بخل کردن (مترادف): تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی بخل کردن== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «بَخِلَ»، «امسَکَ»، «أوعی»، «أکدی»، «أقنی»، «ضنَّ»، «شحَّ»، «غُلَّ». ==مترادفات «بخل کردن» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیا...» ایجاد کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۳۰ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۴:۵۸
مترادفات قرآنی بخل کردن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «بَخِلَ»، «امسَکَ»، «أوعی»، «أکدی»، «أقنی»، «ضنَّ»، «شحَّ»، «غُلَّ».
مترادفات «بخل کردن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
بَخِلَ | ریشه بخل | مشتقات بخل | |
امسَکَ | ریشه مسک | مشتقات مسک | |
أوعی | ریشه وعی | مشتقات وعی | |
أکدی | ریشه کدی | ریشه کدی | |
أقنی | ریشه قنی | ریشه قنی | |
ضنَّ | ریشه ضنن | مشتقات ضنن | |
شحَّ | ریشه شحح | مشتقات شحح | |
غُلَّ | ریشه غلل | مشتقات غلل |
معانی مترادفات قرآنی بخل کردن
«بَخِلَ»
البُخْل: إمساك و نگهداشتن و حبس كردن اموالى است كه حقّ نيست نگهداشته شود، نقطه مقابل اين حالت، جود و بخشندگى است.
بَاخِل- همان بخل كننده است و امّا- بخيل- كسى است كه صفت بخل در او زيادتر باشد مثل رحيم- كه از- راحم- است.
بخل- دو گونه است يكى بخل داشتن در اموال خويش و ديگرى بخل ورزيدن به اموال غير كه اينگونه بخل، ناپسندتر و مذمومتر است، دليل بر اين قول، سخن خداى تعالى است كه (الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ- 37/ نساء) (كسانى كه خود بخيلاند و ديگران را نيز به بخل ورزيدن أمر و سفارش مىكنند).[۱]
«امسَکَ»
إِمْسَاك يعنى حفظ كردن و يا دل بستن به چيزى، خداوند فرمود:
فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ- البقره/ 229.
و يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ- الحج/ 65.
يعنى آن را از سقوط حفظ مىكند.
و اسْتَمْسَكَ بالشيءِ- وقتى است كه قصد دريافت و تعلق به چيزى باشد.
خداى تعالى فرمود:
فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ- الزخرف/ 43و گفت: أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ- الزخرف/ 21.
يا اينكه كتابى قبل از قرآن بآنها داده شده كه بآن دل نبستهاند- تَمَسَّكْتُ و مَسَكْتُ- هر دو يك معنى است گفت:
وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ- الممتحنة 10.
يعنى هرگز متوسل به حفظ كفار نشويد.
أَمْسَكْتُ عنه كذا- مانعش شدم- گفت:
هُنَ مُمْسِكاتُ رَحْمَتِهِ- الزمر/ 38.
(آيا بتها ميتوانند رحمت خدا را باز دارند) بطور كنايه- إِمْسَاك- يعنى بخل و مُسْكَة- از طعام و نوشيدنى يعنى با مزه و رمق- مَسَك- دست بند و النگو و مَسْك- پوست و بشره بدن.[۲]
«أوعی»
وَعْي بخاطر سپردن و حفظ كردن حديث و سخن. وَعَيْتُهُ في نفسه- در جانش آنرا حفظ كرد و نگهداشت خداى تعالى فرمود:
لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ- الحاقه/ 12 إِيعَاء- نگهداشتن چيزى در ظرف است گفت:
وَ جَمَعَ فَأَوْعى- المعارج/ 18
شاعر مىگويد:و الشر أخبث ما أَوْعَيْتَ من زاد
- بلندترين چيزى كه از زاد و توشه در دلت نگهداشتهاى همين است.
فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِيهِ- يوسف/ 76 و لا وَعْيَ عن كذا- بدون آن نفس و جان چيزى را نگه نمىدارد. ما لي عنه وَعْيٌ- در حفظ و نگهدارى آن ناچارم.
وَعَى الجرح يَعِي وَعْياً- چرك در زخم جمع شده- وَعَى العظمُ- استخوان سخت شد و نيرو گرفت.
وَاعِيَة- فرياد زننده. سمعتُ وَعْيَ القومِ- صداى مردم را شنيدم.[۳]
«أکدی»
الْكَدْي: سختى زمين، مىگويند:
حَفَرَ فَأَكْدَى: وقتى كه در كندن چاه به جاى سختى برسد و بطور استعاره در مورد طالب و خواهندهاى كه از گرفتن مأيوس ميشود و همچنين بخشندهاى كه كم مىبخشد و خست مىكند نيز بكار ميرود، خداى تعالى گفت:أَعْطى قَلِيلًا وَ أَكْدى- 34/ نجم)[۴]
«أقنی»
خداى تعالى گويد: أَغْنى وَ أَقْنى (48/ نجم) يعنى چيزى را كه در آن بىنيازى هست مىبخشد و هم چنين آنچه را كه بدست مىآيد و كسب ميشود يعنى مال ذخيره شده را گفته شده- أَقْنَى- يعنى خشنود مىكند، تحقيقش اين است كه خداوند براى انسان بهرهاى و نصيبى از رضامندى و طاعت و پرستش قرار ميدهد و اين خود بزرگتر از دو بىنيازى مالى و دستآوردههاست.
جمع قِنْيَةٌ- قِنْيَاتٌ- است [اموال و چيزهايى كه در اثر دسترنج نه تجارت فراهم ميشود.] قَنَيْتُ كذا و اقْتَنَيْتُهُ: آنرا فراهم كردم و بدست آوردم، و از اين معنى است:
قَنِيتُ حيائي عفّة و تكرّما: [حياء و شرمم را از جهت عفت و كرامت حفظ كردم][۵]
«ضنَّ»
در آيه گفت: (وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ- 24/ تكوير)يعنى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بخيل و تنگ نظر نيست.
الضِّنَّة: بخل نمودن به چيزى با ارزش، از اين روى گفته شده:
عِلْقُ مَضَنَّةٍ و مَضِنَّةٍ: چيز قيمتى و نفيسى است كه مورد بخل است.
فلانٌ ضِنِّي بين أصحابي: او در ميان يارانم با ارزش است كه به او بخل مىورزم؟ضَنَنْتُ بالشّيء ضَنّاً و ضَنَانَةً- كه ضَنِنْتُ- هم گفته شده يعنى به آن چيز بخل ورزيدم.[۶]
«شحَّ»
الشُّحّ: بخلى كه با حرص توأم باشد، بطوريكه عادت شود.
در آيه: (وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَ- 128/ نساء) (اشاره به تنگ نظرى در نفسهاست كه مىگويد: وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً- كه اگر نيكى كنيد و پرهيزگار باشيد خدا به آنچه مىكنيد آگاه است). و آيه: (وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ- 9/ حشر).
(بعدش اينست كه مىگويد: فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ- كسيكه خود را از بخل نگهميدارد، آنها خود از رستگارانند).
رجل شَحِيح و قوم أَشِحَّة: مردى و گروهى تنگ نظر.
آيه: (أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ- 19/ احزاب) يعنى: (بر كار خير بخيل است).
و آيه: (أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ- 19/ احزاب) يعنى: بر شما بخل مىورزند.
خطيب شَحْشَحْ: سخنورى بليغ و ماهر (كه پياپى سخن مىگويد، و ادامه مىدهد) يا خطبهاش را ادامه مىدهد مثل:
شَحْشَحَ البعير فى هديره: آن شتر بانگش را برمىگرداند و تكرار مىكند و ادامه مىدهد.[۷]
«غُلَّ»
الغَلَل: اصلش زره يا پارچه بر چيزى پوشيدن، و در ميان گرفتن آن شىء است و از اين معنى است- الغَلَل: آب جارى در ميان درختان كه آن را- غيل- هم مىگويند.
انْغَلَ فيما بين الشّجر: داخل درختان شد، پس- غُلّ- يا زنجير مخصوص، چيزى است كه با آن بسته مىشود و اعضاء بدن در ميانشان قرار مىگيرد، جمعش- أَغْلَال- است.
غُلَ فلان: با زنجير بسته شد، در آيات: (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ- 30/ حاقّه) (إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ- 71/ غافر) به آدم بخيل- مَغْلُول اليد گويند يعنى دست بسته و كف بسته در آيات:
(وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ- 157/ اعراف) (وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ- 29/ اسراء) (وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ- 64/ مائده) كه خداى را به بخل مذمّت كردهاند و نيز گفته شده همين كه شنيدند كه خداى هر چيزى را در امرش گذرانده و حكم نموده است، گفتند بنابر اين ديگر دست خدا بسته است يعنى در حكم و امر بسته شده است چون ديگر از كار فارغ است، از اين روى خداى تعالى آيه فوق را بيان داشته كه (دستان آنها بسته شده است).
در آيه: (إِنَّا جَعَلْنا فِي أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا- 8/ يس) يعنى از كار خير بازشان داشت و از همين معنى است كه آنها را با واژههاى- طبع و ختم يعنى مهر كردن بر دلهاشان و بر گوشها و ديدگانشان وصفشان كرده است.
و نيز گفته شده هر چند كه لفظش ماضى است مثل (جعلنا يا ختم) ولى اشاره به چيزى است كه در قيامت در بارهشان انجام مىشود مثل آيه: (وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فِي أَعْناقِ الَّذِينَ كَفَرُوا- 33/ سباء).
غُلَالَة: لباس و جامهاى است كه ميان دو لباس پوشيده مىشود.
شعار: زير لباسى. دثار: لباس رو، است.
غلالة: لباسى ميانه آن دو و نيز- غُلَالَة- بطور استعاره در باره زره- بكار مىرود و همانطور كه درع و زره براى- غلالة استعاره است.
غُلُول: خيانت ورزيدن و جامه خيانت پوشيدن
غِلّ: دشمنى و عداوت، در آيات: (وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍ- 43/ اعراف)
(وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ- 10/ حشر) غَلَ، يَغِلُ:
دشمنى كينه توز شد. أَغَلَ: خائن شد.
غَلَ يَغُلُ: خيانت ورزيد. أَغْلَلْتُ فلانا: به غلّ و خيانت نسبتش دادم در آيه: (وَ ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَ- 161/ آل عمران) كه بصورت (ان يُغَلَّ) هم خوانده شده يعنى شايسته نيست كه به غلّ و خيانت نسبت داده شوند كه (اغللته) است (باب افعال). و در آيه: (وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَ يَوْمَ الْقِيامَةِ- 161/ آل عمران) روايت شده است كه: «لا إغلال، و لا اسلال» و سخن پيامبر عليه السّلام كه: «ثلاث لا يَغِلُ عليهنّ قلب المؤمن». سه چيز است كه دل مؤمن بر آنها حقد و كينه ندارد كه- لا يغلّ.
- هم روايت شده يعنى دل مؤمن بر آن سه چيز داراى خيانت نمىشود
أَغَلَ الجازر و السّالخ: وقتى است كه در پوست مقدارى از گوشت باقى بماند كه از واژه- إِغْلَال- يعنى خيانت است گويى كه سلاخ در گوشت خيانت كرده است و آن را در پوستى كه آن را مىبرد و حمل مىكند باقى گذارد.
غُلَّة و غَلِيل: شدّت خشم و عطش و سختى است كه انسان آن را در دل خويش نگه مىدارد و مىپوشاند. گفته مىشود- شفا فلان غليله: او خشم و غيظ خود فرو نشاند.
غَلَّة: آنچه كه انسان از درآمد زمينش بدست مىآورد.
أَغَلَّتْ ضيعته: زمين و مالش سود داد.
مُغَلْغَلَة: رساله و نامهاى كه ناراحتى و ناآرامى را در ميان مردمى كه خاطرشان آشفته است ايجاد مىكند، چنانكه شاعر گويد:تَغَلْغَلُ حيث لم يبلغ شراب/و لا حزن و لم يبلغ سرور (آنجائيكه ناآرامى و ناآشفتگى بوجود مىآورد، نوشيدنى و اندوه و سرورى نرسيده است).[۸]
ارجاعات
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 243
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 226-225
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 470-469
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 3
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 255-254
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 467
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 306
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 709-705