گفتار (مترادف): تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی گفتار== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «قول»، «حدیث»، «کلمة»، «کلَّمَ»، «خاطب»، «حاور». ==مترادفات «گفتار» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |قول |قول (ریشه)|ریشه قو...» ایجاد کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۲۶ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۶:۰۶
مترادفات قرآنی گفتار
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «قول»، «حدیث»، «کلمة»، «کلَّمَ»، «خاطب»، «حاور».
مترادفات «گفتار» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
قول | ریشه قول | مشتقات قول | |
حدیث | ریشه حدث | مشتقات حدث | |
کلمة/کلّم | ریشه کلم | مشتقات کلم | |
خاطب | ریشه خطب | مشتقات خطب | |
حاور | ریشه حور | مشتقات حور |
معانی مترادفات قرآنی گفتار
«قول»
القَوْلُ و القِيلُ: سخن است، و هر دو واژه يكى است: در آيه: وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلًا (122/ نساء)واژه قَوْل بر وجوهى بشرح زير بكار ميرود:
اول- وجه روشنتر آن اينستكه سخن، مركب از حروفى آشكار و روشن براى گفتن باشد خواه بطور مفرد يا بصورت جمله، مثل: زيد و خرج كه مفرد است و مركب مانند: زيد: منطلق و هل خرج عمرو؟ و مانند آنها، جزء واحد از انواع سه گانه سخن يعنى (اسم- فعل- ادات يا حرف) به معنى قول بيشتر بكار ميرود چنانكه قصيده و خطبه و مانند آنها هم قول ناميده ميشود.
دوم- به چيزى هم كه در نفس و جان آدمى قبل از بيان كردن با لفظ متصور ميشود قول گويند [كلمات متصور در ذهن كه خود آغاز گفتن است] مثل عبارت:
فى نفسي قَوْلٌ: سخنى در دل دارم كه اظهارش نكردم، خداى تعالى گويد:
وَ يَقُولُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ لَوْ لا يُعَذِّبُنَا اللَّهُ (8/ مجادله)پس آنچه كه در اعتقادشان هست همچون قول قرار داده و بيان كرده است.
سوم- واژه قَوْل براى اعتقاد محض، مثل عبارت:
فلانٌ يَقُولُ بِقَوْلِ أبى حنيفة: او بنا به اعتقاد ابو حنيفه سخن مىگويد و عقيدهمند است.
چهارم- واژه قَوْل براى دلالت بر چيزى، مثل سخن شاعر كه:امتلأ الحوض و قَالَ قطني. [حوض پر شد و دلالت دارد بر اينكه مرا بس است.] پنجم- قَوْل در معنى توجه درست و صادق به چيزى، چنانكه مىگويى: فلان يَقُولُ بكذا: او به درستى به آن چيز توجه مىكند.
ششم- قَوْلُ را علماء منطق و نه غير ايشان در معنى- حد- بكار ميبرند مىگويد:
قول الجوهر كذا و قول العرض كذا: يعنى حد جوهر و حد عرض.
هفتم- بكار رفتن قَوْل در معنى الهام مثل: قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ (68/ كهف) اينگونه گفتن بصورت الهام بوده كه آن را قول ناميده است و گفتهاند در آيه:
قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ (11/ فصلت).
اينگونه گفتن هم در مورد زمين و آسمان بصورت تكوينى و تسخيرى از سوى خداى تعالى است نه به خطاب نمودن ظاهرى كه بر آنها وارد شده باشد
و همچنين آيه: قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً (69/ انبياء). و در آيه: يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ (167/ آل عمران) واژه- بِأَفْواهِهِمْ- بمعنى دهانها را بدينجهت ذكر كرده كه تنبيهى و هشدارى باشد بر اينكه به دروغ سخن گفتهاند و نه از روى اعتقاد درست همانطور كه در مورد نوشتن كتاب با دست يادآورى نموده كه:
فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ (79/ بقره) و در آيه: لَقَدْ حَقَ الْقَوْلُ عَلى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (7/ يس) قول در اين آيه يعنى علم خداوند بحال آنها و كلمه عذابى كه بر آنها مقرر است، چنانكه خداى تعالى گفت: وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ (115/ انعام). إِنَّ الَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ (96/ يونس). ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ (34/ مريم). اينكه حضرت عيسى عليه السّلام را در آيه اخير سخن حق ناميده است [و واژه قول در اين آيه همان قول حق است] براى اينست كه هشدارى باشد بر آنچه كه گفت: إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ .... ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (59/ آل عمران).
ناميده شدن عيسى عليه السّلام به قول از جانب خداى مثل ناميدن او به كلمهاى است كه گفت: وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ (171/ نساء). و در آيه: إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ (8/ ذاريات) يعنى شما در مورد بعث و قيامت در قولى مختلف و گونهگون هستيد، پس بعث يا برانگيختن پس از مرگ را از اينجهت قول ناميده كه گفتار مورد بحث آنها در مورد قيامت سخنى بيش نيست چنانكه هر چيز مذكور و يادآورى شدهاى را هم ذكر گويند.
در آيه: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلًا ما تُؤْمِنُونَ (40/ حاقه) قول و گفتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از اينجهت به رسول نسبت داده شده كه (قول) صادر شده از (رسول) به تو كه از سوى فرستندهاش آنرا به تو تبليغ مىكند، صحيح كه گاهى آن قول را به رسول يا پيامبر نسبت دهى و گاهى به رساننده به آن رسول [خداوند يا جبرئيل] و هر دو صحيح است.
پس اگر گفته شود آيا در اينصورت درست است كه شعر و خطبه به راوى آنها نسبت داده شود؟ همانطور كه به گوينده و سراينده آن منسوب ميشود؟
گفتهاند بلى درست است كه بگويند اين شعر و خطبه قول و سخن راوى است ولى صحيح نيست كه بگويند شعر و خطبه از راوى است زيرا واژه (شعر) زمانى بر قول و سخن قرار مىگيرد كه بر شكلى مخصوص باشد و در آن تركيب و شكل مخصوص شعرى براى راوى نيست ولى قول و سخن همان قول راوى است همانطور كه قول صاحب شعر كه از او روايت شده نيز است و در سخن خداى تعالى كه:
إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ (156/ بقره).
عبارت- قالوا- بيان لفظى و گفتن تنها در حال (مصيبت) منظور نيست بلكه آن چيزى منظور است كه با اعتقاد و عمل همراه باشد.
مِقْوَلٌ: زبان، رجلٌ مِقْوَلٌ يا منطيق و قَوَّالٌ و قَوَّالَةٌ: همه به معنى شخص زبانآور و سخنور است.
قَيْل: لقب يكى از ملوك حمير است كه چون به حرفش اعتماد و پيروى ميشد و به پدرش شباهت داشته آنطور ناميده شده.
تَقَيَّلَ فلانٌ أباه: او به پدرش شبيه است و از اين جهت آن ملوك را كه يكى پس از ديگرى بودند- تبّع- ناميدند [يعنى از پى هم آمدهها].
اصل- قَيْل- واوى است چون جمع آن- أَقْوَال- است مثل: ميت و أموات كه در اصل- قَيِّل و ميِّت است و مخفف شده [يك حرف- ى- از آنها براى تخفيف حذف شده.] و وقتى- أَقْيَال- گفته ميشود واژه (أعياد) است
تَقَيَّلَ أباه: در معنى- تعبّد- است يعنى پدرش را فرمان برد و اطاعت كرد و همينطور سخنى را گفت كه خيرى يا شرى بخود برساند.
اقْتَالَ قَوْلًا: و نيز اقتيال بيشتر در معنى حكومت كردن است، شاعر گويد:تأبى حكومة المُقْتَالِ. [از فرمان فرمانده امتناع كرد.] قَالٌ و قَالَةٌ: سخن زياد و منتشر شده.
خليل مىگويد: واژه- قَالٌ- به جاى (قَائِل) قرار مىگيرد پس عبارت: أنا قَالُ كذا، يعنى من گوينده آن هستم[۱]
«حدیث»
الحُدُوث، وجود و پيدايش چيزى بعد از اينكه جوهر يا عرضى از آن وجود نداشته (وجودى بىسابقه). و يا إحداث او يعنى ايجاد او و پيدايش او آفريده شدن پديدهها و مواد عالم تنها از خداى تعالى است.
مُحْدَث- چيزى است كه نبوده و ايجاد مىشود و اين ايجاد و پيدايش يا در ذات خود اوست و يا با ايجاد چيزى از طرف كسى كه آن را- إحداث مىكند مثل اينكه مىگوئى: أَحْدَثْثُ ملكا- يعنى ملك و باغى إحداث كردم. خداى تعالى گويد: (ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ- 2/ انبياء). (يعنى سخنى جديد كه بر ايشان از پروردگارشان مىآيد مىشنوند و ببازى مىگيرند). بهر چيزى كه زمانش نزديك باشد- مُحْدَث- گويند خواه در عمل يا در سخن. خداى تعالى گويد: (حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً- 70/ كهف). (لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً- 1/ طلاق).
حَدِيث- هر سخنى كه در بيدارى يا خواب از راه گوش به انسان مىرسد. خداى عزّ و جلّ گويد: (وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً- 3/ تحريم). (هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَة1/ غاشيه).(وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ- 101/ يوسف). يعنى: آنچه كه در خواب از رؤياها براى ايجاد و حادث مىشود.
خداوند قرآن را نيز- حديث- ناميده است، مثل آيات: (فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ- 34/ طور). (أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ- 59/ نحم). (فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً- 78/ نساء). (اين قوم را چه مىشود كه قرآن را نمىفهمند و درك نمىكنند). (حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ- 140/ نساء). (فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آياتِهِ يُؤْمِنُونَ- 6/ جاثيه). (وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثاً- 87/ نساء). پيامبر فرموده است: «إن يكن فى هذه الأمّة محدّث فهو عمر!». مقصود چيزى است كه از سوى ملاء أعلى بر دلش مىرسد. خداى تعالى گويد: (فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ- 19/ سباء).
حَدِيث- اخبارى كه بآنها مثل بزنند و حَدِيث يعنى ميوه تازه رجل حَدُوث- مرد خوش سخن.
حِدْثُ النّساء- هم سخن با زنان كه فعلش حَادَثْتُهُ و حَدَّثْتُهُ و تَحَادَثُوا و صار أُحْدُوثَة (يعنى با او سخن گفتم و به او حديث گفتم و گفتگو كردم و افسانه شد).
رجل حَدَث و حَدِيث السّنّ- مرد جوانسال و نوجوان- كه هر دو بيك معنى است.
حَادِثَة- رويدادى تازه و شگفت كه بابلاء و آسيب همراه است جمع آن حَوَادِث است.[۲]
«کلمة/ کلّم»
الْكَلْمُ: اثرى از (خستگى و جراحت يا صوت و سخن) كه با يكى از دو حس (شنوائى و بينائي) درك ميشود، پس كلام با حس شنوايى و شنيدن درك ميشود و- كلم- يعنى جراحت با حس بينائى. كَلَّمْتُهُ: به سختى مجروحش كردم كه تأثيرش ظاهر شد، شاعر در جمع بيان دو معنى مىگويد:و الكلم الاصيل كأرعب الكلم. در اين شعر كَلِم اول جمع كلمه است و دومى به معنى جراحات و زخمها. ارعب هم يعنى وسيع و گسترده، مىگويد: سخنان اصيل مثل زخمهائى زياد و گسترده است و ديگرى مىگويد:و جرح اللّسان كجرح اليد : [زخم زبان مثل زخم زدن و مجروح ساختن با دست است]. پس كَلَام و سخن بر الفاظ منظم و آراسته اطلاق ميشود و همچنين بر معانى كه تحت آن الفاظ فراهم مىآيد و قرار مىگيرد.
در نظر علماى نحو، كلام بر جزء واقع ميشود كه آن جزء يا اسم و يا فعل و يا حرف است و در نظر بيشتر متكلمين، كلام به اطلاق ميشود مگر بر جمله مركب و مفيد كه اخص از قول است زيرا قول در نظر آنها بر مفردات قرار مىگيرد.
و كَلِمَة در نظر آنها بر هر يك از اقسام سه گانه سخن يعنى اسم و فعل و حرف واقع ميشود كه بر خلاف اين نظر هم گفته شده، خداى تعالى گويد:
كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ- 5/ كهف فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ- 37/ بقره گفته شده كلمات در اين آيه اينست كه گفت:
رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا- 23/ اعراف حسين مىگويد: كلمات عباراتى است كه آدم عليه السّلام به شرح زير به خداوند گفت: ألم تخلقنى بيدك؟.
- آيا به قدرت خويش مرا نيافريدهاى؟
ألم تسكنى جنّتك؟.
آيا مرا در جنت خويش سكنى ندادى؟
ألم تسجد لي ملائكتك؟.
آيا فرشتگانت بر من سجده نكردهاند؟
ألم تسبق رحمتك غضبك؟.
آيا رحمت بر خشمت پيشى نگرفته است؟
أ رأيت ان تبت أ كنت معيدى الى الجنّة؟.
آيا اگر توبه كنم باز گشتم به جنت است؟
قال: نعم.
- خداوند فرمود «آري».
و نيز گفتهاند- كلماتى كه آدم از پروردگارش دريافت كرد و در آيه 37 سوره بقره بآن اشاره شده است، همان امانتى است كه به آسمانها و زمين و كوهها عرضه شده و تحمل دريافتنش را نداشتند ولى انسان آن را تحمل كرد و برداشت در آيه 72 سوره احزاب كه ميگويد:
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ- 72/ احزاب تا آخر آيه.
و در مورد آيه:وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَ- 124/ بقره). گفتهاند، كلمات در اين آيه همان اشيائى است كه خداوند ابراهيم عليه السّلام را با آنها امتحان كرد كه عبارت از: ذبح فرزندش و ختنه كردن و غير از اينها است. و در باره كلام خداوند به حضرت زكريا عليه السّلام كه: أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ- 39/ آل عمران) گفتهاند از «كَلِمَة» در اين توحيد و تكتا پرستى است و يا كتاب خدا. و يا مقصود به آن عيسى عليه السّلام است و ناميدن عيسى به كلمه در اين آيه:
1- همان است كه در آيه:
وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ- 171 نساء) ذكر شده.
2- و همان است كه با واژه- كن- كه در آيه:
إِنَّ مَثَلَ عِيسى ...- 59/ آل عمران.
مىگويد به وجود آمده.
3- و نيز گفتهاند «عيسى» از جهت هدايت شدن مردم بوسيله او «كلمه» ناميده شده.
مثل هدايت به كلمات خداى تعالى كه مردم به وسيله آنها هدايت ميشود:
4- گفتهاند ناميدن عيسى به كلمه به جهت همان چيزى است كه خداى تعالى در كودكيش او را با آن مخصوص گردانيده، آنجا كه عيسى عليه السّلام در كار هوارهاش بود گفت:
إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ- 30/ مريم تا آخر آيه.
5- يا اينكه ناميدن عيسى عليه السّلام به كلمة اللّه تعالى از جهت اينستكه او نبى و پيامبر شده است همانطور كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله.
ذِكْراً رَسُولًا- 10/ طلاق ناميده شده.
در آيه: وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ- 115/ انعام تا آخر آيه. در اينجا همان قضيه و حكم است پس هر حكم و قضيهاى كلمه ناميده ميشود چه گفتارى باشد يا افعالى و كردارى، در اينكه آن كلمه يا حكم را با صفت- صدق- توصيف كرده است از اين جهت است كه ميگويند سخن راست و عمل راست و درست. در آيه: وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ- 115/ انعام. زيرا قول و فعل هر دو با صفت صدق توصيف ميشوند مىگويند: قول صدق و فعل صدق. سخنى راست و كردارى راست. و عبارت (تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ) در آيه 115/ انعام: 1- اشاره اى است به آيه: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ- 3/ مائده. تا آخر آيه، كه آگاهى و هشدارى است بر اينكه از اين به بعد شريعت يعنى دين اسلام منسوخ نميشود.
2- گفته شده اشارهاى است به آنچه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده:
اوّل ما خلق اللّه تعالى القلم، فقال له أجر بما هو كائن إلى يوم القيامة 3- گفتهاند كلمة در آيه فوق، قرآن است، ناميدن قرآن به كلمه مثل ناميدن قصيده است به كلمة، خداى تعالى در آن آيه يادآورى مىكند كه قرآن تماما نازل خواهد شد و با حفظ و نگهدارى او باقى خواهد ماند و آنرا از حوادث و تحريفات حفظ مىكند و با لفظ ماضى يعني (تَمَّتْ) آنرا تعبير نموده تا آگاهى و هشدارى بر اين باشد كه آن امر يعنى اتمام و ابقاى قرآن در حكم چيزى است كه شونده است و بر اين معنى از حفظ قرآن، در آيه: فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ ...- 89/ انعام تا آخر آيه- اشاره كرده است
4- و همچنين گفتهاند واژه- تمت- در آيه مقصود ثواب و عقوبتى است كه وعده داده است و بر اين معنى است كه خداى تعالى مىگويد:
بَلى وَ لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْكافِرِينَ- 71/ زمر كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ فَسَقُوا- 33/ يونس.
تا آخر آيه.
5- گفته شده مقصود از «كَلِمَات» آيات اعجاز آميزى است كه پيشنهاد مىنمودند، پس در قرآن آگاهى ميدهد كه هر چه از آيات فرستاده شده، تمام است و در آنها رسائى و كمال هست.
و آيه: لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ- 115/ انعام.
ردى است بر سخن آنها كه مىگفتند:
ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا- 15/ يونس تا آخر آيه.
6- مقصود از واژه «رَبِّكَ» در آيه و عبارت- وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ- احكامى است كه حكم اجراى آنها را داده است و نيز بيان داشته كه براى بندگانش چيزى را كه در آن رسائى و كمال هست خواسته است.
و در: وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ بِما صَبَرُوا- 137/ اعراف) واژه «كلمة» در اين آيه مطابق آنچه گفته شده همان آيهاى است كه فرموده:
وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ- 5/ قصص تا آخر آيه.
وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكانَ لِزاماً- 129/ طه.
وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ- 14/ شورى.
آيه اخير اشارهاى است به آنچه را از حكم خداوند كه اقتضاى حكمت او را دارد و همان است كه فرمود: لا تبديل لكلماته. و آيه:
وَ يُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ- 82/ يونس.
يعنى با حجتى كه خداى تعالى براى شما و عليه ايشان آنرا دليلى روشن و آشكار قرار داده است كه همان حجتى قوى است.
و يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ- 15/ فتح).
اين آيه اشارهاى است به آنچه كه گفته است.
فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ- 83/ توبه تا آخر آيه اشاره دو آيه به يك امر، همان است كه منافقين ميگفتند:
ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ- 15/ فتح.
يعنى بگذار ما هم در گرفتن فوايد و- غنايم جنگ بدنبال شما باشيم سپس خداوند ميگويد اين سخن همان تبديل نمودن حكم و كلام خدا است و هشدار ميدهد كه اينان در جنگ از شما پيروى نمىكنند، چگونه ممكن است پيروى كنند و حال اينكه تحقيقا خداى تعالى حالات آنها را ميداند كه اين كار از ايشان حاصل نميشود و سر نميزند و حكم او هم در آن مورد گذشته است.
ولى مُكَالَمَه خداى تعالى با بنده دو گونه است: اول- در دنيا، دوم- در آخرت.
1- سخن گفتن خداوند با بنده در دنيا همان است كه در آيه:
ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ ... 51/ شورى.
از آن خبر داده است
2- ولى سخن گفتن خداوند در آخرت با بنده همان ثوابى است كه ويژه مؤمنين است و بزرگداشتى است نسبت به آنها كه كيفيت آن بر ما پوشيده است، و در قرآن خبر ميدهد كه از چنين كرامتى نسبت به كافرين خوددارى ميشود و از آن محرومند، بنا به آيه:
إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ ...- 77/ آل عمران
در آيه: يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ- 46/ نساء.
كَلِمْ جمع كلمة است و گفته شده اينان الفاظ را تغيير و تبديل ميدهند و آنها را تعبير مىكنند و نيز گفتهاند تحريف در آيه اخير از نظر معنى است به اين طريق كه كلام خداى را بغير از آنچه كه مقصود آيه و لفظ است و اقتضاى آنرا دارد تبديل مىكنند و اين نظر از دو سخن مذكور نيكوتر و شريفتر است زيرا هر لفظ وقتى در زبانها شايع و رايج شده و شهرت يافت تغيير و تبديل آن سخت و مشكل است.
و آيه:
وَ قالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْ لا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينا- 118/ بقره.
يعنى چرا خداوند رو در روى ما با ما سخن نمىگويد و اين معنى مثل آيه: يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ ... أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً- 153/ نساء است[۳]
«خاطب»
الْخَطْبُ و الْمُخَاطَبَةُ و التَّخَاطُبُ- رويا روى سخن گفتن و رد كردن كلام بيكديگر، و از اين واژه، خُطْبَة- اندرز گفتن، و خِطْبَة (با كسره خ) خواستگارى كردن و نامزد خواستن براى همسرى است.
خداى تعالى گويد: وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ- 235/ بقره).
يعنى (گناهى بر شما نيست كه بطور كنايه در باره خواستگارى و همسر گزينى سخن گوئيد).
اصل- خِطْبَة- در معنى خواستگارى همان حالتى است كه در آن هنگام براى انسان هست، مثل- جلسة و قعدة (جلسة- حالت نشستن بعد از بيدار شدن از خواب و بعد از دراز كشيدن، امّا قعدة- نشستن بعد از ايستادن است).
از واژه- خُطْبَة- خَاطِب و خَطِيب- يعنى گوينده خطبه، ساخته شده. امّا از خِطْبَة (با كسره خ) فقط- خَاطِب- ساخته شده و فعل در هر دو- خَطَبَ- يَخْطُبُ- است.
خَطْب هم بمعنى حادثه و كار بزرگ، است كه بگفتگوى زياد و همه جانبه مىانجامد، خداى تعالى گويد:
فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُ؟- 95/ طه) و فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ؟- 57/ حجر) فصل الْخِطَابِ هم چيزى است كه بوسيله آن خطاب و گفتگو فيصله مىيابد و پايان مىپذيرد.[۴]
«حاور»
الحَوْر يعنى تردد يا از نظر فكر و انديشه و يا با لذّات.خداى عزّ و جلّ گويد:
(إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ- 14/ انشقاق) يعنى او پنداشت كه بعد از مرگ برانگيخته و مبعوث نخواهد شد. و هرگز به حيات باز نمىگردد و اين معنى مثل مفهوم آيه (زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَ- 7/ تغابن).
(كفّار پندارند كه هرگز پس از مرگ مبعوث نمىشوند بگو چرا سوگند به پروردگارم كه بطور قطع برانگيخته خواهيد شد).
حَارَ الماء فى الغدير- آب در آبگير و حوض داخل و خارج شد.
حَارَ فى أمره- در كارش متحيّر و سرگردان شد، و از اين معنى واژه محور- است.
مِحْوَر- يعنى چوبى كه چرخ چاه بر آن قرار دارد و مىچرخد، و از اين نظر گفته شده:
سير السّوانى أبدا لا ينقطع (يعنى سير و سفر شتر آبكش يا اسب طاحونه هرگز بانتهاء نمىرسد). محارة الأذن- بن ظاهر و خارج گوش كه تشبيهى است به:
مَحَارَة الماء- يعنى راه ورود و خروج آب و هوا كه از راه دهان و گوش با صداى نفس رفت و آمد دارد.
القوم فى حَوَار- آن مردم در حال نقصان و رفت و آمدند.
نعوذ باللّه من الحَوْر بعد الكور- از نقصان و دو دلى بعد شروع كار بخداى پناه مىبريم يعنى از كم شدن حال و نيروى كار بعد از فزونى و آمادگى، مىگويند:
حَارَ بعد ما كان- يعنى بعد از ثابت بودن حيران شد.
مُحَاوَرَة و حِوَار- ردّ و بدل شدن سخن يا جواب دادن و پاسخ دادن و پاسخ شنيدن است، و از اين معنى است مصدر تَحَاوُر.
خداى تعالى گويد: (وَ اللَّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما- 1/ مجادله) و عبارت:
كلّمته فما رجع إلى حَوَار أو حَوِير أو مَحْوَرَة- با او سخن گفتم پاسخ و جواب سخن را نداد. (برنگرداند).
خداى تعالى گويد: (حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ- 72/ الرّحمن) و (حُورٌ عِينٌ- 22/ واقعه)- حُور- جمع- حَوْرَاء و أَحْوَر است.
الحَوْر- يعنى كم بودن سپيدى چشم نسبت بسياهى آن (سياه چشم).
أَحْوَرَت عينه- براى توجيه نهايت زيبائى و خوبى چشم بكار مىرود.
حَوَّرْتُ الشّيء- آن چيز را سپيد و گرد مدّور كردم و از اين جهت نان را- الحُوَّار- گويند.
حَوَارِيُّون: ياران حضرت عيسى بودند كه گفته شده گازر يا شكارچى بودند.
قيل: كانوا قصّارين بعضى از علماء گفتهاند ناميدن آنها به (حواريّون) براى اين است كه حواريون با رسانيدن فوائد دين و علم به نفوس و جانهاى مردم آنها را پاك و تطهير مىنمودند و اين همان عمل تطهير است كه در آيه (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً- 33/ احزاب) بآن اشاره شده است.
و همچنين گفتهاند: كه بصورت تشبيه و تمثيل آنها را- قصّارين- يعنى پاك كنندگان جامهها- ناميدهاند و از معنى- قصّار- به جامه شوى تصوّر مىشود كه قصّار به حقايق كار زيركانه متداول ميان مردم شناخت ويژهاى ندارد و در باره صفت و كار صيّاد بودن نيز نسبت به حواريون از اين جهت است كه نفوس و جانهاى مردم را از حيرت و سرگردانى به سوى حقّ راهنمائى مىكردند.
پيامبر (ص) فرمود: «الزّبير ابن عمّتى و حوارىّ». و نيز فرمود: «لكلّ نبىّ حوارىّ و حوارىّ الزّبير». كه منظور تشبيهى بيارى كردن آنهاست كه به- حوار- تشبيه شده است، چنانكه گفت: (مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ، قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ- 52/ آل عمران).[۵]