانب و ناحيه او رفتن. دوّم- در معنى رفتن به كنار كسى و به حضور كسى رفتن. فعل اوّل مثل- جَنَبْتُهُ و أَجْنَبْتُهُ (به جانب او و حول و حوش او رفتم).
و آيه (وَ الْجارِ الْجُنُبِ- 46/ نساء) يعنى همسايه دورتر و غير خويشاوند شاعر گويد:فلا تحرمنّى نائلا عن جَنَابَة
رجل جَنِبٌ و جَانِبٌ- مردى كه از راه، دور و منحرف مىشود، خداى عزّ و جل فرمايد: (إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ- 31/ نساء) و (الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ- 37/ شورى) و (وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ- 30/ حج) و (وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ- 36/ نحل).
كه اجْتِنَاب- در آيات فوق عبارتست از ترك كردنشان و دور شدنشان از كبائر و دروغ و طاغوت، و در آيه (فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون90/ مائده) واژه- فَاجْتَنِبُوهُ- در اين آيه يعنى- آن را دور كنيد از واژه- اتركوه- يعنى شما او را ترك كنيد، در معنى رساتر است.
جَنَّبَ بنو فلان- وقتى در شترانشان شير نيست.
جَنَبَ فلان خيرا و جنب شرّا- از خير و شر رانده و دور شده، خداى تعالى در باره آتش عذاب گويد:
(وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكَّى- 17/ اللّيل).(آتش عذاب را از پرهيزكارى كه مال خود را در راه خدا و بخاطر تزكيه بنفس مىدهد دور خواهد كرد).
اگر واژه جنب- بدون مفعول بكار رود مثل:
جَنَبَ فلان- از خير دور شد و همينطور در دعاى به خير، و در آيه مباركه (وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ- 35/ ابراهيم).
(مرا و پسرانم را از پرستش بتها دور دار).
گفته شده- وَ اجْنُبْنِي- از- جنبته عن كذا است- يعنى از آن دورش كردم.
و نيز گفتهاند- از جَنَبْتُ الفرس است- يعنى اسب را به سوى خودم كشاندم.
و در آيه اخير گويى حضرت ابراهيم (ع) از خداوند مىخواهد با الطاف خودش و با وسائل و اسباب خفيّهاش او و تبار و فرزندانش را از شرك و پرستش بتها دور دارد.
الجَنْب- يعنى فاصله و گشادى ميان دو پا، كه گويى تركيب و خلقت او طورى است كه يكى از پاها از ديگرى دورتر است و آيه (وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا- 6/ مائده) يعنى اگر جنب شديد و جنابتى در اثر انزال بشما رسيد خود را پاكيزه كنيد.
افعال واژه جنب- در معنى آيه فوق- جَنُبَ و أَجْنَبَ و اجْتَنَبَ و تَجَنَّبَ- است و چون جنابت سبب دور شدن از نماز و حكم شرعى است- جَنَابَة- يعنى دور كننده ناميده شده.
جَنُوب- نقطه مقابل- و ناميدن آنجا بجنوب يا به اعتبار اين است كه جنوب، آمدن از جانب كعبه است و درست هم همين است و يا به اعتبار رفتن از آنجا است و هر دو معنى در معنى جنوب هست.
و از واژه جنوب عبارتهاى:
جَنَبَتِ الرّيحُ- يعنى باد جنوبى وزيد
فَأَجْنَبْنَا- در باد جنوب داخل شديم. جُنِبْنَا- باد جنوبى بما رسيد و: سحابة مَجْنُوبَة- باد جنوب بر ابر ورزيده، مشتقّ شده است.[۴]
«مازَ»
مَيْز و تَمْيِيز- جدا كردن معنى در متشابهات است كه يكى را بر ديگرى تميز ميدهند. افعال اين واژه: مَازَهُ يَمِيزُ مَيْزاً و تَمْيِيزاً- است گفت:
لِيَمِيزَ اللَّهُ- الانفال/ 38 كه لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ- الانفال/ 37 خوانده شده- تميز- بدون معنى است كه يكى براى جدا كردن- و ديگرى بمعنى نيروئى كه در مغز انسان وجود دارد كه تميز ميدهد، و معانى را استنباط ميكند- چنانكه ميگويند- فلان لا تَمِيزَ له- او نيروى تميز و تشخيص ندارد.
باب- انْمَازَ و امْتَازَ- هم دارد، در آيه گفت: وَ امْتازُوا الْيَوْمَ- يس/ 59 فعل- تَمَيَّزَ- هم مطاوع مَازَ است: پذيرش تميز و تشخيص يعنى جدا و بريده شد. گفت: تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ- الملك/ 8 نزديك بود از هم جدا شود و حياتش منقطع شود.[۵]
«زَیَّلَ»
: تَزَيَّلُوا: پراكنده شدند.
در آيه: (فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ- 28/ يونس) كه بر زيادتى و بسيارى دلالت دارد، در نظر كسى كه- زِلْتُ- را متعدّى بداند مثل- مِزْتُه و مَيَّزْتُه- (جدايش كردم و از ميان همه تميزش دادم و شناختمش) است، اين كه مىگويند: ما زَالَ و لا يَزَالُ كه مخصوص جملات و عبارات است مثل كان در رفع اسم جمله و نصب خبر عمل مىكند و اصلش (يائى) است (يعنى زَالَ يَزِيلُ) چنانكه مىگويند:
زَيَّلْتُ- كه معنايش مثل معنى- ما بَرِحْتُ- يعنى پيوسته و دائم بودم، است و بر اين معنى آيه: (وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ- 118/ هود) (همواره پراكنده و مختلفند) و در آيات: (لا يَزالُ بُنْيانُهُم 110/ توبه) و (لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا- 31/ رعد) و (فَما زِلْتُمْ فِي شَكٍ- 34/ غافر).
صحيح نيست كه گفته شود، ما زال زيد إلّا منطلقا چنان كه مىگويند ما كان زيد إلّا منطلقا زيرا زَالَ حكم نفى را دارد و نقطه مقابل ثبات است و حروف (ما) و (لا) نيز در حكم منفى است. پس در- ما زال- نفى در نفى يا جمع دو منفى حكم اثبات و مثبت را دارد. بنابراين: ما زال در معنى- كان- و در معنى اثبات عمل مىكند، همان طور كه گفته نمىشود كان زيد الا منطلقا. عبارت- ما زال زيد الّا منطلقا- هم درست نيست و گفته نمىشود.[۶]
«خلا»
الْخَلَاءُ- مكانى كه هيچ پناهگاه و ساختمان و بنايى در آنجا نباشد.
خُلُوّ- يعنى خالى، كه در زمان و مكان هر دو بكار مىرود ولى آنچه را كه در اين واژه تصوّر مىشود زمانى است كه مىگذرد ولى لغت شناسان عبارت:
خَلَا الزّمان را در معنى وقت گذشت و سپرى شد تفسير كردهاند.
خداى تعالى گويد: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ- 144/ آل عمران).
و وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلات6/ رعد).تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ- 134/ بقره).
و قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ- 137/ آل عمران).
و إِلَّا خَلا فِيها نَذِيرٌ- 24/ فاطر).
و مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ- 34/ نور).
و وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ- 119/ آل عمران).
آيه اخير مىگويد: زمانى كه دشمنانتان خلوت مىكنند از خشم بر شما انگشتان خويش مىگزند.
و آيه يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ- 9/ يوسف) يعنى دوستى و محبّت پدرتان و توجّه و روى آوردنش بشما برايتان حاصل مىشود.
خَلَا الإنسان- يعنى خالى و تهى شده.
خَلَا فلان بفلان- با او خلوت كرد.
خَلا إِلَيْهِ- در خلوت بسويش رفت.
خداى تعالى گويد: وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ- 14/ بقره).
خَلَّيْتُ فلانا- او را در پنهانى و خلوت ترك كردم، سپس بهر ترك كردنى- تخلية- گفته مىشود.
در آيه فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ- 5/ توبه) راهشان را خلوت و ترك كنيد).
ناقة- شترى كه شيرش دوشيده شده.
امرأة- خَلِيَّة- زن بىهمسر و از شوهر دور شده.
خَلِيَّة- كشتى بدون كشتىبان و رها شده.
خلى- كسيكه از غم و اندوه فارغ و خالى است مثل- مطلّقة، يعنى رها شده.
شاعر گويد:مطلّقة طورا و طورا تراجع (زنى كه گاهى رها و گاهى رجوع مىشود).
خَلَاء- گياهيكه در جائى مانده تا خشك شود.
خَلَيْتُ الدّابّة- موى حيوان را چيدم.
سيف يَخْتَلِي- بصورت استعاره يعنى شمشيرى كه هميشه مىبرد و به هر چيزى مىخورد ريز ريز مىكند.[۷]
«خلص»
الْخَالِص، مثل- صافى يعنى پاك و پالوده، جز اينكه، در جسم خالص يا هر چيزى خالصى، آثار آميختگى با چيزى كه قبلا در آن بوده پيوسته وجود دارد ولى در معنى صافى گفتهاند از مشوب بودن با چيز ديگرى بكلّى پاك است و اثر آميختگى در آن نيست.
فعل آن، خَلَّصْتُهُ فَخَلَصَ- است، شاعر گويد:بىغش بودن خمر رد شدن از دهان بند و پارچه صافى است.
خداى تعالى گويد: وَ قالُوا ما فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا- 139/ انعام).
واژههاى. خَالِص و خَالِصَة- مثل وزن- داهية و راوية يعنى: (مصيبت بزرگ و توشهدان) است.
خداى تعالى گويد: فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا- 80/ يوسف).
يعنى از غير خويش منفرد و جدا بودند و كفّاره گرفتند.
و در آيات وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ- 139/ بقره).
و إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ- 24/ يوسف).
پس در آيه اخير اخلاص و پاك دلى مسلمين پاكى اعتقاد آنها از عقايد باطله است، يعنى آنچه را كه يهود از تشبيه و نصارى از تثليث مىگفتند، و مىخواندند (يهود خدا را بچيزى همانند كردند و نصارى خدا را سه دانستند) و مسلمين از اينگونه عقايد باطله تبرى و بيزارى جستند.
خداى تعالى گويد: مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ- 29/ اعراف) و لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ- 37/ مائده) و آيه أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ- 146/ نساء) كه اشاره بهمان معنى است كه گفته شد.
و آيه إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا- 51/ مريم).
پس حقيقت معنى- إخلاص در پرستش، تبرى و دورى از هر چيزى غير خداى تعالى است.[۸]
«فصل»
الفَصْلُ: جدا شدن و آشكار شدن يكى از دو چيز از ديگرى است تا اينكه ميانشان شكاف و فاصله ايجاد شود و از اين معنى واژه- مَفَاصِلُ- است مفردش- مَفْصِلٌ.
فَصَلْتُ الشاةَ: مفاصل گوسفند را قطع كردم.
فَصَلَ القومُ عن مكان كذا: آن مردم از آن مكان جدا و دور شدند.
انْفَصَلُوا: جدا شدند.
در آيه: وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ (94/ يوسف)معنى جدا شدن در واژه فصل در كارها و گفتارها هر دو بكار ميرود مثل آيه: إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ (40/ دخان)و آيه: هذا يَوْمُ الْفَصْلِ (21/ صافات) يعنى روزى كه حق از باطل تبيين و روشن ميشود و با حكم و داورى ميان مردم فيصله ميشود و بر اين معنى است، در آيات:
يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ (17/ حج).وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلِينَ (57/ انعام).
فَصْلُ الخطابِ: سخن يا نوشتهاى است كه در آن، حكم و قضيهاى قطعيت پيدا مىكند.
حكمٌ فَيْصَلٌ و لسانٌ مِفْصَلٌ: حكم شفاهى و زبانى كه هر چيزى را فيصله ميدهد، در آيه:
كُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلًا (12/ اسراء)
و آيه: الر، كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ (1/ هود) اشاره به اين آيه است كه مىگويد: تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً (89/ نحل)فَصِيلَةُ الرّجلِ: قوم خويشان مرد كه از او جدايند، در آيه: فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ (13/ معارج)(خويشانى كه او را پناه ميدادند).
فِصَالٌ: جدا كردن كودك و بريدن او از شير خوردن است، در آيات:فَإِنْ أَرادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما (233/ بقره).
فِصالُهُ فِي عامَيْنِ (13/ لقمان).
و از اين معنى واژه فصيل- است كه مخصوص جدا نمودن نوزاد شتر از شير مادر او است
المُفَصَّلُ من القرآن هفت سوره اخير قرآن براى اينكه ميان قصص و سورههاى كوتاه قرار دارند.
فَوَاصِل: اواخر آيات قرآن، فَوَاصِلُ القلادةِ: مرواريدهاى ريز كه ميان رشته و بند جدا جدا قرار دارند.
و نيز گفته شده- فَصِيل- ديوار و حائلى است غير از ديوار بلند شهر، در حديث آمده است كه:
«من انفق نفقة فَاصِلَةً فله من الأجر كذا».
يعنى بخشش و نفقه جداكننده.
پس: كسى كه نفقهاى انفاق مىكند ميان كفر و ايمان جدائى مىاندازد [ايمان را تأييد و كفر را تضعيف مىنمايد و چنين كسى در خور پاداش است].[۹]
«انتَبَذَ»
نَبْذ دور افكندن چيزى كه مورد توجّه نيست، مثل دور افكندن كفش كهنه- نَبَذْتُهُ نَبْذَ النَّعْلِ الْخَلِقِ- مثل كفش كهنه دورش انداختم. در آيه گفت:
لَيُنْبَذَنَ فِي الْحُطَمَةِ همزه/ 4 و فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ يعنى براى بىتوجهى به پيمان خداى آنرا پشت سر نهادند و توجه نكردند.
و نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ- البقره/ 100 كه در باره گروهى از همان بنى اسرائيل در آيه قبل است كه اينان هم بى توجه بودند و به همان خداى زياد توجه نكردند. و گفت:
فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِ- القصص/ 40 در مورد غرق شدن فرعون و لشكريان او در درياست.
و فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ- الصافات/ 145 و لَنُبِذَ بِالْعَراءِ- القلم/ 49 يونس عليه السّلام را به صحرائى افكنديم. اما آيه: فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ- الانفال/ 58 يعنى با آنها مسالمت و صلح كن، بكار بردن نبذ بجاى صلح در اينجا مثل واژه- القاء- يعنى افكندن است چنانكه در اين آيه گفت:
فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكاذِبُونَ- النحل/ 86 به اينها بگو كه دروغگو هستند.
و وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ- النساء/ 90 يعنى در آن روز تمام كفار و مشركين تسليم امر خدا ميشوند و معبودانشان همگى از نظرشان محو شود.
پس در آيه قبل كه ميگويد با آنها بتساوى مسالمت كن تنبيهى و هشدارى است بر اينكه پيمانى با تأكيد بسته نشود بلكه حقشان در اينست كه طرحى از روى مدارا با ايشان مطرح شود و متقابلا مراعات كنند و دو جانبه طرح شود در حدود معاهده آنها.
انْتَبَذَ فلان- مثل كسيكه در ميان مردم كمتر باو توجه ميشود عزلت گزيد گفت: فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا- مريم/ 22 مريم به عيسى عليه السّلام باردار شد و در جائى دور و خلوت عزلت گزيد، قَعَدَ نَبْذَةً و نُبْذَةً- جائى در گوشه و كنار- صبى مَنْبُوذ و نَبِيذ- مثل لقيط و ملقوط- كودك گم شده، امّا بصورت اسم مفعول يعنى منبوذ، كسى او را دور افكنده و ديگرى او را مىيابد. نَبِيذ- خرما و كشمشى كه در ظرف آبى مياندازند و سپس نبيذ نام نوشيدنى مخصوصى شده است[۱۰]
«تجافی»
كنار شدن. دور شدن در قاموس هست «جَفَا جَفَاءً وَ تَجَافَى: لَمْ يَلْزَمْ مَكَانَهُ» در اقرب الموارد تصريح ميكند كه اصل آن واوى است. لذا در عنوان «جفو» آورديم با آنكه مصدرش جفاء است.
تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً ...
سجده: 16 آيه در تعريف اهل ايمان است يعنى پهلوهايشان از خوابگاهها دورى كند و پروردگارشان را با بيم و اميد ميخوانند (و براى عبادت و مناجات خدا از خواب و خوابيدن دور ميشوند) اللهمّ اجعلنا منهم اين صيغه و اين مادّه بيشتر از يكبار در كلام اللّه نيامده است.[۱۱]
ارجاعات
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 51-45
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 8-7
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 597-596
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 421-417
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 269-268
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 167-166
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 638-636
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 625-624
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 65-63
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 278-277
- ↑ قاموس قرآن، ج2، ص: 40