سوخت (مترادف)
مترادفات قرآنی سوخت
«سوخت»؛ آنچه در تنور و بخارى و تون و مانند آن بسوزانند. [۱]مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «حطب»، «حصب»، «وقود».
مترادفات «سوخت» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
حطب | ریشه حطب | مشتقات حطب | وَٱمْرَأَتُهُۥ حَمَّالَةَ ٱلْحَطَبِ
|
حصب | ریشه حصب | مشتقات حصب | إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمْ لَهَا وَٰرِدُونَ
|
وقود | ریشه وقد | مشتقات وقد | فَإِن لَّمْ تَفْعَلُوا۟ وَلَن تَفْعَلُوا۟ فَٱتَّقُوا۟ ٱلنَّارَ ٱلَّتِى وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَٰفِرِينَ
|
معانی مترادفات قرآنی سوخت
«حطب»
حَطَب (يعنى هيزم و مواد سوختنى از هر چيز) و آيه (فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً- 15/ جنّ)، يعنى براى دوزخ مايه لهيب و فروزش آتشند فعلش- حَطَبَ، حَطَباً، احْتَطَبْتُ- است.
حَاطِب ليل- كسيكه سخنش را با كلمات بد و خوب و زشت و زيبا، اداء مىكند، مىگويند: كسيكه در شب هيزم جمع مىكند نمىبيند كه چه چيزى در طناب بارش مىنهند
حَطَبْتُ لفلان حَطَباً- برايش كار كردم.
مكان حَطِيب- يعنى جاى پرهيزم و چوب.
ناقة مُحَاطِبَة- شترى كه چوب مىخورد.
خداى تعالى گويد: (حَمَّالَةَ الْحَطَبِ- 4/ مسد) كنايه از سخنچينى و فتنه انگيزى است (منظور زن ابو لهب است).
حَطَبَ فلان بفلان- در باره او سعايت و سخن چينى كرد.
فلان يوقد بالحطب الجزل- كنايه از همان آتش افروزى است (حطب الجزل- يعنى هيزم بسيار خشك ستبر).[۲]
«حصب»
سنگريزه انداختن مجمع البيان ذيل آيه 98 انبياء گويد:
اصل حصب بمعنى انداختن است.
اقرب الموارد گويد: اصل آن انداختن سنگريزه است: «حَصَبَهُ حَصْباً: رَمَاهُ بِالْحَصْبَاءِ» سپس در هر انداختن بكار رفته است.
إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ انبياء: 98 شما و آنچه جز خدا مىپرستيد انداخته شده جهنّم و هيزم آن هستيد. «حَصَب» (مثل اسد) را هيزم و آنچه در آتش انداخته ميشود معنى كردهاند. طبرسى گويد مراد آنست كه همچون انداخته شدن سنگريزه، بآتش انداخته ميشوند. اين آيه نظير آيه وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ است كه در (ح ج ر) گذشت و گفتيم كه شامل معبودهاى جاندار نيست.
إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً قمر: 34 حاصب را باد ريگ افشان گفتهاند. و چهار بار در قرآن مجيد آمده است: عنكبوت 40، قمر 34، ملك 17، اسراء 68.[۳]
«وقود»
وَقَدَتِ النارُ تَقِدُ وُقُوداً و وَقْداً- آتش شعلهور شد.
وَقُود: هيزمى كه براى روشن شدن و سوختن بر آتش قرار مىگيرد تا شعلهور شود، در آيه گفت:
وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ- البقره/ 24 و أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ- آل عمران/ 10 و النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ- البروج/ 5 و اسْتَوْقَدْتُ النارَ- براى سوختن آتش آنرا آماده ساختم و- أَوْقَدْتُهَا- در آيه:
مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً- البقره/ 17 داستانشان مانند كسى است كه مىخواهد آتش درست كند.
وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ- الرعد/ 17 و فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ- القصص/ 38 و نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ- الهمزه/ 6
از اين واژه عبارت- وَقْدَةُ الصيفِ- است يعنى تابستان داغ و گرم شد.
و اتَّقَدَ فلانٌ غضبا- او از خشم سرخ شد.
وَقَدَ و اتَّقَدَ- در جنگ بكار مىرود مثل استعاره آتش و شعله آن و از اين قبيل امور خداى تعالى فرمود:
كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ- المائده/ 64 كه براى درخشيدن هم استعاره مىشود مىگويند- اتَّقَدَ الجوهرُ و الذهب مرواريد و طلا برق مىزنند.[۴]