پرش به محتوا

همگان (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۲۹: خط ۲۹:


===«کلّ»===
===«کلّ»===
لفظ كل‏ براى پيوستن اجزاء چيزى بيكديگر است كه دو گونه است:
اول- پيوستن به ذات چيزى و حالات مخصوص آن كه افاده معنى تمام شدن دارد مثل آيه:
و لا تبسطها كل البسط- 29/ اسراء) يعنى باز كردن و گشودن دست بطور كامل.
شاعر گويد:ليس الفتى كل الفتى‏/الا الفتى في ادبه‏ [هيچ جوانمردى جوانيش كامل نيست مگر اينكه در ادبش كامل و جوانمرد باشد].
يعنى در فتوت و جوانمردى تام و كامل باشد.
دوم- كل در معنى پيوستن اشخاص و ذوات، كه گاهى واژه كل در اين معنى به اسمهاى جمعى كه با- الف و لام- معرفه هستند نيز اضافه ميشود مثل اينكه مى‏گوئى: كل القوم- و زمانى به ضمير آن افزوده ميشود مثل آيات.
فسجد الملائكة كلهم أجمعون‏- 30/ حجر).
ليظهره على الدين كله- 33/ توبه.
يا اينكه- كل- به اسم نكره مفرد اضافه ميشود، مثل آيات:
و كل إنسان ألزمناه طائره في عنقه‏- 13/ اسراء).
و هو بكل شي‏ء عليم‏- 29/ بقره).
و غير از اينها آيات ديگر، و چه بسا از حالت اضافه خالى باشد و آن اسم در تقدير كل باشد مثل آيات:
كل في فلك يسبحون‏- 33/ انبياء) كل أتوه داخرين‏- 87/ نمل)و كلهم آتيه يوم القيامة فردا- 95/ مريم).
و كلا جعلنا صالحين‏- 79/ انبياء) كل من الصابرين‏- 85/ انبياء) و كلا ضربنا له الأمثال‏- 39/ فرقان) و آيات فراوان ديگر در قرآن كه آوردن و شمارش آنها بسى زياد است.
در آيات قرآن و همچنين كلام فصحاء واژه‏ كل‏ با- ألف و لام- وارد نشده است و اين چيزى كه در سخن متكلمين و فقها و كسانى كه مانند آنها سخن گفته‏اند واژه كل با الف و لام جارى شده است.
كلالة: اسمى است براى آنچه را كه سواى فرزند و پدر از ورثه است ولى ابن عباس گفته است- كلاله- اسمى است براى هر ورثه‏اى غير از فرزند.
از پيامبر (كه (درود و سلام خدا بر او باد) روايت شده است كه معنى- كلاله- را از او پرسيدند فرمود:
«من مات و ليس له ولد و لا والد».
يعنى كسيكه مى‏ميرد و فرزند و پدرى ندارد كه وارث او شوند كه كلاله را پيامبر صلى الله عليه و آله اسمى براى ميت قرار داده و و هر دو سخن صحيح است.
زيرا- كلالة- مصدر و ريشه‏اى است كه مفهومش وارث و موروث را با هم‏ در بر مى‏گيرد، ناميدنش با واژه- كلاله- يا باين جهت است كه نسب از جهت پدر و فرزند باو پيوسته نيست يا اينكه عرضى است يعنى از جهت برادر و عمو و يكى از دو طرف منسوب او است و اين معنى از آن جهت است كه انتساب يا منسوب شدن دو گونه است:
اول- با ريشه و اصل خانواده مثل نسبت پدر و پسر.
دوم- انتساب در عرض مثل نسبت برادر و عمو قطرب گفته است «كلاله اسمى است براى وارثان ميت غير از پدر و مادر و برادر او» كه اين تعبير درست نيست.
بعضى از علماء گفته‏اند: كلاله اسمى است براى هر وارثى مثل گفته شاعر كه:و المرء يبخل بالحقو/ق و للكلالة ما يسيم‏ كه از معنى- اسام الابل- در وقتى كه شتران را براى چريدن از چراگاه خارج مى‏كنند گرفته شده، البته شاعر در گمانش چنين قصدى نكرده است، شاعر واژه كلاله را مخصوص اين امر نموده تا انسان در جمع مال زاهدانه عمل كند و حريص نشود زيرا ترك مال و ثروت براي آنها از ترك نمودن اولاد سخت‏تر بوده است و اين امر تنبيهي و هشداري است بر اينكه كسى را كه تو برايش مال بجا گزارده‏اى در حكم كلاله هستند و اين معنى مثل عبارتى است كه مى‏گويى ما تجمعه فهو للعدو: آنچه گردآورى كرده و جمع نموده‏اى براى دشمن است.
عرب مى‏گويد: لم يرث فلان كذا كلالة- (وارث اصلى است نه عرضى).
در مورد كسيكه به چيزى مخصوص ميشود و به او تعلق مى‏گيرد و حال اينكه محققا از پدر او بوده است شاعر مى‏گويد:ورثتم قناة الملك غير كلالة/عن ابنى مناف عبد شمس و هاشم‏
إكليل‏: حلقه گل كه چون دور سر و گردن قرار مى‏گيرد اينطور ناميده شده، گفته ميشود:
كل‏ الرجل في مشيته كلالة: در راه رفتنش كند شد، مصدرش- كلول‏ و كلة: است.
كل‏ السيف عن ضريبته: شمشير از ضربت و زدنش كند شد.
كل‏ اللسان عن الكلام: زبانش از گفتن كند و سنگين شد.
أكل‏ فلان: ستور و مركبش از كار افتاد و سنگين شد.
كلكل‏: سينه و صدر.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 61-57</ref>


===«کافة»===
===«کافة»===
الكف‏: كف دست‏هاى انسان كه به وسيله آنها چيزى بسته و باز و يا گرفته و رها ميشود.
كففته‏: به كف دستش زدم و نيز- كففته‏- يعنى به دستش زدم و با دست او را دفع كردم و راندم. در سخن معمولى- كف- يعنى دفع كردن بهر شكلى كه باشد يا با دست و يا با غير دست تا جائيكه گفته شده: رجل‏ مكفوف‏:
كسيكه چشمانش بسته شده، (گوئى كه بينائى و نور از او دفع شده است).
آيه:
و ما أرسلناك إلا كافة للناس‏ (28/ سبأ).
يعنى باز دارنده و منع كننده مردم از گناهان و حرف (ه) در كافه‏ براى مبالغه است يعنى زياد باز دارنده مثل واژه‏هاى (رواية- علامة- نسابة) يعنى [مشك پر آب- نيك دانا و زياد آگاه- آگاه به انساب و نياى مردمان.] و آيه:
و قاتلوا المشركين‏ كافة كما يقاتلونكم كافة (36/ توبة).
گفته شده معنايش اينست همانطور كه با شما مى‏جنگند در حاليكه شما را ميرانند، شما نيز با آنها آنگونه بجنگيد و دفعشان كنيد. و نيز گفته‏اند معنى آن اينست كه با آنها دسته جمعى بجنگيد همانطور كه آنها با شما چنان مى‏جنگند زيرا جماعت را- كافة- مى‏گويند چنانكه جماعت را- وازعة- نيز مى‏گويند. بخاطر نيرومنديشان با اجتماعشان و بر اين اساس گفت:
يا أيها الذين آمنوا ادخلوا في السلم كافة (208/ بقره).
(اى اهل ايمان همگى متفقا نسبت باوامر خدا تسليم باشيد و از راههاى شيطانى پيروى ميكند).
فأصبح يقلب‏ كفيه‏ على ما أنفق فيها (42/ كهف).
كه اشاره‏اى است به حال پشيمانى و آنچه را كه در حال پشيمانيش به او دست ميدهد و باو ميرسد
تكفف‏ الرجل: وقتى است كه كسى دستش را در موقع سؤال دراز كند.
استكف‏: وقتى است كه دستش را براى تكدى و سؤال يا دفاع دراز كند.
استكف‏ الشمس دفعها بكفه: يعنى در مقابل خورشيد دست به روى پيشانى و ابرو مى‏گذارد تا چيزى كه مى‏خواهد با سايه انداختن روى چشم ببيند.
كفة الميزان: كفه ترازو، و تشبيهى است به كف دست در نگهداشتن چيزى كه با آن وزن ميشود و همينطور كفة الحبالة: سر حلقه شده ريسمان كه چيزى را مى‏گيرد (يا دام و ريسمان شكارچى) كففت‏ الثوب: خط كشيدن اطراف پارچه بعد از دوختن اول (با حاشيه دوزى بوسيله حرير يا ابريشم).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 38-35</ref>


===«اجمعون»===
===«اجمعون»===
جمع‏- يعنى نزديك نمودن و پيوستن بعض از چيزى به بعض ديگر آن مى‏گويند:
جمعته‏ فاجتمع‏- (جمعش كردم و جمع شد) خداى عز و جل گويد:
و جمع‏ الشمس و القمر- 9/ قيامه).
(آيه مباركه در باره آثار دگرگونى منظومه شمسى در آستانه قيامت است كه خورشيد و ماه بگونه نخستينشان بر مى‏گردند و جمع مى‏شوند چنانكه در آغاز خلقشان فرمود: كانتا رتقا ففتقناهما- 30/ انبياء) و آيات‏ و جمع فأوعى‏- 18/ معارج) و جمع مالا و عدده‏- 2/ الهمزه).
(مال و ثروت را جمع كرد و در دفينه‏ها حفظ كرد كه در واقع ملامتى و هشدارى است بر مال اندوزى و زر پرستى) و آيات‏ يجمع‏ بيننا ربنا ثم يفتح بيننا بالحق‏- 26/ سباء) و (لمغفرة من الله و رحمة خير مما يجمعون‏- 57/ آل عمران) (رسيدن به آمرزش و رحمت حق از آنچه گرد آورى مى‏كنيد بهتر است). و آيات (قل لئن‏ اجتمعت‏ الإنس و الجن‏- 88/ اسراء) و فجمعناهم جمعا- 99/ كهف) و إن الله‏ جامع‏ المنافقين‏ 140/ نساء) و و إذا كانوا معه على أمر جامع‏- 62/ نور) يعنى بر كارى بس بزرگ كه مردم بر آن جمع مى‏شوند، گويى كه همان كار مردم را گرد آورده است.
و آيه‏ ذلك يوم‏ مجموع‏ له الناس‏- 103/ هود) يعنى در آن هنگامه جمعشان مى‏كنند مثل: آيات‏ يوم يجمعكم ليوم‏ الجمع‏- 9/ تغابن) كه بجاى مجموع- واژه‏هاى- جمع، جميع، جماعة- گفته مى‏شود، خداى عز و جل گويد: و ما أصابكم يوم التقى‏ الجمعان‏- 166/ آل عمران) و و إن كل لما جميع‏ لدينا محضرون‏- 32/ يس).
جماع‏- يعنى مردى كه با يكديگر متفاوتند اما در يكجا جمعند.
شاعر گويد:بجمع غير جماع‏ (مردم يكپارچه، كه ناهمگونند ولى جمعند).
باب افعال اين واژه، مثل- أجمعت‏ كذا- بيشتر از ثلاثى مجرد آن بامور فكرى و نفسانى مربوط مى‏شود، در آيه‏ فأجمعوا أمركم و شركاءكم‏- 71/ يونس).
شاعر گويد:هل أغزون يوما و أمرى مجمع‏ (آيا روزى خواهند جنگيد در حالى كه كارم فراهم است).
خداى تعالى گويد: فأجمعوا كيدكم‏- 64/ طه) و هرگاه گفته شود: أجمع‏ المسلمون‏ على كذا يعنى آراء و افكارشان بر آن كار يكى است و اتفاق نظر دارند، نهب‏ مجمع‏- غنيمتى كه با تدبير و انديشه بآن مى‏رسند، و سخن خداى عز و جل كه مى‏فرمايد: إن الناس قد جمعوا لكم‏- 173/ آل عمران) گفته شده، يعنى آرائشان را در تدبير و انديشه عليه شما جمع كردند و نيز گفته‏اند، يعنى لشكريانشان را عليه شما جمع كردند.
جميع‏، أجمع‏ و أجمعون‏، براى تأكيد در جمع شدن در كارى بكار مى‏رود اما-أجمعون‏- معرفت و شناسايى را توصيف مى‏كند و نصب دادن آن بصورت (حال) صحيح نيست، مثل آيات: فسجد الملائكة كلهم أجمعون‏- 30/ حجر) و و أتوني بأهلكم أجمعين‏- 93/ يوسف) (در آيه اول- أجمعون‏- وصف و بدل از- كلهم‏- است كه در حالت رفع است و در آيه دوم نيز- أجمعين‏- وصف و بدل از- بأهلكم‏- است كه مجرور به حرف (ب) بر سر- اهلكم- و در حال جر است).
اما واژه جميع- منصوب به حال است كه از نظر معنى براى تأكيد بكار مى‏رود، مثل آيات: اهبطوا منها جميعا- 38/ بقره) و فكيدوني جميعا- 55/ هود).
ناميدن روز جمعه را، به يوم‏ الجمعة براى گرد آمدن و جمع شدن مردم براى نماز در آن روز است، خداى تعالى گويد: إذا نودي للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا إلى ذكر الله‏- 9/ جمعه).
مسجد الجامع‏- واژه جامع، وصف و صفت مسجد نيست بلكه از نظر كار و زمانى كه جمع كننده مردم براى نماز است آنرا آنطور ناميده‏اند.
قدر جماع‏ جامع‏- يعنى ديگ بزرگ.
استجمع‏ الفرس جريا- آن اسب خود را جمع كرد و بسيار تند و تيز رفت.
معنى جمع شدن هم روشن است يعنى گرد آمدن و فراهم شدن.
ماتت المرأه‏ بجمع‏- وقتى كه زنى در آبستنى مى‏ميرد كه بتصور مردن او با فرزندش بجمع گفته مى‏شود.
هى منه‏ بجمع‏- يعنى او دوشيزه است و اين اصطلاح بخاطر جدا نشدن پرده بكارت از اوست يعنى همان حال طبيعيش باقى است و همراه آن است.
ضربه‏ بجمع‏ كفه- انگشتانش را جمع و مشت كرد و باو ضربه زد.
أعطاه من الدراهم جمع الكف- با دو دست پرش باو پول داد.
جوامع‏ (مفرد آن- جامعة) يعنى غل و زنجيرهايى كه پاها و دستها را مى‏بندند و بهم جمع مى‏كند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 411-409</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۹٬۰۷۷

ویرایش