درشت خو (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی درشت خو

«درشت خو»؛ تندخو. كژخلق.[۱] مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «عُتُلّ»، «فَظّ»، «أَعراب».

مترادفات «درشت خو» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
عُتُلّ ریشه عتل مشتقات عتل
عُتُلٍّۭ بَعْدَ ذَٰلِكَ زَنِيمٍ
فَظّ ریشه فظظ مشتقات فظظ
فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ٱلْقَلْبِ لَٱنفَضُّوا۟ مِنْ حَوْلِكَ فَٱعْفُ عَنْهُمْ وَٱسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِى ٱلْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى ٱللَّهِ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلْمُتَوَكِّلِينَ
أَعراب ریشه عرب مشتقات عرب
ٱلْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا۟ حُدُودَ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

معانی مترادفات قرآنی درشت خو

«عُتُلّ»

العَتْل‏: گرفتن اركان و سر چيزى و به قهر كشيدن آن، مثل عبارت: عَتْل‏ البعيرِ:

بسختى كشيدن شتر، در آيه گفت: (فَاعْتِلُوهُ‏ إِلى‏ سَواءِ الْجَحِيمِ‏- 47/ دخان)

عُتُلّ‏: جفا كار و گردنكش و پرخورى كه ديگران را از نعمات الهى بازمى‏دارد و هر چيزى را با قهر و زور به سوى خويش مى‏كشد، در آيه گفت (عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ‏- 13/ قلم)[۲]

«فَظّ»

الفَظُّ: زشتخوى، و از اين لفظ بصورت استعاره- فَظّ يعنى آبى كه خوردنش مكروه است و جز در ضرورت و نيازمندى زياد، نوشيده نميشود، در آيه گفت:

وَ لَوْ كُنْتَ‏ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ‏ (159/ آل عمران)[۳]

«أَعراب»

العَرَب‏: فرزند اسماعيل (ع) و جمع آن در اصل‏ أَعْرَاب‏ است سپس اين لفظ اسمى براى ساكنين باديه‏ها و دشت‏ها شده است، و در آيات:

(قالَتِ‏ الْأَعْرابُ‏ آمَنَّا- 14/ حجرات) (الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً- 97/ توبه) (وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ- 99/ توبه) براى جمع أعراب- أَعَارِيب‏- گفته شده، شاعر گويد:أعاريب ذوو فخر بإفك‏/و ألسنة لطاف في المقال‏ يعنى: (اعرابى كه با دروغ و زبانهاى چرب و نرم صاحب افتخارند) أَعْرَابِيّ‏: در عرف و سخن معمولى اسمى است منسوب به باديه نشينان.

العَرَبِيّ‏: فصيح و با فصاحت.

إِعْرَاب‏: درست و آشكار سخن گفتن، مى‏گويند: أَعْرَبَ‏ عن نفسه: بروشنى از خود سخن گفت، و در حديث:

«الثّيب‏ تُعْرِبُ‏ عن نفسها»(زن بى شوى حال خود را روشن بيان مى‏كند).إِعْرَابُ‏ الكلامِ: واضح و روشن كردن و فصاحت سخن.

واژه‏ إِعْرَاب‏ در سخن علماء نحو به حركات و سكون كه در آخر كلمات هست و تغيير مى‏كند گفته مى‏شود. العَرَبِيّ‏: سخن فصيح و روشن، در آيات: (قُرْآناً عَرَبِيًّا- 2/ يوسف) (بِلِسانٍ‏ عَرَبِيٍ‏ مُبِينٍ‏- 195/ شعراء) (فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا- 3/ فصّلت) يعنى: حكمى و دستور واضع و روشن.

ما بالدّار غريب: هيچ احدى و كسى كه تكلّم كند در خانه نيست.

امرأةٌ عَرُوبَةٌ: زنى كه روشنگر و اظهار كننده عفّت خود و محبّت همسر خويش است‏. جمعش- عُرُب‏- است، گفت: (عُرُباً أَتْراباً- 37/ واقعه). عَرَّبْتُ‏ عليه: وقتى است كه به روشنى و آشكارا سخنى را رد كنى و پاسخ گويى و در حديثى هست كه: (عَرِّبُوا على الإمام».

يعنى: (امام را با صراحت اجابت كنيد و پاسخ گوئيد) المُعْرِب‏: كسى كه اسب اصيل عربى خوبى دارد مثل- مجرب: صاحب جرب و پيسى دار. در آيه: (حُكْماً عَرَبِيًّا- 37/ رعد) گفته شده يعنى آنچنان قرآنى كه واضح و آشكار است كه حقّ را پايدار و مستقرّ و باطل را پوچ و بيهوده مى‏كند.

گفته شده معنيش شريف و كريم است از سخنى كه مى‏گويند:

عُرُبٌ‏ أتراب: پاكيزه خوى و با كرامت و شرافت، و يا اينكه وصف قرآن به‏ عَرَبِيًّا- در آيه اخير مثل وصف آن به واژه كريم است كه بصورت (كِتابٌ كَرِيمٌ‏- 29/ نمل) ذكر شده و يا معنى آن همان مُعْرِب- است از عبارت «عَرِّبوا على الإمام». پس معنى آيه:

(حُكْماً عَرَبِيًّا- 37/ رعد) اين مى‏شود كه قرآن در احكامى كه در آن هست به روشنى نسخ كننده است (جانشين و پاسخ احكام منسوخه گذشته).

و باز گفته شده معنيش اين است كه اين قرآن منسوب به پيامبر عَرَبِيّ‏ (فصيح گوى و روشن سخن است) چون اسم منسوب به آن- عربيّ- است، پس لفظش مثل لفظى است كه به آن منسوب شده باشد و در مورد- يَعْرُب‏ گفته شده اوّلين كسى كه زبان سريانى را به عربى نقل و ترجمه كرده است كه به اسم فعلش ناميده شده.[۴]

ارجاعات

  1. لغت نامه دهخدا , ص1266
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 548
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 73
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 576-573