اول (مترادف): تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی اول== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اول»، «سبق»، «قبل». ==مترادفات «اول» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |اول |ریشه اول |مشتقات اول | |- |سب...» ایجاد کرد) |
(←«اول») |
||
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۳: | خط ۱۳: | ||
|[[اول (ریشه)|ریشه اول]] | |[[اول (ریشه)|ریشه اول]] | ||
|[[اول (واژگان)|مشتقات اول]] | |[[اول (واژگان)|مشتقات اول]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=9|Ayah=100}} | ||
|- | |- | ||
|سبق | |سبق | ||
|[[سبق (ریشه)|ریشه سبق]] | |[[سبق (ریشه)|ریشه سبق]] | ||
|[[سبق (واژگان)|مشتقات سبق]] | |[[سبق (واژگان)|مشتقات سبق]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=59|Ayah=10}} | ||
|- | |- | ||
|قبل | |قبل | ||
|[[قبل (ریشه)|ریشه قبل]] | |[[قبل (ریشه)|ریشه قبل]] | ||
|[[قبل (واژگان)|مشتقات قبل]] | |[[قبل (واژگان)|مشتقات قبل]] | ||
| | ||{{AFRAME|Surah=2|Ayah=4}} | ||
|} | |} | ||
خط ۲۹: | خط ۳۰: | ||
=== «اول» === | === «اول» === | ||
آلَ اللّبن يَئُولُ- يعنى شير زياد جوشيد و كم شد چنانكه به هر چيز ناقص نيز مىگويند كم شده و برگشته است. | |||
واژه التّأويل از- أول- است يعنى رجوع و بازگشت به اصل و- المَأْوِل- مكان و جاى بازگشت است، تأويل:- ردّ كردن چيزى به سوى غايت و | |||
ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 224 | |||
مقصودى است كه اراده شده چه از راه علم و چه از راه عمل. | |||
تأويل از راه و طريق علم مانند آيه (وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ- 7/ آل عمران) امّا باز گرداندن عملى تأويل به سوى مقصود و مراد، مانند سخن اين شاعر كه مىگويد:و للنّوى قبل يوم البين تأويل (براى دورى و هجران قبل از روز جدايى مقصودى و تأويلى هست). | |||
سخن خداى تعالى (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ- 53/ اعراف) يعنى انتظار تأويل آيات را دارند روزى كه بيان و مقصود نهايى، و عملى آن آيات مىآيد. | |||
و آيه (ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَن تَأْوِيلًا- 59/ نساء) گفته شده- أحسن، از نظر معنى، كه سر انجام نيكوتر و ترجمه و تفسير آن است. | |||
و نيز گفتهاند- أحسن تأويل- نيكوترين ثواب و پاداش در آخرت. | |||
الأَوْل- يعنى سياست و روشى اصلاح طلبانه كه رعايت مآل و پايان آن بشود (سياستى دور انديشانه) أول لنا و أيل علينا- (يعنى سياستى خوش فرجام داشتيم و بر ما هم، چنان سياستى انجام شد). | |||
أَوَّل: خليل بن احمد مىگويد ريشهاش (همزه- واو- لام) است اوّل مانند فعّل است و بعضى گفتهاند: اصلش (دو واو و لام) است بر وزن أفعل (أوول) امّا نظر خليل صحيحتر و فصيحتر است بخاطر كمى حرف (و) كه حرف عين الفعلش يكى است- بنابر نظر خليل، واژه- اوّل- از- آل، يئول- و اصلش- آول- است كه حرف مدّ در آن ادغام شده، و در حقيقت واژه- أوّل- صفت است و مؤنّثش- اولى- مثل- أخرى است. | |||
أَوَّل- كلمهاى است كه بر پايه آن ساير اعداد مرتّب مىشوند و بر چند وجه بكار رفته است: | |||
1- به معنى زمان پيشين و جلوتر مثل اينكه مىگويى اوّل خلافت عبد الملك كه از منصور جلوتر و پيشتر است. | |||
2- در معنى رياستى كه ديگران از آن پيروى مىكنند مثل اينكه مىگوئى اول امير و سپس وزير. | |||
3- بمعنى وضعيّت مكانى و نسبيّت مانند بيان موقعيّت كسى كه از عراق خارج مىشود و مىگويد اوّل قادسيّة و سپس- فيد، امّا كسى كه از مكّه بسوى عراق مىآيد مىگويد اوّل- فيد و سپس قادسيّه | |||
4- معنى چهارم- واژه اوّل- مسائل اوّليه صنعت و ساختمان است كه مىگويند اوّل پايهها و سپس بن و ساختمان. اگر در باره صفات خداى تعالى واژه- اول- بكار رود معنايش اينست كه چيزى در عالم وجود بر اللّه پيشى نگرفته است، و بر اساس همين معنى، سخن گويندهاى است كه مىگويد: | |||
«خداى تعالى كسى است كه نياز به غير ندارد» كسى كه در باره خدا مىگويد او بنفسه مستغنى و بىنياز است، در آيات (وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ- 163/ انعام) و آيه (وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ- 143/ اعراف) معنايش اينست كه من نخستين كس در اسلام و ايمان هستم كه مورد تبعيّت و پيروى قرار مىگيريم چنانكه خداوند فرمايد: (وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ- 41/ بقره) يعنى از كسانى نباشيد كه در كفر و شرك مورد پيروى قرار گيرند. | |||
واژه- أوّل- از نظر دستور زبان عرب بصورت ظرف زمان بكار مىرود كه در آن صورت- مبنى بر ضمّه است، يعنى أوّل- مانند عبارت- جئتك أوّل- و گاهى- أوّل- بمعنى قديم است، مانند عبارت- جئتك أوّلا، و آخرا- يعنى قديم و جديد، امّا در اين آيه (أَوْلى لَكَ فَأَوْلى- 34/ قيامة) كلمه تهديد و بيم دهندهاى است به كسى كه به هلاكت نزديك است و به دور شدن از هلاكت وادار مىشود يا اينكه كسى را كه با ذلت و خوارى از هلاكت نجات يافته است مورد خطاب قرار مىدهند تا دوباره به چنين سرنوشتى مبتلا نشود. | |||
بيشتر آياتى كه واژه- اولى- يا- أوّل- در آنها تكرار شده است براى اين است كه گوئى تشويقى و ترغيبى است بر انديشيدن در باره نتيجه كارى كه به انسان مىرسد و بايستى از آن خود دارى كند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 226-223</ref> | |||
=== «سبق» === | === «سبق» === | ||
اصل- سَبْق- پيشى گرفتن در حركت است، مثل آيه (فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً- 4/ نازعات). | |||
اسْتِبَاق: مسابقه دادن و پيشى گرفتن بر يكديگر است مثل آيات: (إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ- 17/ يوسف) و (وَ اسْتَبَقَا الْبابَ- 25/ يوسف) سپس معنايش فراگيرتر و متعدّى در پيشى جستن بر ديگرى شده). | |||
آيات: (ما سَبَقُونا إِلَيْهِ- 11/ احقاف) و (سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ- 29/ يونس) يعنى جريان يافت و پيشى گرفت. | |||
واژه السّبق براى برترى و فضيلت و ابراز شخصيّت بر ديگران نيز استعاره شده است. | |||
در آيه: (وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ- 10/ واقعه) يعنى: كسانى كه با اعمال صالحه به سوى ثواب خدا و رضوان و بهشت او بر ديگران سبقت گرفتهاند، در معنى آيه: (وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ- 144/ آل عمران). | |||
و همچنين آيات: (وَ هُمْ لَها سابِقُونَ- 61/ مؤمنون) و (وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ- 60/ واقعه) يعنى در تقدير پيشى نمىگيرند. | |||
و آيات: (وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا- 59/ انفال) و (وَ ما كانُوا سابِقِينَ- 39/ عنكبوت) آگاهى و هشدارى بر اين امر است كه بر او (موسى) پيشى نجستند<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 180</ref> | |||
=== «قبل» === | === «قبل» === | ||
قَبْل اين واژه در تقدم و پيشداشتى كه متصل يا منفصل از حال باشد بكار ميرود نقطه مقابلش- بعد- است و گفته شده (قبل) و (بعد) در پيشداشت و تقدم چيزى كه به حال متصل باشد بكار ميرود كه در آن صورت نقطه مقابلش- دبر و دبر است، اين اصل معنى واژه است هر چند كه معانى بيشترى در هر كدام از آنها بكار ميرود پس (قبل) در وجوهى مختلف استعمال دارد. | |||
اول- در مكان بر حسب اضافه شدن به كلمهاى ديگر، پس كسى كه از اصفهان خارج ميشود و به سوى مكّه ميرود مىگويد: بغداد قبل از كوفه است و كسى كه از مكه خارج ميشود و به سوى اصفهان مىآيد كوفه براى او قبل از بغداد است. | |||
دوم- در مورد زمان مثل اينكه مىگويند زمان عبد الملك قبل از منصور دوانيقى است در آيه: فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِياءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ (91/ بقره) (به يهوديان بگو چرا پيامبران گذشته را مىكشتيد). | |||
سوم- در منزلت و موقعيت، مثلا، موقعيت حكومتى عبد الملك قبل از حجاج است. | |||
چهارم: در ترتيب و آموختن فن و صنعت يا علم، مثل: آموختن شكل حروف قبل از خط نوشتن و نگارش، در آيات: ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ (6/ انبياء) قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها (130 طه).قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ (39/ نمل).أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ (16/ حديد). كه در تمام آيات اخير واژه (قبل) اشاره به تقدم زمانى است: | |||
قبل و دبر- به طور كنايه به دو عورت پيش و پس گفته ميشود [سوأتين]. | |||
إِقْبَال: توجه نمودن و پيش آمدن است مثل استقبال، در آيات:فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ (50/ صافات).وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ (71/ يوسف).فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ (39/ ذاريات). | |||
قابل: كسى است كه دلو را از چاه پيش مىآورد و آنرا مىگيرد. | |||
قَابِلَة: زنى است كه نوزاد را هنگام زائيدن مادر پيش مىآورد. | |||
قَبِلْتُ عذرَهُ و توبته و غيره: عذر و توبهاش را پذيرفتم. | |||
تَقَبَّلْتُهُ: به عهده گرفتم، در آيات:وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ (123/ بقره).وَ قابِلِ التَّوْبِ (3/ غافر).هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ (25/ شورى). إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ (27/ مائدة). | |||
تَقَبُّل: قبول كردن چيزى است بر وجه ثواب مثل قبول هديه و مانند آن. | |||
در آيه: أُولئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا (16/ احقاف) و آيه: إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (27/ مائدة) هشدارى است بر اينكه هر عبادتى مقبول نيست بلكه در صورتى مقبول ميشود كه بر وجه مخصوصى باشد [از دلى و خاطرى و انديشهاى بر اساس پرهيزكارى باشد.] در آيه: فَتَقَبَّلْ مِنِّي (35/ آل عمران) به اعتبار معنى كفالت است. | |||
قُبَالَة: ضمانت و كفالت، زيرا تكفل كردن، استوارترين و موكدترين پذيرش است. | |||
پيمان نوشته شده هم- قُبَالَة- ناميده شده، در مورد آيهاى كه گفت: | |||
فَتَقَبَّلَها (37/ آل عمران) معنايش- قبلها- است يعنى آنرا پذيرفت، و يا متكفل آن شد. | |||
خداى تعالى مىگويد: مرا در حقيقت به كفالتى بزرگتر متكفّل نمودى. | |||
گفته شده آيه: فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ (37 آل عمران) در اين آيه بجاى بقبول- بتقبّل- نگفت بخاطر جمع نمودن ميان دو امر زير: | |||
1- تقبل: درجهاى و مرتبهاى كامل در مفهوم قبول. | |||
2- قبول و پذيرشى كه اقتضاى خشنودى و پاداش دادن دارد. | |||
گفته شده- قبول- در آيه اخير از عبارتى است كه مىگويند: | |||
فلان عليه قَبُولٌ: در وقتى كه هر كسى او را ببيند دوستش دارد. | |||
و آيه: كُلَّ شَيْءٍ قُبُلًا (111/ انعام) گفته شده- قبل- جمع- قابل- است يعنى در برابر حواسشان قرار دهد، مجاهد هم گفته به معنى گروه گروه است. | |||
قُبُلًا- در آيه اخير يعنى گروه گروه، كه در اين صورت جمع (قبيل) است و همچنين آيه: | |||
أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا (55/ كهف) كسى كه آنرا- قَبَلًا- با فتحه حروف (ق) و (ب) خوانده است معينش اينستكه عذاب بطور عينى و آشكار به آنها ميرسد. | |||
قَبِيل- جمع قَبِيلَة است يعنى جماعت و گروه گرد آمدهاى كه بعضى بر بعض ديگر روى مىآورند و پذيراى هم هستند، در آيات. | |||
وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ (13/ حجرات). | |||
وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا (92 اسراء). | |||
در معنى جماعت و گروه، و گفته شده- قَبِيلًا- در آيه اخير يعنى- كفيلا- و اين معنى از عبارتى است كه مىگويند: قَبَلْتُ فلاناً و تَقَبَّلْتُ به: او را كفالت و ضمانت كردم. | |||
مُقَابَلَة: معاينه و ديدن. | |||
فلان لا يعرف قَبِيلًا من دبير: آنچه را كه زن ريسنده در موقع از بافتن رشتهها پس و پيش مىآورد پس: | |||
مقابلة و تَقَابُل: رو برو شدن بعضى با بعض ديگر يا جسما و يا با عنايت و محبت و احترام و بزرگداشت، چنانكه گفت: | |||
مُتَّكِئِينَ عَلَيْها مُتَقابِلِينَ (6// واقعة). | |||
إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ (47/ حجر). | |||
و لي قِبَلَ فلانٍ كذا: چيزى از من نزد او هست در حضورش است. | |||
وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ (17/ هود) فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ (36/ معارج) | |||
واژه- قِبَل- بطور استعاره براى قوت و قدرت بر مقابله يا پاداش دادن بكار ميرود، مىگويند: | |||
لا قِبَلَ لى بكذا: نمىتوانم و در قدرتم نيست كه با او مقابله كنم، در آيه: | |||
فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها: (37/ نمل) يعنى سپاهيانى بر ايشان مىآوريم كه توانائى دفاع و مقابله كردن با آنرا ندارند. | |||
قِبْلَة: در اصل اسمى است براى حالتى كه به آن حالت روى مىآورند مثل- جلسة و قعده [حالت نشستن] و در سخن معمولى و متعارف- قبلة- بصورت اسم براى مكانى است كه در موقع نماز به آن توجه ميشود و روى مىآورند، مثل آيه: | |||
فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها (44/ بقره) | |||
قَبُول: باد صبحگاهى است، علت نامگزاريش براى اين است كه به سوى قبله مىوزد. | |||
قَبِيلَة الرأسِ: محل پيوند استخوان سر. | |||
شاةٌ مُقَابَلَةٌ: گوسفندى كه از ناحيه گوش، گوشش چاك خورده و بريده شده است. | |||
قِبَالُ النّعلِ: بند كفش، [قِبَالُ البعيرِ: افسار و دهانه شتر.] قَابَلْتُهَا: براى آن بندى قرار دادم. | |||
القَبَلُ: عاج فيل. | |||
قُبْلَة: مهرهاى كه ساحران مىپندارند انسانى را به سوى ديگرى متمايل مىكند. | |||
و از اين تعبير- معنى بوسيدن است، جمعش- قُبَلٌ- فعل آن- قَبَّلْتُهُ، تَقْبِيلًا- است يعنى بوسيدمش<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 126-121</ref> | |||
==ارجاعات== | ==ارجاعات== | ||
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] | [[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۰ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۱۱
مترادفات قرآنی اول
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اول»، «سبق»، «قبل».
مترادفات «اول» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
اول | ریشه اول | مشتقات اول | وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلْأَوَّلُونَ مِنَ ٱلْمُهَٰجِرِينَ وَٱلْأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحْسَٰنٍ رَّضِىَ ٱللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا۟ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّٰتٍ تَجْرِى تَحْتَهَا ٱلْأَنْهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا ذَٰلِكَ ٱلْفَوْزُ ٱلْعَظِيمُ
|
سبق | ریشه سبق | مشتقات سبق | وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلْإِيمَٰنِ وَلَا تَجْعَلْ فِى قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ
|
قبل | ریشه قبل | مشتقات قبل | وَٱلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِٱلْءَاخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ
|
معانی مترادفات قرآنی اول
«اول»
آلَ اللّبن يَئُولُ- يعنى شير زياد جوشيد و كم شد چنانكه به هر چيز ناقص نيز مىگويند كم شده و برگشته است.
واژه التّأويل از- أول- است يعنى رجوع و بازگشت به اصل و- المَأْوِل- مكان و جاى بازگشت است، تأويل:- ردّ كردن چيزى به سوى غايت و
ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 224
مقصودى است كه اراده شده چه از راه علم و چه از راه عمل.
تأويل از راه و طريق علم مانند آيه (وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ- 7/ آل عمران) امّا باز گرداندن عملى تأويل به سوى مقصود و مراد، مانند سخن اين شاعر كه مىگويد:و للنّوى قبل يوم البين تأويل (براى دورى و هجران قبل از روز جدايى مقصودى و تأويلى هست).
سخن خداى تعالى (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ- 53/ اعراف) يعنى انتظار تأويل آيات را دارند روزى كه بيان و مقصود نهايى، و عملى آن آيات مىآيد.
و آيه (ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَن تَأْوِيلًا- 59/ نساء) گفته شده- أحسن، از نظر معنى، كه سر انجام نيكوتر و ترجمه و تفسير آن است.
و نيز گفتهاند- أحسن تأويل- نيكوترين ثواب و پاداش در آخرت.
الأَوْل- يعنى سياست و روشى اصلاح طلبانه كه رعايت مآل و پايان آن بشود (سياستى دور انديشانه) أول لنا و أيل علينا- (يعنى سياستى خوش فرجام داشتيم و بر ما هم، چنان سياستى انجام شد).
أَوَّل: خليل بن احمد مىگويد ريشهاش (همزه- واو- لام) است اوّل مانند فعّل است و بعضى گفتهاند: اصلش (دو واو و لام) است بر وزن أفعل (أوول) امّا نظر خليل صحيحتر و فصيحتر است بخاطر كمى حرف (و) كه حرف عين الفعلش يكى است- بنابر نظر خليل، واژه- اوّل- از- آل، يئول- و اصلش- آول- است كه حرف مدّ در آن ادغام شده، و در حقيقت واژه- أوّل- صفت است و مؤنّثش- اولى- مثل- أخرى است.
أَوَّل- كلمهاى است كه بر پايه آن ساير اعداد مرتّب مىشوند و بر چند وجه بكار رفته است:
1- به معنى زمان پيشين و جلوتر مثل اينكه مىگويى اوّل خلافت عبد الملك كه از منصور جلوتر و پيشتر است.
2- در معنى رياستى كه ديگران از آن پيروى مىكنند مثل اينكه مىگوئى اول امير و سپس وزير.
3- بمعنى وضعيّت مكانى و نسبيّت مانند بيان موقعيّت كسى كه از عراق خارج مىشود و مىگويد اوّل قادسيّة و سپس- فيد، امّا كسى كه از مكّه بسوى عراق مىآيد مىگويد اوّل- فيد و سپس قادسيّه
4- معنى چهارم- واژه اوّل- مسائل اوّليه صنعت و ساختمان است كه مىگويند اوّل پايهها و سپس بن و ساختمان. اگر در باره صفات خداى تعالى واژه- اول- بكار رود معنايش اينست كه چيزى در عالم وجود بر اللّه پيشى نگرفته است، و بر اساس همين معنى، سخن گويندهاى است كه مىگويد:
«خداى تعالى كسى است كه نياز به غير ندارد» كسى كه در باره خدا مىگويد او بنفسه مستغنى و بىنياز است، در آيات (وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ- 163/ انعام) و آيه (وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ- 143/ اعراف) معنايش اينست كه من نخستين كس در اسلام و ايمان هستم كه مورد تبعيّت و پيروى قرار مىگيريم چنانكه خداوند فرمايد: (وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ- 41/ بقره) يعنى از كسانى نباشيد كه در كفر و شرك مورد پيروى قرار گيرند.
واژه- أوّل- از نظر دستور زبان عرب بصورت ظرف زمان بكار مىرود كه در آن صورت- مبنى بر ضمّه است، يعنى أوّل- مانند عبارت- جئتك أوّل- و گاهى- أوّل- بمعنى قديم است، مانند عبارت- جئتك أوّلا، و آخرا- يعنى قديم و جديد، امّا در اين آيه (أَوْلى لَكَ فَأَوْلى- 34/ قيامة) كلمه تهديد و بيم دهندهاى است به كسى كه به هلاكت نزديك است و به دور شدن از هلاكت وادار مىشود يا اينكه كسى را كه با ذلت و خوارى از هلاكت نجات يافته است مورد خطاب قرار مىدهند تا دوباره به چنين سرنوشتى مبتلا نشود.
بيشتر آياتى كه واژه- اولى- يا- أوّل- در آنها تكرار شده است براى اين است كه گوئى تشويقى و ترغيبى است بر انديشيدن در باره نتيجه كارى كه به انسان مىرسد و بايستى از آن خود دارى كند.[۱]
«سبق»
اصل- سَبْق- پيشى گرفتن در حركت است، مثل آيه (فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً- 4/ نازعات).
اسْتِبَاق: مسابقه دادن و پيشى گرفتن بر يكديگر است مثل آيات: (إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ- 17/ يوسف) و (وَ اسْتَبَقَا الْبابَ- 25/ يوسف) سپس معنايش فراگيرتر و متعدّى در پيشى جستن بر ديگرى شده).
آيات: (ما سَبَقُونا إِلَيْهِ- 11/ احقاف) و (سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ- 29/ يونس) يعنى جريان يافت و پيشى گرفت.
واژه السّبق براى برترى و فضيلت و ابراز شخصيّت بر ديگران نيز استعاره شده است.
در آيه: (وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ- 10/ واقعه) يعنى: كسانى كه با اعمال صالحه به سوى ثواب خدا و رضوان و بهشت او بر ديگران سبقت گرفتهاند، در معنى آيه: (وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ- 144/ آل عمران).
و همچنين آيات: (وَ هُمْ لَها سابِقُونَ- 61/ مؤمنون) و (وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ- 60/ واقعه) يعنى در تقدير پيشى نمىگيرند.
و آيات: (وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا- 59/ انفال) و (وَ ما كانُوا سابِقِينَ- 39/ عنكبوت) آگاهى و هشدارى بر اين امر است كه بر او (موسى) پيشى نجستند[۲]
«قبل»
قَبْل اين واژه در تقدم و پيشداشتى كه متصل يا منفصل از حال باشد بكار ميرود نقطه مقابلش- بعد- است و گفته شده (قبل) و (بعد) در پيشداشت و تقدم چيزى كه به حال متصل باشد بكار ميرود كه در آن صورت نقطه مقابلش- دبر و دبر است، اين اصل معنى واژه است هر چند كه معانى بيشترى در هر كدام از آنها بكار ميرود پس (قبل) در وجوهى مختلف استعمال دارد.
اول- در مكان بر حسب اضافه شدن به كلمهاى ديگر، پس كسى كه از اصفهان خارج ميشود و به سوى مكّه ميرود مىگويد: بغداد قبل از كوفه است و كسى كه از مكه خارج ميشود و به سوى اصفهان مىآيد كوفه براى او قبل از بغداد است.
دوم- در مورد زمان مثل اينكه مىگويند زمان عبد الملك قبل از منصور دوانيقى است در آيه: فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِياءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ (91/ بقره) (به يهوديان بگو چرا پيامبران گذشته را مىكشتيد).
سوم- در منزلت و موقعيت، مثلا، موقعيت حكومتى عبد الملك قبل از حجاج است.
چهارم: در ترتيب و آموختن فن و صنعت يا علم، مثل: آموختن شكل حروف قبل از خط نوشتن و نگارش، در آيات: ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ (6/ انبياء) قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها (130 طه).قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ (39/ نمل).أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ (16/ حديد). كه در تمام آيات اخير واژه (قبل) اشاره به تقدم زمانى است:
قبل و دبر- به طور كنايه به دو عورت پيش و پس گفته ميشود [سوأتين].
إِقْبَال: توجه نمودن و پيش آمدن است مثل استقبال، در آيات:فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ (50/ صافات).وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ (71/ يوسف).فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ (39/ ذاريات).
قابل: كسى است كه دلو را از چاه پيش مىآورد و آنرا مىگيرد.
قَابِلَة: زنى است كه نوزاد را هنگام زائيدن مادر پيش مىآورد.
قَبِلْتُ عذرَهُ و توبته و غيره: عذر و توبهاش را پذيرفتم.
تَقَبَّلْتُهُ: به عهده گرفتم، در آيات:وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ (123/ بقره).وَ قابِلِ التَّوْبِ (3/ غافر).هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ (25/ شورى). إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ (27/ مائدة).
تَقَبُّل: قبول كردن چيزى است بر وجه ثواب مثل قبول هديه و مانند آن.
در آيه: أُولئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا (16/ احقاف) و آيه: إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (27/ مائدة) هشدارى است بر اينكه هر عبادتى مقبول نيست بلكه در صورتى مقبول ميشود كه بر وجه مخصوصى باشد [از دلى و خاطرى و انديشهاى بر اساس پرهيزكارى باشد.] در آيه: فَتَقَبَّلْ مِنِّي (35/ آل عمران) به اعتبار معنى كفالت است.
قُبَالَة: ضمانت و كفالت، زيرا تكفل كردن، استوارترين و موكدترين پذيرش است.
پيمان نوشته شده هم- قُبَالَة- ناميده شده، در مورد آيهاى كه گفت:
فَتَقَبَّلَها (37/ آل عمران) معنايش- قبلها- است يعنى آنرا پذيرفت، و يا متكفل آن شد.
خداى تعالى مىگويد: مرا در حقيقت به كفالتى بزرگتر متكفّل نمودى.
گفته شده آيه: فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ (37 آل عمران) در اين آيه بجاى بقبول- بتقبّل- نگفت بخاطر جمع نمودن ميان دو امر زير:
1- تقبل: درجهاى و مرتبهاى كامل در مفهوم قبول.
2- قبول و پذيرشى كه اقتضاى خشنودى و پاداش دادن دارد.
گفته شده- قبول- در آيه اخير از عبارتى است كه مىگويند:
فلان عليه قَبُولٌ: در وقتى كه هر كسى او را ببيند دوستش دارد.
و آيه: كُلَّ شَيْءٍ قُبُلًا (111/ انعام) گفته شده- قبل- جمع- قابل- است يعنى در برابر حواسشان قرار دهد، مجاهد هم گفته به معنى گروه گروه است.
قُبُلًا- در آيه اخير يعنى گروه گروه، كه در اين صورت جمع (قبيل) است و همچنين آيه:
أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا (55/ كهف) كسى كه آنرا- قَبَلًا- با فتحه حروف (ق) و (ب) خوانده است معينش اينستكه عذاب بطور عينى و آشكار به آنها ميرسد.
قَبِيل- جمع قَبِيلَة است يعنى جماعت و گروه گرد آمدهاى كه بعضى بر بعض ديگر روى مىآورند و پذيراى هم هستند، در آيات.
وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ (13/ حجرات).
وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا (92 اسراء).
در معنى جماعت و گروه، و گفته شده- قَبِيلًا- در آيه اخير يعنى- كفيلا- و اين معنى از عبارتى است كه مىگويند: قَبَلْتُ فلاناً و تَقَبَّلْتُ به: او را كفالت و ضمانت كردم.
مُقَابَلَة: معاينه و ديدن.
فلان لا يعرف قَبِيلًا من دبير: آنچه را كه زن ريسنده در موقع از بافتن رشتهها پس و پيش مىآورد پس:
مقابلة و تَقَابُل: رو برو شدن بعضى با بعض ديگر يا جسما و يا با عنايت و محبت و احترام و بزرگداشت، چنانكه گفت:
مُتَّكِئِينَ عَلَيْها مُتَقابِلِينَ (6// واقعة).
إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ (47/ حجر).
و لي قِبَلَ فلانٍ كذا: چيزى از من نزد او هست در حضورش است.
وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ (17/ هود) فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ (36/ معارج)
واژه- قِبَل- بطور استعاره براى قوت و قدرت بر مقابله يا پاداش دادن بكار ميرود، مىگويند:
لا قِبَلَ لى بكذا: نمىتوانم و در قدرتم نيست كه با او مقابله كنم، در آيه:
فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها: (37/ نمل) يعنى سپاهيانى بر ايشان مىآوريم كه توانائى دفاع و مقابله كردن با آنرا ندارند.
قِبْلَة: در اصل اسمى است براى حالتى كه به آن حالت روى مىآورند مثل- جلسة و قعده [حالت نشستن] و در سخن معمولى و متعارف- قبلة- بصورت اسم براى مكانى است كه در موقع نماز به آن توجه ميشود و روى مىآورند، مثل آيه:
فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها (44/ بقره)
قَبُول: باد صبحگاهى است، علت نامگزاريش براى اين است كه به سوى قبله مىوزد.
قَبِيلَة الرأسِ: محل پيوند استخوان سر.
شاةٌ مُقَابَلَةٌ: گوسفندى كه از ناحيه گوش، گوشش چاك خورده و بريده شده است.
قِبَالُ النّعلِ: بند كفش، [قِبَالُ البعيرِ: افسار و دهانه شتر.] قَابَلْتُهَا: براى آن بندى قرار دادم.
القَبَلُ: عاج فيل.
قُبْلَة: مهرهاى كه ساحران مىپندارند انسانى را به سوى ديگرى متمايل مىكند.
و از اين تعبير- معنى بوسيدن است، جمعش- قُبَلٌ- فعل آن- قَبَّلْتُهُ، تَقْبِيلًا- است يعنى بوسيدمش[۳]