پرش به محتوا

قلب (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی قلب== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «قلب»، «فؤاد»، «صدر»، «نفس». ==مترادفات «قلب» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |قلب |ریشه قلب |قلب (واژگان)|مشتقات قل...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱۳: خط ۱۳:
|[[قلب (ریشه)|ریشه قلب]]
|[[قلب (ریشه)|ریشه قلب]]
|[[قلب (واژگان)|مشتقات قلب]]
|[[قلب (واژگان)|مشتقات قلب]]
|
|{{AFRAME|Surah=7|Ayah=179}}
|-
|-
|فؤاد
|فؤاد
|[[فؤد (ریشه)|ریشه فؤد]]
|[[فؤد (ریشه)|ریشه فؤد]]
|[[فاد (واژگان)|مشتقات فؤد]]
|[[فاد (واژگان)|مشتقات فؤد]]
|
|{{AFRAME|Surah=17|Ayah=36}}
|-
|-
|صدر
|صدر
|[[صدر (ریشه)|ریشه صدر]]
|[[صدر (ریشه)|ریشه صدر]]
|[[صدر (واژگان)|مشتقات صدر]]
|[[صدر (واژگان)|مشتقات صدر]]
|
|{{AFRAME|Surah=22|Ayah=46}}
|-
|-
|نفس
|نفس
|[[نفس (ریشه)|ریشه نفس]]
|[[نفس (ریشه)|ریشه نفس]]
|[[نفس (واژگان)|مشتقات نفس]]
|[[نفس (واژگان)|مشتقات نفس]]
|
|{{AFRAME|Surah=53|Ayah=23}}
|}
|}


==معانی مترادفات قرآنی قلب==
==معانی مترادفات قرآنی قلب==


=== «قلب» ===
===«قلب»===
قلب‏ الشي‏ء: برگرداندن و وارونه نمودن آن چيز از سويى و رويى به سويى و رويى ديگر.


=== «فؤاد» ===
قلب‏ الثوب: برگرداندن پارچه [و هر چيزى كه پشت و رو ميشود و كاملا مشخص است‏].


=== «صدر» ===
قلب‏ الإنسان: برگرداندن انسان، از راه و روشش و انديشه‏اش به راهى و انديشه‏اى ديگر.


=== «نفس» ===
[دو عبارت فوق تعريف مصدرى قلب است‏] در آيه: و إليه‏ تقلبون‏ (21/ عنكبوت) [آنگاه به سوى او برگردانده ميشويد.] انقلاب‏: يعنى برگشتن، در آيات:
 
انقلبتم‏ على أعقابكم و من‏ ينقلب‏ على عقبيه‏ (144/ آل عمران)
 
إنا إلى ربنا منقلبون‏ (125/ اعراف).
 
أي‏ منقلب‏ ينقلبون‏ (227/ شعراء).
 
و إذا انقلبوا إلى أهلهم انقلبوا فكهين‏ (31/ مطففين).
 
در باره‏ قلب‏ انسان گفته‏اند به سبب تغيير و دگرگونى حالاتش چنين ناميده شده و از واژه و مفهوم قلب به آنگونه معانى كه اختصاص به روح و علم و شجاعت و غير اينها دارد تعبير ميشود، در آيه:
 
و بلغت‏ القلوب‏ الحناجر (10/ احزاب) يعنى ارواح [كه در موقع مرگ و مردن به حنجره‏ها ميرسد.] و آيه: إن في ذلك لذكرى لمن كان له‏ قلب‏ (37/ ق) يعنى كسى كه علم و فهم دارد.
 
در آيات: و جعلنا على‏ قلوبهم‏ أكنة أن يفقهوه‏ (25/ انعام).
 
و طبع على قلوبهم فهم لا يفقهون‏ (87/ توبه).
 
و آيه: و لتطمئن به‏ قلوبكم‏ (10/ انفال) يعنى با يارى نمودن فرشتگان‏ در جنگ به شما دلهاتان به دليرى و شجاعتتان استوار و ثابت ميشود و خوف و بيمتان برطرف ميگردد كه عكس اين هم در باره كفار است كه گفت:
 
و قذف في قلوبهم الرعب‏ (26/ احزاب) [در دلهاشان رعب و هراس افكند.] و در آيه: ذلكم أطهر لقلوبكم‏ و قلوبهن‏ (53/ احزاب) يعنى آن كار براى عفت و پاكدامنيتان بهتر و جالب‏تر است.
 
در آيات: هو الذي أنزل السكينة في‏ قلوب‏ المؤمنين‏ (4/ فتح).
 
و قلوبهم شتى‏ (14/ حشر) يعنى پراكنده.
 
و در آيه: و لكن تعمى القلوب التي في الصدور (46/ حج) گفته شده عقل يا روح است‏ اما كورى براى عقل صحيح نيست و نيز گفته‏اند بصورت مجاز آمده و مجاز آن مثل مجاز آيه:
 
تجري من تحتها الأنهار (25/ بقره) است يعنى جويها يا انهار جريان نمى‏يابند بلكه آبها هستند كه در نهرها و جويها روانند.
 
تقليب‏ الشي‏ء: تغيير و دگرگونى آن چيز از حالتى به حالت ديگر، مثل آيه:
 
يوم‏ تقلب‏ وجوههم في النار (66/ احزاب)
 
تقليب الأمور: تدبير كارها و نظر نمودن در آنها، در آيه: و قلبوا لك الأمور (47/ توبه).
 
تقليب‏ الله القلوب و البصائر: يعنى برگرداندن از رأى و نظرى به رأى و نظرى ديگر، در آيه:
 
و نقلب‏ أفئدتهم و أبصارهم‏ (110/ انعام).
 
تقليب‏ اليد: عبارتست از يادآورى پشيمانى براى حالتى كه شخص نادم و پشيمان بر آن حالت واقع ميشود.
 
گفت: فأصبح‏ يقلب‏ كفيه‏ (42/ كهف) يعنى از روى پشيمانى دست خويش بهم ميزند، شاعر گفت:كمغبون يعض على يديه‏/تبين غبنه بعد البياع‏
 
[همچون شخص مغبون و زيانديده‏اى كه دستهاى خويش به دندان مى‏گزد تا غبن و زيان خود را پس از خريد و فروش ظاهر كند.] تقلب‏: تصرف و دست در كارى زدن، در آيات: و تقلبك‏ في الساجدين‏ (219/ شعراء) (خدائى كه قيام براى نماز و توجه و تصرفت را در سجده‏كنندگان مى‏بيند) أو يأخذهم في‏ تقلبهم‏ فما هم بمعجزين‏ (46/ نحل).
 
رجل‏ قلب‏: مردى كه زياد حيله مى‏كند و حالات مختلف دارد [حيله‏گر يا چاره‏جوى.] قلاب‏: بيمارى قلب.
 
ما به‏ قلبة: او آنگونه بيمارى ندارد كه از شدت آن، حالش دگرگون شود.
 
قليب‏: چاهى كه متروك مانده.
قلب‏: دستياره و دستبند زرين و خالص.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 241-236</ref>
 
===«فؤاد»===
الفؤاد [دل‏] مثل قلب است ولى فواد به اعتبار معنى افروخته شدن گرما و حرارت در آن است كه اينچنين ناميده شده.
 
تفؤد يا توقد يعنى تافتن و داغ شدن، مى‏گويند:
 
فأدت‏ اللحم: گوشت را بريان و كباب كردم.
 
لحم‏ فئيد: گوشت كباب شده و بريان شده.
 
در آيات: ما كذب الفؤاد ما رأى‏ (11/ نجم).
 
إن السمع و البصر و الفؤاد (36/ اسراء).
 
جمع‏ فؤاد- أفئدة- است.
 
در آيات: فاجعل أفئدة من الناس تهوي إليهم‏ (37/ ابراهيم) و جعل لكم السمع و الأبصار و الأفئدة (68/ نمل).
 
و أفئدتهم‏ هواء (43/ ابراهيم).
 
نار الله الموقدة التي تطلع على الأفئدة (7/ همزه). در اين آيه.
 
مخصوص گردانيدن- افئدة يعنى دلها- تشبيهى و هشدارى است بر زيادى تأثير آتش بر آن، كه بعد از اين كتاب كتابى كه در علم قرآن است جاى ذكر و بحث آن خواهد بود.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 100</ref>
 
===«صدر»===
الصدر: سينه، كه عضوى است از بدن، در آيه: (رب اشرح لي صدري‏- 25/ طه) جمعش- صدور- است در آيات: (و حصل ما في الصدور 10/ عاديات) (و لكن تعمى القلوب التي في الصدور- 46/ حج) ولى دلهائى كه در سينه‏هاست كور مى‏شوند.
 
واژه- صدر- بعدا به طور استعاره براى پيش و جلوى هر چيزى بكار رفته است، مثل: صدر القناة: نوك سر نيزه.
 
صدر المجلس: جلوى مجلس (كه در فارسى بالاى مجلس را صدر مجلس- گويند).
 
صدر الكتاب- پيشگفتار كتاب. صدر الكلام- سر آغاز سخن.
 
صدره‏: به جلويش رسيد يا آن را قصد كرد، مثل- ظهره و كتفه (به پشتش و شانه‏اش رسيد).
 
رجل‏ مصدور: كسانى كه از درد سينه شكايت مى‏كند.
 
و اگر با حرف (عن) متعدى شود معنى انصراف و برگشتن دارد مثلا مى‏گويى:
 
صدرت‏ الابل عن الماء صدرا: شتر از آب برگشت، در آيه (يومئذ يصدر الناس أشتاتا- 6/ زلزله).
 
مصدر: در حقيقت برگشتن از آب و جاى برگشتن و زمان برگشتن را گويند، و نيز مصدر- در سخن متعارف علماى نحو لفظى است كه فعل ماضى و مستقبل، از آن در نظر گرفته مى‏شود.
 
الصدار: جامه‏اى است كه سينه با آن پوشيده مى‏شود (سينه بند) كه بر وزن و معنى- دثار- و لباس است، و آن را- صدرة- هم مى‏گويند و صدرة- نشانه و داغى است كه بر سينه شتر قرار مى‏گيرد.
 
صدر الفرس: اسبى است كه با سينه‏اش به سوى سابق‏[[قلب (مترادف)#%20ftn1|[1]]] (كه اسب پرنده است) بعضى از حكماء گفته‏اند، آنجائى كه خداى تعالى در قرآن از قلب نام برده است اشاره به عقل و علم است، مثل آيه: (إن في ذلك لذكرى لمن كان له قلب‏- 37/ ق).
----[[قلب (مترادف)#%20ftnref1|[1]]] از اواخر قرن اول هجرى مسابقات سواركارى را اعراب از ايرانيان آموختند تا جائى كه دهها اسب زبده با نامهاى مشخص تربيت و براى چنان مسابقاتى آماده مى‏كردند، نام اين مسابقات- حلبه- بوده و در سال چندين بار برگزار مى‏شد و براى اسبان برنده، يكم تا دهم، نامهائى به شرح زير انتخاب كرده بودند:
 
اسب اول- سابق: سبقت گيرنده بر سايرين.
 
اسب دوم- مصلى: زيرا سر اسب دوم تا نيمه پشت اسب اول رسيد و آن را صلا گويند، كه راغب آن را- جاء سابقا بصدره- معنى كرده يعنى با سينه به اسب اول رسيده است.
 
اسب سوم- مسلى: تسلى دهنده سواركار.
 
اسب چهارم- تالى: از پى آمده.
 
اسب پنجم- عاطف: با عطوفت.
 
اسب ششم- مرتاح: اسبى كه به راحتى انس دارد.
 
اسب هفتم- مومل: اسبى كه آرزوى شركت در مسابقه در آن هست( اميد پيروزى دارد).
 
اسب هشتم- حظى: اسبى كه بهره‏اى از مسابقه دارد.
 
اسب نهم- لطيم: اسبى كه سيلى خورده است تا سرعت گرفته.
 
اسب دهم- فسكل: اسب كوچك اندامى كه خود را به كارهاى بزرگ مى‏زند.( اصطلاح فسقلى در فارسى از همين كلمه است).( لس 11/ 520( مروج الذهب/ مسعودى 6/ 12).
 
و هر جا كه از صدر- نامبرده، اشاره به سينه و ساير نيروهاى شهوانى و خشم و هوى و هوس و مانند آنهاست. آيه: (رب اشرح لي صدري‏- 25/ طه) تقاضائى است از خداى براى به صلاح آوردن قواى او و همچنين آيه: (و يشف صدور قوم مؤمنين‏- 14/ توبه) اشاره به شفا يافتن آنهاست.
 
و آيه: (فإنها لا تعمى الأبصار و لكن تعمى القلوب التي في الصدور 46/ حج) يعنى عقلهاى ضعيفى كه در ميان ساير قواى بدنى است، و هدايتگر نيست. (و الله اعلم بذلك).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 381-379</ref>
 
===«نفس»===
نفس‏ جان و روح است در آيه فرمود:
 
أخرجوا أنفسكم‏- الانعام/ 93 و آيه‏ و اعلموا أن الله يعلم ما في أنفسكم فاحذروه‏- البقره/ 235 و تعلم ما في‏ نفسي‏ و لا أعلم ما في‏ نفسك‏- المائده/ 116 در اين آيه اشاره به سخن حضرت عيسى عليه السلام است كه به خداوند ميگويد تو از سويداى جان من آگاهى و من از سر تو آگاه نيستم.
 
و و يحذركم الله‏ نفسه‏- آل عمران/ 30
 
نفس‏ جان و روح است در آيه فرمود:
 
أخرجوا أنفسكم‏- الانعام/ 93 و آيه‏ و اعلموا أن الله يعلم ما في أنفسكم فاحذروه‏- البقره/ 235 و تعلم ما في‏ نفسي‏ و لا أعلم ما في‏ نفسك‏- المائده/ 116 در اين آيه اشاره به سخن حضرت عيسى عليه السلام است كه به خداوند ميگويد تو از سويداى جان من آگاهى و من از سر تو آگاه نيستم.
 
و و يحذركم الله‏ نفسه‏- آل عمران/ 30
 
منافسة- رقابت يا كوشش براى همانند شدن با مردمان با فضيلت و پيوستن به آنهاست بدون اينكه به ديگرى زيانى برسانند، در آيه گفت:
 
و في ذلك‏ فليتنافس‏ المتنافسون‏- المطففين/ 26 معنى و مفهوم اين آيه همان است كه در آيه ديگر فرمود:
 
سابقوا إلى مغفرة من ربكم‏- الحديد/ 21 بسوى آمرزش پروردگارتان پيشى گيريد و مسابقه بگذاريد.
 
اما نفس‏ يا دم بادى است كه از دهان در بدن داخل و خارج مى‏شود كه مانند غذاى نفس و جان است كه با قطع شدن آن حيات باطل و زائل ميشود. گشايش در كارها و فرج نيز- نفس‏- گفته ميشود، از پيامبر صلى الله عليه و اله روايت شده كه فرمود:
 
«إني لأجد نفس‏ ربكم من قبل اليمن».
 
كه (گفته‏اند با ولادت أويس قرني مقارن است) و يا در مورد انصار است.
 
و نيز فرموده است‏
 
«لا تسبوا الريح فإنها من‏ نفس‏ الرحمن».
 
بادها نفس رحمانيست آنرا ناسزا نگوئيد زيرا بعضى از بادها رحمت الهى است و غم و اندوه را برطرف ميكند.
 
در مثل ميگويند- اللهم‏ نفس‏ عني‏- يعنى خداوندا برايم گشايشى فرما.
 
تنفس‏ باد وزش پاك و صاف آن است شاعر ميگويد:فإن الصبا ريح إذا ما تنفست‏/على‏ نفس‏ محزون تجلت همومها يعنى اگر باد صبحگاهى بوزد بر هر كه وزيد از جان اندوهبارش غم و غصه دور ميشود.
 
نفاس‏ [يعني ولادت زنان ميگويى: هي‏] نفساء [جمعش‏ نفاس‏] است همان ولادت زنان است كه كودكى ميزايند و آنرا منفوس‏ گويند.
 
تنفس‏ النهار- يعنى گسترش روشنائى روز در آيه گفت:
 
و الصبح إذا تنفس‏- التكوير/ 18 بامداد و صبحگاهان آنگاه كه فراگير ميشود.
 
نفست‏ بكذا- به آن چيز بخل ورزيدم، شي‏ء نفيس‏ و منفوس‏ به و منفس‏- هر چيز با ارزش.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 384-380</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۹٬۰۷۷

ویرایش