پرورش (مترادف)
مترادفات قرآنی پرورش
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «ربی»، «انبت»، «انشأ»، «ربّ»، «کفّل».
مترادفات «پرورش» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
ربی | ریشه ربو | مشتقات ربو | قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدًا وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ
|
انبت | ریشه نبت | مشتقات نبت | فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنۢبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا ٱلْمِحْرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزْقًا قَالَ يَٰمَرْيَمُ أَنَّىٰ لَكِ هَٰذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ ٱللَّهِ إِنَّ ٱللَّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَآءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ
|
انشأ | ریشه نشا | مشتقات نشا | ءَأَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَآ أَمْ نَحْنُ ٱلْمُنشِـُٔونَ
|
ربّ | ریشه ربب | مشتقات ربب | ٱلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلْعَٰلَمِينَ
|
کفّل | ریشه کفل | مشتقات کفل | ذَٰلِكَ مِنْ أَنۢبَآءِ ٱلْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلَٰمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ
|
معانی مترادفات قرآنی پرورش
«ربی»
رَبْوَة، رِبْوَة، رُبْوَة، رِبَاوَة (سرزمين بلند و مرتفع) خداى تعالى گويد: (إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ- 50/ مؤمنون) (به سرزمين مرتفعى كه آب جارى داشت).
ابو الحسن مىگويد: الرَّبْوة- با فتحه حرف (ر) نيكوتر است زيرا مىگويند: رُبًى و رَبَا فُلَانٌ: يعنى او به فلاتى رسيد.
رَبْوَة- را- رَابِيَة- نيز گويند گويى كه خودش مكانى بلند يافته و از اين معنى مىگويند:
رَبَا: افزون شد و فراتر رفت.
خداى تعالى گويد: (فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ- 5/ حج).
و آيه (فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً- 17/ رعد) (پس سيلاب كفى برآمده برداشت) و (فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِيَةً- 10/ حاقّه) (عذابى مافوقشان در برشان گرفت).
أَرْبَى عليه: بر او اشراف و احاطه يافت.
رَبَيْتُ الولد فَرَبَا: فرزند را تربيت كردم و رشد كرد، كه از همين واژه است، و گفتهاند اصلش از مضاعف يعنى (ربّ) است كه يك حرف آن براى تخفيف در لفظ به حرف (ى) تبديل شده مثل تظنّنْتُ- كه- تظنّيْتُ شده است.
الرِّبَا: يعنى افزونى بر سرمايه، ولى واژه- ربا- در شرع مخصوص به افزون شدن سرمايه با غير از سود شرعى است و به اعتبار اين افزونى و زيادى خداى تعالى گويد:
(وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا فِي أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ- 39/ روم).
يعنى: (آنچه را كه به- ربا- مىدهيد تا از مال مردم مالتان بيشتر شود در پيشگاه خدا افزون نمىشود بلكه در آنچه را كه زكات مىدهيد و خشنودى خدا مىجوئيد از فزونى يافتگان هستيد).
و در آيه ديگر تنبّه و هشدار مىدهد كه: (يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ- 276/ بقره).
يعنى: (خداوند ربا را مىكاهد و از بركت مىاندازد و محو مىكند ولى صدقات و بخشايش را با بركت فزونى مىدهد) زيادى و فزونى معقول با واژه بركة- كه از- ربا- بالاتر و فزونتر است تعبير شده چنانكه در مقابل آيه (وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً ... 39/ روم) مىگويد:
(وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ- 39/ روم).
أُرْبِيَّتَان: دو قسمت گوشت بن ران در قسمت ميانى (كشاله ران) آن است كه بالا مىآيد.
الرَّبْو: نفس عميق و بلند كه به تصوّر بالا آمدن سينه اينچنين ناميده شده و لذا مىگويند:
هو يتنفّس الصُّعَداء: او نفس بلند و عميقى مىكشد و امّا:
الرَّبِيئَة: با حرف همزه به معنى طلايه و پيشقراول از اين باب نيست.[۱]
«انبت»
نَبَاتْ و نَبْت چيزى است كه از زمين سر ميزند و آنها را گياهان گويند خواه ساقهاى مثل درخت داشته باشد يا نداشته باشد كه بىساقه را- نجم- گويند ولى در عرف سخن نجم به گياهان بىساقه مخصوص است كه در نزد اكثريت مردم نجم چيزى است كه حيوانات آنرا ميچرند و ميخورند بر اين معنى در آيه گفت:
لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتاً- النباء/ 15 و هر گاه حقايق را در نظر بگيريم واژه- نبات- در مورد هر چيزى كه رشد و نمو ميكند بكار ميرود خواه حيوان يا انسان.
پس- إِنْبَات- بمعنى روئيدن و رشد كردن در همه آنها صادق است در آيات زير:فَأَنْبَتْنا فِيها حَبًّا وَ عِنَباً وَ قَضْباً وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلًا وَ حَدائِقَ غُلْباً وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا و فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها- النمل/ 60.
و آيه يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ- النحل/ 11 و در مورد انسان فرمود:
وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً- النور/ 17 و خداوند شما را چون گياهان از زمين رويانيد. علماى نحو ميگويند عبارت- نَباتاً- در آيه اخير بجاى- انبات- كه همان مصدر روئيدن است بكار رفته عده ديگر آن را حال معنى كردهاند نه مصدر يعنى در حاليكه رشد ميكنيد و روئيده ميشويد، و در اين باره آگاهى ميدهد به اين كه انسان از جهتى مانند گياهان است زيرا آغاز حياتش و رشد و نشانش از خاك است.
و باين ترتيب رشد و نمو ميكند هر چند كه با صفتى اضافه بر گياهان وصف ميشود لذا فرمود:
هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ- الغافر/ 67 و همين طور گفت:
وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً- آل عمران/ 37 اما در آيه:
تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ- المؤمنون/ 20 در اينجا حرف- ب- بر سر دهن- براى وصف حال است نه براى متعدى كردن فعل- تنبت- زيرا- نبت- در تقدير آن- تنبت حاملة الدهن- معنى ميشود يعنى در حالت رشد گياه زيتون روغن توليد ميكند و روغن در آن بالقوه وجود دارد.
نَابِتَةُ شرّ- شرانگيز. و نبتت فيهم نابتة- يعنى كودكانى در ميانشان بزرگ ميشود.[۲]
«انشأ»
نَشْء و نَشْأَة- يعنى بوجود آوردن چيزى و تربيت كردن آن، در قرآن فرمود:
وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى- الواقعه/ 62 فعل اين واژه مثل- نَشَأَ فلان- است يعنى او را رشد كرد، جوان را هم كه رشد كرده و تربيت شده- نَاشِئ- ميگويند. در آيه فرمود:
إِنَ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً- المزمل/ 6 در اين آيه ناشئه- همان قيام و بپا خاستن براى نماز شب است كه بگويد نماز شب بهترين گواه بر خلوص قلب و صدق ايمان است.
نَشَأَ السحابُ- ابر در هوا ظاهر شد و بتدريج متراكم شد. در آيه گفت:
وَ يُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ- الرعد/ 12 واژه- إِنْشَاء- بمعنى ايجاد چيزى است با تربيت و رشد آن كه بيشتر در ايجاد حيات انسان گفته ميشود، در آيات: هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ- الملك/ 23 و هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ- هود/ 61 و ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ- المؤمنون/ 31 و ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ- المؤمنون/ 14 و وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ- الواقعه/ 61
و يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ- العنكبوت/ 20 همه آيات فوق در مورد ايجاد و آفرينشى است كه مخصوص خداوند است در آيه گفت:
أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ- الواقعه/ 72 كه در اين آيه ظاهر شدن و بيرون آمدن آبش را به ايجاد و ظهور انسان از نطفه و خاك تشبيه كرده است. در آيه گفت:
أَ وَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِي الْحِلْيَةِ- الزخرف/ 18 يعنى كسيكه در زينت و زيور رشد ميكند و تربيت ميشود (مثل دختران) فرزندان خدا هستند!؟ كه بصورت- يَنْشَا- هم خوانده شده.[۳]
«ربّ»
الرَّبّ: در اصل به معنى تربيت و پرورش است يعنى ايجاد كردن حالتى پس از حالتى ديگر در چيزى تا به حدّ نهائى و تمام و كمال آن برسد.
مىگويند- رَبَّهُ و رَبَّاهُ و رَبَّبَهُ: او را تربيت كرد و پرورشش داد.
لَأَنْ يَرُبَّنِي رَجُلٌ مِنْ قُرَيْشٍ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ يَرُبَّنِي رَجُلٌ مِنْ هَوَازِنَ.
: گفته شده اگر مردمى از قريش (تبار و نياى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مرا تربيت كند خوشتر دارم از اينكه مردمى از هوازن مرا پرورش دهند.
پس- الرّب- مصدر است كه بطور استعاره بجاى فاعل بكار رفته است.
(هوازن- قبيلهاى است از يمن كه جزء يكى از مخاليف يمن است و هوزن نام پرندهاى است. معجم البلدان 5/ 420).
الرّب: بطور مطلق جز براى خداى تعالى گفته نمىشود كه او متكفّل مصالح موجودات و آفريدههاست.
مثل اينكه خداى تعالى گويد: (بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌ غَفُورٌ- 15/ سبأ) و بر اين معنى گويد: (وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً- 10/ آل عمران) يعنى آلههاى، مىپنداشتند كه فرشتگان و پيامبران، باريتعالى و پروردگار و مسبّب اسبابند (ايجاد كننده پديدهها) و نيز آنها عهدهدار مصالح بندگانند.
واژه- ربّ- در حالت اضافه به خداوند و غير از او بكار مىرود، در آيات:
(رَبِّ الْعالَمِينَ- 2/ فاتحه) و (رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ- 26/ شعراء).
و همينطور در معنى صاحب چيزى مىگويند: ربّ الدّار و ربّ الفرس.
و بر اين اساس سخن خداى تعالى است كه: (اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ- 42/ يوسف) و (ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ- 50/ يوسف) و (قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ- 23/ يوسف) كه گفته شده قصدش و توجّهاش از- ربّى- خداى تعالى است.
و نيز گفتهاند: مقصودش ملكى است كه او را سرپرستى كرده كه البتّه نظر اوّل به سخن او شايستهتر است.
گفته شده- رَبَّانِىّ- منسوب به- رَبَّان- است. يعنى: (دانشمند و راسخ در علم و دين و عارف به اللّه).
لفظ- فَعْلان- از فَعِلَ- است، مثل- عَطْشان و سَكْران و كمتر از- فَعَلَ- ساخته مىشود. فقط نَعْسَان از نَعَسَ آمده است.
و نيز گفتهاند: رَبَّانىّ- منسوب به واژه رَبّ- است كه مصدر است پس- ربّانى- در اين معنى، يعنى منسوب به مصدر، كسى است كه علم و دانش را تكامل مىبخشد، مثل حكيم، و يا منسوب به خود اوست كه در اين صورت ربّانى- يعنى كسى كه نفس خويشتن با علم پرورش مىدهد كه البتّه هر دو معنى (پرورش و رشد علم يا پرورش خويش با علم) تحقيقا ملازم يكديگر است زيرا كسى كه نفس و جان خويش را با علم تربيت مىكند در واقع علم و دانش را رشد داده است و كسى كه در راه تكامل علم و دانش كوشيد خويشتن را با آن تربيت كرده است.
و نيز گفته شده- ربّانى- با (ياء نسبت) منسوب به- ربّ- يعنى خداى تعالى است، پس- ربّانى- در اين معنى مثل- الهى است (منسوب به اللّه) و اضافه شدن حرف (ن) در- ربّانى- مثل اضافه شدن حرف (ن) در- لَحْيانى- و جِسْمانى- است (كه منسوب به- لحيه و جسم- است).
على رضى اللّه عنه، گفته است: «أَنَا رَبَّانِيُ هَذِهِ الْأُمَّةِ»
جمع آن- رَبَّانِيُّون- است. خداى تعالى گويد: (لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ- 63/ مائده) و (كُونُوا رَبَّانِيِّينَ- 79/ آل عمران) گفته شده- ربّانى- لفظى است در اصل سريانى، چون تازه و بى سابقه است و در كلامشان از اين واژه كم و اندك يافت مىشود. در آيه (رِبِّيُّون كثير- 146/ آل عمران) واژه ربّى مثل ربّانى و رُبُوبِيَّة- مصدر است كه در وصف خداى عزّ و جلّ گفته مىشود- الرِّبَابَة- هم كه مصدر است در باره غير خدا بكار مىرود.
جمع ربّ- أَرْبَاب- است، خداى تعالى گويد: (أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ- 39/ يوسف) و حقّ نيست كه واژه ربّ جمع بسته شود زيرا اطلاق آن جز خداى تعالى را در برنمىگيرد امّا در آيه فوق اگر بصورت جمع آمده است بنابر اعتقاد و سخن كفار است نه اينكه واقعا در نفس خويش و بالذّات چنين باشد در سخنان معمولى هم واژه ربّ جز در باره خداى گفته نمىشود.
جمع رَبّ- أَرِبَّة و رُبُوب- است يعنى جماعات و گروهها.
شاعر گويد:كانتْ أَرِبَّتُهم حَفْرا و غَرّهم/عَقْدُ الجِوَار و كانوا مَعْشَرا غُدُرا (شعر از ابو ذويب است مىگويد تنها وسيله اجتماع و جمعشان پيمان همسايگى و چاهى است كه براى آب گردش جمع مىشوند و گر نه مردمى حيلهگر و غدّارند).
ديگرى گويد:و كنْتَ امْرَأً أَفَضَتْ إليك رِبَابَتِي/و قَبْلَك رَبَّنى فضِعْتُ رُبُوب (خطاب شاعر كه علقمة بن فحل است به حارث غسانى است كه او را مدح كرده و در ديوانش شعر فوق چنين است:أنت امروا أفضت إليك ربابتي/و قبلك ربّتْنى فضعت ربوب يعنى: (تو كسى هستى كه قوم من به تو رسيدهاند و قبلا هم تو شاخص ملوك و مردم بودى).
رِبَابة: پيمان دوستى با ديگران و همچنين تيردان و جعبه تير.
الرَّابّ و الرَّابَّة: پدر و مادرى كه متكفّل تربيت فرزند همسران قبلى خود هستند و اين چنين فرزندانى را هم- رَبِيب و رَبِيبَة- گويند.
خداى تعالى گويد: (وَ رَبائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ- 22/ نساء) فرزندان شوهران يا فرزندان زنان قبلىتان كه تحت سرپرستى شما هستند.
رَبَّيْتُ الأَدِيمَ: چرم را روغن ماليدم.
رَبَّيْتُ الدّواءَ: دارو را با عسل آميختم.
سِقَاء مَرْبُوبٌ: مشك شير و آب براى كودك يا اسب.
شاعر گويد:فكونى له كالسّمن ربّت له الأدم. يعنى: (براى آن فرزند و تربيتش همچون روغنى باش كه چرم را نرم و اشباع مىكند).
الرَّبَاب: ابر، بخاطر اينكه با بارانش گياه را رشد مىدهد لذا- مطر را هم- دَرّ- ناميدهاند، يعنى ريزش و فراوانى باران، ابر- هم به شتر مادينه باردار تشبيه شده است.
أَرَبَّتِ السَّحَابة: ابرها بهم پيوسته شده كه در حقيقت منظور ريزش باران و تربيت گياهان است كه معنى دوام و ثبات هم در آن تصوّر مىشود چنانكه مىگويند:
أَرَبَ فلان بمكانِ كذا: كه ثبات و اقامت او به ابرهاى بهم پيوسته تشبيه شده است.
رُبَ: هم براى چيزى كه مستقّلا زمانى بعد از زمان ديگر وجود دارد بكار مىرود.
مثل آيه: (رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا 2/ حجر)[۴]
«کفّل»
الْكَفَالَة: پذيرفتن عهد و ضامن شدن.
تَكَفَّلْتُ بكذا و كَفَّلْتُهُ فلانا:
كفالت او را پذيرفتم و عهدهدار شدم.
آيه: وَ كَفَّلَها زَكَرِيَّا- 37/ آل عمران) بصورت- كفلها اللّه تعالى- هم خوانده شده يعنى خداوند كفالتش نمود، اگر (ف) بدون تشديد باشد فعل كفالت به زكريا منسوب ميشود و معنى آن- تضمنها- است يعنى ضمانت كرد، خداى تعالى گفت:
وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلًا- 91/ نحل) كفيل: بهره كافى است گوئى كه كارش را تكفل كرده است، مثل آيه:
فَقالَ أَكْفِلْنِيها- 23/ ص) يعنى مرا كفيل او قرار ده، كِفْل همان كفيل است گفت:
يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ- 28/ حديد) يعنى خداوند كفيل و ضامن روزى، از نعمتش در دنيا و آخرت هر دو هست و اين دو نعمت يعنى نعمت دنيايى و آخرت همان است كه در دو جهان از خداى تعالى خواسته ميشود در آيه:
رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً- 201/ بقره) و نيز گفته شده واژه- كفلين- در آيه مقصود دو نعمت نيست بلكه نعمت متوالى و پياپى كه با كافى بودنش از جانب خداوند كفالت شده است، و اينكه بصورت تثنيه [كفلين] آمده است بر همان حد و قرارى است كه در لبيك و سعديك گفتيم و اما در آيات:
مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً- 85/ نساء) (و قسمت دوم آيه- شفاعة سيئة است).
تا: يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْها- 85/ نساء)واژه- كفل- در اينجا بمعنى اول نيست بلكه استعاره از كفل است و چيز ناپسند و بدى است اشتقاقش از- كفل- اينست كه- كفل- در معنى ستورى و مركبى است كه صاحبش را به روى در مىاندازد و در هر سختى و مشكلى مثل- سيساء- كه همان استخوان پشت الاغ لاغر اندام است ميشود و مىگويند: لاحملنّك على الكفل و على السيساء: تو را به زحمت بر استخوان پشت ستور لاغر حمل ميكنم.
و لأركبنّك الحسرى الرزايا: بطور قطع تو را بر شتر مادينه از حركت مانده و عليل برمىنشانم.
شاعر گويد:و حملناهم على صعبة زو/راء يعلونها بغير وطاء [آنها را بر شتر كجرو و چموشى نهادند كه بدون آمادگى او را بلند مىكنند].
معنى آيه اخير، يعنى كسيكه در كار نيك به ديگرى يار و پيوسته شود براى او بهره و نصيبى از آن نيكى هست و كسيكه در كار گناه و زشت بر ديگرى مىپيوندد سختى و شدت آن كار به او ميرسد.
گفتهاند- كفل همان كفيل است، و هشدار ميدهد كسيكه قصد شر و بدي نمود براى او از كارش كفيلى هست كه از او سؤال مىكند چنانكه گفته شده:
من ظلم فقد اقام كفيلا بظلمه: تنبيهى است بر اينكه امكان خلاصى براى ستمگر و ظالم از عقوبت آن نيست[۵]