پرش به محتوا

سفر کردن (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی سفر کردن== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «سفر»، «ساح»، «ظعن»، «نفر»، «ضرب»، «رحل». ==مترادفات «سفر کردن» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |سفر |ریشه سفر...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱۳: خط ۱۳:
|[[سفر (ریشه)|ریشه سفر]]
|[[سفر (ریشه)|ریشه سفر]]
|[[سفر (واژگان)|مشتقات سفر]]
|[[سفر (واژگان)|مشتقات سفر]]
|
|{{AFRAME|Surah=2|Ayah=184}}
|-
|-
|ساح
|ساح
|[[سیح (ریشه)|ریشه سیح]]
|[[سیح (ریشه)|ریشه سیح]]
|[[سيح (واژگان)|مشتقات سیح]]
|[[سيح (واژگان)|مشتقات سیح]]
|
|{{AFRAME|Surah=9|Ayah=2}}
|-
|-
|ظعن
|ظعن
|[[ظعن (ریشه)|ریشه ظعن]]
|[[ظعن (ریشه)|ریشه ظعن]]
|[[ظعن (واژگان)|مشتقات ظعن]]
|[[ظعن (واژگان)|مشتقات ظعن]]
|
| {{AFRAME|Surah=16|Ayah=80}}
|-
|-
|نفر
|نفر
|[[نفر (بیرون رفتن)|ریشه نفر]]
|[[نفر (بیرون رفتن)|ریشه نفر]]
|[[نفر (واژگان)|مشتقات نفر]]
|[[نفر (واژگان)|مشتقات نفر]]
|
|{{AFRAME|Surah=4|Ayah=71}}
|-
|-
|ضرب
|ضرب
|[[ضرب (ریشه)|ریشه ضرب]]
|[[ضرب (ریشه)|ریشه ضرب]]
|[[ضرب (واژگان)|مشتقات ضرب]]
|[[ضرب (واژگان)|مشتقات ضرب]]
|
|{{AFRAME|Surah=73|Ayah=20}}
|-
|-
|رحل
|رحل
|[[رحل (ریشه)|ریشه رحل]]
|[[رحل (ریشه)|ریشه رحل]]
|[[رحل (واژگان)|مشتقات رحل]]
|[[رحل (واژگان)|مشتقات رحل]]
|
|{{AFRAME|Surah=106|Ayah=2}}
|}
|}


==معانی مترادفات قرآنی سفر کردن==
==معانی مترادفات قرآنی سفر کردن==


=== «سفر» ===
===«سفر»===
السفر: برداشتن پرده است، كه به اجسام و اعيان مخصوص مى‏شود. مثل- سفر العمامة عن الراس: دستار و عمامه از سر برداشت.


=== «ساح» ===
و سفر الخمار عن الوجه: روپوش از چهره برگرفت.


=== «ظعن» ===
سفر البيت: پاك كردن خانه با جاروب (مكنس يا مسفر).


=== «نفر» ===
مسفر يا مكنس: جاروب و تميز كردن خانه يا روبيدن.


=== «ضرب» ===
سفير: گرد و خاكى كه با جاروب پاك مى‏شود.


=== «رحل» ===
إسفار: به رنگ اختصاص دارد مثل آيه: (و الصبح إذا أسفر- 34/ مدثر) يعنى رنگ صبح روشن و آشكار مى‏شود.
 
و مثل آيه: (وجوه يومئذ مسفرة- 38/ عبس) (چهره‏هايى كه در آن روز، روشن است و مى‏درخشد).
 
أسفروا بالصبح تؤجروا: (كه در فارسى مى‏گوئيم سحر خيز باش، تا كامروا باشى) از اين معنى است كه مى‏گويند- أسفرت‏: در صبح داخل شدم مثل- أصبحت: داخل صبح شدم و صبح كردم.
 
سفر الرجل فهو سافر: آن مرد سفر كرد و مسافر است، جمع آن‏ سفر يعنى مسافرين، مثل ركب يعنى سواران.
 
سافر- كه از باب مفاعلة است به اعتبار اينستكه انسان از مكانى دور شود و بگذرد و مكان هم از او دور شود و از اين لفظ واژه- سفرة- براى غذاى سفر است و در آن قرار مى‏گيرد، مشتق شده است، خداى تعالى گويد: (و إن كنتم مرضى أو على‏ سفر- 43/ نساء).
 
سفر- كتابى است كه از حقايق پرده برمى‏دارد و آنها را آشكار مى‏كند جمعش- أسفار- است.
 
خداى تعالى گويد: (كمثل الحمار يحمل‏ أسفارا- 5/ جمعه) لفظ أسفار در اين آيه تنبيهى و هشدارى است بر اينكه هر چند تورات محتواى آن را تصديق كند (كه آن كتاب به راستى تورات است) ولى شخص جاهل و نادان به فهم درست آنها نزديك نيست مثل حمارى كه حامل آنهاست.
 
و آيه: (بأيدي‏ سفرة كرام بررة- 15/ عبس) همان فرشتگانى هستند كه با صفت (كراما كاتبين‏- 11/ انفطار) توصيف شده‏اند سفرة جمع سافر است مثل كاتب و كتبة.
 
سفير- فرستاده و رسول از ميان قوم و ملت كه با سفارت خود و رابطه با ساير ملت‏ها انزوا و انقطاع قومش را نسبت به ديگران برطرف مى‏كند.
 
سفير- بر وزن فعيل در معنى فاعل است.
 
سفارة- يعنى رسالت و پيام و پيامبرى، پس رسول و ملائكة و كتب براى اينست كه اشتباهات مردم را از قوم خود برطرف مى‏كند و در معنى مشتركند.
 
سفير- گرد و خاك، در معنى مفعول است.
 
و سفار- در سخن اين شاعر كه گويد:و ما السفار قبح السفار گفته شده- سفار حديده‏اى است كه در بينى شتر قرار مى‏دهند كه در اين معنى اگر دليلى غير از اين شعر نمى‏بود احتمال داشت كه سفار در اين شعر مصدر دوم مسافرة باشد.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 224-223</ref>
 
===«ساح»===
الساحة: ميدان و مكان وسيع، و از اين معنى است- ساحة الدار: فضاء منزل، در آيه:
 
(فإذا نزل‏ بساحتهم‏- 177/ صافات).
 
[سيح‏]
 
<nowiki>:</nowiki> السائح‏: آبى كه دائما در ميدانى جارى است.
 
ساح‏ فلان فى الارض: او مثل گذشتن و جريان آب، در زمين شتافت.
 
آيه: (فسيحوا في الأرض أربعة أشهر- 2/ توبه) (چهار ماه در اين سرزمين بگرديد).
 
رجل‏ سائح‏ فى الارض و سياح‏ : مردى است سياح و جهانگرد.
 
و در آيه: (السائحون‏- 112/ توبه) يعنى روزه‏داران، و (سائحات‏- 5/ تحريم) يعنى زنان روزه‏دار. بعضى گفته‏اند- صوم- دو گونه است:
 
اول- صوم و روزه حقيقى و آن نخوردن غذا و ترك همبسترى در روز با همسران است.
 
دوم- صوم و روزه حكمى، و آن نگهداشتن اعضاء و جوارح از گناهان است مثل:
 
گوش و چشم و زبان. پس- سائح‏: كسى است كه اين روزه دوم را بجا مى‏آورد با روزه اول- و نيز گفته شده- سائحون: همان كسانى هستند كه مقتضاى مفهوم آيه: (أ فلم يسيروا في الأرض فتكون لهم قلوب يعقلون بها أو آذان يسمعون بها- 46/ حج)را مى‏طلبند و پى مى‏گيرند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 273-272</ref>
 
===«ظعن»===
ظعن‏، يظعن‏ ظعنا- وقتى است كه كسى كوچ مى‏كند و مى‏رود. (شب روى)، در آيه گفت: (يوم‏ ظعنكم‏- 80/ نحل) الظعينة: هودج يا تخت روانى كه بانويى در آن باشد و بطور كنايه زن را هر چند كه در هودج نباشد ظعينة گفته‏اند<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 523</ref>
 
===«نفر»===
نفر بر وزن (شهر) دور شدن از چيزى و شتافتن بسوى چيزى مثل واژه- فزع- يعنى دور شدن با ناآرامى و پناه بردن به چيزى. مصدر ديگر آن- نفور- است در آيه گفت:
 
ما زادهم إلا نفورا- الفاطر و و ما يزيدهم إلا نفورا- الاسراء/ 41نفر إلى الحرب‏ ينفر و ينفر نفرا- بسوى جنگ روى آورد و- يوم‏ النفر.
 
روز نبرد. در آيه گفت: انفروا خفافا و ثقالا- التوبه/ 41 و إلا تنفروا يعذبكم عذابا أليما- التوبة/ 39 و ما لكم إذا قيل لكم انفروا في سبيل الله‏- التوبة/ 39 و و ما كان المؤمنون‏ لينفروا كافة- التوبة/ 122و فلو لا نفر من كل فرقة منهم طائفة- التوبة استنفار: تشويق و وادار نمودن مردم براى رفتن به جنگ و نيز طلب دورى و گريختن از جنگ. در آيه:
 
كأنهم حمر مستنفرة- المدثر/ 50 كه با فتحه و كسره حرف- ف- خوانده شده است (تشبيه حالت مجرمين بى‏ايمان است به خران گريزان از شير هستند) با كسره يعنى- نافرة- و با فتحه يعنى‏ منفرة است- نفر- نفير- نفرة- گروهى از مردان كه ميتوانند به جنگ بروند.
 
منافرة- داورى و محاكمه در برترى و غلبه بر خصم بصورت استكبار و فخر فروشى است.
 
أنفر فلان- در داورى و محاكمه با فضيلت برترى يافت.
 
نفر فلان- او را نامى دادند كه به گمان اعراب شياطين از آن اسم‏ها ميگريزند، عربى گفت، ميگويند وقتى به دنيا آمدم به پدرم گفتند- نفر عنه- او هم مرا به اسم- قنفذ- يعنى جوجه و كنيه‏ام را- ابا الفدا- يعنى ستيزه‏جو ناميد.
 
نفر الجلد- پوست ورم كرد، ابو عبيده ميگويد اين معنى از همان دور شدن چيزى از چيز ديگر است يعنى پوستش از گوشتش دور شده.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 380-378</ref>
 
===«ضرب»===
ضرب‏ زدن دو چيز به يكديگر، و به تصور اختلاف ضرب (نوع زدن) در تفسيرش اختلاف هست مثل زدن چيزى با دست و عصا و شمشير و مانند آنها.
 
در آيه: (فاضربوا فوق الأعناق و اضربوا منهم كل بنان‏- 12/ انفال) (چون پروردگارت به فرشتگان وحى كرد كه با شما هستم، مؤمنان را پايدارى دهيد كه در دل كافران رعب مى‏افكند و روى گردنها و انگشتانشان بزنيد). و آيات:
 
(فضرب‏ الرقاب‏- 4/ محمد) (فقلنا اضربوه‏ ببعضها- 73/ بقره) (أن‏ اضرب‏ بعصاك الحجر- 160/ اعراف) (فراغ عليهم‏ ضربا باليمين‏- 93/ صافات) (يضربون‏ وجوههم‏- 50/ انفال)
 
ضرب‏ الأرض بالمطر: زده شدن و ضربه ديدن زمين با باران.
 
ضرب‏ الدراهم: سكه زدن، هر دو مطلب فوق به اعتبار همان چكش زدن است كه: طبع الدراهم نيز به اعتبار تأثير سكه‏اى كه در آن هست و مثل مهر است اينطور گفته شده‏ و از همين معنى، سرشت و نهاد به آن تشبيه شده است كه آن را سجيه يا طبيعة گفته‏اند (گويى كه بر آدمى مهر خورده است).
 
الضرب فى الأرض: رفتن و گشتن در زمين كه همان زدن زمين با پاها است.
 
گفت: (و إذا ضربتم في الأرض‏
 
- 101/ نساء) (هر گاه در زمين سفر كرديد). (و قالوا لإخوانهم إذا ضربوا في الأرض‏
 
- 156/ آل عمران) (لا يستطيعون ضربا في الأرض‏ - 273/ بقره) و از اين آيه: (فاضرب‏ لهم طريقا في البحر- 77/ طه). (خطاب به موسى است كه مى‏گويد راهى در دريا براى آنها بگشاى) ضرب‏ الفحل الناقة: (فحل ناقه را براى لقاح زد)تشبيهى است به چكش زدن مثل- ضرب‏ الخيمة- يعنى كوبيدن ميخهاى چادر با چكش. و (ضربت عليهم الذلة
 
- 61/ بقره) و همينطور آيه: (ضربت عليهم المسكنة- 112/ آل عمران) (عدم تمركز و سكونت يا سرگردانى آنها را فرا گرفته است) گوئى كه همچون كوبيدن ميخهاى خيمه، خوارى و ذلت آنها را مى‏كوبد و فرا گرفته) و از اين معنى بطور استعاره آمده است كه (فضربنا على آذانهم في الكهف سنين عددا
 
- 11/ كهف) (سالهاى محدودى آنها را از شنيدن بازداشتيم و خوابانديم) (فضرب بينهم بسور
 
- 13/ حديد) (بين آنها ديوارى حائل و زده شد). و عبارت- ضرب العود و الناي و البوق: دميدن با نفسهاست (در عود، نى و شيپور) ضرب اللبن: آميختن شيرى به شير ديگر.
 
ضرب‏ المثل: از همان عبارت- ضرب الدراهم است يعنى ياد كردن اثر چيزى كه در غير آن چيز ظاهر شود، در آيات گفت:
 
(و اضرب‏ لهم مثلا- 32/ كهف) (ضرب‏ لكم مثلا من أنفسكم‏- 28/ روم) (و لقد ضربنا للناس‏- 58/ روم) (و لما ضرب‏ ابن مريم مثلا- 57/ زخرف) (ما ضربوه‏ لك إلا جدلا- 58/ زخرف) (آن مثلى كه زدند و گفتند كه خدايان ما بهترند يا او، جز براى جدل و ستيزه نبود زيرا آنها گروهى ستيزه جويند) و (و اضرب لهم مثل الحياة الدنيا- 45/ كهف).
 
(أ فنضرب‏ عنكم الذكر صفحا- 5/ زخرف) (آيا چون گروهى اسراف كاريد ما يادآورى و تذكار را از شما باز داريم و در گذريم).
 
مضاربة: نوعى از تجارت است.
 
مضربة: لباس دوخته شده با دوخت و خطوط زياد.
 
تضريب‏: برانگيختن و تشويق، گويى كه تشويقى است بر سفر دور و دراز در زمين.
 
اضطراب‏: زياد اين طرف و آن طرف در زمين راه رفتن كه از همان الضرب في الأرض است.
 
استضراب‏ الناقة: فحل و گشن خواستن شتر مادينه.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 451-448</ref>
 
===«رحل»===
الرحل‏: آنچه را كه براى حمل بار و سوار شدن، بر شتر مى‏نهند، كه گاهى اين واژه يعنى رحل- به خود شتر و گاهى بر محموله او در محل فرود تعبير مى‏شود جمع آن- رحال‏- است.
 
آيه: (و قال لفتيانه اجعلوا بضاعتهم في‏ رحالهم‏- 62/ يوسف).
 
رحلة: كوچ كردن، خداى گويد: (رحلة الشتاء و الصيف‏- 2/ قريش) (اشاره به ييلاق و قشلاق كردن قريش است).
 
أرحلت‏ البعير: بار بر شتر نهادم.
 
أرحل‏ البعير: آن شتر چاق و فربه شد، بطوريكه گويى رحلى، يا بارى بر كوهانش دارد.
 
رحلته‏: شبانه او را از جايش دور كردم و به سفر بردم.
 
راحلة: شترى كه براى كوچ كردن مناسب است.
 
راحله‏: در سفر او را يارى كرد.
 
مرحل‏: جامه و گليمى كه تصوير شتر و كاروان در حال كوچ بر آن نقش شده است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 57-56</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۹٬۰۷۷

ویرایش