بیکاری (مترادف): تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی بیکاری== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «فرغ»، «عطل». ==مترادفات «بیکاری» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |فرغ |ریشه فرغ |مشتقات فرغ | |- |عط...» ایجاد کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۱۳ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۰۰
مترادفات قرآنی بیکاری
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «فرغ»، «عطل».
مترادفات «بیکاری» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
فرغ | ریشه فرغ | مشتقات فرغ | |
عطل | ریشه عطل | مشتقات عطل |
معانی مترادفات قرآنی بیکاری
«فرغ»
الفَرَاغ: [آسايش]، نقطه مقابل مشغول بودن بكارى است.
فعلش- فَرَغَ، فَرَاغاً و فُرُوغاً- است اسم فاعلش- فَارِغ.
در آيات: سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ (31/ رحمن)وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً (10/ قصص).
يعنى گويى مادر موسى از بيم و ترسى كه به دل و خاطرش رسيده بود روانش آسايش يافت، چنانكه شاعر گويد:كأن جؤجؤه هواء. [گويى كه سينهاش هواست نه چيز ديگرى].
در معنى آيه فوق گفته شده، مادرش از ياد موسى فارغ بود يعنى از ياد و ذكرش فراموشيش داده بوديم تا اينكه آرامش يافت و پذيرفت كه موسى را در آب بيفكند.
و نيز گفتهاند- فارِغاً- در آيه اخير يعنى از هر انديشهاى خالى بود مگر از ياد موسى زيرا پس از آن گفت: إِنْ كادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها (10/ قصص)و از اين واژه آيه: فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ (7/ شرح) است (همين كه فراغت يافتى به قيام و دعا همت مصروف دار).
عبارت- أَفْرَغْتُ الدلوَ- يعنى آبى كه در دلو بود بيرون ريختم و از اين معنى بطور استعاره آيه:
أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً (250/ بقرة) است
ذهب دمه فِرْغاً: خونش ريخته شد و معنايش خونش باطل شد، است كه مطالبه خونبها، نشده است.
فرسٌ فَرِيغٌ: اسبى كه فاصله گامهايش زياد است گويى كه از دويدن آسوده و فارغ است [راه رفتنش مثل دويدن است].
ضربةٌ فَرِيغَةٌ واسعةٌ: ضربت و زدنى كه از آن خون جارى ميشود[۱]
«عطل»
العَطَل: فقدان و از دست دادن كار و زيور و زينت.
عَطِلَتِ المرأةُ فهي عُطُلٌ و عَاطِل: زنى كه بدون پيرايه و زيور باشد و از اين معنى است عبارت: قوسٌ عُطُلٌ: كمانى كه زه ندارد عَطَّلْتُهُ من الحلّي و من العمل: از زيور و كار، دور و بيكارش كردم.
تَعَطَّلَ: بيكار و بى زيور شد. گفت: (وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ- 45/ حجّ) چاهى كه رها شده و خشك است.
مُعَطِّل: در باره كسى گفته مىشود كه به پندارش جهان را خالى و فارغ از صانعى كه آن را استحكام بخشيده و آراسته است مىداند (كه در تاريخ عقايد همان- مُعَطِّلَة- هستند و بگفته قرآن يهود و بنى اسرائيل چنين هستند) عَطَّلَ الدّارَ عن ساكنها: خانه را از ساكنينش خالى كرد.
عَطَّلَ الإبلَ عن راعيها: شتران را از شتربانشان دور كرد.[۲]