پادشاهی (مترادف)
مترادفات قرآنی پادشاهی
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «سلطان»، «مُلک».
مترادفات «پادشاهی» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
سلطان | ریشه سلط | مشتقات سلط | هَلَكَ عَنِّى سُلْطَٰنِيَهْ
|
مُلک | ریشه ملک | مشتقات ملک | وَٱتَّبَعُوا۟ مَا تَتْلُوا۟ ٱلشَّيَٰطِينُ عَلَىٰ مُلْكِ سُلَيْمَٰنَ وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَٰنُ وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُوا۟ يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحْرَ وَمَآ أُنزِلَ عَلَى ٱلْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَٰرُوتَ وَمَٰرُوتَ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّىٰ يَقُولَآ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِۦ بَيْنَ ٱلْمَرْءِ وَزَوْجِهِۦ وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِۦ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ ٱللَّهِ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا۟ لَمَنِ ٱشْتَرَىٰهُ مَا لَهُۥ فِى ٱلْءَاخِرَةِ مِنْ خَلَٰقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا۟ بِهِۦٓ أَنفُسَهُمْ لَوْ كَانُوا۟ يَعْلَمُونَ
|
معانی مترادفات قرآنی پادشاهی
«سلطان»
السَّلَاطة: توانايى و قدرت از روى قهر.
سَلَّطْتُه فَتَسَلَّطَ: چيرگيش دادم پس مسلط شد.
خداى تعالى گويد: (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ- 90/ نساء) و (وَ لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ- 6/ حشر) (ولى خداوند پيامبرانش را بر هر كه خواهد پيروز گرداند و تسلّط دهد).
و از اين معنى است واژه- سُلْطَان- كه به خاطر سلطهاش و غلبه با زور و قهرش اين طور ناميده شده.مثل آيه: (وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً- 33/ اسراء) (ترجمه تمام آيه چنين است، هر كه مظلوم كشته شد سرپرست و ولى او را بر احقاق حقّش تسلّط و قدرت دادهايم ولى در كشتن و قصاص مظلوم زياده روى نكنيد). و آيه: (إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ- 99/ نحل).
يعنى: (شيطان و اهريمن بر كسانى كه ايمان آوردهاند، و به پروردگارشان توكل مىكنند، تسلّطى ندارد) و آيه: (إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ- 100/ نحل) (تسلّط شيطان تنها بر كسانى است كه او را دوست دارند و به كارهاى شيطانى او روى مىآورند و نيز كسانى كه به خدا شرك مىورزند) و (لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ- 33/ الرّحمن) (جز به وسيله نيرو و قدرتمندى به فضا نخواهيد شد).
كه بيشتر به هر قدرتمندى كه با قهر و زور بر ديگران چيره مىشود- سلطان- گفته مىشود حجّت و دليل هم- سلطان- ناميده شده به خاطر اينكه ناگهان بر دلها و انديشهها مىرسد ولى بيشتر تسلّط و رسيدن دليل و برهان بر دلهاى دانشمندان مؤمن و حكماى مؤمن است خداى تعالى گويد: (الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ- 35/ غافر). (كه در اين آيه به ستيزه گران و مجادلهكنندگان بى دليل و برهان اشاره شده).
و (فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِينٍ- 10/ ابراهيم) و (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ- 96/ هود). و (أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبِيناً- 144/ نساء) و (هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ- 29/ حاقّه) كه در آيه اخير احتمال هر دو معنى سلطان مىرود (يعنى 1- قهر و تسلّط 2- دليل و برهان).
السَّلِيط: به زبان يمنىها يعنى روغن زيتون.
سَلَاطة اللّسان: تسلّط و قدرت بر زبان آورى كه بيشتر به صورت مذموم و ناپسند به كار مىرود. مىگويند: امرأة سَلِيطَة: زن بد زبان.
و سنابك سَلِطَات: كلاهخودها و شمشيرهائى كه محكم و بلندند.[۱]
«مُلک»
مَلِك كسى كه امر و نهى مردم در تصرف اوست، و اين امر ويژه سياست انسانهاست از اين روى- مَلِكِ النَّاسِ- گفته ميشود نه- ملك الاشياء- و در آيه: ملك يوم الدين تقديرش ملك در روز جزاست از اين روى در آيهايكه فرمود: لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ- مؤمن/ 16 مِلْك با كسره حرف- م- دو گونه است:
اول: ملكى كه مالكيت و سرپرستى و حكومت را ميرساند.
دوم: ملكى كه نيرومندى كسى را نشان ميدهد خواه سرپرستى بكند يا نكند. در مورد اول آيه:
إِنَ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها- النمل/ 34 است يعنى قدرت ملكى و حكومتى كه فساد انگيز است و در مورد دوم آيه:
إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً- المائده/ 20 در اينجا نبوت و پيامبرى را بطور خاص و ملك و شاهى را بطور عام بيان كرده است.
معنى ملك و پادشاهى در اينجا نيروئى است كه بوسيله آن كسى براى سياست و حكومت داوطلب ميشود نه اينكه همه را خداوند متولى و حاكم كار مردم قرار داده باشد زيرا چنين كارى با حكمت الهى منافات دارد، چنانكه گفتهاند- لا خير في كثرة الرؤساء- در بسيارى از سرپرستان و سلاطين هيچ خيرى نيست.
بعضى گفتهاند: ملك- اسمى است براى هر كسى كه قدرت بر سياست و اداره امور دارد اين قدرت يا تسلط بر نفس خويش است كه اين كار با ثبات و پايدارى با زمام قدرت نفس و برگرداندن او از هواهاى نفسانى همراه است.
و يا اينكه بر غير خود قدرت دارد خواه زمامدار بشود يا نشود. در آيه گفت:
فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً- النساء/ 54) يعنى ملك و حكومتى الهى ملك حق هميشگى و ازلى خداوند است لذا گفت:
لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ- التغابن/ 1.
و گفت قُلِ اللَّهُمَ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ- آل عمران/ 26
پس ملك و زمامدارى، حكمرانى بر چيزى است كه تعريف شده و ضبط شده است و مِلْك با كسره- م- مثل و جنسى است براى زمامدارى و ملك، بنا بر اين هر ملك ملكى است و هر ملك ملك نيست (ملك عام است و ملك خاص ملك قدرت و نيروست ولى ملك حكمرانى با قدرت است) گفت:
وَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً- الفرقان/ 3.
و أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ- يونس/ 31.
و لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا- الاعراف/ 188.
و در آيات ديگر- مَلَكُوت- ويژه قدرت و ملك خدائى است مصدر- ملك- است كه حرف- ت- مثل رحموت و رهبوت در آن وارد شده است، گفت:
وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ- الاعراف/ 185.
مملكت- قدرت و سرزمينهائى است كه قدرتمند مالك آن است و مملوك در عرف زبان بردگانند كه تحت سيطره ملك هستند گفت:
عَبْداً مَمْلُوكاً- النحل/ 75 ميگويند- فلان جواد بمملوكه- يعنى به آنچه دارد بخشنده است.
ملكه- ويژه قدرت بوده است- فلان حسن و الملكه- يعنى نيكى به زير- دست در قرآن- ملك العبيد- يعنى دست گفت:
لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ- النور/ 58 و أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ- النساء/ 36 و أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَ و مَمْلُوك بوسيله پادشاهى يا نيكوكارى و يا قدرت ثابت ميشود.
مِلَاكُ الامر- چيزى از كار كه بآن اعتماد ميشود، ميگويند: القلب ملاك الجسد- سلامتى دل و قلب آرامش بدن است.
الْمِلَاك تزويج است و أَمْلَكُوهُ- به او همسر داد- همسر به قدرتى كه در سياست و تدبير منزل بكار ميرود تشبيه شده است و بهمين جهت گفتهاند: كاد العروس ان يكون ملكا- داماد در حكم ملك است.
مَلِكَ الابلُ و الشاء- شتر يا گوسفند جلو گله كه ساير شتران و گوسفندان دنبالهرو آنها هستند.
مَلْك و مِلْك- تسلط و قدرت بر ديگرى داشتن است خداى تعالى فرمود:
ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا- طه/ 87.
(پس از بازگشت موسى عليه السّلام از كوه طور و اعتراض به پرستش گوساله سامرى، باو گفتند ما با اختيار و ميل خود خلاف نكرديم).
مَلَكْتُ العجين- خمير نان را چونه كردم، حايط ليس له مِلَاك- ديوارى كه پايهاى محكم ندارد.
اما مَلَك- علماى نحو اين واژه را از ملائكه ميدانند كه حرف- م- در آن زائد است، بعضى پژوهشگران گفتهاند: ملك از مِلْك است يعنى قدرتمند، اما به كارگزاران آفرينش كه از فرشتگانند- مَلَكْ با فتحه حرف اول و دوم گويند اما در بشر ميگويند ملك- با كسره حرف دوّم. پس هر ملكه ملائكهاى است ولى هر ملائكهاى ملك نيست در آيه زير به ملك در همين معنى اشاره شده است.
فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً- النازعات/ 5 فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً- الذاريات/ 4.
وَ النَّازِعاتِ النازعات/ 1
از اين قبيل كلمات كه ملك الموت هم از همين است. گفت:
وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها- الحاقه/ 17.
و عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ- البقره/ 102 و قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ- السجده/ 11.[۲]