فرار (مترادف)
مترادفات قرآنی فرار
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «فرَّ»، «اَبَقَ»، «زَهَقَ»، «هرب»، «استنفر»، «شرّدَ».
مترادفات «فرار» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
فرَّ | ریشه فرر | مشتقات فرر | |
اَبَقَ | ریشه ابق | مشتقات ابق | |
زَهَقَ | ریشه رهق | مشتقات رهق | |
هرب | ریشه هرب | مشتقات هرب | |
استنفر | ریشه نفر | مشتقات نفر | |
شرّدَ | ریشه شرد | مشتقات شرد |
معانی مترادفات قرآنی فرار
«فرَّ»
اصل فَرّ: معلوم نمودن سن ستوران است فعلش- فَرَرْتُ فِرَاراً- است و از اين واژه بطور مجاز ميگويند:
فَرَّ الدّهرُ جدعاً: روزگار پيوسته تازه و جوان مىنمايد و جلوه مىكند.
و- فَرَرْتُ عن الأمر- كاوش كردم.
افْتِرَار: آشكار شدن دندان در خنديدن.
فَرَّ عن الحرب فِرَاراً: آشكارا از جنگ گريخت، در آيات:
فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ (21/ شعراء).
فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (51/ مدثر)
فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلَّا فِراراً (6/ نوح).
لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ (16/ احزاب).
فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ (50/ ذاريات).
أَفْرَرْتُهُ: او را گريزاندم.
رجلٌ فَرٌّ و فَارٌّ: مرد گريزان.
مَفَرّ: زمان و جاى گريختن و فرار كردن [مصدر ميمى- اسم مكان- اسم زمان].
در آيه: أَيْنَ الْمَفَرُّ (10/ قيامت) احتمال هر سه معنى اخير در آن هست.[۱]
«اَبَقَ»
خداى تعالى فرموده است (إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ- 14/ صافات) (يعنى زمانى كه به طرف كشتى پر از متاع گريختند).
عبارت- أَبَقَ العبد، يَأْبِقُ إِبَاقاً و أَبِقَ يَأْبَقُ- در زمان گريختن و فرار كردن بكار مىرود و- عبد آبِقٌ- بنده گريز پا است و جمعش أُبَّاق.
تَأَبَّقَ الرجل: خود را پنهان كرد، كه به گريختن تشبيه شده است.
و امّا سخن اين شاعر كه مىگويد:قد أُحْكِمَتْ حَكَمَاتِ القِّدِّ و الأَبَقَا (لجام و دهانه و افسارهاى چرمين و موئين او محكم شده است) گفته شده الأَبَق- در اين شعر بمعنى طناب محكم بافته شده است.[۲]
«زَهَقَ»
زَهَقَتْ نفْسُه: از غم و اندوه آن چيز خارج شد. خداى تعالى گويد: (وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُم 55/ توبه).[۳]
«هرب»
هرب: (بفتح ه- ر) فرار كردن گويند «هَرَبَ هَرَبَاً: فرّ». وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِي الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً جنّ: 12. ما دانستيم كه هرگز خدا را در زمين عاجز نتوانيم نمود و نيز با فرار كردن او را عاجز نتوانيم كرد كه او هر جا باشيم ما را درك ميكند، اين لفظ فقط يكبار در قرآن آمده است.[۴]
«استنفر»
نَفْر بر وزن (شَهْر) دور شدن از چيزى و شتافتن بسوى چيزى مثل واژه- فزع- يعنى دور شدن با ناآرامى و پناه بردن به چيزى. مصدر ديگر آن- نُفُور- است در آيه گفت:
ما زادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً- الفاطر و وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً- الاسراء/ 41
نَفَرَ إلى الحرب يَنْفُرُ و يَنْفِرُ نَفْراً- بسوى جنگ روى آورد و- يومُ النَّفْرِ.
روز نبرد. در آيه گفت:انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا- التوبه/ 41و إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً- التوبة/ 39و ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ- التوبة/ 39 و وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً- التوبة/ 122و فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ- التوبة اسْتِنْفَار: تشويق و وادار نمودن مردم براى رفتن به جنگ و نيز طلب دورى و گريختن از جنگ. در آيه: كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ- المدثر/ 50 كه با فتحه و كسره حرف- ف- خوانده شده است (تشبيه حالت مجرمين بىايمان است به خران گريزان از شير هستند) با كسره يعنى- نَافِرَة- و با فتحه يعنى مُنَفَّرَةٌ است- نَفَرٌ- نَفِيرٌ- نَفَرَةٌ- گروهى از مردان كه ميتوانند به جنگ بروند.
مُنَافَرَة- داورى و محاكمه در برترى و غلبه بر خصم بصورت استكبار و فخر فروشى است.
أُنْفِرَ فلانٌ- در داورى و محاكمه با فضيلت برترى يافت.
نُفِّرَ فلانٌ- او را نامى دادند كه به گمان اعراب شياطين از آن اسمها ميگريزند، عربى گفت، ميگويند وقتى به دنيا آمدم به پدرم گفتند- نَفِّرْ عَنْهُ- او هم مرا به اسم- قنفذ- يعنى جوجه و كنيهام را- ابا الفدا- يعنى ستيزهجو ناميد.
نَفَرَ الجلدُ- پوست ورم كرد، ابو عبيده ميگويد اين معنى از همان دور شدن چيزى از چيز ديگر است يعنى پوستش از گوشتش دور شده.[۵]
«شرّدَ»
شَرَدَ البعيرُ: شتر رميد و گريخت.
شَرَّدْتُ فلاناً فى البلاد و شَرَّدْتُ به: نسبت به او رفتارى نمودم و عيبش برملا كردم كه ديگران از كار و كردارش دورى كنند و عبرت گيرند- مثل اينكه مىگويند:
نكّلت به: براى عبرت ديگران عقوبتش كردم و عبرتش گردانيدم.
در آيه گفت: (فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ- 57/ انفال).
يعنى: براى كسانى كه پس از آنها مىآيند و با تو برخورد مىكنند عبرتشان گردان
فلان طريد شَرِيد: او رانده شده و طرد شده است.[۶]