فرار (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

از قرآن پدیا
(صفحه‌ای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی فرار== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «فرَّ»، «اَبَقَ»، «زَهَقَ»، «هرب»، «استنفر»، «شرّدَ». ==مترادفات «فرار» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |فرَّ |فرر (ریشه)|ریش...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۴: خط ۴۴:


=== «فرَّ» ===
=== «فرَّ» ===
اصل‏ فَرّ: معلوم نمودن سن ستوران است‏ فعلش- فَرَرْتُ‏ فِرَاراً- است و از اين واژه بطور مجاز ميگويند:
فَرَّ الدّهرُ جدعاً: روزگار پيوسته تازه و جوان مى‏نمايد و جلوه مى‏كند.
و- فَرَرْتُ‏ عن الأمر- كاوش كردم.
افْتِرَار: آشكار شدن دندان در خنديدن.
فَرَّ عن الحرب‏ فِرَاراً: آشكارا از جنگ گريخت، در آيات:
فَفَرَرْتُ‏ مِنْكُمْ‏ (21/ شعراء).
فَرَّتْ‏ مِنْ قَسْوَرَةٍ (51/ مدثر)
فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلَّا فِراراً (6/ نوح).
لَنْ يَنْفَعَكُمُ‏ الْفِرارُ إِنْ‏ فَرَرْتُمْ‏ (16/ احزاب).
فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ‏ (50/ ذاريات).
أَفْرَرْتُهُ‏: او را گريزاندم.
رجلٌ‏ فَرٌّ و فَارٌّ: مرد گريزان.
مَفَرّ: زمان و جاى گريختن و فرار كردن [مصدر ميمى- اسم مكان- اسم زمان‏].
در آيه: أَيْنَ‏ الْمَفَرُّ (10/ قيامت) احتمال هر سه معنى اخير در آن هست.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 27-26</ref>


=== «اَبَقَ» ===
=== «اَبَقَ» ===
خداى تعالى فرموده است (إِذْ أَبَقَ‏ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ‏- 14/ صافات) (يعنى زمانى كه به طرف كشتى پر از متاع گريختند).
عبارت- أَبَقَ‏ العبد، يَأْبِقُ‏ إِبَاقاً و أَبِقَ‏ يَأْبَقُ‏- در زمان گريختن و فرار كردن بكار مى‏رود و- عبد آبِقٌ‏- بنده گريز پا است و جمعش‏ أُبَّاق‏.
تَأَبَّقَ‏ الرجل: خود را پنهان كرد، كه به گريختن تشبيه شده است.
و امّا سخن اين شاعر كه مى‏گويد:قد أُحْكِمَتْ حَكَمَاتِ القِّدِّ و الأَبَقَا (لجام و دهانه و افسارهاى چرمين و موئين او محكم شده است) گفته شده‏ الأَبَق‏- در اين شعر بمعنى طناب محكم بافته شده است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 144</ref>


=== «زَهَقَ» ===
=== «زَهَقَ» ===
زَهَقَتْ‏ نفْسُه: از غم و اندوه آن چيز خارج شد. خداى تعالى گويد: (وَ تَزْهَقَ‏ أَنْفُسُهُم‏ 55/ توبه).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 157</ref>


=== «هرب» ===
=== «هرب» ===
هرب‏: (بفتح ه- ر) فرار كردن گويند «هَرَبَ‏ هَرَبَاً: فرّ». وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِي الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ‏ هَرَباً جنّ: 12. ما دانستيم كه هرگز خدا را در زمين عاجز نتوانيم نمود و نيز با فرار كردن او را عاجز نتوانيم كرد كه او هر جا باشيم ما را درك ميكند، اين لفظ فقط يكبار در قرآن آمده است.<ref>قاموس قرآن، ج‏7، ص: 150</ref>


=== «استنفر» ===
=== «استنفر» ===
نَفْر بر وزن (شَهْر) دور شدن از چيزى و شتافتن بسوى چيزى مثل واژه- فزع- يعنى دور شدن با ناآرامى و پناه بردن به چيزى. مصدر ديگر آن- نُفُور- است در آيه گفت:
ما زادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً- الفاطر و وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً- الاسراء/ 41
نَفَرَ إلى الحرب‏ يَنْفُرُ و يَنْفِرُ نَفْراً- بسوى جنگ روى آورد و- يومُ‏ النَّفْرِ.
روز نبرد. در آيه گفت:انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا- التوبه/ 41و إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً- التوبة/ 39و ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ‏- التوبة/ 39 و وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ‏ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً- التوبة/ 122و فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ- التوبة اسْتِنْفَار: تشويق و وادار نمودن مردم براى رفتن به جنگ و نيز طلب دورى و گريختن از جنگ. در آيه: كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ- المدثر/ 50 كه با فتحه و كسره حرف- ف- خوانده شده است (تشبيه حالت مجرمين بى‏ايمان است به خران گريزان از شير هستند) با كسره يعنى- نَافِرَة- و با فتحه يعنى‏ مُنَفَّرَةٌ است- نَفَرٌ- نَفِيرٌ- نَفَرَةٌ- گروهى از مردان كه ميتوانند به جنگ بروند.
مُنَافَرَة- داورى و محاكمه در برترى و غلبه بر خصم بصورت استكبار و فخر فروشى است.
أُنْفِرَ فلانٌ- در داورى و محاكمه با فضيلت برترى يافت.
نُفِّرَ فلانٌ- او را نامى دادند كه به گمان اعراب شياطين از آن اسم‏ها ميگريزند، عربى گفت، ميگويند وقتى به دنيا آمدم به پدرم گفتند- نَفِّرْ عَنْهُ- او هم مرا به اسم- قنفذ- يعنى جوجه و كنيه‏ام را- ابا الفدا- يعنى ستيزه‏جو ناميد.
نَفَرَ الجلدُ- پوست ورم كرد، ابو عبيده ميگويد اين معنى از همان دور شدن چيزى از چيز ديگر است يعنى پوستش از گوشتش دور شده.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 380-378</ref>


=== «شرّدَ» ===
=== «شرّدَ» ===
شَرَدَ البعيرُ: شتر رميد و گريخت.
شَرَّدْتُ‏ فلاناً فى البلاد و شَرَّدْتُ‏ به: نسبت به او رفتارى نمودم و عيبش برملا كردم كه ديگران از كار و كردارش دورى كنند و عبرت گيرند- مثل اينكه مى‏گويند:
نكّلت به: براى عبرت ديگران عقوبتش كردم و عبرتش گردانيدم.
در آيه گفت: (فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ‏- 57/ انفال).
يعنى: براى كسانى كه پس از آنها مى‏آيند و با تو برخورد مى‏كنند عبرتشان گردان‏


فلان طريد شَرِيد: او رانده شده و طرد شده است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 314-313</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]

نسخهٔ ‏۱۲ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۰۷

مترادفات قرآنی فرار

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «فرَّ»، «اَبَقَ»، «زَهَقَ»، «هرب»، «استنفر»، «شرّدَ».

مترادفات «فرار» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
فرَّ ریشه فرر مشتقات فرر
اَبَقَ ریشه ابق مشتقات ابق
زَهَقَ ریشه رهق مشتقات رهق
هرب ریشه هرب مشتقات هرب
استنفر ریشه نفر مشتقات نفر
شرّدَ ریشه شرد مشتقات شرد

معانی مترادفات قرآنی فرار

«فرَّ»

اصل‏ فَرّ: معلوم نمودن سن ستوران است‏ فعلش- فَرَرْتُ‏ فِرَاراً- است و از اين واژه بطور مجاز ميگويند:

فَرَّ الدّهرُ جدعاً: روزگار پيوسته تازه و جوان مى‏نمايد و جلوه مى‏كند.

و- فَرَرْتُ‏ عن الأمر- كاوش كردم.

افْتِرَار: آشكار شدن دندان در خنديدن.

فَرَّ عن الحرب‏ فِرَاراً: آشكارا از جنگ گريخت، در آيات:

فَفَرَرْتُ‏ مِنْكُمْ‏ (21/ شعراء).

فَرَّتْ‏ مِنْ قَسْوَرَةٍ (51/ مدثر)

فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلَّا فِراراً (6/ نوح).

لَنْ يَنْفَعَكُمُ‏ الْفِرارُ إِنْ‏ فَرَرْتُمْ‏ (16/ احزاب).

فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ‏ (50/ ذاريات).

أَفْرَرْتُهُ‏: او را گريزاندم.

رجلٌ‏ فَرٌّ و فَارٌّ: مرد گريزان.

مَفَرّ: زمان و جاى گريختن و فرار كردن [مصدر ميمى- اسم مكان- اسم زمان‏].

در آيه: أَيْنَ‏ الْمَفَرُّ (10/ قيامت) احتمال هر سه معنى اخير در آن هست.[۱]

«اَبَقَ»

خداى تعالى فرموده است (إِذْ أَبَقَ‏ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ‏- 14/ صافات) (يعنى زمانى كه به طرف كشتى پر از متاع گريختند).

عبارت- أَبَقَ‏ العبد، يَأْبِقُ‏ إِبَاقاً و أَبِقَ‏ يَأْبَقُ‏- در زمان گريختن و فرار كردن بكار مى‏رود و- عبد آبِقٌ‏- بنده گريز پا است و جمعش‏ أُبَّاق‏.

تَأَبَّقَ‏ الرجل: خود را پنهان كرد، كه به گريختن تشبيه شده است.

و امّا سخن اين شاعر كه مى‏گويد:قد أُحْكِمَتْ حَكَمَاتِ القِّدِّ و الأَبَقَا (لجام و دهانه و افسارهاى چرمين و موئين او محكم شده است) گفته شده‏ الأَبَق‏- در اين شعر بمعنى طناب محكم بافته شده است.[۲]

«زَهَقَ»

زَهَقَتْ‏ نفْسُه: از غم و اندوه آن چيز خارج شد. خداى تعالى گويد: (وَ تَزْهَقَ‏ أَنْفُسُهُم‏ 55/ توبه).[۳]

«هرب»

هرب‏: (بفتح ه- ر) فرار كردن گويند «هَرَبَ‏ هَرَبَاً: فرّ». وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِي الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ‏ هَرَباً جنّ: 12. ما دانستيم كه هرگز خدا را در زمين عاجز نتوانيم نمود و نيز با فرار كردن او را عاجز نتوانيم كرد كه او هر جا باشيم ما را درك ميكند، اين لفظ فقط يكبار در قرآن آمده است.[۴]

«استنفر»

نَفْر بر وزن (شَهْر) دور شدن از چيزى و شتافتن بسوى چيزى مثل واژه- فزع- يعنى دور شدن با ناآرامى و پناه بردن به چيزى. مصدر ديگر آن- نُفُور- است در آيه گفت:

ما زادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً- الفاطر و وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً- الاسراء/ 41

نَفَرَ إلى الحرب‏ يَنْفُرُ و يَنْفِرُ نَفْراً- بسوى جنگ روى آورد و- يومُ‏ النَّفْرِ.

روز نبرد. در آيه گفت:انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا- التوبه/ 41و إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً- التوبة/ 39و ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ‏- التوبة/ 39 و وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ‏ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً- التوبة/ 122و فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ- التوبة اسْتِنْفَار: تشويق و وادار نمودن مردم براى رفتن به جنگ و نيز طلب دورى و گريختن از جنگ. در آيه: كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ- المدثر/ 50 كه با فتحه و كسره حرف- ف- خوانده شده است (تشبيه حالت مجرمين بى‏ايمان است به خران گريزان از شير هستند) با كسره يعنى- نَافِرَة- و با فتحه يعنى‏ مُنَفَّرَةٌ است- نَفَرٌ- نَفِيرٌ- نَفَرَةٌ- گروهى از مردان كه ميتوانند به جنگ بروند.

مُنَافَرَة- داورى و محاكمه در برترى و غلبه بر خصم بصورت استكبار و فخر فروشى است.

أُنْفِرَ فلانٌ- در داورى و محاكمه با فضيلت برترى يافت.

نُفِّرَ فلانٌ- او را نامى دادند كه به گمان اعراب شياطين از آن اسم‏ها ميگريزند، عربى گفت، ميگويند وقتى به دنيا آمدم به پدرم گفتند- نَفِّرْ عَنْهُ- او هم مرا به اسم- قنفذ- يعنى جوجه و كنيه‏ام را- ابا الفدا- يعنى ستيزه‏جو ناميد.

نَفَرَ الجلدُ- پوست ورم كرد، ابو عبيده ميگويد اين معنى از همان دور شدن چيزى از چيز ديگر است يعنى پوستش از گوشتش دور شده.[۵]

«شرّدَ»

شَرَدَ البعيرُ: شتر رميد و گريخت.

شَرَّدْتُ‏ فلاناً فى البلاد و شَرَّدْتُ‏ به: نسبت به او رفتارى نمودم و عيبش برملا كردم كه ديگران از كار و كردارش دورى كنند و عبرت گيرند- مثل اينكه مى‏گويند:

نكّلت به: براى عبرت ديگران عقوبتش كردم و عبرتش گردانيدم.

در آيه گفت: (فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ‏- 57/ انفال).

يعنى: براى كسانى كه پس از آنها مى‏آيند و با تو برخورد مى‏كنند عبرتشان گردان‏

فلان طريد شَرِيد: او رانده شده و طرد شده است.[۶]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 27-26
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 144
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 157
  4. قاموس قرآن، ج‏7، ص: 150
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 380-378
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 314-313