پیری (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

از قرآن پدیا
(صفحه‌ای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی پیری== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «بَلِیَ»، «قدیم»، «عتیق». ==مترادفات «پیری» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |بَلِیَ |ریشه بلو |بلو (واژگان)|مشتقات...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱۳: خط ۱۳:
|[[بلو (ریشه)|ریشه بلو]]
|[[بلو (ریشه)|ریشه بلو]]
|[[بلو (واژگان)|مشتقات بلو]]
|[[بلو (واژگان)|مشتقات بلو]]
|
|{{AFRAME|Surah=20|Ayah=120}}
|-
|-
|قدیم
|قدیم
|[[قدم (ریشه)|ریشه قدم]]
|[[قدم (ریشه)|ریشه قدم]]
|[[قدم (واژگان)|مشتقات قدم]]
|[[قدم (واژگان)|مشتقات قدم]]
|
|{{AFRAME|Surah=12|Ayah=95}}
|-
|-
|عتیق
|عتیق
|[[عتق (ریشه)|ریشه عتق]]
|[[عتق (ریشه)|ریشه عتق]]
|[[عتق (واژگان)|مشتقات عتق]]
|[[عتق (واژگان)|مشتقات عتق]]
|
|{{AFRAME|Surah=22|Ayah=29}}
|}
|}


==معانی مترادفات قرآنی پیری==
==معانی مترادفات قرآنی پیری==


=== «بَلِیَ» ===
===«بَلِیَ»===
كهنه شد، مى‏گويند: بَلِيَ‏ الثّوب‏ بَلًى‏ و بَلَاء يعنى آن جامه و لباس كهنه شد، بكسى كه سفر كرده است مى‏گويند- بَلَاهُ‏ سَفَرٌ- يعنى مسافرت او را خسته و فرسوده كرد. (يعنى‏ أَبْلَاهُ‏ السّفرُ).


=== «قدیم» ===
و بَلَوْتُهُ‏- او را آزمودم، مثل اينست كه از زيادى آزمايش خسته‏اش كردم و آيه بعد اينطور خوانده شده (هُنالِكَ‏ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ‏- 30/ يونس) يعنى حقيقت كار هر نفسى و هر كسى را مى‏شناسيم و لذا گفته مى‏شود- أَبْلَيْتُ‏ فلانا- يعنى- اختبرته- او را آزمودم و با آزمايش باو آگاهى يافتم و گفته مى‏شود غم و اندوه نيز- بَلَاء- ناميده شده، از آن جهت كه جسم را فرسايش مى‏دهد، خداى تعالى گويد:


=== «عتیق» ===
(وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ‏- 49/ بقره) و (وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ‏ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ‏- 155/ بقره) و إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ‏- 106/ صافات). تكليف هم از جهاتى به- بلاء- تعبير شده است:


اوّل- اينكه تمام تكاليف به گونه‏اى براى تن و جسم سخت و مشكل است از اينجهت نوعى- بلاء هستند.
دوّم- اينكه تكليف، آزمونهائى است و لذا خداى عزّ و جلّ فرمود: (إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ‏- 106/ صافات). تكليف، هم از جهاتى به- بلاء- تعبير شده است:
اوّل- اينكه تمام تكاليف به گونه‏اى براى تن و جسم سخت و مشكل است از اينجهت نوعى- بلاء هستند.
دوّم- اينكه تكليف، آزمونهائى است و لذا خداى عزّ و جلّ فرمود: (وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصَّابِرِينَ‏- 31/ محمّد) (ناپايداران و كوشندگانتان را در آزمايشات و ابتلائات باز شناسيم).
سوّم- اينكه آزمون خداى تعالى از بندگان گاهى با مسرّت و سرورست تا سپاس گزارند و شكر كننده و گاهى نيز با ضررها و زيان‏هاست تا پايدارى و صبر پيشه كنندپس محنت و منحت يعنى زحمت و رحمت، يا كوشش با رنج و كشش با بخشش، همگى آزمون و بلاء است.
پس رنج و محنت صبر، افزون‏تر از بخشش شكر آفرين است ولى قيام كردن بر حقّ شكر گزارى و از اينروى در آسايش بودن و نعمت داشتن بلائى و آزمايشى است بس بزرگتر، لذا عمر گفت‏
«بُلِينَا بالضّرّاء فصبرنا و بُلِينَا بالسّرّاء فلم نصبر».
(به سختى‏ها مبتلا شديم صبر كرديم ولى با شاديها آزمايش شديم پايدار نبوديم و صبر نكرديم).
و لذا امير المؤمنين (ع) مى‏فرمايد:
(من وسّع عليه دنياه فلم يعلم أنّه قد مكر به‏ فهو مخدوع عن عقله).
(كسى كه دنيايش بر او فراخ و پر نعمت شد، و نفهميد كه آنها او را مى‏فريبند او بخدعه و فريب عقلش دچار شده است).
و خداى فرموده: (وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً- 35/ انبياء) و (وَ لِيُبْلِيَ‏ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً- 17/ انفال) و خداى عزّ و جلّ فرمود: (وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ‏- 49/ بقره) (در باره بنى اسرائيل است) و اين معنى در آيه اخير بد و امر بر مى‏گردد يا بسوى محنت و سختى كه گفت (يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ‏- 49/ بقره) و يا به نعمت و لطفى كه باعث نجاتشان شده، و همچنين فرمود (وَ آتَيْناهُمْ مِنَ الْآياتِ ما فِيهِ بَلؤُا مُبِينٌ‏- 33/ دخان) كه به هر دو امر اشاره مى‏كند، چنانكه قرآنش را وصف كرد و گفت (قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ- 44/ فصّلت).
وقتى كه گفته مى‏شود- ابْتَلَى‏ فلان كذا و أَبْلَاهُ‏- اين ابتلاء متضمّن دو امر است:
اوّل- اينكه شناختن حال او بخودش و آگاهى بر آنچه را كه نمى‏داند و برايش مجهول است.
دوّم- ظهور و نماياندن خوبى يا بدى و يا نيكوكارى و زشتكاريش. چه بسا كه در آزمايش يكى از اين دو موضوع يا تنها يكى از آنها مورد نظر باشد پس اگر در باره آزمون خداى گفته شود- بَلَا كذا أو أَبْلَاهُ‏- او را آزمايش كرد يا مبتلا كرد، مقصود از آن چيزى نيست مگر ظهور و نمايان شدن نيكى و زشتى او بدون اينكه شناختن حال يا آگاهى به نادانسته‏هاى كارش در ميان باشد، زيرا خداوند علّام الغيوب است.
و بر اين معنى فرمايد: (وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَ‏- 124/ بقره) (خداوند ابراهيم (ع) را با سخنانى و فرمانى چند بيازمود و آن را فرو نگذاشت و به إتمام رساند و گفت من ترا براى مردم پيشواى در دين قرار دادم او گفت آيا از فرزندان من هم، خداوند گفت عهد من در دين به ستمكاران نمى‏رسد كه- أتمّهنّ- در آيه امامت ابراهيم (ع) پس از پيامبرى است).
أَبْلَيْتُ‏ فلانا يمينا- در وقتى بكار مى‏رود كه كسى را با سوگند بيازمائى و او را در معرض آن قرار دهى.
بَلَى‏، پاسخى است براى ردّ كردن سخن منفى، مانند آيه (وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ- 80/ بقره) (بَلى‏ مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً- 81/ بقره) (يعنى آرى، كسيكه گناه مى‏كند، و گناهش بر او چيره شود دوزخى است.
يا اينكه‏ بَلَى‏ در جواب سؤال و پرسشى است كه در معنى نزديك به سخن منفى است مثل آيه (أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ؟ قالُوا بَلى‏- 172/ اعراف) يعنى (بلى پروردگار مائى) نبودن را ردّ مى‏كند ولى واژه- نعم- در پاسخ استفهام مثبت و مجرّد است مانند (فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا؟ قالُوا نَعَمْ‏- 28/ نحل) (آيا وعده خدايتان را حقّ يافتيد، گفتند آرى) كه در اين مورد گفتن- بلى- صحيح نيست.
امّا اگر گفته شود ما عندى شي‏ء- و تو بگويى- بلى- در آن صورت سخن او را رد كرده‏اى يعنى چيزى نزد تو هست، امّا اگر بگوئى- نعم- سخن او را اقرار و تأكيد كرده‏اى، يعنى كه نيست.
خداى تعالى گويد: (فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ، بَلى‏ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏- 28/ نحل) و (قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلى‏ وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ‏- 3/ سباء) و (وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا بَلى‏- 71/ زمر) و (قالُوا أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا بَلى‏- 50/ غافر).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 313-309</ref>
===«قدیم»===
القَدَمُ‏: گام و پيش پاى (در همه جانداران) جمعش- أَقْدَامٌ‏، در آيه:
وَ يُثَبِّتَ بِهِ‏ الْأَقْدامَ‏ (11/ انفال)و واژه تَقَدُّم و تأخر به همين اعتبار در نظر گرفته شده.
تَقَدُّم‏: پيشى داشتن و پيشى جستن، چنانكه قبلا گفتيم چهار وجه دارد ولى- حديث و قَدِيم‏- يا به اعتبار دو زمان گذشته و حال گفته ميشود و يا به اعتبار شرافت و بزرگوارى مانند- فلان‏ مُتَقَدَّمٌ‏ على فلان- يعنى از او شريف‏تر است و يا اينكه وجود غير او جز با بودن وجود او درست نيست مثل اينكه مى‏گويى:
الواحد متقدّم على العدد- يعنى عدد واحد و نخستين عدد بر ساير اعداد پيشتر و جلوتر است مقصود اين استكه اگر بيشتر شدند و بالا رفتن عدد واحد توهم شود اعداد هم بالا ميروند و بيشتر ميشوند.
قِدَمٌ‏- وجودى است موجود در زمان گذشته و- بقاء- وجودى است موجود در حال و آينده. در وصف خداى وارد شده است كه- يا قديم الإحسان..ولى- قديم- در وصف خداى تعالى از قرآن در آيه‏اى و در اخبار صحيحى وارد نشده است اما متكلمين آنرا بكار ميبرند و خداى را با آن وصف مى‏كنند بيشتر مواردى كه قديم بكار ميرود به اعتبار زمان است مثل: كَالْعُرْجُونِ‏ الْقَدِيمِ‏ (39/ يس).
در آيه گفت: قَدَمَ‏ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ‏ (2/ يونس).
يعنى مسابقه فضيلت و خير در پيشگاه پروردگارشان دارند و اسم مصدر است.
قَدَّمْتُ‏ كذا: آنرا جلو نهادم و پيش داشتم، در آيات:
أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ‏ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ‏ (13/ مجادله)
لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ‏ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ‏ (80/ مائده).
قَدَّمْتُ‏ فلاناً أَقْدُمُهُ‏: وقتى است كه او را جلو بيندازى و پيش دارى، در آيات:
يَقْدُمُ‏ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ (98/ هود)بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ‏ (95/ بقره).
لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏ (1/ حجرات).
در آيه اخير گفته شده معنايش اينستكه از (خدا و رسول) پيشى نگيريد تحقيقش اين استكه در سخن و حكم بر او پيشى نجوئيد بلكه بآنچه كه برايتان ترسيم مى‏كند و معين مى‏نمايد عمل كنيد همانطور كه در باره «العباد المكرمون» كه همان فرشتگانند گفته شده:
لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ‏ (27/ انبياء) يعنى در سخن گفتن بر خداى پيشى نمى‏گيرند.
و در آيه: لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ‏ (34/ اعراف) يعنى تأخّر و تقدم يا عقب ماندن و پيش افتادن را نمى‏خواهند.
و در آيه: وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ‏ (12/ يس) يعنى آنچه را كه عمل كرده‏اند.
و نيز گفته شده‏ قَدَّمْتُ‏ إليه بكذا: وقتى است كه قبل از موعد مقرر او را به كارش امر كنم و وا دارم، قبل از اينكه مردم يا كار به او زيانى برساند و او را غمگين كند.
قَدَّمْتُ‏ به: قبل از وقت نياز او را آگاه نمودم كه آنرا انجام دهد، و از اين معنى است آيه:
وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ (28/ ق)- (قبلا و در دنيا چنين آينده‏اى و عذابى را براى شما بيان كردم).
قُدَّام‏: در برابر خلف است [يعنى جلو و عقب يا پيشين در برابر پسين و از اول تا آخر] و تصغير آن- قُدَيْدِمَة- است.
ركب فلان‏ مَقَادِيمَةُ: وقتى است كه كسى به روى در افتد. قَادِمَةُ الرّحلِ: جلو زين ستور.
قَادِمَةُ الأطبّاءِ: پيشواى پزشكان.
قَادِمَةُ الجناحِ: طلايه‏ى كرانه لشكر.
مُقَدَّمَةُ الجيشِ: طلايه‏ى سياه.
در تمام اين عبارات واژه‏ قَادِم‏ و مقدمه به اعتبار تقدم و پيش بودن در نظر گرفته ميشود.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 151-148</ref>
===«عتیق»===
العَتِيق‏: چيزى كه از نظر زمانى يا مكانى يا رتبه و ارزش، كهن و قديمى باشد از اين جهت به قديم- عَتِيق‏- گفته شده و همچنين به شخص جوانمرد و با كرم و به كسى كه از رقيّت و بندگى آزاد شود خداى تعالى گويد: (وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ‏- 29/ حجّ) گفته شده خداوند كعبه از اين جهت با واژه- عتيق- وصف نموده كه پيوسته از اينكه جبّاران و ستمگران كوچكش بشمارند آزاد و متعالى است.
عَاتِقَانِ‏: طريق گردن كه ميان دو شانه قرار دارد چون از ساير اعضاء بدن بالاتر است و نيز- عَاتِق‏- دختر جوان و كنيزكى كه از شوهرش جدا و دور شده و در خانه پدر و مادرش مانده.
عَتَقَ‏ الفرسُ: اسبى كه در مسابقه‏اش پيشى گرفته.
عَتَقَ منّي يمينٌ: از من پيشى گرفت، شاعر گويد:عَلَيَّ أليّة عَتَقَتْ‏ قديما/و ليس لها و إن طلبت مرام‏ (شعر از اوس بن حجر است مى‏گويد: بر عهده من سوگندى پيشين هست و بر او چنين سوگندى نيست هر چند كه قصد كند و بخواهد).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 548-547</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۸ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۶:۱۶

مترادفات قرآنی پیری

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «بَلِیَ»، «قدیم»، «عتیق».

مترادفات «پیری» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
بَلِیَ ریشه بلو مشتقات بلو
فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ ٱلشَّيْطَٰنُ قَالَ يَٰٓـَٔادَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَىٰ شَجَرَةِ ٱلْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلَىٰ
قدیم ریشه قدم مشتقات قدم
قَالُوا۟ تَٱللَّهِ إِنَّكَ لَفِى ضَلَٰلِكَ ٱلْقَدِيمِ
عتیق ریشه عتق مشتقات عتق
ثُمَّ لْيَقْضُوا۟ تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا۟ نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا۟ بِٱلْبَيْتِ ٱلْعَتِيقِ

معانی مترادفات قرآنی پیری

«بَلِیَ»

كهنه شد، مى‏گويند: بَلِيَ‏ الثّوب‏ بَلًى‏ و بَلَاء يعنى آن جامه و لباس كهنه شد، بكسى كه سفر كرده است مى‏گويند- بَلَاهُ‏ سَفَرٌ- يعنى مسافرت او را خسته و فرسوده كرد. (يعنى‏ أَبْلَاهُ‏ السّفرُ).

و بَلَوْتُهُ‏- او را آزمودم، مثل اينست كه از زيادى آزمايش خسته‏اش كردم و آيه بعد اينطور خوانده شده (هُنالِكَ‏ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ‏- 30/ يونس) يعنى حقيقت كار هر نفسى و هر كسى را مى‏شناسيم و لذا گفته مى‏شود- أَبْلَيْتُ‏ فلانا- يعنى- اختبرته- او را آزمودم و با آزمايش باو آگاهى يافتم و گفته مى‏شود غم و اندوه نيز- بَلَاء- ناميده شده، از آن جهت كه جسم را فرسايش مى‏دهد، خداى تعالى گويد:

(وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ‏- 49/ بقره) و (وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ‏ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ‏- 155/ بقره) و إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ‏- 106/ صافات). تكليف هم از جهاتى به- بلاء- تعبير شده است:

اوّل- اينكه تمام تكاليف به گونه‏اى براى تن و جسم سخت و مشكل است از اينجهت نوعى- بلاء هستند.

دوّم- اينكه تكليف، آزمونهائى است و لذا خداى عزّ و جلّ فرمود: (إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ‏- 106/ صافات). تكليف، هم از جهاتى به- بلاء- تعبير شده است:

اوّل- اينكه تمام تكاليف به گونه‏اى براى تن و جسم سخت و مشكل است از اينجهت نوعى- بلاء هستند.

دوّم- اينكه تكليف، آزمونهائى است و لذا خداى عزّ و جلّ فرمود: (وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصَّابِرِينَ‏- 31/ محمّد) (ناپايداران و كوشندگانتان را در آزمايشات و ابتلائات باز شناسيم).

سوّم- اينكه آزمون خداى تعالى از بندگان گاهى با مسرّت و سرورست تا سپاس گزارند و شكر كننده و گاهى نيز با ضررها و زيان‏هاست تا پايدارى و صبر پيشه كنندپس محنت و منحت يعنى زحمت و رحمت، يا كوشش با رنج و كشش با بخشش، همگى آزمون و بلاء است.

پس رنج و محنت صبر، افزون‏تر از بخشش شكر آفرين است ولى قيام كردن بر حقّ شكر گزارى و از اينروى در آسايش بودن و نعمت داشتن بلائى و آزمايشى است بس بزرگتر، لذا عمر گفت‏

«بُلِينَا بالضّرّاء فصبرنا و بُلِينَا بالسّرّاء فلم نصبر».

(به سختى‏ها مبتلا شديم صبر كرديم ولى با شاديها آزمايش شديم پايدار نبوديم و صبر نكرديم).

و لذا امير المؤمنين (ع) مى‏فرمايد:

(من وسّع عليه دنياه فلم يعلم أنّه قد مكر به‏ فهو مخدوع عن عقله).

(كسى كه دنيايش بر او فراخ و پر نعمت شد، و نفهميد كه آنها او را مى‏فريبند او بخدعه و فريب عقلش دچار شده است).

و خداى فرموده: (وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً- 35/ انبياء) و (وَ لِيُبْلِيَ‏ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً- 17/ انفال) و خداى عزّ و جلّ فرمود: (وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ‏- 49/ بقره) (در باره بنى اسرائيل است) و اين معنى در آيه اخير بد و امر بر مى‏گردد يا بسوى محنت و سختى كه گفت (يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ‏- 49/ بقره) و يا به نعمت و لطفى كه باعث نجاتشان شده، و همچنين فرمود (وَ آتَيْناهُمْ مِنَ الْآياتِ ما فِيهِ بَلؤُا مُبِينٌ‏- 33/ دخان) كه به هر دو امر اشاره مى‏كند، چنانكه قرآنش را وصف كرد و گفت (قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ- 44/ فصّلت).

وقتى كه گفته مى‏شود- ابْتَلَى‏ فلان كذا و أَبْلَاهُ‏- اين ابتلاء متضمّن دو امر است:

اوّل- اينكه شناختن حال او بخودش و آگاهى بر آنچه را كه نمى‏داند و برايش مجهول است.

دوّم- ظهور و نماياندن خوبى يا بدى و يا نيكوكارى و زشتكاريش. چه بسا كه در آزمايش يكى از اين دو موضوع يا تنها يكى از آنها مورد نظر باشد پس اگر در باره آزمون خداى گفته شود- بَلَا كذا أو أَبْلَاهُ‏- او را آزمايش كرد يا مبتلا كرد، مقصود از آن چيزى نيست مگر ظهور و نمايان شدن نيكى و زشتى او بدون اينكه شناختن حال يا آگاهى به نادانسته‏هاى كارش در ميان باشد، زيرا خداوند علّام الغيوب است.

و بر اين معنى فرمايد: (وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَ‏- 124/ بقره) (خداوند ابراهيم (ع) را با سخنانى و فرمانى چند بيازمود و آن را فرو نگذاشت و به إتمام رساند و گفت من ترا براى مردم پيشواى در دين قرار دادم او گفت آيا از فرزندان من هم، خداوند گفت عهد من در دين به ستمكاران نمى‏رسد كه- أتمّهنّ- در آيه امامت ابراهيم (ع) پس از پيامبرى است).

أَبْلَيْتُ‏ فلانا يمينا- در وقتى بكار مى‏رود كه كسى را با سوگند بيازمائى و او را در معرض آن قرار دهى. بَلَى‏، پاسخى است براى ردّ كردن سخن منفى، مانند آيه (وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ- 80/ بقره) (بَلى‏ مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً- 81/ بقره) (يعنى آرى، كسيكه گناه مى‏كند، و گناهش بر او چيره شود دوزخى است. يا اينكه‏ بَلَى‏ در جواب سؤال و پرسشى است كه در معنى نزديك به سخن منفى است مثل آيه (أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ؟ قالُوا بَلى‏- 172/ اعراف) يعنى (بلى پروردگار مائى) نبودن را ردّ مى‏كند ولى واژه- نعم- در پاسخ استفهام مثبت و مجرّد است مانند (فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا؟ قالُوا نَعَمْ‏- 28/ نحل) (آيا وعده خدايتان را حقّ يافتيد، گفتند آرى) كه در اين مورد گفتن- بلى- صحيح نيست.

امّا اگر گفته شود ما عندى شي‏ء- و تو بگويى- بلى- در آن صورت سخن او را رد كرده‏اى يعنى چيزى نزد تو هست، امّا اگر بگوئى- نعم- سخن او را اقرار و تأكيد كرده‏اى، يعنى كه نيست.

خداى تعالى گويد: (فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ، بَلى‏ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏- 28/ نحل) و (قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلى‏ وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ‏- 3/ سباء) و (وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا بَلى‏- 71/ زمر) و (قالُوا أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا بَلى‏- 50/ غافر).[۱]

«قدیم»

القَدَمُ‏: گام و پيش پاى (در همه جانداران) جمعش- أَقْدَامٌ‏، در آيه:

وَ يُثَبِّتَ بِهِ‏ الْأَقْدامَ‏ (11/ انفال)و واژه تَقَدُّم و تأخر به همين اعتبار در نظر گرفته شده.

تَقَدُّم‏: پيشى داشتن و پيشى جستن، چنانكه قبلا گفتيم چهار وجه دارد ولى- حديث و قَدِيم‏- يا به اعتبار دو زمان گذشته و حال گفته ميشود و يا به اعتبار شرافت و بزرگوارى مانند- فلان‏ مُتَقَدَّمٌ‏ على فلان- يعنى از او شريف‏تر است و يا اينكه وجود غير او جز با بودن وجود او درست نيست مثل اينكه مى‏گويى:

الواحد متقدّم على العدد- يعنى عدد واحد و نخستين عدد بر ساير اعداد پيشتر و جلوتر است مقصود اين استكه اگر بيشتر شدند و بالا رفتن عدد واحد توهم شود اعداد هم بالا ميروند و بيشتر ميشوند.

قِدَمٌ‏- وجودى است موجود در زمان گذشته و- بقاء- وجودى است موجود در حال و آينده. در وصف خداى وارد شده است كه- يا قديم الإحسان..ولى- قديم- در وصف خداى تعالى از قرآن در آيه‏اى و در اخبار صحيحى وارد نشده است اما متكلمين آنرا بكار ميبرند و خداى را با آن وصف مى‏كنند بيشتر مواردى كه قديم بكار ميرود به اعتبار زمان است مثل: كَالْعُرْجُونِ‏ الْقَدِيمِ‏ (39/ يس).

در آيه گفت: قَدَمَ‏ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ‏ (2/ يونس).

يعنى مسابقه فضيلت و خير در پيشگاه پروردگارشان دارند و اسم مصدر است.

قَدَّمْتُ‏ كذا: آنرا جلو نهادم و پيش داشتم، در آيات:

أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ‏ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ‏ (13/ مجادله)

لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ‏ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ‏ (80/ مائده).

قَدَّمْتُ‏ فلاناً أَقْدُمُهُ‏: وقتى است كه او را جلو بيندازى و پيش دارى، در آيات:

يَقْدُمُ‏ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ (98/ هود)بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ‏ (95/ بقره).

لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏ (1/ حجرات).

در آيه اخير گفته شده معنايش اينستكه از (خدا و رسول) پيشى نگيريد تحقيقش اين استكه در سخن و حكم بر او پيشى نجوئيد بلكه بآنچه كه برايتان ترسيم مى‏كند و معين مى‏نمايد عمل كنيد همانطور كه در باره «العباد المكرمون» كه همان فرشتگانند گفته شده:

لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ‏ (27/ انبياء) يعنى در سخن گفتن بر خداى پيشى نمى‏گيرند.

و در آيه: لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ‏ (34/ اعراف) يعنى تأخّر و تقدم يا عقب ماندن و پيش افتادن را نمى‏خواهند.

و در آيه: وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ‏ (12/ يس) يعنى آنچه را كه عمل كرده‏اند.

و نيز گفته شده‏ قَدَّمْتُ‏ إليه بكذا: وقتى است كه قبل از موعد مقرر او را به كارش امر كنم و وا دارم، قبل از اينكه مردم يا كار به او زيانى برساند و او را غمگين كند.

قَدَّمْتُ‏ به: قبل از وقت نياز او را آگاه نمودم كه آنرا انجام دهد، و از اين معنى است آيه:

وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ (28/ ق)- (قبلا و در دنيا چنين آينده‏اى و عذابى را براى شما بيان كردم).

قُدَّام‏: در برابر خلف است [يعنى جلو و عقب يا پيشين در برابر پسين و از اول تا آخر] و تصغير آن- قُدَيْدِمَة- است. ركب فلان‏ مَقَادِيمَةُ: وقتى است كه كسى به روى در افتد. قَادِمَةُ الرّحلِ: جلو زين ستور. قَادِمَةُ الأطبّاءِ: پيشواى پزشكان.

قَادِمَةُ الجناحِ: طلايه‏ى كرانه لشكر.

مُقَدَّمَةُ الجيشِ: طلايه‏ى سياه.

در تمام اين عبارات واژه‏ قَادِم‏ و مقدمه به اعتبار تقدم و پيش بودن در نظر گرفته ميشود.[۲]

«عتیق»

العَتِيق‏: چيزى كه از نظر زمانى يا مكانى يا رتبه و ارزش، كهن و قديمى باشد از اين جهت به قديم- عَتِيق‏- گفته شده و همچنين به شخص جوانمرد و با كرم و به كسى كه از رقيّت و بندگى آزاد شود خداى تعالى گويد: (وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ‏- 29/ حجّ) گفته شده خداوند كعبه از اين جهت با واژه- عتيق- وصف نموده كه پيوسته از اينكه جبّاران و ستمگران كوچكش بشمارند آزاد و متعالى است.

عَاتِقَانِ‏: طريق گردن كه ميان دو شانه قرار دارد چون از ساير اعضاء بدن بالاتر است و نيز- عَاتِق‏- دختر جوان و كنيزكى كه از شوهرش جدا و دور شده و در خانه پدر و مادرش مانده.

عَتَقَ‏ الفرسُ: اسبى كه در مسابقه‏اش پيشى گرفته.

عَتَقَ منّي يمينٌ: از من پيشى گرفت، شاعر گويد:عَلَيَّ أليّة عَتَقَتْ‏ قديما/و ليس لها و إن طلبت مرام‏ (شعر از اوس بن حجر است مى‏گويد: بر عهده من سوگندى پيشين هست و بر او چنين سوگندى نيست هر چند كه قصد كند و بخواهد).[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 313-309
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 151-148
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 548-547