جبر (ریشه): تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «'''ریشه «جبر»''' (GBR)؛ به معنی نیرومند بودن و زورگویی که تنها با یک مشتق (جبّار) در قرآن به کار رفته است؛ واژه «جبریل» که اسم خاص فرشته (جبرئیل) است می تواند به لحاظ ریشه شناختی به این ریشه مرتبط باشد؛ چنانکه در آیه (النجم: 5) احتمالا در اشاره به همو، ع...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۰۸: | خط ۱۰۸: | ||
[[منابع ریشه شناسی]] | [[منابع ریشه شناسی]] | ||
[[رده:ریشه شناسی واژگان قرآن]] |
نسخهٔ ۲۱ ژوئن ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۳۴
ریشه «جبر» (GBR)؛ به معنی نیرومند بودن و زورگویی که تنها با یک مشتق (جبّار) در قرآن به کار رفته است؛ واژه «جبریل» که اسم خاص فرشته (جبرئیل) است می تواند به لحاظ ریشه شناختی به این ریشه مرتبط باشد؛ چنانکه در آیه (النجم: 5) احتمالا در اشاره به همو، عبارت «شدید القوی» جایگزین شده است.
معنای لغوی
جبر: ابن فارس آن را ریشه ای واحد دانسته که معنای اصلی آن نوعی عظمت، علوّ و استقامت است (ابن فارس، ج1: 501) ولی راغب گويد: «اصل الْجَبْرِ اصلاح الشّىء بضرب من القهر» یعنی اصل معنی جبر، اصلاح کردن چیزی با نوعی زور و غلبه است. (راغب، 183)
ساختهای صرفی در قرآن
جبّار (اسم مبالغه): 10 بار (در وصف خدا به معنی نیرومند و در وصف افراد زورگو)
جبریل (اسم خاص فرشته): 3 بار
ریشهشناسی
زبان | واژه | آوانگاری | معنا | ارجاع | ||
فارسی | بینالمللی | فارسی | انگلیسی | |||
آفروآسیایی باستان | gabar | جَبَر | نر، مذکّر | male | Orel, 194 (No.860) | |
سامی باستان | gabr | جَبر | مرد | man | ||
عبری | גבר | جبر | GBR | مرد، قدرتمند، فرمانروا، جبرئیل | Man, strong, mighty, lord, an archangel (Gabriel) | Gesenius, 149 |
فنیقی | GBR | گبر | مرد، جنگجو، قدرت، نیرو | Man, Warrior, Might, Power | Krahmalkov, 135 | |
آرامی | גבר | جبر | GBR | مرد، رئیس، دلاور، قهرمان، غالب، قدرتمند، جبرئیل | man, master, strong, brave, hero, uppermost, Gabriel (name of an angel). | Jastrow, 205, 208.209 |
سریانی | ܓܒܪ | جبر | GBR | نر (مذکر)، مرد، قدرتمند، به کار بردن قدرت | Masculine, man, strong, To use force | PayneSmith,59 |
مندایی | gabra | جبرا | مرد، قدرتمند | man, strong | Macuch,73 | |
اکدی/آشوری | gapru | جپرو | برتر، غالب | superior | Black, 90 | |
حبشی | gabra | جبرا | فعالیت کردن، انجام دادن، کار کردن، ساختن، فعال بودن، زحمت کشیدن، تولید کردن و... | act, do, work, make, Be active, practice, labor, perform, manufacture, produce, bring forth, create, build, fashion, function, carry out, prepare, achieve, execute, procure, enact, keep (ordinances), observe (ordinances, fast) | Leslau, 178 | |
عربی | جبر | کسی را مجبور به کاری کردن، قوی و قدرتمند | strong, powerful, force to do something | مشکور، 126
Zammit, 116 |