پادشاهی (مترادف)
مترادفات قرآنی پادشاهی
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «سلطان»، «مُلک».
مترادفات «پادشاهی» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
سلطان | ریشه سلط | مشتقات سلط | |
مُلک | ریشه ملک | مشتقات ملک |
معانی مترادفات قرآنی پادشاهی
«سلطان»
السَّلَاطة: توانايى و قدرت از روى قهر.
سَلَّطْتُه فَتَسَلَّطَ: چيرگيش دادم پس مسلط شد.
خداى تعالى گويد: (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ- 90/ نساء) و (وَ لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ- 6/ حشر) (ولى خداوند پيامبرانش را بر هر كه خواهد پيروز گرداند و تسلّط دهد).
و از اين معنى است واژه- سُلْطَان- كه به خاطر سلطهاش و غلبه با زور و قهرش اين طور ناميده شده.مثل آيه: (وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً- 33/ اسراء) (ترجمه تمام آيه چنين است، هر كه مظلوم كشته شد سرپرست و ولى او را بر احقاق حقّش تسلّط و قدرت دادهايم ولى در كشتن و قصاص مظلوم زياده روى نكنيد). و آيه: (إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ- 99/ نحل).
يعنى: (شيطان و اهريمن بر كسانى كه ايمان آوردهاند، و به پروردگارشان توكل مىكنند، تسلّطى ندارد) و آيه: (إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ- 100/ نحل) (تسلّط شيطان تنها بر كسانى است كه او را دوست دارند و به كارهاى شيطانى او روى مىآورند و نيز كسانى كه به خدا شرك مىورزند) و (لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ- 33/ الرّحمن) (جز به وسيله نيرو و قدرتمندى به فضا نخواهيد شد).
كه بيشتر به هر قدرتمندى كه با قهر و زور بر ديگران چيره مىشود- سلطان- گفته مىشود حجّت و دليل هم- سلطان- ناميده شده به خاطر اينكه ناگهان بر دلها و انديشهها مىرسد ولى بيشتر تسلّط و رسيدن دليل و برهان بر دلهاى دانشمندان مؤمن و حكماى مؤمن است خداى تعالى گويد: (الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ- 35/ غافر). (كه در اين آيه به ستيزه گران و مجادلهكنندگان بى دليل و برهان اشاره شده).
و (فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِينٍ- 10/ ابراهيم) و (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ- 96/ هود). و (أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبِيناً- 144/ نساء) و (هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ- 29/ حاقّه) كه در آيه اخير احتمال هر دو معنى سلطان مىرود (يعنى 1- قهر و تسلّط 2- دليل و برهان).
السَّلِيط: به زبان يمنىها يعنى روغن زيتون.
سَلَاطة اللّسان: تسلّط و قدرت بر زبان آورى كه بيشتر به صورت مذموم و ناپسند به كار مىرود. مىگويند: امرأة سَلِيطَة: زن بد زبان.
و سنابك سَلِطَات: كلاهخودها و شمشيرهائى كه محكم و بلندند.[۱]
«مُلک»
مَلِك كسى كه امر و نهى مردم در تصرف اوست، و اين امر ويژه سياست انسانهاست از اين روى- مَلِكِ النَّاسِ- گفته ميشود نه- ملك الاشياء- و در آيه: ملك يوم الدين تقديرش ملك در روز جزاست از اين روى در آيهايكه فرمود: لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ- مؤمن/ 16 مِلْك با كسره حرف- م- دو گونه است:
اول: ملكى كه مالكيت و سرپرستى و حكومت را ميرساند.
دوم: ملكى كه نيرومندى كسى را نشان ميدهد خواه سرپرستى بكند يا نكند. در مورد اول آيه:
إِنَ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها- النمل/ 34 است يعنى قدرت ملكى و حكومتى كه فساد انگيز است و در مورد دوم آيه:
إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً- المائده/ 20 در اينجا نبوت و پيامبرى را بطور خاص و ملك و شاهى را بطور عام بيان كرده است.
معنى ملك و پادشاهى در اينجا نيروئى است كه بوسيله آن كسى براى سياست و حكومت داوطلب ميشود نه اينكه همه را خداوند متولى و حاكم كار مردم قرار داده باشد زيرا چنين كارى با حكمت الهى منافات دارد، چنانكه گفتهاند- لا خير في كثرة الرؤساء- در بسيارى از سرپرستان و سلاطين هيچ خيرى نيست.
بعضى گفتهاند: ملك- اسمى است براى هر كسى كه قدرت بر سياست و اداره امور دارد اين قدرت يا تسلط بر نفس خويش است كه اين كار با ثبات و پايدارى با زمام قدرت نفس و برگرداندن او از هواهاى نفسانى همراه است.
و يا اينكه بر غير خود قدرت دارد خواه زمامدار بشود يا نشود. در آيه گفت:
فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً- النساء/ 54) يعنى ملك و حكومتى الهى ملك حق هميشگى و ازلى خداوند است لذا گفت:
لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ- التغابن/ 1.
و گفت قُلِ اللَّهُمَ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ- آل عمران/ 26
پس ملك و زمامدارى، حكمرانى بر چيزى است كه تعريف شده و ضبط شده است و مِلْك با كسره- م- مثل و جنسى است براى زمامدارى و ملك، بنا بر اين هر ملك ملكى است و هر ملك ملك نيست (ملك عام است و ملك خاص ملك قدرت و نيروست ولى ملك حكمرانى با قدرت است) گفت:
وَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً- الفرقان/ 3.
و أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ- يونس/ 31.
و لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا- الاعراف/ 188.
و در آيات ديگر- مَلَكُوت- ويژه قدرت و ملك خدائى است مصدر- ملك- است كه حرف- ت- مثل رحموت و رهبوت در آن وارد شده است، گفت:
وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ- الاعراف/ 185.
مملكت- قدرت و سرزمينهائى است كه قدرتمند مالك آن است و مملوك در عرف زبان بردگانند كه تحت سيطره ملك هستند گفت:
عَبْداً مَمْلُوكاً- النحل/ 75 ميگويند- فلان جواد بمملوكه- يعنى به آنچه دارد بخشنده است.
ملكه- ويژه قدرت بوده است- فلان حسن و الملكه- يعنى نيكى به زير- دست در قرآن- ملك العبيد- يعنى دست گفت:
لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ- النور/ 58 و أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ- النساء/ 36 و أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَ و مَمْلُوك بوسيله پادشاهى يا نيكوكارى و يا قدرت ثابت ميشود.
مِلَاكُ الامر- چيزى از كار كه بآن اعتماد ميشود، ميگويند: القلب ملاك الجسد- سلامتى دل و قلب آرامش بدن است.
الْمِلَاك تزويج است و أَمْلَكُوهُ- به او همسر داد- همسر به قدرتى كه در سياست و تدبير منزل بكار ميرود تشبيه شده است و بهمين جهت گفتهاند: كاد العروس ان يكون ملكا- داماد در حكم ملك است.
مَلِكَ الابلُ و الشاء- شتر يا گوسفند جلو گله كه ساير شتران و گوسفندان دنبالهرو آنها هستند.
مَلْك و مِلْك- تسلط و قدرت بر ديگرى داشتن است خداى تعالى فرمود:
ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا- طه/ 87.
(پس از بازگشت موسى عليه السّلام از كوه طور و اعتراض به پرستش گوساله سامرى، باو گفتند ما با اختيار و ميل خود خلاف نكرديم).
مَلَكْتُ العجين- خمير نان را چونه كردم، حايط ليس له مِلَاك- ديوارى كه پايهاى محكم ندارد.
اما مَلَك- علماى نحو اين واژه را از ملائكه ميدانند كه حرف- م- در آن زائد است، بعضى پژوهشگران گفتهاند: ملك از مِلْك است يعنى قدرتمند، اما به كارگزاران آفرينش كه از فرشتگانند- مَلَكْ با فتحه حرف اول و دوم گويند اما در بشر ميگويند ملك- با كسره حرف دوّم. پس هر ملكه ملائكهاى است ولى هر ملائكهاى ملك نيست در آيه زير به ملك در همين معنى اشاره شده است.
فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً- النازعات/ 5 فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً- الذاريات/ 4.
وَ النَّازِعاتِ النازعات/ 1
از اين قبيل كلمات كه ملك الموت هم از همين است. گفت:
وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها- الحاقه/ 17.
و عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ- البقره/ 102 و قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ- السجده/ 11.[۲]