مستی (مترادف)
مترادفات قرآنی مستی
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «نزف»، «غال»، «سکر».
مترادفات «مستی» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
نزف | ریشه نزف | مشتقات نزف | |
غال | ریشه غول | مشتقات غول | |
سکر | ریشه سکر | مشتقات سکر |
معانی مترادفات قرآنی مستی
«نزف»
نَزَفَ الماءَ- تمام آب چاه را بتدريج كشيد تا خشك شد.- بئر نَزُوف- چاهيكه آبش خشك شده- نُزْفَة بمعنى غرفه و اطاق است جمعش- نُزَف- است.
نُزِفَ دَمُهُ او دمعه- خون و اشكش خشك شد و با خونريزى خونش تمام شد. و از اين معنى به مرد مستى كه در اثر مستى فهم و شعورش را از دست داده نَزِيف- ميگويند، در آيه فرمود:
لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يَنْزِفُونَ- الواقعه/ 19 كه يُنْزِفُونَ- با ضمه حرف اول هم خوانده شده. يعنى:
بهشتيان از نعمتها و نوشابههاى پاك بهشتى نه هرگز سر دردى ميكشند و نه به كم خردى و بى عقلى و خمار دچار ميشوند بلكه به نعمتهائى كه پاداش عمل دنيوى آنهاست ميرسند- جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ).
أَنْزَفُوا- يعنى با نوشيدن شراب عقلشان از دست رفت و تمام شده كه از همان معنى تمام شدن آب چاه مشتق شده. (خشك مغز و بى خرد شدند).
اين فعل در باب افعال مثل- أَنْزَفْتُ الشىءَ- يعنى آن كار را تمام كردم رساتر از فعل ثلاثى آن يعنى- نزفت- است.
در باره كسى كه در دعوا و خصومت دليل و برهانى ندارد ميگويند- نَزَفَ الرجل في خصومة- در مثل هم گفتهاند- هو أَجْبَنُ من الْمَنْزُوف ضرطا- (اين مثل در مورد كسانيست كه بنظر قوى هستند ولى بهنگام سختى و خطر باد و بروتشان از بين ميرود و از ترس ميميرند، ميگويند مَنْزُوف- حيوانيست كه به سگ و گرگ شبيه است اما با يك فرياد جا خالى ميكند و از ترس جان ميدهد. (مجمع الامثال 1/ 180)[۱]
«غال»
الغَوْل: هلاك كردن چيزى از جائى كه احساس نشود. (دزدانه و ناجوانمردانه هلاك كردن و كشتن) فعلش غَالَ، يَغُولُ، غَوْلًا- اغْتَالَهُ اغْتِيَالًا- است و از اين معنى سعلاة يا ديو هم- غول- ناميده شده. در صفت نوشابه بهشتى گويد: (لا فِيها غَوْلٌ- 47/ صافّات) در اين آيه آنچه را كه خداوند در آيه: (وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما- 219/ بقره) خبر داده است از نوشابه بهشتى نفى مىكند، و همچنين آنچه را كه گفته است (رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ- 90/ مائده) نيز از نوشابه بهشتى نفى مىنمايد.[۲]
«سکر»
السُّكْر: حالتى است كه ميان انسان و عقل او عارض مىشود و قرار مىگيرد.
واژه سُكْر- بيشتر در باره- مسكر- بكار مىرود و گاهى نيز اين حالت از خشم و عشق عارض مىشود و انسان را فرو مىگيرد، از اين روى شاعر گويد:سُكْرَان، سُكْرُ هَوًى و سُكْرُ مُدَام يعنى: (مستى دو گونه است، مستى هوى و هوس و مستى نوشيدنى حرام) از اين واژه عبارت- سَكَرَاتُ المَوْت- است، خداى تعالى گويد: (وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ- 19/ ق).
سَكَر- اسمى است براى هر چيزى كه سكر آور و مست كننده است، خداى تعالى گويد:
(تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَنا67/ نحل).
و- سَكْر- يعنى بند آوردن و بسته شدن مجراى آب و اين تعبير به اعتبار همان حالتى است كه در ميان انسان و عقلش سدّ مىشود و نيز- سِكْر- همان سد و بند است. (يعنى انسان ميان خود و آب حياتبخش عقلش سد ايجاد كرده است).
خداى تعالى گويد: (إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا15/ حجر) كه گفتند نديدن و بسته شدن چشمان يا از سد شدن جلوى ديدگان است يا از سكر و مدهوشى.
لَيْلَة سَاكِرَة: شبى ساكن و آرام كه به اعتبار مستى و بى حال شدن در حال مدهوشى است (بادى نمىوزد).[۳]