آتش افروختن (مترادف)

از قرآن پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۲ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۴۲ توسط Shojaei (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مترادفات قرآنی آتش افروختن

«آتش افروختن»روشن كردن آتش. مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «قَدَحَ»، «اری(وری)»، «اوقد/استوقد»، «قبس»، «سَعَّرَ»، «سَجَّرَ» و «تَلَظی»

مترادفات «آتش افروختن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
قَدَحَ ریشه قدح مشتقات قدح
فَٱلْمُورِيَٰتِ قَدْحًا
اری(وری) ریشه وری مشتقات وری
أَفَرَءَيْتُمُ ٱلنَّارَ ٱلَّتِى تُورُونَ
اوقد/استوقد ریشه وقد مشتقات وقد
وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَٰٓأَيُّهَا ٱلْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَٰهٍ غَيْرِى فَأَوْقِدْ لِى يَٰهَٰمَٰنُ عَلَى ٱلطِّينِ فَٱجْعَل لِّى صَرْحًا لَّعَلِّىٓ أَطَّلِعُ إِلَىٰٓ إِلَٰهِ مُوسَىٰ وَإِنِّى لَأَظُنُّهُۥ مِنَ ٱلْكَٰذِبِينَ
قبس ریشه قبس مشتقات قبس
إِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِأَهْلِهِۦٓ إِنِّىٓ ءَانَسْتُ نَارًا سَـَٔاتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ ءَاتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ
سَعَّرَ ریشه سعر مشتقات سعر
وَإِذَا ٱلْجَحِيمُ سُعِّرَتْ
سَجَّرَ ریشه سجر مشتقات سجر
فِى ٱلْحَمِيمِ ثُمَّ فِى ٱلنَّارِ يُسْجَرُونَ
تَلَظی ریشه لظی مشتقات لظی
فَأَنذَرْتُكُمْ نَارًا تَلَظَّىٰ

معانی مترادفات قرآنی آتش افروختن

«قدح»

وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً. فَالْمُورِياتِ‏ قَدْحاً عاديات: 1 و 2. قدح بمعنى زدن است مثل زدن آهن بسنگ براى بيرون آمدن آتش «قَدَحَ‏ بالزّند: رام الايراء به» بنظر ميايد «قَدْحاً» منصوب بنزع الخافض و تقدير «بالقدح» باشد يعنى قسم بدوندگان با حمحمه و بآتش افروزان با زدن سم بسنگ. تفصيل سخن در «عدو» گذشت در نهج البلاغه خطبه 35 فرموده:

«حَتَّى ارْتَابَ النَّاصِحُ بِنُصْحِهِ وَ ضَنَّ الزَّنْدُ بِقَدْحِهِ‏».

تا نصيحت گو در نصيحت خويش بشك افتاد و آتش زنه از زدن و آتش بيرون كردن بخل ورزيد.

قدح گاهى بمعنى طعن در نسب و عدالت و غيره نيز آيد ولى در كلام اللّه يكبار بيشتر نيامده است، آنهم بمعنى زدن.[۱]

«اری(وری)»

وَارَيْتُ‏ كذا- آنرا پوشاندم و پنهان كردم، خداى تعالى فرمود:

قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي‏ سَوْآتِكُمْ‏- الاعراف/ 26 تَوَارَى‏ يعنى آنرا پوشانده فرمود:

حَتَّى‏ تَوارَتْ‏ بِالْحِجابِ‏- الصاد/ 32 روايت شده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله اراده جنگ داشت اخبار جنگ را كه صلاح افشاى آن نبود از ديگران مى‏پوشاند همچنين وقتى كه لازم بود براى ديگران اظهار مى‏كرد.

خليل بن أحمد گفته است- وَرَى‏- يعنى مردمانى كه در هر زمان بر روى زمين زندگى مى‏كنند (مردم هر عصرى) نه گذشتگان و نه آيندگان، مثل اينكه مردم هر عصر زمين را پوشانده‏اند- وَرَاء- بازماندگان هر شخصى (فرزند و غيره) در آيه: وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ‏- هود/ 71 و ارْجِعُوا وَراءَكُمْ‏- الحديد/ 13 و فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ‏- و همچنين به پيشروها و كسانيكه مقدم بر ديگران هستند.

وَ كانَ‏ وَراءَهُمْ‏ مَلِكٌ‏- الكهف/ 79

و أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ- الحشر/ 14 واژه وراء به هر طرف ديوار اطلاق مى‏شود به اعتبار طرف ديگر:

وَراءَ ظُهُورِكُمْ‏- الانعام/ 94 يعنى كسانى كه بعد از خودتان در دنيا گذاشته‏ايد و اين خود سرزنشى است كه چرا با مالى كه داشته‏ايد ثواب خدائى بدست نياورده‏ايد در آيه:

فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ‏- آل عمران/ 187 و اين هم سرزنشى ديگر است كه اى انسان غفلت زده چرا به قرآن عمل نكرديد و در باره آياتش نيانديشيده‏ايد. و آيه:

فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِكَ‏- المعارج/ 31 يعنى كسانى كه بيش از آنچه بيان كرده‏ايم و در شريعت قرار داده‏ايم از تعرض به كسانى كه تعرض بر آنها حرام است و جائز نيست و اما او از حالاتش تعدى كرده و پرده درى نموده است در آيه گفت:

وَ يَكْفُرُونَ بِما وَراءَهُ‏- البقره/ 91 كه معنى بعد از آن را اقتضا دارد.

در باره بيرون آمدن شعله آتش از سنگ آتش زنه يا هر ماده ديگرى كه قابليت اشتعال دارد مى‏گويند- وَرِيَ‏ الزندُ يَرِي‏ وَرْياً- آتش از آن سر زد و جرقه زد اصلش اين است كه آتش از درون آن خارج شد شاعر مى‏گويد:ككمون النار في حجره‏

- مثل آتش درونى در سنگ چخماق و آتش زنه (و امروز باروت و مواد محرقه و سوزان) وَرِيَ يَرِي مثل ولي يلي گفت: أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي‏ تُورُونَ‏- الواقعه/ 71

(اى انسان آيا شما در درون اين مواد حالت احتراق و سوزندگى ايجاد كرده‏ايد!؟).

وَارِي‏ الزندِ- موفق به آتش زدن شد.

كابي الزندِ- آتش خاموش شد، اللحم‏ الوَارِي‏- گوشت فربه و چاق.

وَرَاء- فرزند فرزند (نوه)، ما وَرَاءَكَ‏- فرزندانى كه نيامده.

وَرَاءَكَ‏ أوسع لك- جائى وسيع‏تر بياور كه فرزندانت زياد است.

تَوْرَاة- كتابى است كه از حضرت موسى عليه السّلام مانده است و حرف (ت) بدل از- و- است كه قبلا قانونش گفته شده.[۲]

«اوقد/استوقد»

وَقَدَتِ‏ النارُ تَقِدُ وُقُوداً و وَقْداً- آتش شعله‏ور شد.

وَقُود: هيزمى كه براى روشن شدن و سوختن بر آتش قرار مى‏گيرد تا شعله‏ور شود، در آيه گفت:

وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ- البقره/ 24 و أُولئِكَ هُمْ‏ وَقُودُ النَّارِ- آل عمران/ 10 و النَّارِ ذاتِ‏ الْوَقُودِ- البروج/ 5 و اسْتَوْقَدْتُ‏ النارَ- براى سوختن آتش آنرا آماده ساختم و- أَوْقَدْتُهَا- در آيه:

مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي‏ اسْتَوْقَدَ ناراً- البقره/ 17 داستانشان مانند كسى است كه مى‏خواهد آتش درست كند.

وَ مِمَّا يُوقِدُونَ‏ عَلَيْهِ فِي النَّارِ- الرعد/ 17 و فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ‏- القصص/ 38 و نارُ اللَّهِ‏ الْمُوقَدَةُ- الهمزه/ 6

از اين واژه عبارت- وَقْدَةُ الصيفِ- است يعنى تابستان داغ و گرم شد.

و اتَّقَدَ فلانٌ غضبا- او از خشم سرخ شد.

وَقَدَ و اتَّقَدَ- در جنگ بكار مى‏رود مثل استعاره آتش و شعله آن و از اين قبيل امور خداى تعالى فرمود:

كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ‏- المائده/ 64 كه براى درخشيدن هم استعاره مى‏شود مى‏گويند- اتَّقَدَ الجوهرُ و الذهب مرواريد و طلا برق مى‏زنند.[۳]

«قبس»

القَبَسُ‏: آتشى كه بدست مى‏آيد و در دسترس هست [قسمتى از خرمن آتش، كه بوسيله چوبى برداشته ميشود.] در آيه: أَوْ آتِيكُمْ بِشِهابٍ‏ قَبَسٍ‏ (7/ نمل).

القَبَسُ و الاقْتِبَاسُ‏: طلب آتش است، سپس بصورت استعاره براى خواستن و طلب علم و هدايت نيز بكار رفته، گفت: انْظُرُونا نَقْتَبِسْ‏ مِنْ نُورِكُمْ‏ (13/ حديد) أَقْبَسْتُهُ‏ ناراً او علما: آتشى يا علمى به او بخشيدم‏ القَبِيسُ‏: نرينه‏اى كه به سرعت لقاح مى‏كند تشبيهى است به فروزش آتش و سرعت آن.[۴]

«سعّر»

السَّعْر: لهيب و فروزش آتش.

سَعَرْتُها و سَعَّرْتُها و أَسْعَرْتُها: آتش را افروختم.

مِسْعَر: هيزم و چوبى كه با آن آتش افروزند.

اسْتَعَرَ الحربُ: آتش جنگ افروخته شد مثل اشتعل.

اسْتَعَرَ اللُّصُوصُ: دزدان به حركت در آمدند، گويى كه مشتعل شدند. ناقة مسعورة:

يعنى شترى برانگيخته و هيجان زده، مثل الفاظ موقدة و مهيّجة يعنى مشتعل شدن و هيجان زده.

السُّعَار: حركت آتش.

سَعُرَ الرَّجُلُ: گرما زده شده.

خداى تعالى گويد: (وَ سَيَصْلَوْنَ‏ سَعِيراً- 10/ نساء) و (وَ إِذَا الْجَحِيمُ‏ سُعِّرَتْ‏- 12/ تكوير) كه سُعِرَتْ بدون تشديد حرف (ع) هم خوانده شده.

و آيه: (عَذابِ‏ السَّعِيرِ- 4/ حج) كه فعيل در معنى مفعول است. (عذاب شعله‏ور و افروخته است) و آيه: (إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ- 47/ قمر) (مجرمين در دنيا در گمراهى و در آخرت در عذابند).

السِّعْر في السّوق: يعنى فزونى نرخ امتعه بازار كه تشبيهى به بالا رفتن شعله آتش است (تورّم).[۵]

«سجّر»

السَّجْر: افروختن آتش است.

سَجَرْتُ‏ التَّنُّورَ: تنور را افروختم و گرم كردم و بر اين معنى است آيه: (وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ- 6/ طور).

شاعر گويد: إذا شَاءَ طالَعَ‏ مسجورةً/ تَرَى حوْلَها النَّبْعَ و السَّاسَما

يعنى: (وقتى ضعيف مى‏شود با اشتعال افروخته و ظاهر مى‏گردد و تو در اطرافش چوبهاى آتشزنه و گياه خشك مى‏بينى).

و آيه: (وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ‏- 6/ تكوير) يعنى درياها همچون آتش افروخته مى‏شود، اين معنى از حسن است و نيز گفته شده است آب آنها كم مى‏شود و كم شدن آب به خاطر فروزش آتش است كه در آنها هست.

(ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ‏- 72/ غافر) مثل آيه: (وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ- 24/ بقره) است (يعنى آتشى كه آتش زنه آن سنگ و مردم است و آنان به پاداش آتش افروزى دنيائيشان در آنجا افروخته مى‏شوند و به گفته مولوى: آتشى اينجا كه بر دلها زدى‏/مايه نار جهنّم آمدى‏

سَجَرَتِ‏ النّاقةُ: استعاره از هيجان شتر در دويدن است مثل: اشتعلت النّاقة.

السَّجِير: كسيكه در محبّت با دوستش گرم و با حرارت است مثل فلان محرق فى مودّة يعنى: (او در آتش دوستى سوخته و مشتعل است) شاعر گويد: سُجَرَاء نفسى غير جمع أُشَابة (فروزش جانم آنچنان است كه موهايم سپيد شده و پيرم).[۶]

«تلظی»

لَظَى‏ شعله و لهيب خالص آتش است- لَظِيَتِ‏ النارُ و تَلَظَّتْ‏ به آتش شعله ‏ور شد. در آيه گفت- ناراً تَلَظَّى‏ اللّيل 14) يا تَتَلَظَّى‏، و در حالت غير متصرف اسمى است خاص براى دوزخ چنانكه گفت‏ إِنَّها لَظى‏- معارج/ 15). اخگر دوزخ سوزان و فروزان است.

(اين آيه بيم و وعيدى است براى مجرمينى كه در قيامت هم مى‏خواهند فرزندان، همسران، دوستان، برادران، خويشان و هر كه هست براى نجات خود از عذاب خدا كنند چنانكه در دنيا هم سود خويش را بر منافع ديگران ترجيح ميدادند و آنها را فداى شهوات خود مينمودند).[۷]

ارجاعات

  1. قاموس قرآن، ج‏5، ص: 245-244
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 447-445
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 476-475
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 118-117
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 221-220
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 186
  7. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 134