نزد (مترادف)
مترادفات قرآنی نزد
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «عند»، «لدی»، «تلقاء»، «حول».
مترادفات «نزد» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
عند | |||
لدی | |||
تلقاء | ریشه لقی | مشتقات لقی | |
حول | ریشه حول | مشتقات حول |
معانی مترادفات قرآنی نزد
«تلقاء»
لِقَاءْ مقابله و روبرو شدن است كه با هم و تصادفا برخورد كنند كه به هر كدام جداگانه تعبير شده است- فعل اين واژه- لَقِيَهُ، يَلْقَاهُ، لِقَاءً، او لُقِيّا و لُقْيَة است كه اين معنى در مورد ادراك حسى، يا بوسيله چشم يا عقل اطلاق ميشود. در آيه گفت: لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ- آل عمران/ 143).
يعنى (قبل از اينكه مرگ را دريابيد آرزويش را داشتيد) و گفت:
لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً- الكهف/ 62).
در مسافرتمان باين رنج و زحمت رسيديم.
اما مُلَاقَات خداى عزّ و جلّ عبارت از قيامت و بازگشت باوست. در آيه گفت:
وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ- البقره/ 223).
و قالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ- بقره/ 46
لِقَاءْ مصدر دوم ملاقات است در آيه گفت:
وَ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا- يونس/ 7).
و إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ و فَذُوقُوا بِما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا- الجاثيه/ 34).
يعنى قيامت و بعث و نشور را فراموش كردند.
يَوْمَ التَّلاقِ- غافر/ 15).
يعنى روز قيامت، وجه تسميه قيامت به زمان تلاقى و برخورد براى خصوصياتى است كه در آن زمان و هنگام محشر هست.
اول- برخورد و رسيدن كسانى كه قبلا از دنيا رفتهاند و كسانى كه بعدا آمدهاند.
دوم- برخورد و ملاقات كروبيان يا اهل آسمانها با اهالى زمين.
سوم- برخورد هر كسى به عملى كه خودش انجام داده و قبل از مردنش پيشاپيش حاصل شده.
گفته ميشود- لَقِىَ فلان خيرا و شرا- يعنى به نيك و بد كردارش رسيد، شاعر گويد:فمن يلق خيرا يحمد النّاس امره/كرار نيكوكار را مردم مىستانيد
و ديگرى ميگويد:تَلْقَى السماحة منه و الندى خلقا.
تو اخلاق جوانمردى و بخشش را از او در نهاد و سرشتش در خواهى يافت.
- لَقِيتُهُ بكذا- وقتى است كه او را استقبال كنى، خداى تعالى فرمود:
وَ يُلَقَّوْنَ فِيها تَحِيَّةً وَ سَلاماً- الفرقان/ 75).
و آيه وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً- انسان/ 11).
تلقى هم در معنى- لقى- است در آيه گفت:
وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ- الانبياء/ 103).
و وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ- النمل/ 6).
يعنى (اى پيامبر آيات قرآن از جانب خداى حكيم و عليم بر تو القاء ميشود) إِلْقَاءْ افكندن چيزى است بطوريكه تو آنرا به بينى، سپس اين معنى در مورد انداختن هر چيز بكار رفته است. در آيه گفت: فَكَذلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُ- طه/ 87). و قالُوا يا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ- الاعراف/ 15).
در مورد انداختن عصاى موسى و سحر ساحران فرعون است ميگويند تو ميافكنى يا ما بيفكنيم. در آيه گفت: قالَ أَلْقُوا- الاعراف/ 116). و قالَ أَلْقِها يا مُوسى فَأَلْقاها- طه/ 19). و باز در همين معنى آيات: فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ- طه/ 39). إِذا أُلْقُوا فِيها- الملك/ 7). كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ- الملك/ 8). أَلْقَتْ ما فِيها وَ تَخَلَّتْ- الانشقاق/ 4). (اين آيه در باره پيش گوئى از آينده زمين در آستانه قيامت است ميگويد زمين هرچه در درون دارد بيرون افكند كه با سوره زلزال مشابه است و همان آيه- وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ- است آرامگاها هر چه دارند بيرون افكنند).
در باره سخن و سلام و درود و اظهار محبت نيز- أَلْقَيْتُ- يعنى سلام و درود و ستمى و محبتى را به تو رساندم. چنانكه در آيه گفت: تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ- الممتحنه/ 1). فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ- النحل/ 86). وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ- النحل/ 87). و گفت إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا- المزمل/ 5). كه اين آيه يعنى رسيدن آيات و سخن گرانبار به پيامبر همان با وحى و نبوت است و گفت: أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ- ق/ 37). كه عبارت از گوش فرا دادن به اوست، در آيه مربوط به سجده در آمدن ساحران دربار فرعون در برابر معجزه حضرت موسى عليه السّلام ميگويد: فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً- الاعراف/ 12).
فعل- أَلْقَى- بصورت ماضى مجهول هشدارى و آگاهى بر اين امر است كه معجزه موسى عليه السّلام آنها را مجذوب كرد و فرو گرفت و در كارى كه نگزيده و نخواسته بودند افكند و ايمان آوردند.[۱]
«حول»
اصل حَوْل- دگرگونى چيزى و جدا شدن از غير اوست و به اعتبار تغيير و دگرگونى، در معنى اين واژه مىگويند:
حَالَ الشّيء، يَحُولُ، حُئُولًا- آن چيز دگرگون شد.
اسْتَحَالَ- آماده تغيير شد و باعتبار معنى دوّم يعنى انفصال و جدا شدن، گفتهاند:
حَالَ بينى و بينك كذا- آنچنان ميان من و تو جدائى افتاد.
خداى تعالى گويد: (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ- 24/ انفال) اشاره بآن چيزى است كه در وصف خداى تعالى گفته شده كه، يقلّب القلوب- به اين معنى كه خداوند در دل انسان چيزى القاء مىكند و مىرساند كه او را از مرادش بسوى چيزى كه حكمت اقتضاء دارد معطوف مىكند و در اين باره گفتهاند:و در آيه (وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُونَ- 54/ سبا) يعنى ميان ايشان و آنچه را كه ميل داشتند حائل شد.
و بعضى در آيه (يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ- 24/ انفال) كه قبلا ذكر شد، گفتهاند باين معنى است كه خداوند انسان را به پيرى و فرتوتى از عمر مىرساند و بخودش وا مىگذارد تا جائيكه بعد از آموختن علم ديگر چيزى نمىداند و نمىتواند بياموزد.
حَوَّلْتُ الشّيء فَتَحَوَّلَ- يعنى آن را تغيير دادم و دگرگون شد كه يا تغيير بالذّات است و يا با حكم و سخن.
أَحَلْتُ على فلان بالدّين- پرداخت قرضم را بعهده او وا گزاردم.
حَوَّلْتُ الكتاب- اينست كه تو مطالب يك كتاب را به كتابى ديگر منتقل كنى بدون اينكه مطالب كتاب اوّل را از بين برده باشى.
لو كان ذا حيلة لتحوّل- يعنى اگر چارهاى و راهى داشت دگرگون مىشد.
خداى عزّ و جلّ گويد: (لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا- 108/ كهف).
يعنى: (در بهشت جاودانند و انتقال و جابجائى نمىخواهند، و نمىجويند).
حِوَلًا- در آيه يعنى جابجائى مكانى و تغيير.
الحَوْل- يعنى سال، باعتبار اينكه در طلوع كردنها و غروب كردنها خورشيد و حركت آن سال تجريد مىگردد و منقلب مىشود.
(و اين بهترين معنى است كه براى ناميدن سال به حول از طرف راغب تعبير شده است).
خداى تعالى گويد: (وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ- 233/ بقره).
(مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْراجٍ- 240/ بقره) و از اين معنى عبارات:
حَالَتِ السّنة تَحُولُ- يعنى سال گرديد و گذشت.
حَالَتِ الدّار- يعنى سالها بر خانه گذشت و قديمى شد.
أَحَالَتْ و أَحْوَلَتْ- تغيير ساليانه به آن دست داده، مثل: أعامت و أشهرت- يعنى سال و ماه بر آن گذشت.
أَحَالَ فلان بمكان كذا- يك سال در آنجا اقامت گزيد.
حَالَتِ النّاقة تَحُولُ حِيَالًا- وقتى است كه شتر باردار نمىشود و اين وضع بخاطر تغيير عادت اوست.
حَال- آن چيزى است كه در انسان و غير انسان از امور و كارهاى متغيّر در نفس و جسم و مال متاع و دستآوردهاى او حاصل مىشود و به او اختصاص مىيابد.
حَوْل- قدرت و نيروئى است كه از اصول سه گانهاى كه ذكر كرديم يعنى 1- جان 2- تن 3- مال، بدست مىآيد.
و از اين معنى عبارت- لا حول و لا قوّة إلّا باللّه- است (يعنى اساس آفرينش و تمام نيروها كه از آن سه اصل است از خداست).
حَوْل الشّيء- اطراف يا جائى از چيزى كه ممكن است آنچيز بسوى آن گردانده شود و برسد.
خداى عزّ و جلّ گويد: (الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ- 7/ غافر).
الحِيلَة و الحُوَيْلَة- يعنى مكر و تزوير در آن چيزى كه در پنهانى دل و خاطر براى رسيدن بحالتى يا چيزى در انسان حاصل مىشود و بيشتر در چيزى است كه در اثر خباثت و پليدى بكار مىرود، گر چه تحقيقا بايستى در آنچه را كه حكمتى در آن هست بكار رود، از اين جهت در وصف خداى عزّ و جلّ گفته شده:
(وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ- 13/ رعد) (يعنى انسان نافرمان و گستاخ.
با احساس ضعف و ناتوانى خويش در برابر پديدههاى نيرومند جهان باز هم- يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ- با خداى تعالى ستيزه مىكنند، در حالى كه خداوند مكرشان را به مقتضاى حكمت بايشان مىنماياند و بر مىگرداند.هر كه استيزه كند بر رو فتد/آنچنان كو برنخيزد تا ابد
اشاره است به رسيدن او به سويداى دل مردم و پنهانيشان به آنچه كه در آن حكمتى است، بنابراين- محال- بمكر و كيد توصيف شده است امّا نه بصورت ناپسند و مذموم زيرا خداى تعالى از فعل قبيح، پاك و منزّه است.
حِيلَة- از حول است ولى حرف (و) آن بحرف (ى) تبديل شده است چون حرف ما قبلش مكسور است.
و از اين معانى عبارت- رجل حُوَل- است يعنى مردى حيلهگر و سخت گير، و امّا مُحَال- چيزى است كه حالت دو متناقض در آن جمع شده باشد كه البتّه اين امر در سخن و لفظ بيان مىشود نه در وجود خارجى مثل اينكه گفته شود جسم واحدى در دو مكان با يك حالت در آن واحد وجود دارد.
اسْتَحَالَ الشّيء- يعنى آنچيز ناممكن شد كه آن را مُسْتَحِيل گويند يعنى بصورت محال و ناممكن در آمد.
حِوَلَاء- جفت نوزاد و همان مشيمه يا پوستى است كه از آب سبز رنگ محتواى رحم پر است و با نوزاد از رحم مادر بيرون مىآيد.
و لا أفعل كذا ما أرزمت أمّ حائل- حَائِل:- بچّه شتر مادّهاى است كه نرينه بنظر مىآيد ولى بعد از بدنيا آمدن معلوم مىشود مادّه است معنى عبارت بالا اين است كه: من آن كار را نمىكنم تا وقتى كه مادّه شتر ناله كند و معلوم شود در حال زائيدن است.
(يعنى پس از اطمينان آن را انجام خواهم داد، إرزام- ناله كردن و داد زدن).
سقب- بچّه شتر نر در مقابل مادّه.
واژه حَال- در لغت براى صفتى است كه در موصوف بكار مىرود و در عرف منطقيّون- حَال- يعنى كيفيّتى كه بسرعت زايل مىشود مثل حرارت، و سرما و خشكى و رطوبت كه عارضى هستند.[۲]